حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه شانزدهم مردادماه ۱۴۰۱، مصادف با شب دهم محرم الحرام (عاشورای حسینی)، به سخنرانی با موضوع «کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب و تسلیت به پیشگاهِ مقدّس و مبارک حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَهَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
هدیه به پیشگاه ارواح طیّبهی شهدا، شهید بابایی رحمه الله علیه که ظاهراً دیروز سالروز شهادت ایشان بود، شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه، این عرض ادب و سلام و درود ما پیش از جلسه ان شاء الله مایهای شود که بین ما و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین واسطه بشوند و ان شاء الله مرگ ما هم ختم به شهادت بشود، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
با توجه به اینکه شب آخر جلسه است و باید من بحث را به یک نقطهگذاری برسانم، با اینکه امشب صحبت کردن سخت است، خیلی زود، در چند جمله «آنچه گذشت» را عرض میکنم، که برای تحلیل تاریخ اسلام، برای تحلیل زندگی معصومان علیهم السلام، حتّی امام حسن عسکری صلوات الله علیه، باید از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و زمینههای ایجاد تشتت در گزارشگریهای غیرمسلمین شروع کرد، وگرنه مسئله حل نمیشود.
اگر کسی نداند این شبکهای که نگاه میکند، شبکه قرآن است یا شبکه بی بی سی، و فقط گزارشها را بشنود، این شخص نمیتواند تحلیل کند، تا زمانی که خط و جریان را نشناسد، در گزارشها غرق میشود، و در گزارشها غرق هم شدهاند، حتّی شیعیان!
عرض کردیم تحلیل حرکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آنقدر متفاوت است که دهها «حسین بن علی علیه السلام» و دهها «عاشورا» داریم، «کدام امام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» مسئله است.
این یک بحث خیلی دامنهداری است، اگر هم نخواهیم با این موضوع خیلی هیجانی برخورد کنیم، مثل این کسانی که سادهانگارانه میگویند امام حسین علیه السلام ظلم دید و یزید ملعون بیتربیت بود و برای همین امام حسین علیه السلام قیام کردند. یعنی اگر بخواهیم مسئله را سادهانگارانه و تکبُعدی و تکوجهی ببینیم، هزار سؤال پیش میآید، مثلاً حُکام بعد از یزید آیا مانند یزید نبودند؟ آیا ظالم نبودند؟ آیا شرابخوار نبودند؟ آیا اهل فحشاء نبودند؟ پس چرا ائمه بعدی علیهم السلام اینچنین عمل نکردند؟
از طرفی عدهای مجبور شدند برای اینکه بگویند ناگهان زمان یزید ملعون فساد جدیدی بوجود آمد، ولی نفهمیدند که فساد دقیقاً چیست، برای همین سعی کردند بگویند زمان معاویه از این خبرها نبود، مشکلات علنی نبود، شرابخواری نبود… لعن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه (معاذالله) علنی بود، اتفاقاً معاویه ملعون علنی شرابخواری میکرد؛ ولی برای اینکه تحلیل کنند مجبور هستند که معاویه را تبرئه کنند و بگویند فساد یزید ناگهان زیاد شد!
روح مسئله اینجاست که ما بفهمیم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کدام خلل را دیدند؟ کجای اسلام آسیب دید؟ که یا برای تشکیل حکومت قیام کرد، یا چیزهای دیگر، یا حداقل بیعت نکرد، بالاخره یک واکنش منفی نشان داد، این روشن است. کجای اسلام آسیب دیده بود؟ بسیاری از جزئیات ظاهراً هنوز آسیب جدّی ندیده بود، امشب توضیح خواهیم داد که اصل اسلام آسیب دیده بود.
یک ساختمانی برپاست، پنجرههای آن ساختمان سر جای خود است، نما فرو نریخته است، درها باز و بست میشود، آسانسور کار میکند، ولی اصلاً شما برای این خانه دارید که یک سقف امن داشته باشید، اینجا قرار است بزودی ساختمان فرو بریزد؛ شما هرچه نگاه میکنید نه تأسیسات آن مشکل آنچنانی دارد، آب چاه بالا نزده است، همه چیز ظاهراً سر جای خود است، ولی اصل ساختمان در حال فروریزی است، که ان شاء الله اشارهای خواهم کرد.
این را از کجا تحلیل کنیم؟ به اندازه فرصتی که در ده جلسه میتوان حرف زد، آن هم وقتی میخواهیم حرف بزنیم، غیر از کتاب نوشتن و مقاله نوشتن است، اشاره کردیم که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو جریان بودند، یک جریان، جریانِ محبِ عاشق بودند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را معصوم و مطلق و عالم و رحمه للعالمین میدیدند، مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و آن کسانی که از ایشان تبعیّت میکردند.
در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «دینِ علی» داشتیم، «دین علی» یعنی همین نگاه. من بدلیل کمبود زمان به این موضوع ورود نکردم، ما یک موضوعی به نام «دین علی و دین عثمان» داریم، «دین علی و دین فلانی»، «دین علی» چیست؟ همین چیزی بود که در این جلسات عرض میکردیم، هم غربیها و هم مسلمین در این زمینه کتاب دارند، آیتمی به نام «دین علی» وجود دارد که در رجزها موجود است، کسی میگویند «إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی»، دیگری میگوید «إنِّی عَلَی دِینِ عُثمَان».
رأس طرف مقابل، منافق و «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»[۴] بودند، ولی بدنهی آن منافق نبودند، بلکه مسلمانانی بودند که در زیستبومِ آلوده نفس کشیده بودند، اگر در یاد داشته باشید مثالِ «بندِ جیببُرها» را زدیم، و بخاطر اینکه محبّتشان کافی نبود و عاشق نبودند و حبّشان عمیق نبود، بنابراین بغض عمیقی هم نسبت به دشمنان نداشتند، تحت تأثیر قرار میگرفتند، زود شایعات را میپذیرفتند.
مسلمان بود، یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پیغمبر خدا میدید، قرآن را هم کلام خدا میدید، اما روی این مشکلی که داشت، انکار نمیکرد که ممکن است پیامبر هم خطا کند! فکر میکردند ممکن است پیامبر به نفع دختر خود حرف بزند یا به نفع قبیله خود عمل کند یا تحت تأثیر عوارض بیرونی قرار بگیرد، حبّ و بغض، خوشحالی و شادی و غمگینی ممکن است روی تصمیمات پیامبر اثر بگذارد.
این گروه، چه بالادستیها که منافقین بودند رسماً دشمن خدا و رسول بودند، و چه این پاییندستیها که مسلمان بودند ولی پیامبر را عُرفی میدیدند، به دنبال این بودند که کمی دست و بالشان باز بشود، لذا عملاً یک توافق و تبانی و همکاری صورت گرفت که معیار حق و باطل، که شخص شخیص معصوم است، زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خودِ پیامبر هستند، از این معیار به سمت «متن» عدول کردند، مانند «حَسْبُنَا کِتَابُ الله» و «بَینَنَا وَ بَینَکُم کِتَابُ الله» و قرآن به نیزه کردن و… «قرآن به نیزه کردن» یعنی چه؟ یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شاخص نیست و متن شاخص است!
منتها مشکلی که پیش آمد این بود که قرآن کریم بخاطر تعدد آیاتی که داشت، و عدم تسلط اینها به آیات، و اینکه حفاظی به آیات تسلط داشتند، مدام مچ اینها را میگرفتند، برای همین به سمت «شاخص انسانی غیرمعصوم» یعنی «خلیفه مسلمین» برگرداندند. تمام اتهامات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که با آن اتهامات حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را قتل عام کردند، با این شاخص سوم که جعلی بود بوقوع پیوست، که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این شاخص را پذیرفته بودند خلیفه سوم شده بودند، اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این شاخص را نپذیرفتند.
چطور میشود که یک نفر شاخصی بغیر از معصوم را در عرض معصوم، جزو شاخصها حساب کند؟ یعنی شاخصها سه مورد بشوند.
همانطور که عرض کردیم راهکارشان این بود که باید قدری از معصوم بکاهیم و بر آن دیگری بیفزاییم.
تحقیر خدا و رسول برای تقدّس بخشیدن به جایگاه خلیفه!
جلسه گذشته مثال «موافقات» را عرض کردم، در این جلسه هم یک مثال عرض میکنم. این مُشت نمونه خروار است. بیست مورد بود، اما بنده این مورد را انتخاب کردم که بگویم.
این کتاب، جدیدترین چاپ شرح صحیح مسلم است که سال ۲۰۲۰ چاپ شده است، جلد نهم این کتاب… یک عالمی که از علمای تراز یک مسلمین است، «نَوَوی شافعی» نام دارد، آثار او در علوم حدیث و فقه و ادعیه تداول دارد، راجع به او حرف زیاد است، میشود یک جلسه راجع به او حرف زد، نکات جذابی راجع به او هست.
ببینید ذیل آن ماجرایی که فلانی گفت که «درد به پیغمبر غلبه کرده است و متوجه نیست چه میگوید، او را رها کنید و «حَسْبُنَا کِتَابُ الله» چه میگوید، میخواهم بگویم یعنی امثال «موافقات» که یعنی «دوئل علمی پیغمبر با کسی، و نازل شدن آیه در تأیید آن شخص غیر از پیغمبر»… اینجا را نگاه کنید، در شرح این خبر که ابن عباس میگوید «الرَّزِیَّهُ کُلُّ الرَّزِیَّهِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبَیْنَ أن یَکتُبَ لَهُم ذَلِکَ الکِتَاب مِن إختَلَافِهِم وَلَغَطِهِم»، آنچه اینها مانع و حائل شدند بین پیامبر و این کتاب… بنا بود متنی نوشته بشود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از یکایک افراد حاضر امضاء و تعهد بگیرند… ابن عباس میگوید: همهی بدبختی مسلمین از اینجا شروع شد. آن فردی که شما میدانید در آنجا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جسارت کرد.
ببینید «نَوَوی» چه میگوید، میگوید: «وأما کلام عمر رضی الله عنه فقد اتفق العلماء المتکلمون فی شرح الحدیث» اتفاق علمای عقیدهشناس و اساتید علم عقیده… البته او ادعای اتفاق میکند وگرنه همه نیستند، اما جمع خیلی زیادی هستند، «وأما کلام عمر رضی الله عنه فقد اتفق العلماء المتکلمون» علمای متکلم اتفاق نظر دارند (البته من میگویم اکثریت هستند نه متفق) «فی شرح الحدیث على أنه من دلائل فقه عمر وفضائله» این جزو فضائل عمر است! این دینشناسی او بود، «ودقیق نظره»، یعنی درواقع نَوَوی میگوید من هم میگویم که در آنجا درد به پیغمبر غلبه کرد و ملتفت نبود چه میگوید! این بدین معناست، درواقع یعنی استمرار این فکر است.
استمرار این فکر چه زمانی بوجود آمده است؟
در ادامه میگوید چرا عمر درست گفت؟ «لأنه خشی أن یکتب صلى الله علیه وسلم أمورا ربما عجزوا عنها» چون دید درد به پیغمبر غلبه کرده است، کلمات او اعتدال ندارد (نستجیربالله)، حق نیست (نستجیربالله)، ممکن است ناگهان دستوری بدهد که مسلمین از انجام آن عاجز باشند!
تشریح این حرف از روضه قتلگاه بیادبیتر و تلختر است، معنی آن حرف این است که (نستجیربالله) ممکن بود پیامبر ناگهان بگوید که هر روز پنج هزار رکعت نماز بخوانید!
«واستحقوا العقوبه علیها» و خدا هم هرچه پیامبر بگوید را واجب میکند!
یعنی نه دل خدا به حال امّت میسوخت و نه پیامبر!
«لأنها منصوصه لا مجال للاجتهاد فیها»…
در یاد دارید که میگفتم «شاخص انسانی» منافق را لو میدهد، اما متن اینطور نیست، «شاخص انسانی» راه فرار ندارد؛ اینجا دقیقاً همین را میگوید.
«لأنها منصوصه لا مجال للاجتهاد فیها»… بنابراین دیگران گفتند دل عمر برای امّت سوخت!
یعنی فرض را قطع گرفته است که پیامبر خدا میخواهد نعوذبالله چرند بگوید، نستجیربالله العلی العظیم خدا هم میگوید هر چرندی بگوید برای شما واجب میکنم، باید یک دلسوز پیدا میشد که امّت را نجات بدهد!
پیغمبر تو کیست؟
یعنی نعوذبالله اصل را بر خزعبل گفتنِ رسول خدا گرفتهاند! از کجا فهمیدی که میخواست معاذالله خزعبل بگوید که چنین حرفی را میزنی؟ تو برای قرن ششم هستی!
یعنی هنگام اختلاف، پیغمبر را میزنند! این یک نگاه است، تا معاصر هم هست، برای شما خواهم خواند.
شاخص انسانی به سمت «خلیفه» رفت، باید شاخص «معصوم» بیشتر تضعیف میشد، دو سه نمونه عرض میکنم تا شما ببینید.
من این مطلب را چند مرتبه در روضههای همین جلسه گفتهام که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا فرمودند: شما که با من میجنگید آیا نمیدانید من و برادرم سیّد جوانان اهل بهشت هستیم؟… بعد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمایشی فرمودهاند که همهی وجود من آتش میگیرد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: اگر قبول ندارید من راست میگویم بروید و از جابر بن عبدالله انصاری و انس بن مالک بپرسید…
میگویند حجیّت با ابوبکر و عمر است. این کتاب «طبقات کبیر» ابن سعد است، عثمان در دوره خلافت خود روی منبر میگوید: «لا یَحِلُّ لأَحَدٍ یَرْوِی حَدِیثًا»[۵] کسی حق ندارد حدیثی از پیامبر نقل کند که «لَمْ یَسْمَعْ بِهِ فِی عَهْدِ أَبِی بَکْرٍ وَلا عَهْدِ عُمَرَ»… روایت پیامبر به شرطی قبول است که در زمان دو خلیفه قبل، اجازهی روایت آن را داده باشند و به آن عمل کرده باشند.
بگو «روایتی که معلوم نیست برای پیغمبر است را قبول نمیکنیم»، این خیلی روشن است، چون ممکن است مطلبی را به دروغ به پیامبر نسبت دهند، اما اینطور نمیگوید، میگوید اگر روایت از کانال این دو نفر عبور نکرده باشد، کلام پیامبر را قبول نمیکنیم!
این یک باب است، جاهایی که شک نیست کلامی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صادر شده است، ولی به جهت مخالفت این دو نفر به جهتی، روایت کنار گذاشته شده است.
درواقع این یعنی اینکه پیامبر مادامی معتبر است که این شاخص سوم قبول کند، وگرنه اگر این شاخص سوم قبول نکند، این روایت نبوی به درد نمیخورد، ولو اینکه برای پیامبر باشد!
از این پیش رفتند، گفتند اصلاً مصلحت نیست که این روایات مکتوب باشد و در اختیار همه باشد.
لذا این مطلب در «تذکره الحفاظ» است که عایشه میگوید: شبی دیدم پدرم مانند مرغ سرکنده بود، میخوابید و ناگهان بلند میشد، دوباره میخوابید و ناگهان بلند میشد، مانند کسی که به او خبر مرگ دادهاند، مانند کسی که یک بمب ساعتی در خانه خود دارد.
امروز که ما با روایت طرف هستیم، ممکن است روایت جعلی باشد و به دست ما برسد، خیلی اوقات یک روایت جعلی و تولیدی است. همهی روایات جعلی نیست اما همهی روایات هم درست نیست، اما زمان اینها اینطور نبود، روایات را مستقیم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده بودند. مانند این است که شما خودتان سوالی را از مرجعتان بپرسید و خودتان هم جواب را از ایشان بگیرید، در اینصورت شک ندارید که این جواب برای این مرجع است.
میگوید: وقتی صبح شد دیدم پدر پشتهای آتش درست کرده است و چیزهایی را سوزاند. از او پرسیدم: اینها چه بود؟ گفت: اینها پانصد حدیث بود که خودم از پیامبر نوشته بودم! سوزاندم و خیال من راحت شد که مردم گمراه نمیشوند!
تو چه چیزی نوشته بودی؟ اگر کلمات پیامبر را نوشته بودی، چرا مردم باید گمراه میشدند؟ آیا از خودت نسبت داده بودی؟ در اینصورت که مطلب چیز دیگری است. اگر مردم با احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گمراه میشوند (اگر حدیث پیامبر باشد) با چه چیزی هدایت میشوند؟
یکی از خبیثهای روزگار «خطیب بغدادی» نام دارد.
برای چه من به او لقب «خبیث روزگار» را میدهم؟ آنهایی که در بحث غدیر کار کردهاند میدانند، گاهی یک نفر آنقدر مرد نیست که اشکال علمی کند.
مانند این است که من اینجا در محضر شما جملهای بگویم، پنج دقیقه بعد کسی اشکال کند و من بگویم من چنین حرفی نزدهام. در اینصورت همه میگویند دو هزار نفر شنیدهاند که تو گفتی.
«خطیب بغدادی» که آدم خیلی مهمی در علم حدیث و رجال است، کتابی به نام «تقیید العلم» دارد، معنای آن «به بند کشیدن علم» است. آنجا اینطور میگوید: «أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، أَرَادَ أَنْ یَکْتُبَ السُّنَنَ»[۶] عمر خواست سنن پیامبر را مکتوب کند، یعنی احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و رفتارهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را مکتوب کند. مثلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه میوهای دوست داشتند، چه غذایی میل میفرمودند، چطور مینشستند، هنگامی که میخواستند از جای خود برخیزند چه ذکری میفرمودند.
بالاخره وقتی کسی مهم است، نفس کشیدن او، راه رفتن او، حرف زدن او، عمل او، همه چیز او مهم است.
یک ماه استخاره کرد، بعد گفت: «إِنِّی کُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أَکْتُبَ السُّنَنَ» میخواستم سنّت پیغمبر را بنویسم «وَإِنِّی ذَکَرْتُ قَوْمًا کَانُوا قَبْلَکُمْ کَتَبُوا کُتُبًا فَأَکَبُّوا عَلَیْهَا» اما دیدم بنی اسرائیل آثاری نوشتند، با همان آثار زمین خوردند، «وَتَرَکُوا کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى» کتاب را ترک کردند.
برای حفظِ شاخصِ منصوصِ مکتوب، باید این را بزنیم! «إِنِّی وَاللَّهِ لَا أُلْبِسُ کِتَابَ اللَّهِ بِشَیْءٍ أَبَدًا» بخدا من اجازه نمیدهم کتاب خدا به محاق برود!
اصلاً همین دوگانهپنداریِ قرآن و رسول خدا، چیز خیلی عجیبی است! پیغمبر و قرآن که دوگانه نیست، مگر میشود تفکیک کرد؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمایند بین عترت من و قرآن تفکیک نیست! شما بین پیامبر و قرآن تفکیک میکنید؟ اصلاً اعتبارِ قرآن به خودِ پیامبر است!
بلکه یک پولتیک زد!
به عمر خبر دادند… بالاخره اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر کدام چیزهایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نوشتهاند، هر کدام مثلاً بیست سال و پانزده سال و هفده سال و ده سال و هفت سال صحابی بودند. حال چطور باید اینها را از دست مردم بگیریم؟
گفت: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَتْ فِی أَیْدِیکُمْ کُتُبٌ»[۷] شنیدهام نوشتههای زیادی از پیغمبر در دست شماست، دلم میخواهد اینها را تقویم کنم.
«تقویم کنم» یعنی روایات هر باب را بیاوریم، مثلاً ببینیم سی صحابی در این زمینه حدیث نبوی دارند، بیست و هفت نفر یک چیز نوشتهاند و یک حدیث با بقیه تفاوت دارد، معلوم میشود این یک نفر در اینجا دقت نکرده است.
…بگوییم این اصل بوده است، مثلاً به علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه]، ابن عباس، ابن مسعود نشان بدهیم و بگوییم این کلام پیامبر بوده است و اینها را بنویسید.
مردم هم خوشحال شدند، الحمدلله قرار است دانشنامه احادیث نبوی، موسوعه کلمات رسول الله نوشته بشود. این خیلی خوب است.
«فَلَا یَبْقَیَنَّ أَحَدٌ عِنْدَهُ کِتَابٌ إِلَّا أَتَانِی بِهِ» همه هر چیزی دارند بیاورند و به دارالحکومه تحویل بدهند تا گروه را راه بیندازیم و «فَأَرَى فِیهِ رَأْیِی» من نظرم را در مورد آن اعمال کنم.
«فَظَنُّوا أَنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْظُرَ فِیهَا» فکر کردند میخواهد اینها را ببیند و «وَیُقَوِّمَهَا» اینها را تقویم و اعتبارسنجی کنند، اگر کسی یک حدیث شاذ نوشته بود یا یک حدیث بر خلاف همه نوشته بود، آن حدیث را کنار بگذارند. «فَأَتَوْهُ بِکُتُبِهِمْ» همه مکتوبات خود را آوردند، «فَأَحْرَقَهَا بِالنَّارِ» همه را در آتش سوزاند!
وقتی مسلمین دچار خلعِ متون شدند، تازه اختلاف تشدید شد.
اینکه سال ۲۷، یعنی هفده سال بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، اصحاب درجه یک از دو طرف گریه میکردند و میگفتند: «دیگر نماز هم مانند زمان پیامبر نیست» (که ما اشاره کردیم)…
اگر الان به شما بگویند یک نفر مرکز اسناد انقلاب اسلامی و آرشیو حفظ و نشر آثار امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را آتش زده است، آیا شما او را خیلی انقلابی میبینید؟
واقعیت این است که مسئله خیلی روشن است.
چماقی که بر سر روایات میخورد، این بود که میگفت: این مثل آثار یهود و نصاری میشود.
کسی که این حرف را میزند باید خیلی در محتوا یهودستیز باشد، او میگوید: «من نگرانم زمانی خزعبلات یهود بین ما بیاید». در حالی که بدالدین العینی در «عمده القاری شرح صحیح بخاری» میگوید: «کَانَ لعمر أَرض بِأَعْلَى الْمَدِینَه»[۸] بالای مدینه زمینی داشت «وَکَانَ مَمَره على مدارس الْیَهُود فَکَانَ یجلس إِلَیْهِم وَیسمع کَلَامهم» با اینها مراوده داشت!
یا منبریهایی که دعوت کرده است…
شما میخواهید ببینید سبک و سیاق یک هیئت چیست، میگویید: شعرهای مداح و محتوای منبر را میبینم.
منبریهایی که دعوت کرده است چه کسانی هستند؟ «کعب بن ماتع حمیری» کعب الأحبار، که صریح میگفت من فقه یهود را هم قبول دارم و به آن عمل میکنم!
اگر در فقه یهود مثلاً خوردن گوشت شتر حرام بود، و این کار در اسلام مستحب بود، احتیار کعب الأحبار به نخوردن است!
این شخص تئوریسین حکومت بود!
به نظر ما این برای این بود که شاخص انسانی معصوم تضعیف بشود.
نتیجه چیست؟ نتیجه این شد که یک اسلامی درست شد که شاخصهای اعتبارسنجی آن از بین رفت. در این اسلام معلوم نیست حسین بن علی راستگوست یا دروغگو، با اینکه واضح است او قطعاً از عترت پیغمبر است و حدیث ثقلین هم داریم که فرمود: «مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی».
اهل سنّت از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تبعیّت نمیکنند
اخیراً گفته است که «راه مشترک جامعه اسلامی تمسک به سیره اهل بیت است».
من از همینجا ایشان را به مناظره دعوت میکنم، ایشان پنج کتاب اصولی بیاورد که سیره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین معتبر است، من بیست کتاب میآورم که اجماع آنها این است که سیره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پشیزی ارزش ندارد. که معلوم بشود راست میگوید یا راست نمیگوید، خیلی واضح میگویم.
اگر این فرمایش ایشان درست است که «سیره معصومین علیهم السلام باید تبعیّت بشود»، یعنی باید در کتب اصول فقه کلمات اهل بیت، نه کلمات اهل بیت، اجماع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، به شرطی که هر چهار بزرگوار یک عبارتی را گفتند معتبر باشد.
تبعیّت یعنی چه؟
اینکه شما بگویید هر وقت کاشانی حرف درست زد من گوش میدم، این تبعیّت از کاشانی نیست، این تبعیّت از حرف درست است.
تبعیّت از من، یعنی من هر چه گفتم گوش بدهید.
وگرنه اگر صدام هم بگویم دو ضرب در دو برابر چهار میشود ما میپذیریم، اگر ابوهریره هم بگوید ما میپذیریم، این که اخذ از ابوهریره و صدام نیست، این یک قاعده است.
اخذ و تبعیّت یعنی مطلق بپذیری.
آنها میگویند اگر همهی صحابه یک چیز بگویند معتبر است، اما اجماع اهل بیت پشیزی ارزش ندارد.
این «از معصومین تبعیّت میکنیم» دروغ است! اگر نه، پنج کتاب معتبر معرّفی کنید. من هم بیست کتاب معتبر معرّفی میکنم که برعکس آن میگوید. میگوید «اجماع اهل بیت یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین حجّت نیست»، یعنی معتبر نیست، یعنی مانند حرف دیگران است، مانند متن پشت کامیون است، اگر «دو ضرب در دو برابر چهار است» باشد قبول میکنیم، وگرنه قبول نمیکنیم.
دینی که یزید را مقدّس میشمارد!
دینی درست شد که در آن دین «شاخص» وجود ندارد! نماز هست، روزه هست، حج هست، البته با تفاوتهایی، اما دیگر روح هیچکدام از اینها نیست! ملاک نیست، معیار نیست.
این کتاب «ملاعمر سربازی» است، جلد اول مجالس قطب الارشاد علامه محقق حضرت مولانا محمد عمر سربازی، که برادر ایشان امروز امام جمعه چابهار است. از ملا عمر سربازی سؤال کردند: آیا پلید و ظالم گفتن به یزید جایز است؟
میگوید: ظالم گفتن رواست…
عذر میخواهم، دور از محضر شما، میشود به همه شما «ظالم» گفت، هر کسی گناه کند، یا ظلم به نفس، یا ظلم به ناس، یا ظلم به الله کرده است.
… اما کافر گفتنِ وی جایز نیست! زیرا او فردی مسلمان، نمازگزار و دیندار بود، و با حالت دینداری از دنیا رفت.
معاویه ملعون در بیان مقام معظم رهبری حفظه الله
این کتاب که در دست من است سال ۱۳۹۴ در ایران چاپ شده است.
یعنی میشود دین داشت، اسلام داشت، دین کامل داشت، بهشتی شد، پسر پیغمبر را هم کشت، ناموس او را هم اسیر گرفت!
این یک اسلام است.
حال من جمله حضرت آقا حفظه الله را میخوانم که در ذهن کسی خلجان نکند که بگوید این حرفها از کجا آمده است.
نام این کتاب «دو امام مجاهد» است، فرمایشات رهبری راجع به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است. سخنرانی یک این کتاب خیلی مهم است. این کتاب چاپ جدید است، در این کتابی که دفتر نشر ایشان چاپ کرده است چند عبارت ایشان را حذف کردهاند، من همین متنی که حذف نشده است را میخوانم، نه اصلِ سخنرانی را، همین متنی که رسماً مؤسسه پژوهشی انقلاب اسلامی، دفتر حفظ و نشر حضرت آیت الله العظمی خامنهای چاپ کرده است را میخوانم. صفحه ۱۷ این کتاب اینطور نوشته است:
«این مبارزه بین حق و باطل، یعنی بین اسلام و کفر، بین توحید و شرک، یعنی بین خدا و بت، بین فکر انقلابی اسلام و فکر ضدانقلاب بنی امیه، یک روز بصورت مکتب نبوی و مکتب اموی روبروی هم قرار گرفتند» یعنی روزی احد و احزاب بود، فرمود: «ضَرْبَهُ عَلِیٍّ یَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ اَلثَّقَلَیْنِ»،[۹] که همهی حق، همهی دین، همهی اسلام در مقابل همهی کفر قرار گرفتند، رهبر همهی کفر چه کسی بود؟ ابوسفیان! «یک روز بصورت مکتب نبوی و مکتب اموی روبروی هم قرار گرفتند»، چه چیزی؟ اسلام و کفر، توحید و شرک، حق و باطل.
«بعد از گذشت سالیانی به شکل مکتب علوی در مقابل مکتب اموی، این درگیری وجود داشت. امیرالمؤمنین که با معاویه میجنگید، توحید بود که با شرک میجنگید. اسلام و ایمان بود که با کفر مبارزه میکرد. جنگهای زمان پیغمبر بود که تکرار میشد».
یعنی درواقع جمل و صفین مانند احد و خیبر هستند.
«بعد هم که نوبت به امام مجتبی علیه السلام رسید، صحنه همان صحنه است اما صحنهگردان عوض شده است، صحنهگردان، ناخدا و کشتیبان عوض شده است».
یعنی درواقع جنگ زمان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم همان بود.
اصلاً اسلام نبود که قیام کرد، نماز را به طریقی میخواندند ولی اسلام نبود، منکر معروف شده بود و معروف منکر. همهی دین جابجا شده بود، دین دیگر نجاتبخش نبود، نماز بود، روزه بود، حج بود، اما نجاتبخش نبود، رشد انسانی بوجود نمیآورد، محبّت را زیاد نمیکرد، حبّ دنیا را کم نمیکرد، همه را با تمام تلاش وارد دنیا میکرد، هر کسی به این اسلام عالِمتر بود، بیشتر دنیاپرست بود.
عوام به امام حسین علیه السلام عرض نکردند «از طاعت امامت خارج نشو»، آخوندهای این تفکّر گفتند.
عالمِ یک دین منحرف خطرناکتر از عامیِ آن دین است. عامی که از چیزی خبر ندارد.
خطرِ عالمِ سوء
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را با زنجیر به گردن به شام برده بودند، پیرمردی جلو آمد و گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی فَضَحَکُمْ»[۱۰] خدا را شکر که خدا شما را (نستجیربالله) خار و ذلیل کرد.
اگر آن پیرمرد عالم بود حضرت زین العابدین صلوات الله علیه یا جواب او را نمیدادند و یا جواب او را تند میدادند، اما میدانستند اینطور نیست.
حضرت سجّاد صلوات الله علیه نگاه کردند و دیدند ظاهراً این پیرمرد اصلاً نمیداند که مسئله چیست، فرمودند: شیخ! آیا قرآن خواندهای؟
اینها میدانستند که از عمر به بعد سابقه ندارد که عرب اسیر بشود، هیچ اسیری عربی نمیدانست، آن هم اینقدر فصیح! چون اصالت را به نژاد عرب میدادند.
این پیرمرد خواست فحشی بدهد و برود، دید دستهای آنها را بستهاند اما او عربی صحبت میکند! آن هم عربیِ فصیحِ حضرت زین العابدین صلوات الله علیه!
پیرمرد گفت: بله! قرآن خواندهام. حضرت فرمودند: خواندهای که «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى»؟[۱۱] عرض کرد: بله! حضرت فرمودند: آن «قُربَی» ما هستیم! خواندهای «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»؟[۱۲] آن «اهل البیت» ما هستیم!
این پیرمرد فکر میکرد این اسرا را از ترک و دیلم گرفتهاند که بتپرست است و عربی نمیداند، اما دید هم عربی فصیح صحبت میکند و هم آیه بلد است و در موضوع است، بیان هم بیانِ «کَلَامُکُمْ نُورٌ»[۱۳]…
ان شاء الله امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند خواهید دید، اصلاً همان سخن گفتنِ امام زمان ارواحنا فداه هدایت میکند، «کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ». مانند حرف من که نیست!
آن پیرمرد عمامه خود را به زمین کوبید و عرض کرد: بخدا به ما چیز دیگری گفته بودند.
یعنی عوام که حق را نمیدانند، اتفاقاً عوام اگر در جایی و به زمان خون حق را بفهمند برمیگردند.
امام زمان ارواحنا فداه با عموم مسلمین جنگ آنچنانی ندارند، با عالمانِ معاند جنگ دارند، وگرنه این عموم که نمیدانند، اگر شما به مصر و افریقا بروید، اگر بین مصریان مدح حضرت زین العابدین صلوات الله علیه بگویید بر سر شما طلا میریزند، نمیدانند که سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حجّت است یا حجّت نیست، این حرفها برای علماست، اکثریت عوام اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را دوست دارند، نمیدانند چه چیزی به چه چیزی است، چون به آنها خلاف گفته میشود.
طرف در روزنامهها میگوید «ما باید از سیره اهل بیت تبعیّت کنیم» اما وقتی به پای بحث علمی برسیم میگوید «ارزش ندارد»! عوام که کتاب تخصصی نمیخوانند، لذا ما اصلاً با عوام مشکل نداریم.
ما بیعُرضه هستیم، ان شاء الله وقتی حضرت تشریف بیاورند با چند خطبه اکثریت اینها را برمیگردانند، حضرت با اینها نمیجنگند، اتفاقاً همین مردم عوام سرباز حضرت میشوند، حضرت با عوام مسیحیها هم مشکلی ندارند…
اگر شما تابلوی زیبای نقاشی ببینید میتوانید با آن مخالفت کنید؟ زیبایی زیباست، مگر اینکه سنسورهای طرف خراب شده باشد و عمداً آن را از بین برده باشد، مگر اینکه کسی عمداً خود را به نفهمی زده باشد، اما عوام اینطور نیستند.
آن جایی که علمای مسلمین، آنقدر حق و باطل چرخید بود، وقتی امر میکردند به منکر امر میکردند، وقتی نهی میکردند از معروف نهی میکردند، یعنی یا منافق بودند، یا عملاً بر سر سفرهی منافق بودند، چون منافق امر به منکر و نهی از معروف میکند، یعنی خروجی این علما عملاً با منافقین یکی شده بود، من نمیگویم همه منافق بودند، چون نمیدانم، یا منافق بودند و یا تحت تأثیر منافق بودند.
وقتی مردم سؤال میکردند این علما میگفتند که دین این است، دین یزید است، دینداری هم پیروی از یزید است. اینجا دیگر نماز مشکل ندارد، اصل موضوع رفته است.
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم چند کار کردند، یکی از آنها این است که برای تغییر اصل جنگیدند.
مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ
یک علامتِ بطلان آدمهایی که در انتخاباتها شرکت میکنند این است که شما میبینید اهل معامله نیست، ولی وقتی به انتخابات میرسد شروع میکند به معامله کردن و رابطه زدن و رأی خریدن، برای خریدن رأی به همه پول نمیدهند… هر کلونی که در رأی دادن اثر دارد، این شخص با آنها رفاقت میکند. معلوم است که این فرد منحرف است و قصد او خدمت نیست.
بعکس مولای ما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حداکثر بیش از دویست یار نداشتهاند، آن طرف هم حوالی سی هزار نفر هستند.
قاعدتاً حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید مدام بگردند و آدمها را نگه دارند، وعده بدهند…
هر کسی خواست با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صحبت کند، حضرت فرمودند: در حضور همه بگو.
خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حضور همه به بنی هاشم نوشتند: «مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ»[۱۴] اگر بیایید کشته میشوید… نه وزارت میدهم، نه وکالت میدهم، نه بیت المال، اگر بیایید مرگ است، «وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنِّی لَمْ یَبْلُغِ اَلْفَتْحَ» اما اگر نیایید هم به فتح و ظفر نمیرسید، ذلیل میشوید.
آنهایی که از ترس زن و بچهشان و کس و کارشان و پولشان نیامدند و در مدینه ماندند، یک سال نگذشت…
در کربلا بیحرمتی شد، عملاً خدا اجازه نداد که به ناموس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین جسارت بشود.
اما سه روز مدینه را آزاد کردند، نمیدانستند فرزند این خانمی که ازدواج نکرده است برای کیست! از هرچه میترسیدند به سرشان آمد. مثل حیوان به اینها داغ میزدند، آهن گداخته به بدنها میزدند و میگفتند شما برده یزید هستید. اینها صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند. نه عزّت، نه مکنت، نه مال، نه ناموس…
در حالی که آن ده هزار نفری که در مدینه کشته شدند، اگر با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده بودند، اصلاً ممکن بود اتفاق دیگری رخ دهد.
روضه و توسّل به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
شب عاشورا شد، مظهر عزّت خدا، یاران خود را جمع کرد. فرمودند: من اصحابی باوفاتر از شما نمیشناسم، ولی اینها اصالتاً با شما کاری ندارند، شما هم نمیتوانید بصورت کامل از من دفاع کنید، آخرِ کارِ فردای من معلوم است، برای همین من بیعت خود را از شما برمیدارم، شب تاریک است، آن را مانند مرکب راهوار قرار بدهید، از کوه و کمر فرار کنید.
اینها اول یکدیگر را نگاه کردند، تنها جایی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه ابتدا به کلام کردهاند اینجاست، حضرت روی دو زانوی خود بلند شدند و فرمودند: خدا ما را بعد از تو زنده نگه ندارد، جانمان را اینجا بگذاریم و کجا برویم؟
زهیر بلند شد؛ زهیر تازه رسیده است، شاید بیش از حبیب قدر میداند، میگوید من تازه فهمیدهام که به چه کسی رسیدهام… گفت: اگر من را بگیرند و بکشند و بسوزانند و زنده بشوم و دوباره من را بگیرند و بکشند و بسوزانند و زنده بشوم، به یک نقل هفتاد مرتبه، به نقل دیگر هزار مرتبه، من دست از تو برنمیدارم.
زهیر در جای دیگری عبارت دیگری گفته است که این از نظر من زیباترین کلامی است که یک آدم عادی غیرمعصوم میتواند بگوید. آدمها همهی تلاش خود را میکنند که باقی باشند… با اینکه خدای متعال به حضرت آدم و حضرت حوا فرموده بود که این «عدوّ مبین» است، هرچه میگفت گوش نمیکردند، ولی او گفت: «هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ»[۱۵] آیا نمیخواهید باقی بمانید؟ اینها هم شُل شدند! انسان به دنبال جاودانگی است.
زهیر در جای دیگری گفت: آقا جان! اگر به ما تضمین بدهند که در این دنیا مُخَلَّد هستیم و مرگ نداریم و غرق نعمت هستیم و حساب و کتاب قیامت هم نداریم، فقط در یک صورت این خلود زوال پیدا میکند، آن هم این است که تو را یاری کنیم، من یک لحظه درنگ نمیکنم و خلودم را فدای نصرت تو میکنم، من تو را یاری میکنم، ولو اینکه خلود من از بین برود.
من تو را نه برای بهشت میخواهم، نه از جهنّم میترسم، من تو را میخواهم.
محبّت اینها شدید بود.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: اینها که تعداد زیادی نبودند، اما جنگ چند ساعت طول کشید، اینها چطور در مقابل تیرهای و شمشیرها میرفتند؟ حضرت فرمودند: آیا آن آیه را ندیدهاید که وقتی آن زنان یوسف را دیدند «وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»،[۱۶] اینها همهی عشقان این بود که بروند و در محضر امامشان جان بدهند، اصلاً همهی نگاهشان به حضرت بود، از خودشان منصرف بودند، لذا درد را متوجّه نمیشدند، حواسشان نبود، حواسشان به آقا بود، لذا درد نکشیدند، انگار گل بو کردند…
ما برای هتک حرمت گریه میکنیم، نه اینکه آیا اینها دردشان آمد یا دردشان نیامد…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با اصحاب خود صحبت کردند، اینها گریه کردند و گفتند ما را بیرون نکن… التماس کردند… دوباره بیعت کردند، متفرّق شدند، به خیمههای خود رفتند.
امشب از یک جهت باید روضهی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه را خواند، چون معصوم هستند، جزء به جزء حوادث را میدانند، و امتحانی شدهاند که خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به آن امتحان مبتلا نشدند…
امام سجّاد علیه السلام میفرمایند: من در بستر بیماری بودم…
چه بیماریای؟ ان شاء الله برای امام سجّاد علیه السلام بمیرم، هر کسی باید خودش را فدای امام زمان خود کند، باید درد در حدّی غلبه کرده باشد که وظیفهی دفاع از امام ساقط شده باشد، خدا میداند که این امام همام چه دردی را تحمّل کردهاند، و بعد با چه فجایعی مواجه شدهاند…
حضرت سجّاد علیه السلام میفرمایند: من در بستر بودم «وَ عَمَّتِی زَیْنَبُ عِنْدِی تُمَرِّضُنِی»[۱۷] و عمّهام حضرت زینب کبری سلام الله علیها بالای سر من نشسته بودند و مشغول پرستاری بودند، پدرم میخواست با من حرف بزند اما ملاحظهی عمهام را میکرد، آمد و جلوی درب خیمه نشست، شروع کرد به اصلاح کردن شمشیر خود، با رمز با من صحبت میکرد…
یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِیلِ
ای روزگار! حسین هر کسی را که دوست داشت از او گرفتی، مادرم را در شش سالگی، پدرم را آنطور، برادرم را آنطور… الآن باید نور چشمم زین العابدین را تنها بگذارم…
امام سجّاد علیه السلام میفرمایند: «فَخَنَقَتْنِی عَبْرَتِی» بغض گلوی من را گرفت، خواستم گریه کنم، به عمهام نگاه کردم و بغض خود را خوردم…
نه شب عاشورا با پدرم وداع کردم و نه روز عاشورا، چون بقیه دق میکردند…
عمهام چیزهایی متوجه شد و شروع کرد به گریه کردن و به صورت زدن… پدرم او را آرام کرد، ما هم خودمان را نگه داشتیم. شروع کردند به عبادت کردن.
در این فاصلهی نزدیک، نگاهشان به بچهها بود، لابد اینطور بود که به خیمهی بچهها سر زد، زیر سرشان را نگاه کرد… بچهی سه ساله داشته باشی و بدانی فردا باید با پای برهنه…
فقط خدا میداند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا صبح چه کشیدهاند…
یک به یک به اینها سر زد…
فردا که شد… همهی این روضههای این دهه، گوشهای از اتفاقات فرداست. شما شنیدهاید، هر کسی هم که گفته است مانند من همانها را هم سانسور کرده است، فردا همهی اینها با اتفاقات بسیار بیشتری رخ داد، کار به جایی رسید که…
اینها امیدی داشتند، اینها خبر داشتند، میدانستند که یک اسم رمزی هست، آقا هرچه به میدان برود، این مرتبهی آخر نیست، مرتبهی آخر اسم رمز دارد…
لذا با اینکه داغ میدیدند، داغ روی داغ میدیدند، همه میگفتند «خدا سایهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را روی سر ما نگه دارد»…
خود خدا میداند که روضهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از همه سختتر است، حتّی از روضهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها…
تا به آن لحظهی حساس نزدیک شدیم… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشتند، از سینهی حضرت مانند ناودان خون میجوشید، دخترها را جمع کرد…
اگر داعش نبود، وقتی ما قصههای تاریخی را میخواندیم، به مخیّلهمان نمیآمد که ممکن است عدهای اینقدر وحشی باشند، اینقدر نفهم هستند که تفاوت دختر سه ساله را با مرد جنگی نفهمند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همهی اینها را میدانند…
وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مرتبهی آخر آمدند همهی بانوان را جمع کردند، نگاهی به این دختربچهها کردند، فرمودند: «یَا بَنَاتَ رَسُولُ الله! اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ» ای دختران پیغمبر! خودتان را برای بلا آماده کنید… «إنَّ اللهَ حَافِظُکُم» خدا نگهدار شما باشد…
اینجا نوشتهاند که حضرت سکینه سلام الله علیها شروع کردند به جیغ زدن… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را به سینهی خود چسباندند… فرمودند: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً» اینطور مانند بچه یتیمها در مقابل من گریه نکن «مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی» تا زمانی که من زنده هستم… اما وقتی مرا زمین زدند از تو یک توقع دارم، نگذاری عمّهات در قتلگاه دستتنها باشد…
«شیخ عبدالحسین اعسم» چند قصیده دارد، علمای ما میگویند امام زمان ارواحنا فداه به او نگاه میکردهاند، آنجا میگوید: من هرگز این صحنه را فراموش نمیکنم که دیدم زمین و زمان میلزرد، شانههای دختران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خونی است…
معلوم است که چه میگویم، اما من نمیتوانم بگویم…
میگوید: با اینکه بابا را از دست داده بودند و غارت شده بودند، فقط یک آرزو داشتند، آن هم این بود که زودتر تاریک شود که اینقدر در…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۰ (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ)
[۵] الطبقات الکبرى – ط العلمیه ، جلد ۲ ، صفحه ۲۵۶ (أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الأَسْلَمِیُّ. أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْحَمِیدِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِیدٍ قَالَ: سَمِعْتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ عَلَى مِنْبَرٍ یَقُولُ: لا یَحِلُّ لأَحَدٍ یَرْوِی حَدِیثًا لَمْ یَسْمَعْ بِهِ فِی عَهْدِ أَبِی بَکْرٍ وَلا عَهْدِ عُمَرَ.)
[۶] تقیید العلم ، صفحه ۴۹ (أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُعَدِّلُ، أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّفَّارُ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ، هُوَ الرَّمَادِیُّ , حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنْ عُرْوَهَ بْنِ الزُّبَیْرِ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، أَرَادَ أَنْ یَکْتُبَ السُّنَنَ، فَاسْتَشَارَ فِی ذَلِکَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ , صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ , فَأَشَارُوا عَلَیْهِ أَنْ یَکْتُبَهَا فَطَفِقَ عُمَرُ یَسْتَخِیرُ اللَّهَ فِیهَا شَهْرًا , ثُمَّ أَصْبَحَ یَوْمًا وَقَدْ عَزَمَ اللَّهُ لَهُ , فَقَالَ: «إِنِّی کُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أَکْتُبَ السُّنَنَ وَإِنِّی ذَکَرْتُ قَوْمًا کَانُوا قَبْلَکُمْ کَتَبُوا کُتُبًا فَأَکَبُّوا عَلَیْهَا وَتَرَکُوا کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى , وَإِنِّی وَاللَّهِ لَا أُلْبِسُ کِتَابَ اللَّهِ بِشَیْءٍ أَبَدًا»)
[۷] تقیید العلم ، صفحه ۵۲ (أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو سَهْلٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ الْقَطَّانُ , حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوْحٍ الْمَدَائِنِیُّ، حَدَّثَنَا شَبَابَهُ، حَدَّثَنَا أَبُو زَبْرٍ، حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، بَلَغَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَ فِی أَیْدِی النَّاسِ کُتُبٌ فَاسْتَنْکَرَهَا وَکَرِهَهَا , وَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَتْ فِی أَیْدِیکُمْ کُتُبٌ فَأَحَبُّهَا إِلَى اللَّهِ أَعْدَلُهَا وَأَقْوَمُهَا , فَلَا یَبْقَیَنَّ أَحَدٌ عِنْدَهُ کِتَابٌ إِلَّا أَتَانِی بِهِ , فَأَرَى فِیهِ رَأْیِی» قَالَ: فَظَنُّوا أَنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْظُرَ فِیهَا وَیُقَوِّمَهَا عَلَى أَمْرٍ لَا یَکُونُ فِیهِ اخْتِلَافٌ , فَأَتَوْهُ بِکُتُبِهِمْ فَأَحْرَقَهَا بِالنَّارِ , ثُمَّ قَالَ: «أُمْنِیَهٌ کَأُمْنِیَهِ أَهْلِ الْکِتَابِ؟»)
[۸] عمده القاری شرح صحیح البخاری ، جلد ۱ ، صفحه ۴۵
[۹] إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات ، جلد ۳ ، صفحه ۴۵۶ (وَ بِإِسْنَادِهِ اَلسَّابِقِ هُنَاکَ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: فِی اِحْتِجَاجِهِ بِسَبْعِینَ مَنْقَبَهً إِلَى أَنْ قَالَ: وَ أَمَّا اَلتَّاسِعَهُ وَ اَلْخَمْسُونَ فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ وَجَّهَنِی إِلَى خَیْبَرَ فَلَمَّا أَتَیْتُهُ وَجَدْتُ اَلْبَابَ مُغْلَقاً، فَزَعْزَعْتُهُ شَدِیداً فَقَلَعْتُهُ وَ رَمَیْتُ بِهِ أَرْبَعِینَ خُطْوَهً، فَدَخَلْتُ وَ بَرَزَ إِلَیَّ مَرْحَبٌ فَحَمَلَ عَلَیَّ وَ حَمَلْتُ عَلَیْهِ، وَ سَقَیْتُ اَلْأَرْضَ مِنْ دَمِهِ وَ أَمَّا اَلسِّتُّونَ فَإِنِّی قَتَلْتُ عَمْرَو بْنَ وَدٍّ، وَ کَانَ یُعَدُّ بِأَلْفِ رَجُلٍ، فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِی حَقِّی: لَضَرْبَهُ عَلِیٍّ یَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ اَلثَّقَلَیْنِ، وَ قَالَ أَیْضاً عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: بَرَزَ اَلْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَى اَلْکُفْرِ کُلِّهِ، ثُمَّ قَالَ: وَ أَمَّا اَلسَّادِسَهُ وَ اَلسِّتُّونَ، فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى رَدَّ عَلَیَّ اَلشَّمْسَ مَرَّتَیْنِ، وَ لَمْ یَرُدَّهَا عَلَى أَحَدٍ مِنْ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ غَیْرِی .)
[۱۰] کشف الغمه فی معرفه الأئمه ، جلد ۲ ، صفحه ۶۳ (مِنْ کِتَابِ اَلْإِرْشَادِ لِلْمُفِیدِ رَحِمَهُ اَللَّهُ -: لَمَّا وَصَلَ رَأْسُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَصَلَ اِبْنُ سَعْدٍ مِنْ غَدِ یَوْمِ وُصُولِهِ وَ مَعَهُ بَنَاتُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ أَهْلِهِ جَلَسَ اِبْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ فِی قَصْرِ اَلْإِمَارَهِ وَ أَذِنَ لِلنَّاسِ إِذْناً عَامّاً وَ أَمَرَ بِإِحْضَارِ اَلرَّأْسِ فَوَضَعَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ یَتَبَسَّمُ إِلَیْهِ وَ بِیَدِهِ قَضِیبٌ یَضْرِبُ بِهِ ثَنَایَاهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ کَانَ إِلَى جَانِبِهِ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ صَاحِبُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ شَیْخٌ کَبِیرٌ فَلَمَّا رَآهُ یَضْرِبُ بِالْقَضِیبِ ثَنَایَاهُ قَالَ اِرْفَعْ قَضِیبَکَ عَنْ هَاتَیْنِ اَلشَّفَتَیْنِ فَوَ اَللَّهِ اَلَّذِی لاَ إِلَهَ غَیْرُهُ لَقَدْ رَأَیْتُ شَفَتَیْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلَیْهِمَا مَا لاَ أُحْصِیهِ کَثْرَهً یُقَبِّلُهُمَا ثُمَّ اِنْتَحَبَ بَاکِیاً فَقَالَ لَهُ اِبْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ أَبْکَى اَللَّهُ عَیْنَیْکَ أَ تَبْکِی لِفَتْحِ اَللَّهِ لَوْ لاَ أَنَّکَ شَیْخٌ قَدْ خَرِفْتَ وَ ذَهَبَ عَقْلُکَ لَضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَنَهَضَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ. وَ أُدْخِلَ عِیَالُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَى اِبْنِ زِیَادٍ لَعَنَهُ اَللَّهُ فَدَخَلَتْ زَیْنَبُ أُخْتُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی جُمْلَتِهِمْ مُتَنَکِّرَهً وَ عَلَیْهَا أَرْذَلُ ثِیَابِهَا فَمَضَتْ حَتَّى جَلَسَتْ نَاحِیَهً مِنَ اَلْقَصْرِ وَ حَفَّ بِهَا إِمَاؤُهَا فَقَالَ اِبْنُ زِیَادٍ مَنْ هَذِهِ اَلَّتِی اِنْحَازَتْ وَ مَعَهَا نِسَاؤُهَا فَلَمْ تُجِبْهُ زَیْنَبُ فَأَعَادَ اَلْقَوْلَ ثَانِیَهً وَ ثَالِثَهً یَسْأَلُ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ بَعْضُ إِمَائِهَا هَذِهِ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَأَقْبَلَ عَلَیْهَا اِبْنُ زِیَادٍ وَ قَالَ لَهَا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ أَکْذَبَ أُحْدُوثَتَکُمْ فَقَالَ زَیْنَبُ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی أَکْرَمَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ طَهَّرَنَا مِنَ اَلرِّجْسِ تَطْهِیراً إِنَّمَا یَفْتَضِحُ اَلْفَاسِقُ وَ یَکْذِبُ اَلْفَاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنَا وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ اِبْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتَ صُنْعَ اَللَّهِ بِأَهْلِ بَیْتِکَ قَالَتْ کَتَبَ اَللَّهُ عَلَیْهِمُ اَلْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَیَجْمَعُ اَللَّهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَتُحَاجُّونَ إِلَیْهِ وَ تَخْتَصِمُونَ عِنْدَهُ فَغَضِبَ اِبْنُ زِیَادٍ وَ اِسْتَشَاطَ فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَیْثٍ أَیُّهَا اَلْأَمِیرُ إِنَّهَا اِمْرَأَهٌ وَ اَلْمَرْأَهُ لاَ تُؤَاخَذُ بِشَیْءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا وَ لاَ تُذَمُّ عَلَى خَطَئِهَا فَقَالَ لَهَا اِبْنُ زِیَادٍ قَدْ شَفَى اَللَّهُ نَفْسِی مِنْ طَاغِیَتِکَ وَ اَلْعُصَاهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ فَرَقَّتْ زَیْنَبُ عَلَیْهَا السَّلاَمُ وَ بَکَتْ وَ قَالَتْ لَهُ لَعَمْرِی لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلِی وَ أَبَرْتَ أَهْلِی وَ قَطَعْتَ فَرْعِی وَ اِجْتَثَثْتَ أَصْلِی فَإِنْ یَشْفِکَ هَذَا فَقَدِ اشْتَفَیْتَ فَقَالَ اِبْنُ زِیَادٍ هَذِهِ سَجَّاعَهٌ وَ لَعَمْرِی لَقَدْ کَانَ أَبُوهَا سَجَّاعاً شَاعِراً فَقَالَتْ مَا لِلْمَرْأَهِ وَ اَلسَّجَاعَهَ إِنَّ لِی عَنِ اَلسَّجَاعَهِ لَشُغُلاً وَ لَکِنْ نَفَثَ صَدْرِی بِمَا قُلْتُ .)
[۱۱] سوره مبارکه شوری، آیه ۲۳
[۱۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۳ (وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّهِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاهَ وَآتِینَ الزَّکَاهَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا)
[۱۳] زیارت جامعه کبیره
[۱۴] الخرائج و الجرائح ، جلد ۲ ، صفحه ۷۷۱ (أَنَّ عَلِیّاً دَخَلَ اَلْحَمَّامَ فَسَمِعَ صَوْتَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ فَخَرَجَ إِلَیْهِمَا فَقَالَ مَا لَکُمَا. قَالاَ اِتَّبَعَکَ هَذَا اَلْفَاجِرُ اِبْنُ مُلْجَمٍ فَظَنَنَّا أَنَّهُ یَغْتَالُکَ . فَقَالَ لَهُمَا دَعَاهُ لاَ بَأْسَ. وَ أَنَّ اَلْحُسَیْنَ لَمَّا تَوَجَّهَ إِلَى اَلْکُوفَهِ دَعَا بِقِرْطَاسٍ فَکَتَبَ فِیهِ مِنَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنِّی لَمْ یَبْلُغِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ .)
[۱۵] سوره مبارکه طه، آیه ۱۲۰ (فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَىٰ شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَىٰ)
[۱۶] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۱ (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ)
[۱۷] وقعه الطف ، جلد ۱ ، صفحه ۲۰۰ (عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) قَالَ: إِنِّی جَالِسٌ فِی تِلْکَ اَلْعَشِیَّهِ اَلَّتِی قُتِلَ أَبِی صَبِیحَتَهَا، وَ عَمَّتِی زَیْنَبُ عِنْدِی تُمَرِّضُنِی، إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِی بِأَصْحَابِهِ فِی خِبَاءٍ لَهُ، وَ عِنْدَهُ حُوَیٌّ مَوْلَى أَبِی ذَرٍّ اَلْغِفَارِیِّ، وَ هُوَ یُعَالِجُ سَیْفَهُ وَ یُصْلِحُهُ، وَ أَبِی یَقُولُ: یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِیلِ مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِیلٍ وَ اَلدَّهْرُ لاَ یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِیلِ وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِی فَأَعَادَهَا مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا فَعَرَفْتُ مَا أَرَادَ، فَخَنَقَتْنِی عَبْرَتِی، فَرَدَدْتُ دَمْعِی وَ لَزِمْتُ اَلسُّکُونَ، فَعَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ. فَأَمَّا عَمَّتِی فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ – وَ هِیَ اِمْرَأَهٌ، وَ فِی اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّهُ وَ اَلْجَزَعُ – فَلَمْ تَمْلِکْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا – وَ إِنَّهَا لَحَاسِرَهٌ – حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَیْهِ، فَقَالَتْ: وَا ثَکْلاَهُ! لَیْتَ اَلْمَوْتُ أَعْدَمَنِی اَلْحَیَاهَ! اَلْیَوْمَ مَاتَتْ فَاطِمَهُ أُمِّی، وَ عَلِیٌّ أَبِی، وَ حَسَنٌ أَخِی، یَا خَلِیفَهَ اَلْمَاضِی وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِی! فَنَظَرَ إِلَیْهَا اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ: یَا أُخَیَّهِ! لاَ یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکِ اَلشَّیْطَانُ! قَالَتْ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ! أَ سَتُقْتَلُ؟ نَفْسِی فِدَاکَ. فَرَدَّ غُصَّتَهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ وَ قَالَ: لَوْ تُرِکَ اَلْقَطَا لَیْلاً لَنَامَ! قَالَتْ: یَا وَیْلَتِی! أَ فَتُغْصَبُ نَفْسُکَ اِغْتِصَاباً؟! فَذَلِکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِی! وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا، وَ أَهْوَتْ إِلَى جَیْبِهَا وَ شَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیّاً عَلَیْهَا! فَقَامَ إِلَیْهَا اَلْحُسَیْنُ [عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ] فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا اَلْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا: یَا أُخَیَّهِ: اِتَّقِی اَللَّهَ وَ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ، وَ اِعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ یَمُوتُونَ، وَ أَنَّ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ یَبْقَوْنَ، وَ أَنَّ کُلَّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَ اَللَّهِ اَلَّذِی خَلَقَ اَلْأَرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَبْعَثُ اَلْخَلْقَ فَیَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِی خَیْرٌ مِنِّی، وَ أُمِّی خَیْرٌ مِنِّی، وَ أَخِی خَیْرٌ مِنِّی، وَ لِی وَ لَهُمْ وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اَللَّهِ أُسْوَهٌ. فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا: یَا أُخَیَّهُ! إِنِّی أُقْسِمُ عَلَیْکِ فَأَبِرِّی قَسَمِی: لاَ تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لاَ تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً، وَ لاَ تَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ! ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أَجْلَسَهَا عِنْدِی.)
پاسخ دهید