«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمتِ رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه سیّدالشّهداء علیه الصلاه و السلام صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

 عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیه‌ الله الأعظم روحی و ارواح العالمین مَن سِواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عنوان بحثی که مزاحم شما هستیم، فصل دوم «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» است. بخشی از آن را سال گذشته مطرح کردیم، الآن زاویه‌ی دیگری را با یکدیگر گفتگو می‌کنیم.

چرا «کدام حسین علیه السلام؟»؟

مگر ما بیش از یک حقیقت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داریم؟

نخیر!

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک حقیقتِ منحصر به فرد بیشتر نیست، اما راهِ ارتباطِ ما با او، از جهت معرفتی، تصویر ذهنی ما از حقیقتِ آن عظیم الشّأن است، که حاصل روایت ما از اوست.

روایت ما از او یک مظلومِ منجیِ رحمه الله الواسعه‌ی بابِ نجات امّت است، و ممکن است هر کسی روایتی از یک حقیقتی داشته باشد. ما هم که خیال می‌کنیم حقیقتِ او را می‌شناسیم، همینجا اعتراف می‌کنیم که مانند یک کاغذ تمبری، که مثلاً فرض بفرمایید بزرگداشتِ یک شخصیتی، مثلاً برای علامه‌ی طباطبایی رضوان الله تعالی علیه تمبر چاپ می‌کنند، این کاغذِ کوچکِ تمبر که علامه‌ی طباطبایی رضوان الله تعالی علیه نیست، اما بالاخره وقتی آن تمبر را نگاه می‌کنید می‌گویید این تصویر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه است، هم هست و هم نیست.

تصویر ذهنی ما از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست، با او مطابقت دارد، هم به نسبتِ عظمتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، اصلاً هیچ چیزی نیست.

آن کسی که وقتی ما گرفتار می‌شویم و مریض داریم، ایام محرّم و صفر «التماس دعا» گفتن‌ها بیشتر می‌شود، بر حسب این تصویر ما از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، بر حسب تصویر ما از این حقیقتِ نجات‌بخش است.

ما نسبت به هر واقعه‌ی تاریخی یک خطر بزرگی در پیش داریم، بخاطر اینکه بین ما و آن واقعه‌ی تاریخی «واسطه» هست، واسطه این روایت است.

قبلاً توضیح داده‌ایم که منظور ما از «روایت» چیست.

جمع‌بندی کلّی ما از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، همان روایتِ ما از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.

این اولاً در جهان یکسان نیست، در جهان اسلام هم یکسان نیست، برای همین جمع زیادی از مردم جهان اسلام، حتّی آن‌هایی که پای کار هستند و حاضر هستند جان و خون و شهید بدهند، جمع زیادی از اینکه درِ خانه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیایند محروم هستند.

یک محبّتِ فی الجمله‌ی مبهمِ کلّی هست، اما نجات‌بخشی نه! اینطور نیست که تفرّق‌ها را کنار بگذاریم و زیر پرچم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جمع بشویم؛ بلکه تصویری که تصویرگران و مسبّبان و تولیدکنندگان خبر در تاریخ از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای جمع زیادی از مسلمین تولید کرده‌اند، فقط محبّت فی الجمله‌ای مانده است.

نمونه‌هایی عرض می‌کنم تا بعد تحلیل کنیم که چه اتفاقی رخ داده است که اینطور شده است.

ما در دو روز گذشته به این موضوع پرداختیم که ما وظیفه‌ای داریم، ندای «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟» حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هنوز هم می‌آید. دیگر روح از بدن مبارک حضرت مفارقت کرده است و حضرت شهید شده‌اند و در نشئه‌ی دیگری کار می‌کند، و امید به رجعت او داریم.

روز اول جلسه عرض کردیم، بعنوان نمونه یک دعا از امام حسن عسکری صلوات الله علیه خواندیم که سه مرتبه به رجعت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اشاره شده است.

فعلاً در بین غیرشیعیان، تا به شیعیان هم برسیم…

همینجا هم که عرض می‌کنم، آثار این حرف‌ها روی شیعیان را هم عرض خواهم کرد. تصویری که از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در ذهن ابناء مسلمین است…

من با دو درصد آدم‌هایی که در این تصویرسازی مؤثر هستند، الآن کار ندارم.

فرزندان امّت اسلام، عمدتاً، بالای نود هشت درصد، تحت تأثیر دیگران، متأسفانه یک تصویری از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارند، که این تصویر اجازه نمی‌دهد آن‌ها مانند ما بگویند که «ما ملّت امام حسین علیه السلام هستیم» و پای این کلام بایستند، یعنی از شعار به سمت عمل برود. حتّی آن‌هایی که جان می‌دهند، شهید می‌دهند، چند فرزند شهید هم دارند، بعلّت آن تصویر ذهنی نمی‌توانند زیر پرچم حضرت جمع شوند، مجبور هستند که راجع به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سکوت کنند.

چند نمونه را مختصراً عرض می‌کنم، تا شما ببینید باید چه گفت.

صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

پاسخ به شبهه «شیعیان امام حسین علیه السلام را دعوت کردند و بعد خودشان حضرت را کشتند».

اولاً یک تصویر در ذهنشان این است که اصلاً موضوع به ما ربط ندارد، عدّه‌ای منحرف، یعنی تعدادی شیعه، او را برای کار اشتباهی دعوت کردند، و بعد هم خود این شیعیان او را کشتند.

انگار در خانواده‌ای، پدر با پسر دعوا کند و یکدیگر را بکشند. این اصلاً قابلیت توسعه و الگوسازی و حماسه و… ندارد. اصلاً عزاداری معنا ندارد، شما در این میان می‌خواهید از چه کسی بازخواست کنید؟ خودتان دعوت کرده‌اید و خودتان هم کشته‌اید! با بقیه چکار دارید؟ چرا فرافکنی می‌کنید؟

چند روز قبل از قول بزرگواری عرض کردم، حالا متأسفانه از قول آقای دیگری که نام نمی‌برم، که خوراک زیادی در کتب وهابی ایجاد کرده است می‌خوانم تا ببینید.

اگر عالم هم عالم باشد، نه صرفاً پای منبری نشسته باشد، اما اگر خبره‌ی آن فن نباشد، اظهار نظر او خطرناک است.

ببینید یکی از بزرگترین علمای قرن اخیر، چه اشتباه فاجعه‌باری کرده است. من نقل او را از کتاب یک وهابی می‌خوانم. متأسفانه این نقل در کتاب او هست. کتاب فارسی است، ولی آن کتاب را به زبان عربی هم ترجمه کرده‌اند. یک وهابی می‌گوید نگاه کنید، این‌ها خودشان دعوت کرده‌اند، خودشان هم کشته‌اند، بعد در این میان به یزیدِ ما گیر می‌دهند!

«لا رَیبَ فِی أنَّ الکُوفَه کَانُوا مِن شِیعَهِ عَلِیٍ»، می‌گوید شکّی نیست که اهل کوفه شیعه‌ی علی بودند، «وَ أنَّ الَّذِینَ قَتَلُ الإمَامَ الحُسَین هُم شِیعَتُهُ»

این کتاب یک وهابی است، ولی این کلام، برای یک آیت الله شیعه است! آن آیت الله شیعه در فقه آیت الله است، در فلسفه عظیم الشّأن است، ولی در تاریخ ضعیف بوده است.

اینکه عرض می‌کنم «تصویر» مهم است، اینطور نیست که فقط برای عوام مهم باشد، اتّفاقاً خطر آن برای خواص بیشتر است، چون خواص روی بقیه اثر می‌گذارند، بقیه فکر می‌کنند این‌ها…

انگار که یک پزشک متخصص جراح راجع به موضوع دیگری حرف بزند، مثلاً راجع به گل و گلکاری حرف بزند، مردم فکر می‌کنند این مطلب را هم از سرِ آن تخصص خود می‌گوید، در حالی که در این موضوع کاملاً عوام است. یعنی در این موضوع هیچ چیزی بیش از دیگران نمی‌داند.

«لا رَیبَ فِی أنَّ الکُوفَه کَانُوا مِن شِیعَهِ عَلِیٍ»، می‌گوید شکّی نیست که اهل کوفه شیعه‌ی علی بودند، «وَ أنَّ الَّذِینَ قَتَلُ الإمَامَ الحُسَین هُم شِیعَتُهُ»

دقیقاً چیزی که یک وهابی نیاز دارد تا بگوید، یک عالِمِ ما گفته است، قصد او هم خیر بوده است. می‌گوید: کوفیان شیعه بودند و همین شیعیان هم امام حسین علیه السلام را کشته‌اند!

اگر شیعیان امام حسین علیه السلام را کشته‌اند، چرا یزید را لعن می‌کنید؟

این واقعاً از عجایب است، پناه بر خدا! اگر کمی این زیارتنامه‌ها را می‌دیدید، آیا نعوذبالله ائمه‌ی ما بعداً برای فرافکنی به گردن کس دیگری انداخته‌اند؟

اگر جان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مدینه به خطر نمی‌افتاد، آیا از مدینه بیرون می‌آمدند؟ معلوم نیست!

کوفه رفتنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعد از حرکتِ ایشان از مدینه به مکّه است، دعوت کوفیان از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم بعد از حرکتِ امام از مدینه به مکه است، کوفیان از اینکه امام حسین علیه السلام بخواهند به سمتشان بیایند ناامید بودند، چون قبلاً دو مرتبه حضرت را دعوت کرده بودند و حضرت نپذیرفته بودند، وقتی فهمیدند حضرت از مدینه به مکّه آمده‌اند، چون یزید می‌خواست حضرت را بکشد، و یزید در مکه، توان اینکه بخواهد امام را علناً بکشد، بخاطر شرایط بحرانی مکّه، نداشت؛ بلکه چه بسا که می‌خواست این کار را در ایّام حج کند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امکان تشکیل حکومت در مکّه داشتند، اما فرمودند: نمی‌خواهم خون من در مکّه ریخته شود.

عبدالله بن زبیرها و دیگرانی که چه با امام همفکر بودند و چه همفکر نبودند، به حضرت عرض می‌کردند که برای شما مکّه جای خوبی برای تشکیل حکومت است. اینجا می‌توانید حکومت تشکیل بدهید. ولی حضرت نمی‌خواست به قیمت اینکه حرم امن الهی با ریختن خون او مورد هتک حرمت قرار بگیرد، او حکومت تشکیل بدهد.

رفتارِ امام تک بُعدی نیست، رفتار امام یک خطی نیست.

آیا تشکیل حکومت خوب است؟ بله! ولی در شرایط آن!

حضرت می‌توانست در مکّه حکومت تشکیل دهد، در این امر هیچ شکّی نیست، اصلاً در تاریخ نوشته‌اند تنها کسی که از خارج شدن امام حسین علیه السلام خوشحال شد، عبدالله بن زبیر بود!

چون تا وقتی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، عبدالله بن زبیر جایگاه نداشت که بخواهد مکّه را تصرّف کند، مردم دور او جمع نمی‌شدند. بعد از اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مکّه خارج شد، عبدالله بن زبیر در مکّه اعلام حکومت کرد.

وقتی عبدالله بن زبیر می‌توانست در مکّه حکومت تشکیل بدهد، مسلّم است که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌توانست در مکّه حکومت تشکیل دهد.

منتها عبدالله بن زبیر در درگیری که با بنی امیّه داشت باعث شد که یک مرتبه کعبه خراب شود، یک مرتبه هم پرده‌ی کعبه آتش گرفت. یک مرتبه نزدیک مرگ یزید ملعون، یک مرتبه هم چند سال بعد از آن که عبدالله بن زبیر هم کشته شد.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواست حکومت تشکیل بدهد، اما نه به هر قیمت و نه در هر جایی.

رفتار امام تک بُعدی، یک خطی، ساده‌انگارانه نیست.

مردم کوفه وقتی شنیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدینه به مکّه آمده است، چون نمی‌خواست که با یزید ملعون بیعت کند، چون جان حضرت در خطر بود، حضرت را دعوت کردند.

اصلاً دعوتِ کوفیان، بعد از حرکتِ حضرت است. وگرنه ممکن بود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اضطراراً در مدینه تقیّه کند، همانطور که تقریباً نُه سال و نیم در دوران حکومت معاویه ملعون دندان روی جگر گذاشت، باز هم دندان روی جگر می‌گذاشت. آیا ممکن بود؟ بله! فرض این موضوع که اشکالی ندارد. همان کاری که بعداً سیّدالسّاجدین صلوات الله علیه کرد.

بعداً زمان امامت سیّدالسّاجدین سلام الله علیه، یزید ملعون دو سال و نیم حضور داشت. مگر سیّدالسّاجدین سلام الله علیه قیام کرد؟

البته اگر از من سؤال شود می‌گویم: بله! قیام کرد.

منظور از «قیام» چیست؟ آیا منظور قیام به شمشیر و جمع کردن لشگر و بیعت گرفتن است؟ نه! حضرت سجّاد سلام الله علیه این کار را نکرد.

به فرض، آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی‌توانست این کار را کند؟

کوفیان وقتی فهمیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدینه به مکّه آمده است، طمع کردند و به حضرت نامه نوشتند. البته منظور بنده از «طمع»، جنبه‌ی منفیِ آن نیست، یعنی گفتند حال شاید این مرتبه که خودِ حضرت ولایتعهدی یزید را نپذیرفته است و زیر بار بیعت او نرفته است، قبول کند و بیاید.

بعد از این مدام به حضرت نامه نوشتند.

امروز یکی از مشکلات جدّی ما، هم در فضای رسانه‌ای و سیاسی و اجتماعی خودمان، که چه بسا نعوذبالله دینداران بیش از بقیّه مانند ریگ به یکدیگر تهمت می‌زنند و می‌زنیم. یک نفر پرونده‌ای منتشر می‌کند و همه می‌گویند فلانی دزد است! یک نفر پرونده‌ای منتشر می‌کند و می‌گویند فلانی خائن است!

اولین قدم این است که شما از منبع خبر اطمینان پیدا کنید.

بنده که آنقدر در مورد خودم بهتان شنیده‌ام، دیگر در حجیّت خبر واحد در شک هستم! آنقدر که داخلی و خارجی مانند ریگ دروغ می‌گویند! بنده در اخبار اصل را بر دروغ می‌گذارم، چه عمداً و چه سهواً، چه گزارشگر خطای سهوی کند و چه خطای عمدی. خبرِ درست درّ نادره است.

به راحتی گفته می‌شود فلانی برای فلان فرقه است، فلان مسئول دزد است، این آدم دزد است.

البته نمی‌خواهم بگویم مسئولِ بد نداریم، اما قرار نیست اگر چند مسئولِ بد داریم، ما آخرت خود را به حراج بگذاریم و به هر کسی که از راه رسید چیزی بگوییم.

می‌گوید «همه دزد هستن!»، این جمله‌ی «همه دزد هستن!» یک جمله‌ی انحلالی است، روز قیامت به تعداد آدم‌ها پرونده تشکیل می‌دهند و می‌گویند ثابت کن! برای کدامیک از این‌ها سند داشتی؟

جهتِ علمیِ این موضوع هم همینطور می‌شود.

عالم برجسته‌ی ما که من در تقوای او شک ندارم، ان شاء الله خدای متعال شفاعت او را روزی ما کند، من در علم او (در تخصص خودش) شک ندارم، اما شما به چه جهت به حرف چند نفر اطمینان کردی که بگویی کوفیان شیعیانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند و برای همین همان شیعیان قاتلِ امام حسین علیه السلام هستند؟

بعد وهابی بگوید نیازی نیست من توضیح بدهم…

بحث ذیل همان «تصویر ذهنی» است، چه کسی تصویر جهان اسلام را خراب کرده است؟ در مرحله‌ی بعد هم انگیزه را عرض خواهم کرد.

الآن در ذهین غیرشیعیان این است می‌گویند اصلاً چرا ما باید روز عاشورا عزاداری کنیم؟ در حالی که امروز روزِ پیروزی خون بر شمشیر و روز پیروزی انبیاء بر طواغیت است، روز عاشورا روز سرد شدن آتش به حضرت ابراهیم است، روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی نشست، روز شکافته شدن دریا برای موسی است، روز عروج عیسی است، روز بیرون آمدن یونس از شکم ماهی است، یوم الله در یوم الله است…

حال اگر برادر من روز بیست و دوم بهمن از دنیا برود که یوم الله است، یوم الله یک کشور را که بخاطر از دنیا رفتنِ برادر من بهم نمی‌زنند.

مادر بنده روز میلاد امام رضا علیه السلام از دنیا رفته است، مسلّماً روز ولادت امام رضا علیه السلام بهم نمی‌خورد.

اگر استدلال‌های غیرشیعیان را بخوانید همینطور است، می‌گویند روز عاشورا روز نصرت خدا برای انبیاء و اولیای خود بر طواغیت است، حال یک حسین هم کشته شده است که ما ناراحت هستیم، او هم که بالاتر از انبیاء نیست. بعد هم ما حسین را نکشته‌ایم! عدّه‌ای رافضی کذّاب او را دعوت کردند و خودشان هم او را کشتند.

حال می‌خواهد این موضوع را در ذهن جامعه‌ی مسلمین تبیین کنند، بعد می‌گوید: اصلاً نیازی نیست من این مطلب را بگویم، علمای خودشان هم می‌گویند.

البته واضح است که همه‌ی علمای ما چنین نگفته‌اند، ولی خطای عالِم خطرناک است، ولو نیّت او خیر باشد. من که در مورد این عالِمی که نام او را نمی‌برم یقین دارم.

این حرف یعنی چه که «کوفیان شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند»؟ این حرف خیلی خزعبل است.

می‌توانی بگویی اکثریت یک شهر یک فکری دارند، اما شهری که حدود صد و بیست هزار نیروی نظامی داشته است، این نیروهای نظامی هم هر کدام چند همسر و چندین بچّه داشتند، کارها و بازار کوفه هم بدست ایرانیان بود، این شهر قطعاً بیش از یک میلیون نفر جمعیت داشته است. شهری که بیش از یک میلیون نفر جمعیت دارد…

شما در مورد یک هیئت هزار نفری نمی‌توانید بگویید همه یک تیپ فکری دارند، اولاً حال آیا یک شهرِ یک میلیون نفری همه یک تیپ فکری دارند؟ ثانیاً یک نفر از قتله‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در کربلا نام ببرید که معروف باشد او شیعه‌ی امام حسین علیه السلام است! شمر؟! عمر سعد؟! سنان؟! عمرو بن حجاج زبیدی؟! شبث ربعی؟!

نام‌های این‌ها در میان است، آیا این‌ها شیعه هستند؟

تحلیل باید بر اساس شواهد دقیق باشد، وگرنه تصاویر ذهنی را خراب می‌کند و همه چیز به توهّم تبدیل می‌شود.

در سپاه کوفه، یک فرمانده‌ی میدانی در کربلا نام ببرید که احتمال بدهیم او فقط محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، اگر می‌شناسید بگویید.

هر کسی را که می‌شناسیم برعکس است، از کجا بفهمیم؟ رجزهای این‌ها را نگاه کنید. «رجز» ابیاتِ مختصر است که در آن لبّ لباب می‌گویند، برای تهییج احساسات است، برای ابراز قدرت است، خط شعار فکری خود را هم بیان می‌کنند.

در رجز یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مثلاً «عَمرو بن قَرَظَه بن کعب انصاری سلام الله علیه» به میدان آمده است و فرموده است: «دونَ حُسَین مُهْجَتی وَدَارِی»[۴] خون قلبم و خانه و زندگی من فدای سرِ حسین! حضرت علی اکبر علیه السلام اینطور فرموده است: «أنَا عَلیّ بن الحسین بن علی، نحنُ وبیت الله أولَى بِالنّبی»[۵] این ما هستیم که اولی به پیغمبر هستیم، این ما هستیم که قرب به پیغمبر داریم، «تَاللَّهِ لَا یَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِی» پسرانِ ناپاکزاده که نمی‌توانند حاکم باشند.

همینطور که می‌بینید عناوین عقیده‌ی خود را بیان می‌کنند.

«نافع بن هلال» اینطور رجز می‌خواند: «أنَا خَبِیرُ البَجَلِی، إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی» من از قبیله‌ی بَجیله هستم، «إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی».

رجزهای طرف مقابل را ببینید، «إنِّی عَلَی دِینِ عُثمَان»!

«عثمانی» سنّی به معنای امروز نیست، «عثمانی» گروهی از افراد هستند که وابسته‌ی فکری به بنی امیّه هستند، قائل به لعنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خلیفه نمی‌دانستند، حتّی بعنوان خلیفه چهارم!

درواقع این‌ها حزبِ بنی‌امیّه هستند، یک دین سیاسی است. همانطور که بهائیت یک دین ساخته شده بر اساس بعضی انحرافات است، عثمانی‌ها دینِ برساخته‌ی بنی امیّه هستند. در حقیقت امامشان معاویه است. چون عثمان کشته شده بود می‌گفتند که ما خونخواهان عثمان هستیم. قائل به لعنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند. «إنِّی عَلَی دِینِ عُثمَان» یعنی این.

عرض کردیم اولاً شهر یک میلیون نفر جمعیت داشت، ثانیاً بگو یک نفر را پیدا کرده‌ایم که این شخص در بین قتله‌ی کربلاست و محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است!

من با اینکه خیلی جستجو کرده‌ام، هیچ نام شناخته‌شده‌ای نمی‌شناسم. برعکس آن طرف کاملاً روشن است.

جریانی که رفتند و شهادت زور… «شهادت زور» در فقه یعنی «شهادت باطل»… یعنی به کسی بهتان بزنند، عدّه‌ای بروند و به دروغ برای آن بهتان شهادت بدهند. این کار از موبِقات است، یعنی از بیچاره‌کننده‌هاست… این‌ها به معاویه شهادت دادند که «حجر بن عدی سلام الله علیه» از دین خارج شده است و می‌شود گردن او را جدا کرد!

این‌ها لبّ لبابِ عثمانی‌گری هستند، مانند: عمر سعد، شمر، شبث ربعی… حدود سی و چهار نفر هستند که تاریخ نام این‌ها را ثبت کرده است. هر کدام که زنده هستند در کربلا حضور دارند و جزو فرماندهان هستند!

کجا محبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جزو فرمانده‌هاست؟

در مورد غیر از فرمانده‌ها هم نامی را نداریم که بخواهیم در موردشان حرف بزنیم.

ما نام همه‌ی مدافعان حرم را نمی‌دانیم، ولی شهید سلیمانی و شهید حججی و شهید صدرزاده را می‌شناسیم، معلوم است این‌ها چه کسانی هستند. نام مابقی را نمی‌دانیم، پس باید تحلیل ما بر پایه‌ی نام‌هایی باشد که می‌شناسیم.

ما این همه زیارتنامه داریم…

ما که منکر نیستیم مردم کوفه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تنها گذاشتند، اما نه بیش از بقیه‌ی مردم جهان اسلام.

در مکّه خبر غربتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که شبانه از مکّه به مدینه فرار کردند بود، این خبر به نخبه‌های همه‌ی جهان اسلام رسید، اما به روی خودشان نیاوردند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مردم بصره نامه نوشتند.

عبیدالله ملعون هم حاکم بصره بود، در همین اعوان و ایام حاکم کوفه هم شد، فرستاده‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را گردن زد، گفتند: او از طرف حسین بن علی برای ما نامه آورده است!

از همه‌ی بصره فقط یک خانواده به کربلا آمدند، «ثُبَیطِ بن یزید أزدی» و دو پسر او.

او ده پسر داشت، پسران خود را جمع کرد و گفت: شنیده‌ام حسین بن علی در حال آمدن به کوفه است، ما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده‌ایم که اگر کسی می‌خواهد در این دنیا مشمول نصرت خدا بشود باید حسین بن علی را یاری کند. دو پسر از ده پسر او آمدند، مابقی گفتند: اخبار کشته شدن حسین بن علی را از قدیم، از خیلی‌ها شنیده‌ایم!

یعنی از همه‌ی بصره، فقط یک پدر و دو پسر آمدند.

اکثریت مطلق کوفی‌ها امام را یاری نکردند، اما همه‌ی شهرهای همینطور بودند!

این تصویری که ما از کوفه داریم، وقتی انقلابی‌گری ما هم داغ می‌شود می‌گوییم «ما اهل کوفه نیستیم»، این شعار شعاری است که به درد وهابیت و بنی امیّه می‌خورد!

این کارِ بنی امیّه است، هنرشان این است که طوری تصویرسازی می‌کنند که این تصویر به باور ما تبدیل می‌شود.

البته منظور ما از «ما اهل کوفه نیستیم» این است که ما اهل نامردی نیستیم، اما اینکه کوفه نماد نامردی و کذب بشود…

کتب روایی کتب برادران غیرشیعه را نگاه کنید، می‌گوید شامی‌ها و بصری‌ها راستگو هستند و کوفی‌ها دروغگو!

انگار مثلاً بگویند آب تهران آدم را دروغگو می‌کند!

واضح است که اینجا دعوای حزبی است، خاک هیچ جا و آب هیچ جا، آدم را دروغگو تربیت نمی‌کند.

اینکه بصری‌ها و شامی‌ها راستگو هستند و کوفی‌ها دروغگو، که بعضی از محدثان که پیروان همان عثمانی‌ها هستند می‌گویند، این همان نگاهِ جریانی حزبی است، مثلاً ما نسبت به بعثی‌ها نگاهی داشتیم و آن‌ها هم نسبت به ما یک نگاه. الآن هم کاری به این موضوع ندارم که کدامیک درست می‌گوییم.

جمع زیادی از این کوفه‌ی یک میلیون نفری اصلاً ایرانیان هستند، در دوران خلافت آنقدر این ایرانی‌ها را اذیت کرده بودند که این‌ها می‌گفتند مسائل و دعواهای عربی به ما ربطی ندارد. عمده‌ی این‌ها نه در صفّین حاضر هستند و نه در کربلا. چرا؟ چون اگر شما بروید و ببینید که چقدر این‌ها را به نام اسلام اذیت کرده‌اند…

در جلسات گذشته به این موضوع اشاره کرده‌ام که کسی از شام آمد و به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جسارت کرد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دست او را گرفتند، چون حضرت می‌دانستند آن روایت ذهنی که برای این شخص ساخته‌اند، این شخص امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را معاذالله دشمن خدا می‌بیند، درحالی که این شخص اینطور نیست که بخواهد عناد داشته باشد، خیال کرده است که حقیقت این است. با یک پذیرایی فهمید که به او دروغ گفته‌اند.

یعنی ما با هر کسی که دشمن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که دشمن نیستیم، ما با آن دشمنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمن هستیم که عالماً و عامداً دشمن است، وگرنه بقیه را باید بیدار کرد، بقیه حاصلِ بمباران رسانه‌ای هستند.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نسبت به کسانی که بمباران رسانه‌ای شده بودند تند برخورد نمی‌کردند، حتّی اگر او اهانت می‌کرد.

می‌دانست این شخص نمی‌خواهد این کار را کند، برای او تصویر ساخته‌اند و او تصوّر می‌کند که در مقابل دشمن خدا ایستاده است، ولی اینطور نیست.

جمع زیادی اصلاً ایرانی هستند، و آنقدر این‌ها را اذیت کرده‌اند که می‌گویند این دعوای عرب‌هاست و به ما ربطی ندارد.

کجا این جمله را شنیده‌اید؟

وقتی ابوموسی اشعری ملعون قبل از جمل سخنرانی کرد گفت: این دعوای خودی‌هاست و به ما ارتباطی ندارد، داماد پیامبر و همسر پیامبر با یکدیگر دعوا کرده‌اند و به ما ربطی ندارد!

این ایرانی‌هایی که در کوفه بودند به کجا می‌رفتند؟ به مسجدِ ابوموسی اشعری!

این‌ها که از چیزی خبر نداشتند، این‌ها تازه مسلمان شده بودند، کسانی مانند ابوموسی اشعری هم در جامعه بعنوان اصحاب قدیم بودند و برای این مردم روایت می‌ساختند.

جمع دیگری اشراف کوفه هستند، کسانی که بر حسب زد و بندهای دوران خلیفه سوم ثروتمند شده بودند، این‌ها نه دینی دارند و نه حزبی. این‌ها هم به امام نامه نوشته بودند. شبث ربعی و… اگر نامه‌شان را نگاه کنید…

نامه‌ی حبیب بن مظاهر سلام الله علیه به امام حسین علیه السلام این است که «ما با کسی طرف هستیم که این شخص با استبداد حکومت می‌کند، ما با کسی طرف هستیم که اموال مردم را غصب کرده است، ما امام نداریم، شما تشریف بیاورید»، این نگاه حبیب است.

«عمرو بن حجاج زبیدی» که آب را بر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بست و «شبث ربعی» که منافق معروفی است به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند که «رودخانه‌ها خروشان است، میوه‌ها رسیده است» و…

این‌ها هم یک جریان هستند، که این‌ها نه دین دارند و نه سیاست. هر کسی که به قدرت برسد با او هستند.

الآن هم چنین شخصیت‌هایی را داریم، با هر دولتی هستند، همیشه هستند، هر جا پول هست هستند، هر جا زور هست هستند. یک روز طوری یقه‌ی خود را می‌بندد که صدای او تغییر پیدا می‌کند، روز دیگر آنقدر یقه‌ی او باز است که ناف او هم پیداست! درواقع این یقه، دکّانِ اوست!

سال ۴۴ معاویه برای اینکه ترکیب جمعیتی کوفه را بهم بزند که این‌ها خیلی یکدست نباشند، حدود پنجاه هزار نفر را از کوفه به سمت خراسان اخراج کرد، حدود پنجاه هزار نفر را هم از شام به کوفه آورد.

ما در کربلا عدّه‌ای شامی داریم، در حالی که سپاه شام به کربلا نیامده است، این‌ها این کوفه آمده بودند، مانند «حُصَین بن نُمَیر» لعنت الله علیه. این شخص شامی است ولی ساکنِ کوفه است. عثمانیِ ناصبیِ شامیِ ساکنِ کوفه است، فرمانده‌ی میدانی در کربلاست، قائم مقام و جانشین فرماندهی کل قوا در حمله به مدینه (در واقعه حرّه)، فرمانده مُرد، فرمانده‌ی کل قوا در حمله و آتش زدن خانه خدا در ماجرای حمله به مکه در سال ۶۲!

این ملعون غلط های زیادی در کربلا انجام داده است. این شخص شامی است.

ناگهان یک جمله‌ی عالِمِ ما خوراک وهابی‌ها می‌شود، اگر عالم ما حواس خود را جمع نکند اینطور می‌شود، وای بحالِ بقیه!

مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء از مبدأ عاشورا می‌گوید

سال گذشته صدا و سیما برنامه‌ای نشان می‌داد، که بنده پنج جلسه‌ی آخر ماه صفر در مشهد مقدّس آن برنامه را نقد می‌کردم.

در آن برنامه اینطور بود که چون چند کتاب خوانده بودند که سید قطب و طاها حسین چه گفته است، مصلحان غیرشیعه چه گفته‌اند، می‌گفتند: همه چیز خوب پیش می‌رفت، ناگهان یزید آمد و همه چیز خراب شد!

یعنی صدا و سیمای ما هم همان خط را می‌رفت!

اگر شما نمی‌خواهید بعضی از حرف‌ها را بخاطر مصالحی بزنید که حرفی نداریم، نزن! اصلاً هر سخن جایی و هر گفته مکانی دارد، اما آدرس غلط نده! دروغ نگو! اصلاً راجع به این موضوع حرف نزد! بگو ما می‌خواهیم راجع به انحرافات یزید حرف بزنیم، نگو انحراف از یزید شروع شد. این کار خیلی بی‌انصافی و دروغ و کلّاشی است، خیانت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است. یعنی چه که خیانت از یزید شروع شد؟

این بیتی که روی سِن، بالای سر من نوشته‌اند، چه می‌گوید؟

این بیت را یک مرجع تقلیدی که اسطوره‌ی وحدت جهان اسلام است گفته است، مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء.

مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء نواده‌ی مرحوم آیت الله العظمی شیخ جعفر کاشف الغطاء (صاحب کشف الغطاء) است، اصلاً بخاطر این کتاب، شیخ جعفر را «شیخ کبیر» می‌گفتند.

شیخ کبیر برای زمان سیّد بحرالعلوم است. می‌گویند شیخ جعفر کبیر تَحتُ الحَنَکِ عمامه‌ی خود را باز می‌کرد و نعلین سیّد بحرالعلوم را پاک می‌کرد.

سیّد بحرالعلوم کارهای حوزه را انجام می‌داد، ریاست و اداره‌ی جامعه‌ی شیعه با شیخ جعفر کاشف الغطاء بود.

شیخ جعفر کاشف الغطاء جدّ اعلاست، نواده‌ی او مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء است.

وقتی قبیله‌های مختلف غیرشیعه در عراق با یکدیگر دعوا می‌کردند، هیچ کسی را بجز مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء قبول نداشتند.

یعنی وقتی دو قبیله‌ی سنّی با یکدیگر دعوا می‌کردند، نزد مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسین کاشف الغطاء می‌آمدند و می‌گفتند ما را آشتی بده، تو بگو حق با کیست.

ایشان قصائدی دارد که آسانترینِ آن‌ها این بیت است، قصائد تند ایشان را نمی‌شود اینطور علنی بیان کرد.

شیخ محمد حسینِ کاشف الغطای نمادِ وحدتِ امّتِ اسلام که حقیقتاً هم مصلح بود، رحمه الله علیه، می‌گوید:

تَاللّهِ مَا کَربَلا لَو لَا سَقِیفَتُهُم            وَمِثلُ هَذَا الفَرعُ ذَاکَ الأصلُ أنتَجَه

اگر سقیفه نبود، بخدا قسم که کربلا نبود. کربلا یک فرع است، میوه است، که از آن اصل نتیجه گرفته شده است.

جمع‌بندی بحث امروز

پنجاه هزار نفر را از کوفه به خراسان فرستادند و پنجاه هزار نفر را هم از شام به کوفه فرستادند، ترکیب جمعیتی کوفه را بهم ریختند.

اصلاً اینطور نیست که بگوییم کوفیان شیعه بودند و شیعیان قاتلین حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند.

اینکه عالم ما ناگهان چنین خطایی کند، آیا شما از عوام غیرشیعه چه توقّعی دارید؟

من این مطالب را بدین جهت عرض می‌کنم که شما مسئله را ساده فرض نکنید. ما امروز باید حقیقتِ حقیقت را درست بیان کنیم، ابلاغ کنیم، منتشر کنیم. ما وظیفه داریم.

در باب اهانت به قرآن کریم

قبل از اینکه وارد روضه شوم، دوباره بی‌شرفی به قرآن کریم جسارت کرده است، پناه بر خدا از اینکه هر کسی هر کاری از دستش برمی‌آید انجام ندهد، فکری کنیم و ببینیم اگر زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود چه اتفاقاتی می‌افتاد.

البته از بزرگترها مشورت بگیرند، کسی بی‌گدار به آب نزند. اما دشمن ما را می‌سنجد.

قبل از اینکه به خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله کنند، فدک را غصب کردند. اگر وقتی فدک را غصب کردند، مسلمین دهانشان را خرد می‌کردند، آن‌ها به خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله نمی‌کردند.

به فاصله‌ی کم یک کشورِ بی‌همه چیز، به خودش اجازه بدهد به کتاب یک میلیارد و چندصد میلیون مسلمان اهانت کند، بخش زیادی از این امر بخاطر بی‌غیرتی مسلمین است نعوذبالله.

آتش زدنِ قرآن کریم یعنی آتش زدنِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. قرآن کریم یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. تمثلِ عینی قرآن کریم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

اگر امروز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود این ملعون‌ها امروز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را آتش می‌زدند. دستشان به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نمی‌رسد و قرآن کریم را آتش می‌زنند.

ان شاء الله خدای متعال این کشور را مایه‌ی عبرتِ هر بیماردلی در طول تاریخ قرار بدهد، و ما را هم به وظیفه‌ی خود آشنا کند که بتوانیم وظیفه‌ی خود را انجام دهیم.

روضه و توسّل به حضرت حرّ صلوات الله علیه

روضه‌ی امروز، اتّفاقاً روضه‌ی «کدام حسین علیه السلام؟» است.

روضه‌ی امروز روضه‌ی این است که چرا باید تصویرِ امام حسین علیه السلام را تغییر دهند، چرا امام حسین علیه السلام برای دشمن خطرناک است، چون حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امکانِ ایجادِ تحوّل دارد.

هدایت اختیاری است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توان این موضوع را داشتند که شمر و یزید را هم هدایت کنند، اما هدایت اختیاری است.

کمااینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بت‌پرستانی را هدایت کرد، عدّه‌ای هدایت نشدند، عدّه‌ای بت‌پرست ماندند و عدّه‌ای هم منافق شدند. هدایت اختیاری است. اما پناهِ امامت، پناهِ تحوّل است.

مرحوم آیت الله شیخ حسین نجف رضوان الله تعالی علیه که شاگرد سیّد بحرالعلوم رضوان الله تعالی علیه و رفیقِ کاشف الغطاء رضوان الله تعالی علیه است، اینطور می‌گوید:

قَسَتِ القُلُوبُ فَلَم تَلِنْ لِهِدَایَهٍ           أَو یَهتَدِی مَن جَاءَ یَتقُلُ هَادِی؟![۶]

دل‌های مردم (لشگر مقابلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه) دچار قساوت شد، دیگر نرم نمی‌شد و به سمت هدایت متمایل نمی‌شد. انگار دیگر هدایت پیدا نمی‌کنند.

هِیَ کَالحِجَارَهٍ بَالأشَدُّ قَسَاوَهً           تَبّاً لِهَاتِیکَ القُلُوبُ القَاسِیَه

مانند سنگ شده بودند، بلکه از سنگ هم سخت‌تر… بریده باد، ننگ بر آن دل‌های سنگ…

إلّا الَّذِی سَمَّتهُ حُراً أُمُّهُ      فَلَقَد نَجَا مِن بَینِ تِلکَ الطّاغِیَه

در بین این بیچارگانِ سنگ‌دل، یک نفر بود که مادرش نام او را حرّ گذاشته بود، از بین این همه طغیانگر، این یک نفر نجات پیدا کرد.

چه زمانی؟

إذ بَعدَ حِینٍ تَابَ مِمَّا قَد جَنَی         وَ نَجَا مِنَ الفِئَهِ الغُوَاهِ البَاغِیَه

وقتی بعد از جنایاتی که کرد، توبه کرد. از بین این همه ظالم، این یک نفر نجات پیدا کرد.

وَ تَدَارَکَتهُ سَعَادَهٌ وَ شَهَادَهٌ              لَم تُبقِ مِمَّا کَانَ مِنهُ بَاقِیَه

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای او با سعادت و شهادت جبران کرد، دیگر در پرونده‌ی او آن جنایات قبلی نیست…

وَمَحَت شَهَادَتُهُ جَمِیعَ ذُنُوبِهِ            فَکَأَنَّ مَا قَد کَانِ لَم یَکُ جَانِیَه

شهادت او در محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تمام گناهان او را از بین برد، اصلاً انگار این کار را نکرده است.

یعنی روز قیامت، انگار حرّی است که روز عاشورا متولّد شده است و پشت سر ندارد.

قَد کَانِ فِی قَعرِ الجِحِیمِ مَقَرُّهُ            فَرَقَی إلَی جَنَّاتِ عَدنٍ عَالِیَه

جای او در قعر جهنّم بود… یا مبدّل السیّئات بالحسنات…

لَو لَم یَتُب مِمَّا جَنَاهُ وَجَدتَهُ                        کَیَزِیدَ أو کَزِیَادٍ أو کَمُعَاوِیَه

اگر او در محضر امام معصوم توبه نکرده بود او را مانند یزید و ابن زیاد و معاویه می‌یافتی… یعنی با یک جانی در حدّ رؤسای جنایتکاران طرف بودیم…

ما با آقایی طرف هستیم که وقتی ماجرای حرّ را می‌شنویم، من هم می‌گویم الحمدلله این آقا می‌تواند من را هم آدم کند…

من هر سال از چند روز مانده به محرّم، به جناب حرّ سلام الله علیه متوسّل هستم…

هر سال قبل از محرّم، اضطرابی برای خدمه‌ی شما هست، یک نفر از آن‌ها هم من هستم. انسان از چند ماه قبل تلاش می‌کند که به موضوع و محتوا و بحث فکر کند، گاهی چند بحث آماده می‌شود اما باید بررسی شود… من هر سال اینطور هستم که در نهایت که به محرّم نزدیک می‌شویم، همه ی وجود مرا شرم و…

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست       که خدمتی بسزا برنیامد از دستم

زمانی خوابی دیدم و گفتند اگر شرمنده هستی، به شرمنده‌ی کربلا متوسّل شو. من تقریباً یک هفته است که برای خودم روضه‌ی جناب حرّ علیه السلام را می‌خوانم، می‌گویم خدای متعال حرّ را در کربلا قرار داد که من هم بگویم امیدِ نجات هست.

من یقیناً خودم را از همه‌ی مردم بدتر می‌دانم، ولی می‌دانم دیگر عمداً جلوی راه دختر امام را نگرفته‌ام…

آمد و مقابل امام قرار گرفت… اینجا باید روضه‌ی تکراری خواند، روضه‌ی هر گنهکاری است که دوست دارد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او نظر کند تا توبه کند. روضه جناب حرّ صلوات الله علیه زنده‌ترین روضه‌ی کربلاست، بلکه مهم‌ترین پرده‌برداری است.

اینکه بگویند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را دوست دارد، من چه ربطی به آن‌ها دارم؟!… من چه ربطی به حبیب بن مظاهر سلام الله علیه دارم؟!… من چه ربطی به حضرت علی اکبر علیه السلام دارم؟!…

جناب حرّ سلام الله علیه یک زاویه‌ای باز کرده است که برای هر بیچاره‌ی بدبختی مانند من هم معلوم می‌شود که این آقا برای من هم جا دارد…

بیچاره‌هایی را دعوت کرد، ولی آن‌ها قبول نکردند…

آنقدر به این آدم مطمئن بودند که اگر او خودش را به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسانده بود و حضرت را به راهی فراری داده بود، دیگر دست بنی امیّه به حضرت نمی‌رسید. حرّ مانند چشم عبیدالله بود، یعنی اینقدر به او اطمینان داشتند.

اولین پیش‌قراولِ لشگرِ عبیدالله است، طلیعه است…

قرآن کریم را ببینید، حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام اگر نتوانست فرعون را آدم کند، مهم‌ترین سربازان فرعون که آن ساحران بودند را برگرداند که راه برای بقیّه باز شود.

وقتی ما می‌خواهیم خدای متعال را قسم بدهیم می‌گوییم: ای خدایی که ساحران فرعون را به دست موسی بن عمران نجات دادی… یعنی انسان امید پیدا می‌کند.

وقتی حرّ مقابل حضرت قرار گرفت، حضرت فرمود: با ما هستی یا علیه ما؟

عرض کرد: بخدا قسم بر علیه شما هستم و دستور امیر عبیدالله زیاد را دقیق اجرا می‌کنم.

رگه‌هایی داشت، پشت سر حضرت نماز خواند…

از آنطرف حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌داند که انبیاء قبلی هم روضه‌ی عطشِ ایشان را خوانده‌اند، لذا حضرت در مسیر آنقدر با خود آب بهمراه دارد، که وقتی کاروان حرّ آمد، هزار اسب و هزار سوار بودند، کاروان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای همه‌ی این‌ها آب داشت.

من می‌گویم اصلاً بجای اینکه حضرت بخواهد آب برای مبادا بیاورد، آب آورده است که از این‌ها پذیرایی کند…

خودِ حضرت با دو دست مبارک خود به خیلی از این‌ها آب داد، سرِ مشک را خَم می‌کرد که بتوانند آب بنوشند. به اسب‌هایشان هم آب دادند…

حرّ گفت: ما نمک‌پرورده شدیم ولی من بر طبق دستور عمل می‌کنم. به من دستور نداده است که الآن تو را دستگیر کنم، وگرنه تو را دستگیر می‌کردم. دستور نداده است که تو را بکشم، وگرنه تو را می‌کشتم. گفته است با تو همراه شوم تا خبرِ بعد بیاید. نگفته است که نگذارم حرکت کنی. می‌دانم نباید برگردی. نباید به سمت کوفه هم بروی. کاری که می‌توانم انجام دهم این است که اجازه بدهم به سمتی حرکت کنید. اما گفته است به حسین سخت بگیر. نمی‌گذارم به جایی که سایه و آب است بروید. اگر می‌خواهید در بیابان حرکت کنید، حرکت کنید، اما اجازه نمی‌دهم به سمت خاصّی بروید.

چند مرتبه حضرت این کاروان را راه انداخت، سایه‌ای دید، خواستند به سمت آن سایه بروند، کاروان مسلّح در برابر کاروان حضرت قرار گرفت. کاروان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم در این زمان شاید حتّی چهل مرد هم بهمراه خود ندارد، همه زن و بچّه هستند.

یک جا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را محک زد، وقتی خواستند با زن و بچّه حرکت کنند… این بچّه‌ها زیر آفتاب بودند، می‌خواستند به جایی بروند که چند درخت بود تا استراحت کنند، حرّ لشگر خود را مقابل حضرت آورد و شمشیر کشیدند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مَا الَّذی تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ؟» مادرت به عزای تو بنشید…

«مادرت به عزای تو بنشیند» فحش نیست، ولی حرف خیر هم نیست. یعنی مادری که نتوانسته است تو را تربیت کند، باید بیاید و به عزای تو بنشیند تا ببیند باید تو را درست تربیت می‌کرد. این حرفی نیست که کسی خوشش بیاید.

حرّ خواست جواب بدهد، سر خود را پایین انداخت و گفت: اگر کس دیگری بود جواب می‌دادم، ولی مادرِ تو حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است… من چیزی نمی‌گویم.

حرّ رفت، ضمن اینکه در برابر لشگر خود ضایع شده بود اما کفّ نفس کرد.

حرّ فکر می‌کرد این جنگ در نهایت با تسلیمِ امام حسین علیه السلام یا منصرف شدن یزید تمام می‌شود، مگر می‌شود وسطِ بیابان پسرِ پیامبر را در برابر چشم همه محاصره کرد و کشت؟ چون آن‌ها هر کسی را که می‌خواستند بکشند پنهانی ترور می‌کردند. اصلاً کسی باور نمی‌کرد که اینطور در جمع…

وقتی روز هفتم شد، جمعیت زیاد شد و کم کم حلقه‌ی محاصره تنگ شد، از روز هفتم دیگر کسی نمی‌توانست به کاروان امام اضافه بشود.

حتّی عمر سعد هم فکر می‌کرد شاید بشود کار را بدون جنگ جمع کرد، یعنی یا امام حسین علیه السلام تسلیم شود، یا امتیازی به حضرت بدهند و کار تمام شود. حرّ دید آب را بستند. در دل او خالی شد ولی گفت شاید بخاطر خانواده‌ی حضرت کوتاه بیایند.

روز تاسوعا رسید، دیگر صدای العطش بلند شده بود…

امام صادق علیه السلام در مورد تاسوعا می‌فرمایند: «یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ علیه السلام وَ اَصحابُهُ بِکربلاء»

حلقه‌ی محاصره طوری تنگ بود که دیگر کسی نمی‌توانست نزدیک شود.

حرّ شروع کرد به حرف زدن با این و آن، یعنی می‌خواهد چه بشود؟

شب عاشورا دید که اصلاً آماده‌ی حمله شدند! حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از آن‌ها وقت گرفت…

اصلاً شاید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بخاطر حرّ از آن‌ها وقت گرفت… شام تاسوعا هنوز حرّ آماده نیست…

حرّ کسی است که گوشت و پوست او با آن‌ها درآمیخته است، زن و بچه‌ی او در چنگ آن‌ها هستند، او هر تصمیمی بگیرد، روی زن و بچه‌ی او که در کوفه هستند تأثیر دارد، شیطان هزار مانع جلوی پای او می‌گذارد…

ولی ان شاء الله خدای متعال او را رحمت کند، او کاری کرد که یک پرده‌ای از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برداشت…

هرچه فکر کرد که باید چطور جبران کند، راهی به ذهن او نرسید… دیگر راهی برای نجات ظاهری امام حسین علیه السلام نیست، ظاهراً دیگر جای جبران نیست… دید جای جبران ندارد، چیزی که به ذهن او رسید، با یک ناامیدی گفت من می‌روم، نهایت امر این است که قبل از جنگ مرا می‌کشد… به سمت کاروان امام راه افتاد، آسمان را نگاه می‌کرد و می‌گفت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَحِبَّائِکَ» خدایا! من دلِ فرزندان امام حسین علیه السلام را لرزانده‌ام… صدای العطش این‌ها بلند است، این من بودم که این‌ها را محاصره کردم، این من بودم که این‌ها را به دست این گرگ‌های وحشی سپردم، دیگر توان نجاتشان را هم ندارم، راه جبران نیست… ولی خودش را شکست…

این خود شکستن که شوخی نیست، گاهی ما بخاطر اینکه مقابل زن و شوهر و دوستمان یک «ببخشید» نگوییم صد اشتباه می‌کنیم…

وقتی کلاه خود را قاضی کرد دید هیچ راه جبرانی ندارد، اما می‌تواند برود و یک «غلط کردم» بگوید…

«اِلهی اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجلی وَ لَمْ یُقَرِّبْنی مِنْکَ عَمَلی فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِعْترافَ اِلَیْکَ بِذَنْبی»[۷] اگر عمر من به آخر رسیده است و هیچ عملِ به درد نخوری به سمت تو نرسیده است، یه گناه خود اقرار می‌کنم و «غلط کردم» می‌گویم…

به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، نمی‌توانست سر خود را بلند کند، گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله، هَل لِیَ مِن تَوبَه؟» آیا توبه برای کسی مانند من هم هست؟…

یا رحمه الله الواسعه… یا باب نجاه الاُمَّه… فرمود: «نَعَم، یَتُوبُ اللهُ عَلَیک» خدا که بخشید، «إرفَع رَأسَکَ یَا شیخ!» شیخ! سر خود را بلند کن…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در بین اصحاب خود فقط یک نفر را بدون التماس به میدان فرستاد، همه ضجّه می‌زدند…

جناب حرّ سلام الله علیه عرض کرد: اگر اجازه می‌دهی من به میدان بروم، من جان ناقابلی دارم، دیگر نمی‌توانم در این دنیا زندگی کنم…

حضرت دیدند صدای العطش بچه‌ها کنار خیمه او را ویران می‌کند، فرمودند: تو برو…

امام حسین علیه السلام جناب حرّ علیه السلام را به میدان فرستاد…

احوال اصحاب را ببینید، مسلم بن عوسجه به زمین افتاد، حبیب بن مظاهر و امام حسین علیه السلام بالای سر او رفتند، حبیب گریه می‌کرد…

اصلاً همه‌ی عشق یک رزمنده این بود که در مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زمین بیفتد…

مسلم بن عوسجه به حبیب بن مظاهر گفت: باید قبل از امام حسین علیه السلام کشته شوی!

اصلاً این‌ها می‌رفتند که بجنگند که قبل از شهادت یک سلامی به حضرت بدهند…

وقتی جناب حرّ سلام الله علیه به زمین افتاد، رویش نشد که بخواهد حرف بزند… دید حضرت سرِ او را به دامان گرفت، دستی به صورت او کشید و شروع کرد به گریه کردن بر او…

قبل از اینکه از این دنیا بروی، در دل خودت یک دلخوری از من داشتی! «أَنْتَ الْحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ وَ أنْتَ الْحُرُّ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ»، مادرِ تو نامِ تو را درست انتخاب کرد…

فدای لطافتِ تو یا اباعبدالله…

آن جمله را هم گفتم که تو را نجات بدهم… شاید دل تو گرفته بود که من در مقابل هزار نفر چیزی به تو گفتم…

«أَنْتَ الْحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ وَ أنْتَ الْحُرُّ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ»، مادرِ تو نامِ تو را درست انتخاب کرد…

بعد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاهی به بدن حضرت حرّ صلوات الله علیه کرد و فرمود:

لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحِ                 وَحُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّماحِ

بهترین آزادمرد این عالم آزادمردِ بنی‌ریاح است، حرّ مرا غرقِ تیر کرده‌اند…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نتوانست تیرهای بدنِ حرّ را نگاه کند…

من فقط یک جمله عرض می‌کنم، می‌گویم: آقا جان! شما خودتان را به بالین حرّ رساندید، اما لحظه‌ای که شما به زمین افتادید، هیچ کس نبود… وقتی مقتل شلوغ شد، حضرت زینب کبری سلام الله علیها خود را رساند و دید چه اتفاقی افتاده است… تمام ریگ‌های اطراف اثرِ حسین بن علی بود… دست روی سر خود گذاشت… «یَا رَسُول الله! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ»


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] تاریخ طبری، جلد ۵، صفحه ۴۳۴

[۵] البدایه والنهایه، جلد ۸ ، صفحه ۲۰۱

[۶] دیوان شیخ حسین آل نجف، صفحه ۲۳۳

[۷] مناجات شعبانیه