«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه سیّدالشّهداء علیه الصلاه و السلام صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به محضر مبارک حضرت بقیه‌ الله الأعظم روحی و ارواح العالمین مَن سِواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال همه‌ی ما را فدای قرآن عزیز و اهل بیت پیامبر علیهم السلام قرار بدهد، توهین کنندگان به قرآن عزیز را خار و ذلیل و منکوب و مایه‌ی عبرت همه‌ی قرون و اعصار آینده قرار بدهد، و در این مهلکه ما را جزو غیورانِ مدافعِ قرآن و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار بدهد، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

عنوان بحث ما، فصل دوم از مجموعه‌ی «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» است.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فقط یک حقیقت دارد، اما ما بسته به روایتی که از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داریم، که همانطور که قبلاً توضیح دادیم در اینجا منظور از «روایت» حدیث نیست، جمع‌بندی ما از او، تصویر ذهنی از او ایجاد کرده است.

مثال تمبر را زدیم و عرض کردیم که اگر تمبری از علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه منتشر بشود، هر کسی آن تمبر را نگاه کند، این تصویر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه است ولی این علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه نیست. هم حاکی است و هم او نیست.

اگر بهترین تصویر هم در ذهن ما باشد، مثالِ آن همین مثالِ تمبر است، با حقیقتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فاصله دارد.

اینجا به سرِ شاخه‌ی چندگانه‌ای رسیدیم که چند روز است در یک بُعدِ آن ایستاده‌ایم، آن هم این است که وقتی ما گرفتار می‌شویم، وقتی کس و کار ما بیمار می‌شوند، وقتی حاجت دارند، وقتی بالای سرِ متوفای خود نشسته‌ایم، چرا به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پناه می‌بریم؟ بخاطر آن تصویری که داریم.

باب نجات است، رحمت واسعه‌ی حضرت حق است، به او پناه می‌بریم.

ما نسبت به غیرمسلمین اهتمام نداریم

آنچه از او در آن تصویر ذهنی می‌شناسیم، ناخودآگاه ما را به سمتِ پناه بردن به او می‌برد، و بالقوه و استعدادی که این تصویر ذهنی دارد، آنقدر عظمت دارد که برای همه‌ی مردمان عالم، نه غیرشیعیان، بلکه غیرمسلمین هم جذابیت داشته باشد.

همانطور که الآن بصورت محدود، نه به اندازه‌ی عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، ارمنی و موحدان دیگر در زیارت اربعین مجالس دهه اول محرّم شراکت دارند، پخت و پز و نذری دارند، عظمتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، ولو اینکه به اندازه‌ی آن تصویر در ذهن ما کوچک بشود، امکانِ این را دارد که حضرت برای همه‌ی دنیا منجی باشد. در هر جای دنیا به هر کسی ظلم شد به او پناه ببرد. هر کسی در هر جای دنیا بی‌پناه شد به او پناه ببرد.

ما تا این واقعیت خیلی فاصله داریم.

چرا؟

بخاطر اینکه تصویر ذهنی مردمان، که فعلاً تمرکز بنده روی غیرشیعیان از مسلمین است، چون ما آنقدر در موضوع غیرمسلمین کم‌کاری کرده‌ایم که بی‌خبر هستند. جهان عامّه و اهل سنّت دچار تصویر غلط هستند که به این موضوع می‌پردازیم، که البته این بخشی از بحث است، بعداً به تصاویر غلط خودمان هم می‌پردازیم. غیرمسلمین که اصلاً تصویر ندارند، و عجیب است که ما در این زمینه یک استغناء بیخودی داریم که تلاش نمی‌کنیم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در جهان برافراشته کنیم.

اگر کسی اسطوره‌های عالم… از کلمه‌ی «اسطوره» استفاده می‌کنم یعنی حتّی اگر حاصل توهّمات هم باشد، بررسی کند، می‌بیند در این عالم، خیالات و تخیّلات دیگران هم در حدّ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیست، چه برسد به واقعیاتشان! و عجیب است که ما این موضوع را برافراشته نکرده‌ایم و روایت نکرده‌ایم.

معلوم نیست که ما یک مستندِ فاخرِ بین المللی راجع به شخصیت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داشته باشیم. این موضوع عجیب است.

این همه استعداد در این عالم هست، عالم تشنه‌ی معنویت است، عالم تشنه‌ی پناهگاه است.

اگر هم در جایی موفقیت کوچکی بوده است، برای ادبای مسیحیِ عرب‌زبان است که این‌ها بخاطرِ عرب‌زبان بودنشان رفته‌اند و خطب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خوانده‌اند. خطب حضرت هم چون اثر وجودی دارد، جذاب است، زیباست، عمیق است، حکیمانه است، این‌ها جذب شده‌اند.

در این مورد هم ما کاری نکرده‌ایم.

مثلاً طرف استاد ادبیات بوده است… مانند اینکه اگر شعر سعدی را مقابل هر فارس‌زبانی قرار بدهند، اگر سعدی نامسلمان هم باشد، این ابیات زیبایی دارد. نقاشی را اگر یک گبر هم بکشد، اگر فاخر باشد زیبایی دارد. این زبان مشترک دنیاست.

اگر هم در جایی اتفاقی افتاده است، متأسفانه ما کاری نکرده‌ایم.

یک مسیحیِ عربی که ادیب و خوش‌ذوق بوده است و فصاحت و بلاغت می‌فهمیده، کلمات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دیده و بیچاره شده است، بعد قدری با حضرت آشنا شده است. بعد همان کسانی که با حضرت آشنا شده‌اند، ببینید به چه ادبی رسیده‌اند.

من فقط به یک مورد اشاره می‌کنم. من به طرف غبطه می‌خورم.

«عبدالمسیح انطاکی» بیش از پنج هزار و پانصد بیت شعر با یک قافیه برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفته است، اصلاً چنین شعر طولانیِ واحدی در دنیا نداریم!

همیشه مقدّمه را آخر می‌نویسند، در آخر چند بیت مقدّمه نوشته است…

این‌ها کارِ خودِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، متأسفانه ما اهتمام نداشته‌ایم…

می‌گوید:

وَ أصفَح أبا حَسَنٍ عَمَّن تَجَرّأ عَن             حُبٍ عَلَی مِدحَهٍ تَسمُو مَبَانِیهَا[۴]

من گستاخی کردم و با این دهان ناپاک خود راجع به تو حرف زدم، این موضوع را به حساب محبّت من بگذار، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم.

اگر امیدِ به این نبود، اگر من به کرامت تو طمع نداشتم، اگر من به آن عظمت تو باور نداشتم، جلوی خودم را می‌گرفتم که با این دهان ناپاک و کلماتِ از هم گسیخته، نخواهم راجع به تو حرف بزنم.

این‌ها عظمتِ خودِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، ما کاری نکرده‌ایم، این شخص ادیب عرب بوده و کلمات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دیده و بیچاره شده است.

ما برای غیرمسلمین که هیچ اهتمامی نداریم، آنجا اصلاً تصویر نیست، چون اصلاً روایت نیست.

برای هر موضوعی صدها کتاب هست، یک کتابی که آدمی که مسلمان نیست و اقتضائات اسلامی را نمی‌داند، بگوید شما راجع به امامتان چه می‌گویید؟ ما هیچ کاری نکرده‌ایم!

شعر به زبان آن‌ها نداریم، فیلم و مستند نداریم، کتاب خوب نداریم، چون قبل از آن اهتمام نداریم.

بعد مدام می‌گوییم «زمینه‌سازی ظهور»!

بعضی‌ها خیال کرده‌اند «زمینه‌سازی ظهور» یعنی کارهای امام زمان ارواحنا فداه را انجام بدهند!

«زمینه‌سازی» یعنی شما زلف چند نفر را گره بزن! وقتی خود حضرت بیاید می‌تواند همه را مطیع کند، اما باید ما کاری کنیم که قدری حضرت را بشناسند.

بالاخره این همه آدم ادّعا می‌کنند که می‌خواهند عالم را نجات بدهند و می‌گویند نسخه‌ی شفاءبخش دارند، ما هم بگوییم نسخه‌ای داریم، بررسی کنید.

الآن در اکثر دنیا اصلاً بی‌خبری است و این موضوع خیلی بیچارگی است، بیچارگی برای من است، که اصلاً اهتمام نیست.

اهتمام نسبت به غیرشیعیان

در عالم غیرشیعه، یعنی اهل سنّت، وضع از مسیحیت و یهودیت سخت‌تر است.

مسیحی و یهودی تصویر ندارند، وقتی شما حرف می‌زنید، این الگو حقیقتی زیبا دارد، رفتاری عجیب و شگفت‌انگیز دارد، کرامت دارند، آن‌ها هم جذب می‌شوند. البته ما اهتمام نداریم.

کار در جهان مسلمین غیرشیعه کار سخت‌تر است، این‌ها هرچه دیندارتر باشند، تصویرشان از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه غلط‌تر است، و نود و هشت درصد این‌ها شاید هیچ ظلمی نکرده‌اند و تقصیری هم ندارند.

دستگاه روایت‌ساز از زمان معاویه و قبل و بعد از معاویه تا امروز کاری کرده است که این‌ها این تصویر را دارند.

مسیحیِ اروپایی تصویر ندارد.

در جهان مسلمین غیرشیعه شما باید اول تصویر طرف را تغییر بدهید، و هرچه دیندارتر است، تصویر او مخدوش‌تر است.

کتب روشنفکران عرب در کتابخانه‌ی ما زیاد است، روشنفکری که تعصب دینی ندارد، وقتی به جمل می‌رسد، می‌رود و کتب خودشان را نگاه می‌کند و می‌بیند مدام دست و پا زده‌اند، ولی چون تعصب ندارد، یعنی آن تصویر ذهنی او ثبات ندارد، می‌گوید آنقدری که من متوجّه می‌شوم این است که «علی در جنگ جمل دو چهره داشت، یکی علیِ شجاع؛ و وقتی هم پیروز شد، علیِ بردبار»! یعنی این علی غضبِ الهی خود که در جنگ استفاده می‌کرد را نسبت به اسرا اعمال نکرد.

بعد در مورد سران جمل می‌گوید: «آنقدری که من متوجّه می‌شوم این است که همه در حال تلاش هستند که بگویند این‌ها توبه کرده‌اند! یعنی واضح است که غلط رفته‌اند ولی توبه کرده‌اند!».

این شخصی که تعصب نداشت و تصویر او ثبات زیادی نداشت، راحت‌تر می‌تواند حقیقت را بفهمد، تا آن کسی که با روایاتی که اصحاب حدیث ایجاد کرده‌اند مأنوس است.

بدنه‌ی اصحاب حدیث عامّه «نواصب» هستند. لذا آنجا کار سخت‌تر است. برای ما تلاش جدّی‌تر لازم است. باید بیشتر تلاش کرد.

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که همّ و آرزوی ما… وقتی به حرم امام رضا علیه السلام می‌رویم بگوییم «یا امام رضا! من را مانند آن درختی که صدای خدای متعال را به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام رساند و «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی»[۵] گفت، مبلّغِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کن».

یعنی شاید این موضوع الآن حتّی در بین دعاهای ما هم نیست.

نقل خاطره‌ای از یکی از مبلغین در امریکا

طرف می‌گفت الآن شما می‌خواهید با چه چیزهایی تبلیغ کنید؟ من به امریکای شمالی و جنوبی می‌روم، در آنجا آنقدر از زن‌ها سوءاستفاده می‌شود، مثلاً ده سال زندگی کرده‌اند و سه فرزند دارند، بعد طرف می‌رود!

راهکار این بوده است که بگویند در شناسنامه مادر مسئول است! این‌ها تک والدی هستند.

من به این مناطق می‌روم و می‌گویم که پیغمبر ما مسلمان‌ها گفته‌اند: «النِّکَاحُ سُنَّتِی»!

زن‌ها مسلمان می‌شوند، می‌گویند: عجب! پیغمبرِ شما به ازدواج افتخار کرده است که مردها ازدواج کنند؟

یعنی آنجا اینقدر برهوت است.

البته در آنجا مخلّ این تصویر، رفتارِ من و حکومت‌های مسلمین و داعش و بوکوحرام و… است که این بیچاره‌ها از اسلام بترسند.

چون در ذهن آن‌ها هم این است که حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام ازدواج نکرده است، زن‌ها خیلی در فشار و ظلم هستند.

می‌گویند پیامبر شما «النِّکَاحُ سُنَّتِی» گفته است؟ گفته است که من همسران خود را دوست دارم؟ گفته است که بهترین شما کسی است که با همسرش خوب باشد و من از همه‌ی شما با همسرانم بهتر هستم؟

این بزرگوار می‌گفت وقتی من این مطالب را می‌گویم این‌ها مسلمان می‌شوند.

چون تصویر نیست.

پاسخ به دروغِ «حسنین علیهما السلام در فتوحات شرکت کرده‌اند»

در جهان مسلمین غیرشیعه تصویر هست ولی خیلی مخدوش است، در این چند روز چند مورد را عرض کردیم، که این‌ها عملاً نمی‌توانند به امام حسین علیه السلام پناه ببرند، ولو اینکه در ظاهر امر هم انسان‌های بدی نباشند. همانطور که عرض کردم طرف در فلسطین حتّی پنج فرزند شهید دارد، اما به جهاتی نمی‌تواند بگوید «من ملّت امام حسینم».

در ذهن این‌ها اینطور روایت کرده‌اند که اصلاً بین اصحاب پیغمبر تفاوتی وجود ندارد.

چطور ما می‌گوییم همه‌ی ائمه علیهم السلام نور واحد هستند؟

این‌ها هم به روایتی که خودشان می‌دانند ضعیف است و امثال این روایت استناد می‌کنند که هر کسی که صحابی پیغمبر است، از یک حدّی بالاتر است. مثلاً مانند ستارگان هستند، هر کدام را که دوست داری بگیر و با او برو و هدایت شو! این‌ها با هم تفاوتی ندارند. بی‌دین‌ها و کذّاب‌ها و روافض و… می‌خواهند بیهوده بین این‌ها اختلاف ایجاد کنند، وگرنه این‌ها با یکدیگر تفاوتی ندارند. علی و عمر و عایشه و ابوسعید خُدری و ابوذر یکی هستند و اصلاً تفاوتی وجود ندارد. این مدافعِ آن است و آن مدافعِ این است. این‌ها برای گسترش جهان اسلام از جان مایه گذاشتند و وارد نبردهای گسترده شدند و سیستم جهاد اسلامی راه انداختند که به نام «فتوحات» شناخته شده است.

چرا یزید خوب است؟ بخاری را ببینید، «أَوَّلُ جَیْشٍ مِنْ أُمَّتِی یَغْزُونَ مَدِینَهَ قَیْصَرَ مَغْفُورٌ لَهُمْ»[۶] اولین سپاهی که ترکیه امروزی را فتح کند مغفور هستند و خدا از گناهانشان می‌گذرد و ملحق به اهل بدر هستند و بار اسلام را به دوش کشیده‌اند!!!

فرمانده‌ی آن سپاه کیست؟ یزید!

بعد می‌گوید: حال چند نفر شیعه را نگاه نکن که اهانت می‌کنند! حسنین خودشان سرباز بنی امیّه در فتوحات بودند!

مثلاً یعنی یزید بن معاویه فرمانده‌ی لشگر بود و حسین بن علی سرباز سعید بن عاص بود!!!

وقتی این تصوّر در ذهن هست و این را باور می‌کند. قدم بعدی این است که می‌گوید: شیعیانی حسین بن علی را تحریک کردند که حاکم شود، او هم قبول کرد، همان شیعیان هم خیانت کردند و او را کشتند و اصلاً یزید خبر نداشت و نمی‌دانست چه خبر است و وقتی متوجّه شد گفت: این‌ها را محترمانه برگردانید، من که اینقدر بی‌رحم نبودم، ای کاش به خودم پیام می‌داد، چرا به سراغ عبیدالله رفت؟ عجب!

اگر این تصویر در ذهن باشد که هست، اصلاً «ما ملّت امام حسینیم» معنا ندارد.

در ادامه می‌گویند: تو با همان منطقی که در حکومت معاویه زیردست سعید بن عاص جنگیدی، با یزید هم بیعت می‌کردی! مگر یزید چه تفاوتی با پدرش داشت؟

یا اصل موضوع را منکر می‌شود، یا می‌گوید یک خطایی رخ داده است و رها کنید!

وقتی چنین تصویری هست…

جالب اینجاست که فضاهای روشنفکری کشور ما، که یکی از دردهای فضای روشنفکری ما این است که عالمانه نیست، فکر می‌کنند اگر حرف خلاف جریان و جامعه و عموم بزند، حرف باکلاسی است، این هم یک کتاب باز می‌کند و می‌بیند در آن چیزی نوشته‌اند، می‌گوید: این هم سند!

سند یعنی چه؟

آیا ما در این موضوع گیر کرده بودیم که آیا این جمله در جایی نوشته شده یا نوشته نشده است؟

نعوذبالله اینکه گفتند پیغمبر مجنون است، در قرآن نوشته شد!

گیرِ ما این نیست که در کجا چه چیزی نوشته شده است، چه کسی این را گفته است؟ آیا با بقیه‌ی حقایق هم منطبق است یا نه؟

آیا اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در فتوحات شرکت کرده‌اند و سرباز سعید بن عاص شده‌اند؟

سند این نیست که یک جا نوشته است، الآن شما چند سند می‌خواهید که برای شما بیاورم که نوشته شده باشد «شهید سلیمانی رهبر تروریست‌های دولتی بزرگ دنیاست»؟ آسوشیتد پرس و واشنگتن پست و…

هر کسی چیزی در جایی نوشته باشد که علامتِ صدق نیست.

این آدمی که این را نوشته است، چه کسی هست؟ آیا نیاز داشته است این مطلب را بنویسد یا نه؟ کدام جریان را تقویت می‌کند؟ وگرنه خیلی چیزها در خیلی جاها نوشته شده است.

الآن اگر در اینترنت در مورد من جستجو کنید، تاریخ تولد مرا سال ۶۴ نوشته است، ولی نیست! هر کسی هر چیزی در هر جا بنویسد که درست نیست!

یک بی‌انصافی گفته است که بنده شیخیه هستم! پناه بر خدا. لعنت خدا و ملائکه بر من اگر من طرفدار شیخیه باشم. دلم نمی‌آید که بگویم لعنت خدا و ملائکه بر تو که دروغ می‌بندی، می‌گویم خدا از سر تقصیرات تو بگذرد.

هر کسی در هر جایی هر چیزی بنویسد که درست نیست.

راجع به ما که اهمیتی نداریم دروغ می‌بندند، راجع به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که قطب العارفین و محل نظر و التجاء انبیاء است که معلوم است بیشتر احتمال می‌رود خلاف بگویند.

می‌گوید: این حسین شما آمده است و گفته است که ایرانیان را بکشید!

در کجا آمده است؟ چه کسی در کجا نوشته است؟ مسلّماتِ تاریخ چیست؟

دیروز عرض کردیم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کاروانی که حضرت را محاصره کرده‌اند آب دادند، حتّی به مرکب‌هایشان هم آب داده است.

وقتی آدم شخصیتی را می‌شناسد…

شما در محل خودتان کاسبی را می‌شناسید که منصف است، مثلاً قرض الحسنه درست کرده است و همه‌ی دارایی خود را در قرض الحسنه آورده است، شما هم بیست سال است او را می‌شناسید، او حتّی نمی‌تواند یک سوسک بکشد، بعد یک نفر بگوید دیروز فلانی چشم برادر مرا درآورد!

می‌گویید: آن شخصی که ما می‌شناسیم…

أقل موضوع این است که رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ثبت کرده‌اند…

اگر این تصویر در ذهن‌ها باشد چه چیزی از کربلا می‌ماند؟

امروز کسانی که مدّعی روشنفکری هستند، همینطور می‌گردند تا مطلبی پیدا کنند، این کار که تحقیق نیست!

حال برمی‌گردم و تحلیلی از این فتوحات (به اندازه‌ای که امروز فرصت داریم) انجام می‌دهم.

بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جهان اسلام بحرانِ مشروعیت پیدا شد.

شما فرض کنید که تا روز گذشته در اینجا امام زمان ارواحنا فداه منبر می‌رفتند، امروز من بیایم و بنشینم. اصلاً لازم نیست که من بد باشم، که البته این‌ها بودند، خودِ طاغوت بودند، ولی فرض کنید بد نبودند، اصلاً اینکه کسی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جای ایشان بیاید، مسلّماً مقایسه می‌شود.

این‌ها دچارِ بحرانِ مشروعیت شدند، ولو اینکه دهان‌ها را با کودتا ببندند، مردم مقایسه می‌کنند.

تا روز گذشته معلم شما نفر اول فیزیک دنیا باشد و فردا من بیایم! مسلّم است که کلاس اصلاً تحمّل نمی‌کند. اگر نفر قبلی نبود شاید ارزیابی می‌کردند که ببینند این شخص کیست…

اول پیغمبرِ «إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ»[۷] نشسته است، فردا دیگری آمده است!

پیغمبر «إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ»، نفر اول آمد و نشست و گفت: «إنَّ لِی شَیطَاناً یَعتَرِینِی عِندَ غَضَبِی فَإذَا رَأیتُمُونِی مُغضَبا فَاجتَنِبُونِی»! شیطان به من مسلّط است، اگر عصبانی شدم فرار کنید!!!

اصلاً لازم نیست که جامعه مقایسه کند، یعنی حتّی کسانی که فهم اندکی هم دارند متوجّه می‌شوند در اینجا فاصله خیلی زیاد است.

رفتار کاملاً متفاوت بود، سطح کاملاً متفاوت بود، معنویت کاملاً متفاوت بود.

من اصلاً نمی‌گویم بد بودند، که بودند، ولی اصلاً نیاز نیست.

اگر شما بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حتّی اگر ناگهان بزرگترین علمای شیعه مانند شیخ مفید را هم می‌گذاشتید، همه چیز زار می‌زد! وای بحالِ این‌ها! بخاطر همین هم دچارِ بحرانِ مشروعیت شدند.

عدّه‌ای از مخالفین را کشتند، در رأس آن‌ها حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها است. اما مسلّماً نمی‌توانند همه را بکشند.

یکی از راه‌هایی که به ذهنشان رسید، که بعضی از آن‌ها این راهکار را به زبان آوردند، گفتند: زندگی عرب شمشیر اوست، عرب جنگجوست.

اگر جنگ در جایی بیاید…

ان شاء الله خدای متعال نیاورد، ان شاء الله کشور ما بجز دولت حضرت حجّت ارواحنا فداه که جنگ جهانی است، ان شاء الله این مسجد ما و مجلسی که در آن نشسته‌‌ایم هم جزو گردان‌های حضرت باشد، ان شاء الله جنگی در کشور ما نیاید.

وقتی جنگ در جایی بیاید همه چیز بهم می‌خورد، آرایش شهر بهم می‌خورد، اداره‌ی شهر بهم می‌خورد، ساعات ادارات بهم می‌خورد، توزیع ثروت بهم می‌خورد، دیگر خبری نیست. همه‌ی خبر جنگ است. منتظر مارش است، می‌خواهند کجا را بزنند؟ به کجا حمله کرده‌اند؟ بچه‌ها چه شدند؟

وقتی جنگ بیاید همه‌ی اخبار را پوشش می‌دهد.

وقتی یک المپیک می‌شود همه‌ی اخبار پوشش داده می‌شود، جنگ که دیگر….

گفتند وقتی جنگ شود، همه‌ی ذهن‌ها منصرف می‌شود، دیگر کسی به ما کار ندارد، دیگر نمی‌گویند تو چه کسی هستی که روی منبر پیامبر هستی و حتّی آیه را هم غلط می‌خوانی!

یک هراس و حماسه و خون و جان در خطر بودن هم دارد، که همه سعی می‌کنند خودشان را حفظ کنند.

وقتی از جنگ به شهر برگردد، دل او برای زن و بچّه‌اش تنگ شده است، هر کدام هم چهار زن و تعدادی کنیز دارند، همینکه به هر کدام سرکشی کند، دوباره اعزام می‌شود. دیگر به کسی هم گیر نمی‌دهند.

اگر غنیمت هم بدست بیاورند که درآمد هم دارند. اینطور حساب و کتاب کردند.

برای همین شروع کردند به گسترش سرزمین. نام آن را فتوحات گذاشتند.

کسانی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، پیامبر روی آن‌ها اسم گذاشته بود، فرمود: فردا علی را می‌فرستم که برود و خیبر را فتح کند که علی کرّار است، علی مانند این‌ها فرّار نیست!

«فرّار» به کسی می‌گویند که کار و ذات او فرار کردن است!

این‌ها که تا دیروز فرّار بودند، حال نشسته‌اند و مردم را به جنگ فرستادند.

فرماندهان جنگ‌ها چه کسانی بودند؟ کسانی که تا دیروز رؤسای دشمنان اسلام بودند، آداب اولیه‌ی جنگ را نمی‌دانستند.

وقتی پیروز می‌شدند، همانطور که در دوره‌ی جاهلی…

البته بی‌انصافی نمی‌کنم و عرض می‌کنم که موارد استثناء هم هست، گاهی اصحابی هم بودند که بد عمل نمی‌کردند، اما راجع به کلّیت عرض می‌کنم.

مگر این‌ها چند وقت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیده بودند؟ مثلاً خالد بن ولید مگر چقدر اسلام یاد گرفته بود؟

این‌ها در دوره جاهلیت وقتی به جایی حمله می‌کردند و اسیر می‌گرفتند، پوست او را می‌کندند. اینجا هم همان کار را می‌کردند!

در جنگی فرمانده‌ی مسلمین، زن فرمانده‌ی طرف را دید که مسلمان بود، به طمع او، گردن شوهر او را ناگهانی زدند!

ولی این کارها را بعنوان سیف الله می‌کردند، تا دیروز بعنوان بت‌پرست وحشیگری می‌کرد، امروز بعنوان سیفٌ مِن سیوف الله! می‌گفت این اسلام است!

در جامعه‌ی اسلامی اتفاقات زیادی افتاد، اولاً در این حمله‌ها اسیر می‌گرفتند. بعضی از اسیرها را گردن می‌زدند، بعضی دیگر را می‌آوردند، آوردنِ این‌ها به شهر، اختلاط فرهنگی ایجاد می‌کرد، این‌ها هم چون قوّت در اسلام نداشتند هضم می‌شدند و گاهی مقلّدِ کنیز و برده‌ی خود می‌شدند! چون مایه‌ای از دین نداشتند.

مصلحان اجتماعی غیرشیعه کتب فراوانی در این زمینه دارند، که از دلایل بهم ریختن جامعه‌ی اسلامی، اختلاط فرهنگی بود. آدمی که مایه ندارد زود رنگ می‌گیرد، آفتاب‌پرست می‌شود.

سربازهای قدیمی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که به این راحتی از کسی رنگ نمی‌گرفتند.

آدمی که بیست سال با یک ربّانی طرف باشد، اگر کاشانی را ببیند زود جذب نمی‌شود. زود جذب شدن برای آدم ندیدن است. اگر کسی آدم ربّانی دیده باشد، به دنبال کاشانی‌ها نمی‌رود. اگر آن ربّانی از دنیا برود به سراغِ یک ربّانیِ دیگر می‌رود.

ابوذر و سلمان و… که فرمانده‌های سپاهیان این‌ها نبودند، بعضی از آن‌ها اصلاً فاجعه‌هایی هستند که آبروی جهان اسلام را می‌برند، این‌ها فرماندهان فتوحات شدند!

صحابیِ الکلی!

یک نفر از آن‌ها را در ایّام غدیر گفته‌ام، اما جا دارد که در اینجا اصلاً بعنوان نمادِ بی‌آبروییِ جریان فتوحات بگویم.

یک نفر که او را جزو اصحاب پیامبر می‌شناسند، منظور کسی است که زمان پیامبر شهادتین گفته است، نام او «ابو مِحجَن» است.

کتاب «الإصابه فی تمییز الصحابه» ابن حجر عسقلانی و «الاستیعاب فی معرفه الأصحاب» ابن عبدالبَر را نگاه کنید که کتب غیرشیعه هستند.

این شخص الکلی بود و نمی‌توانست ترک کند.

عمر هشت مرتبه به او حد زده بود.

در فقه اسلامی اگر برای مرتبه اول به کسی حد بزنند، شهادت او در دادگاه ساقط است، اگر به مرتبه‌ی سوم برسد مسئله‌ی اعدام او مطرح است!

حال این «ابو مِحجَن» هشت مرتبه حد خورده است! حال فقه هم به دستِ این‌ها افتاده.

نمی‌توانستند جلوی او را بگیرند، در نهایت گفتند چقدر او را حد بزنیم که صحابی پیامبر است؟ او را به زندان انداختند.

زور این «ابو مِحجَن» زیاد بود، کاری کرد که زندانبان را بکشد و فرار کند، زندانبان از ترسِ او فرار کرد.

در جنگ‌های با ایرانیان که سعد بن ابی وقاص فرمانده بود، رفت و ملحق شد. دیدند او در لشگر از چپ می‌آید و به راست می‌زند…

دین چارچوب دارد، قانون اساسی دارد، احکام دارد.

اینطور نیست که کسی بگوید من امام حسینی هستم و به هیئت می‌آیم و کاری به نماز ندارم. دین یک پکیج است. کسی که رابطه‌ی او با نماز خوب نیست درواقع رابطه‌ی او با امام حسین علیه السلام هم خوب نیست و در توهّم است. کسی که فکر می‌کند رابطه‌ی او با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خوب است ولی قرآن برای او مهم نیست، درواقع رابطه‌ی او با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم خوب نیست، این‌ها قابل جدایی نیستند. ما به دیگران همین را می‌گوییم، می‌گوییم «إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی‌ یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوضَ»،[۸] قابل جدایی نیستند. ان شاء الله خدای متعال عشق به قرآن کریم را روز به روز در وجود ما بیشتر کند. ان شاء الله خدای متعال صدای رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از آیات قرآن کریم به گوش ما آشنا کند.

حال دیدند این ابومحجن زور دارد، سعد بن ابی‌وقاص گفت: من دیگر تو را حد نمی‌زنم! تو شمشیر خدا هستی!

امیرالمؤمنین سلام الله علیه رئیسِ شعرای عصر خودش «نجاشی» که چه ابیاتی در مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و چه ابیاتی در مذمّتِ معاویه سروده است را وقتی شراب خورد و به خیابان آمد و فهمیدند، قبیله‌ای که نجاشی را حمایت می‌کردند آمدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: ما در صفین جان دادیم و پای تو ایستادیم، این شخص سرباز تو است، هیچ کسی تابحال یک بیت مانند او نگفته است، این شخص از جان مایه گذاشته است، اگر برای معاویه گفته بود، معاویه به اندازه‌ی وزن او طلا می‌داد!

حضرت فرمودند: حکم خداست!

گفتند: اگر حکم خداست، چرا بیست ضربه بیش از هشتاد ضربه می‌زنید؟

حضرت فرمودند: ماه رمضان است و به ماه رمضان بی‌حرمتی کرده است.

گفتند: آقا! فقط از همین بیست ضربه بگذر که ما بگوییم علی از این بیست ضربه کوتاه آمد!

حضرت فرمودند: حکم خداست!

بروید و این روایت را به دنیا بگویید، این از آن روایاتی است که در دنیا بی‌نظیر است!

فرمانده‌ی آن قبیله گفت: اگر حد بزنی ما از تو می‌بُریم و به سراغ معاویه می‌رویم.

حضرت فرمودند: حکم خداست!

به نجاشی حد زدند، این‌ها هم به سراغ معاویه رفتند.

این نجاشی طوری شعر گفته بود که گاهی در مذمت معاویه بود، فرماندهان لشگر معاویه می‌گفتند: یک مرتبه دیگر بگو که حفظ کنیم!

کجا پیش می‌آید کسی را مذمّت کنند و طرفداران او بگویند عجب جمله‌ای گفتی! یک مرتبه‌ی دیگر بگو که حفظ کنم؟!

ابیات او را حفظ کرده بودند.

وقتی معاویه این‌ها را دید خیلی خوشحال شد، فرمانده‌ی قبیله گفت: معاویه! این را به تو بگویم که ما از ظلم علی به سراغ تو نیامدیم، این عدل علی بود که ما را به سمت تو آورد. من می‌دانم علی عادل است، ما تحمّلِ عدل او را نداشتیم. او به ما ظلم نکرده است که از او فرار کنیم. عدل علی ما را به اینجا آورده است.

این یک سربازِ پیامبر است، از آن طرف نامِ آن الکلی را عم سرباز پیامبر گذاشته‌اند!

وقتی این ابومحجن در حال مردن بود وصیت کرد: وقتی من مردم بالای قبر من سه درخت انگور بکارید که وقتی انگورها روی خاک افتاد، چیزی نصیب من شود!

به این وصیّت او هم عمل کردند!!!

ابن عبدالبَرّ که صاحب «الاستیعاب فی معرفه الأصحاب» است و این روایت را نقل کرده است می‌گوید: ابوبکر از علی برتر است. چرا؟ چون ابومحجن گفته پیامبر فرمود: «أرحَمُ اُمَّتِی بِاُمَّتِی أبوبَکر»!!!

مگر انسان به شخص الکلی استناد می‌کند؟ خود تو هم افتضاحات او را در کتابت آورده‌ای!

من با این علما کار ندارم، دل من برای آن عوامی می‌سوزد که از هیچ چیزی خبر ندارند، این ما هستیم که نسبت به آن‌ها وظیفه داریم.

ادامه‌ی پاسخ به دروغِ «حسنین علیهما السلام در فتوحات شرکت کرده‌اند»

فتوحات برای چه اتفاق افتاد؟ برای اینکه می‌خواستند جامعه را اداره کنند، درآمد داشته باشند، ذهن‌ها را بهم بزنند، حواس‌ها را پرت کنند که مردم گیر ندهند.

جنایات را ببینید، خالد گفت: این لشگر خیلی مقاومت کرد، نذر کرده‌ام وقتی این‌ها را شکست دادیم آنقدر گردن بزنم که یک رودخانه از خون راه بیفتد.

این‌ها را دستگیر کردند و شروع کردند به گردن زدن!

چند ساعت گردن زدند و آمدند و گفتند: ما هرچه گردن می‌زنیم رودخانه نمی‌شود، خون لخته می‌شود!

گفت: نذر کرده‌ام!

این منطق ادامه پیدا کرد، عبیدالله ملعون به عمر سعد ملعون نامه نوشت و در آن گفت: من نذر کردم، وقتی حسین و یاران او را گرفتید، آن‌ها را… چون نذر کردم!

این منطقِ وحشیگری تا کربلا هم ادامه دارد.

خیلی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تحت فشار قرار دادند که در این فتوحات شرکت کنند، در جاهایی هم حضرت را مجبور کردند که همراهی کند، که عرض خواهم کرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در شش ماه اول بیعت تقیّه‌ایِ اکراهی اجباری نکرد، بیعت به معنای از جان و دل که هیچ وقت صورت نگرفت، بعد آمدند و گفتند: مگر پیامبر «جَیش اُسامَه» را نفرستاد که با متنبّی «مُسَیلَمه کذّاب» بجنگد، آن‌ها اسلام را در خطر گذاشتند. اگر تو نیایی مردم نمی‌آیند که بجنگند. باید این خبر برسد که علی همراهی کرده است.

یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به آن نقطه‌ای بردند که فرمود: «خَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ»[۹] دیدم مرز مسلمین در خطر است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مجبور شد از آن حالتِ درگیری تقیّتاً کوتاه بیاید.

ما مثال این امر را داریم.

زمان قاجار روسیه تزاری حمله کرده بود، آسید علی صاحب ریاض، پسر او سید محمد مجاهد… نامه‌های این‌ها هست، گفتند: ما حکومت قاجار را قبول نداریم، ولی برای اینکه روسیه حمله کرده است، اگر پیروز شود تشیّع از بین می‌رود، اسلام از بین می‌رود، دیگر می‌تواند در خمس و فیء و انفال هم تصرّف کند، برای همین به لشگر قاجار بروید. طلبه‌ها هم به لشگر قاجار رفتند که از اسلام دفاع کنند. حال چکار کنیم که فرمانده طاغوت شده است؟! برای اینکه فعلاً علی الحساب از آن جنگ بیرونی نجات پیدا کنیم.

حضرت اینجا قدری کوتاه آمدند.

در جاهایی هم که مرز مسلمین در خطر بود، حضرت دید اگر سپاه مسلمین شکست بخورند، فقط حکومت شکست نمی‌خورد، بلکه اسلام از بین می‌رود. برای همین حضرت مشورت دادند که این‌ها شکست نخورند.

اما با اینکه مشورت دادند که این‌ها شکست نخورند، مثلاً حضرت در برابر رومیان مشورت دادند، چون اگر شکست می‌خوردند دیگر چیزی از اسلام نمی‌ماند.

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با اینکه مشورت داد، خودش در جنگ‌ها شرکت نمی‌کرد.

خیلی هم فشار آوردند و اصرار کردند. حتّی وقتی ناصبی‌ها می‌خواستند به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گیر بدهند، می‌گفتند: در صفین با مسلمین می‌جنگی ولی قبلاً شمشیر خودت را به کفّار نمی‌زدی!

یعنی طعن هم می‌زدند.

آنجایی که مجبور شد و باید اسلام را حفظ می‌کرد مشورت داد، ولی شرکت نکرد. این از مسلّمات است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در فتوحات شرکت نکرد، در حالی که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شرکت می‌کرد قطعاً او را فرمانده‌ی نیروها قرار می‌دادند. چرا؟

از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عذر می‌خواهم، خاک بر فرق من و تمثیل من، یک جهت تشبیه برای شباهت کافی است، ان شاء الله جسارت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نباشد.

بعد از فتح مکّه، وقتی پیامبر می‌خواست به جنگ حنین برود، ابوسفیان را فرمانده‌ی مکیان قرار داد. خودِ این موضوع یک پیروزی بود. رهبرِ بیست و یک سال سابقه‌ی جنگ با اسلام، حال یکی از فرمانداران پیامبر در جنگ‌ها شد!

این‌ها آرزو داشتند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در فتوحات شرکت کند که ایشان را فرمانده‌ی کل قوا کنند، در اینصورت دیگر بعضی از رفتارهای حضرت را هم تحمّل می‌کردند. چون در اینصورت می‌گفتند ما مشروع هستیم، علی سربازِ من است!

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نرفت! هرچه فشار آوردند حضرت قبول نکرد.

روزی عمر به ابن عباس (وقتی در شام بودند) گفت: من هر سفری که به علی می‌گویم با من همراه شو، نمی‌آید!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این کار را نکرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که خودش این کار را نکرد، که بواسطه‌ی اهل بیتِ پیغمبر، به این رفتارها مشروعیت ندهد، خودش نمی‌آید و حسنین را می‌فرستد؟

انسان باید حرفی بزند که ابتدا و انتهای کلام با هم همخوانی داشته باشد.

چرا حضورِ حسنین علیهما السلام مهم بود؟ چون سیّدا شباب اهل الجنّه بودند، مشروعیت‌بخش بودند. برای همین هم معلوم است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این کار را نمی‌کند.

اگر حسنین علیهما السلام شرکت می‌کردند باید همه‌ کتب… مانند یک بمب خبری منتشر کنند.

اگر حسنین علیهما السلام زیر پرچم معاویه می‌آمدند، این‌ها این خبر را در سطح عالی منتشر می‌کردند، چون به این امر نیاز داشتند.

اینکه یک روایت در چهار کتاب با قیل بیاید که مهم نیست. سیف بن عمر، علی بن مجاهد و آدم‌های دروغگوی کذّابی که همه این‌ها را می‌شناسند نقل کرده‌اند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین و جمل که حسنین علیهما السلام را با خود همراه آورده بودند و زیر پرچم خودِ حضرت بودند، وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به خط می‌زد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمود: نگذارید برود!

اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کمتر فرماندهی به حسنین علیهما السلام می‌داد برای این بود که می‌خواست این بزرگواران را حفظ کند. این موضوع را به زبان آورد و فرمود: این‌ها دردانه‌های پیامبر هستند، ائمه‌ی اهل بیت هستند، عالم باید فدای این‌ها بشود.

وگرنه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنقدر محمد حنفیه را در صفین و جمل به میدان فرستاد که روزی آمد و عرض کرد: آیا من پسرِ شما نیستم؟ هر جا که تیر و تیراندازی و سختی است مرا می‌فرستی، مگر حسنین هم پسران تو نیستند؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: تو پسرِ منی، ولی حسنین پسرانِ فاطمه و پیامبرند!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اجازه نمی‌داد حسنین علیهما السلام در لشگرِ خودش بجنگند، بعد بگوید زیر پرچم سعید بن عاص بروید؟!؟! اگر قرار بود حسنین علیهما السلام بروند که خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌رفت!

آن تصویرسازان به دنبال این بودند که بگویند: اصلاً بین حسین و یزید فرقی نیست، همه‌ی این‌ها صحابی هستند. بعداً عدّه‌ای رافضی پیدا شدند و دعوا درست کردند.

آن کسانی هم که این تصویر را در ذهن خود دارند می‌گویند اصلاً دعوایی در کار نبوده است، اصلاً معلوم نیست چه کسانی این‌ها را داغ کرد و خودشان هم کشتند و بعد هم به گردن یزید انداختند!

من بعداً بیشتر راجع به انگیزه‌های این‌ها صحبت می‌کنم.

فعلاً بحثِ ما روی جهان اسلامِ غیرشیعه است، اگر این بحث به جایی برسد، برمی‌گردم و نمونه‌هایی که در شیعه هم تصویر غلط هست را عرض می‌کنم.

روضه و توسّل به غلام سیاه امام حسین علیه السلام در کربلا

یکی از آن جاهایی که تصویر امام حسین علیه السلام را در اذهان تغییر می‌دهد…

تفاوتِ… البته من از امام حسین علیه السلام عذرخواهی می‌کنم، با آن‌ها در همه چیز تفاوت وجود دارد…

بروید و تاریخ‌های رسمی، تاریخ‌هایی که بنی امیّه نوشته‌اند را ببینید که این‌ها با غلامان و کنیزهای خود چطور رفتار می‌کردند. آنقدر می‌زد که خسته می‌شد! نسبت به کنیزان که اصلاً نگفتنی است… این‌ها را اصلاً آدم حساب نمی‌کردند، بلکه حیوان حساب نمی‌کردند، چون می‌گفتند اگر اسب از مقابل شما رد شود نماز شما باطل نیست، اما اگر برده از مقابل شما رد شود نماز شما باطل است!

یعنی برده و کنیز را به اندازه‌ی حیوان هم حساب نمی‌کردند.

از آن طرف امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «کَانَ قَنبَر یُحِبُّ أمیرَالمُؤمِنِین حُبّاً شَدِیداً» قنبر عاشقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود؛ چرا؟ چون رفتارِ این‌ها طورِ دیگری بود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با قنبر به بازار می‌رفت، دو لباس می‌خرید، می‌فرمود: تو این لباس زیباتر را بردار، تو جوان هستی!

قدیم اینطور بود که وقتی میهمان می‌آمد، ظرفی را می‌آوردند که میهمان دست خود را بشوید.

قنبر آمد تا دست میهمان را بشوید، آن میهمان پای خود را دراز کرده بود… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و ظرف را گرفت تا خودش آب را بریزد. آن میهمان خودش را جمع کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: اگر قنبر هم بود فرقی نمی‌کرد. یعنی او انسان است!

اصلاً برده‌ها نمی‌جنگیدند، برده‌ها را خرید و فروش می‌کردند. یعنی همانطور که وقتی اموال را غارت می‌کردند، طلاها را دور نمی‌ریختند، می‌فروختند و تقسیم می‌کردند، برده‌ها را هم می‌فروختند و پول آن را تقسیم می‌کردند، برای همین برده‌ها در جنگ‌ها نمی‌جنگیدند.

«عُقبَه بن سِمعان» غلامِ حضرت رَباب سلام الله علیها، که فارس‌ها به ایشان «رُباب» می‌گویند، نجنگید و زنده ماند، بعداً هم راوی خیلی از روضه‌های کربلا شد.

برده‌ها نمی‌جنگیدند، مگر اینکه خودشان می‌خواستند بجنگند.

برای چه یک برده باید برای صاحب خودش، در جایی که کشته شدن قطعی است، بجنگد؟

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک غلامی داشت، خدمتی کرده بود، این غلام را آزاد کرد. این غلام عرض کرد: آقا! مرا بیرون نکن!…

من از آن روز که در بند توام آزادم…

مرا بیرون نکن…

حضرت فرمودند: این باغ را به تو بخشیدم. غلام عرض کرد: من این باغ را وقفِ محبّانِ تو می‌کنم، ولی تو مرا بیرون نکن!

اینجا اوضاع طور دیگری بود…

در منابع عامه نقل شده است و ما شیعیان هم داریم، دو نفر هم‌زمان در عصر روز عاشورای سال ۶۱ خوابی دیدند، هم امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها، هم ابن عباس.

می‌گوید: من خواب بودم، «رأیتُ رَسُول اللهِ أَشْعَثُ أَغْبَرُ»،[۱۰] پیامبر را دیدم، سر و صورت حضرت خاک‌آلود است و موها پریشان است…

مو براحتی بهم نمی‌ریزد، مثلاً باید صد مرتبه بر سر خود بزنید تا موی شما بهم بریزد و به آن «أشعَثَ» بگویند.

حضرت امّ سلمه سلام الله علیها می‌گوید: وقتی پیامبر را اینطور دیدم تعجّب کردم…

این روایت را هم ابن عباس می‌گوید و هم حضرت امّ سلمه سلام الله علیها، هر دو همزمان این خواب را دیده‌اند، رؤیای صادقه بود…

حضرت امّ سلمه سلام الله علیها می‌گوید: وقتی پیامبر را اینطور دیدم تعجّب کردم و عرض کردم چه شده است؟

دیدم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شیشه‌ای از خون در دست دارد و این خون‌ها را در شیشه می‌ریزد، «أَشْعَثُ أَغْبَرُ»، خاک‌آلود و موهای حضرت پریشان است.

پرسیدم: یا رسول الله! چه شده است؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: الآن حسینم را کشتند…

مابقی این روایت را در انتها عرض می‌کنم.

در کربلا هر کسی که می‌خواست به میدان برود، تا ضجّه نمی‌زد که حضرت اجازه نمی‌داد به میدان برود، بیشترِ اصحابِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم در آن سه تیراندازی اصلی کشته شده بودند، شاید ده یا بیست نفر به میدان رفتند، بیشتر اصحاب در آن تیراندازی سه‌گانه مانند برگ درخت ریختند.

وقتی اصحاب یک به یک کشته شدند، یک غلام سیاهی بود که غلامِ ابوذر بود، بعد از ابوذر به درِ خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد…

این دیگر غلام به معنای اینکه برده باشد نبود، اما دیگر ماندگار شده بود، همینطور با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود، با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود.

به هنگام پیری مرانم ز خویش       که صرف تو کردم جوانیِ خویش

این اگر می‌خواست به او پولی می‌دادند تا برود، اما او دوست نداشت که برود، پیر شده بود، خَم شده بود، در منابع متأخر نقل است که ابروهای او بلند شده بود، پیرمرد بود.

به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد تا اجازه بگیرد و به میدان برود.

حضرت فرمودند: ما تو را آزاد کرده‌ایم، این‌ها هم فکر می‌کنند تو برده هستی و کاری به تو ندارند، سالم می‌مانی. ما دوست داشتیم در خوشی با ما باشی، ما از تو توقع نداریم…

گفت: «یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَنَا فِی اَلرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَکُمْ وَ فِی اَلشِّدَّهِ أَخْذُلُکُمْ»،[۱۱] من در خوشی‌ها کاسه‌لیسِ شما بودم، آیا حال که کار به جنگ رسید شما را رها کنم؟ «لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُکُمْ» نه! من شما را تنها نمی‌گذارم، «حَتَّى یَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِکُمْ» من امید دارم که خونِ من با خون شما قاطی شود.

حضرت قبول نکرد او به میدان برود.

هر کسی بنحوی دلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را می‌لرزاند که حضرت زیر بار برود، حضرت قاسم علیه السلام به پای حضرت افتاد و حضرت کوتاه آمد، این غلام هم عبارتی گفت که دلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را لرزاند، گفت: آیا چون من سیاه هستم نمی‌خواهی…

او حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را می‌شناخت، خواست کاری کند که حضرت را خلع سلاح کند…

عرض کرد: آیا چون بدن من عطرِ بدن شما را ندارد نمی‌خواهید جنازه‌ی مرا هم در دارالحرب بیندازید؟

دیگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خلع سلاح شد…

این غلام به میدان رفت، جنگی نکرد…

این قسمت که می‌خواهم عرض کنم برای یک غلام سیاه دیگر است، چون یک روز روزی ما شده است که روضه‌ی این آقازادگان عالم را بخوانیم…

من از نزدیکان شیخ زکزاکی شنیدم، که ان شاء الله خدای متعال شیخ زکزاکی را شفاء بدهد و او را آزاد کند و پرچم او را در افریقا بلند کند… می‌گفت: یکی از راه‌هایی که ما این‌ها را جذب می‌کردیم این بود که ما در ایام اربعین (چون نمی‌توانستیم به کربلا بیاییم) در حال رفتن به سمت حسینیه «بقیّه الله» بودیم، کشاورزها غیرشیعه بودند، به لب جاده می‌آمدند و می‌گفتند: به کجا می‌روید؟ می‌گفتیم: به حسینیه «بقیّه الله» می‌رویم، می‌گفتند: چرا؟ می‌گفتیم: این روزی است که کاروان امام حسین علیه السلام به سمت کربلا برگشته‌اند.

می‌گفتند: این موضوع چه ربطی به ما دارد؟

من می‌گفتم: ما در آنجا یک نماینده داشتیم!…

کار این‌ها تمام می‌شد… می‌گفتند: یعنی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ما را هم قبول می‌کند؟

بیل خود را روی زمین می‌گذاشت و راه می‌افتاد…

اگر کسی کمی فهم داشته باشد می‌گوید: یعنی آیا ممکن است حسین بن علی مرا هم قبول کند؟

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه غلام دیگری به نام «أسلَم» یا «واضح» داشتند، او به میدان رفت…

وقتی من دیروز رجزها را می‌خواندم، عمداً این رجز را نخواندم، این سرگلِ رجزهای کربلاست…

همانطور که عرض کردیم رجز معرّفی دارد، حماسه دارد و خط اعتقادی.

وقتی این غلام خواست به میدان برود گفت اگر من خودم را معرّفی کنم که من چه کسی هستم و پدر من کیست، کسی نمی‌شناسد و روی کسی اثری ندارد، هرچه فکر کرد، دارایی‌های خود را جمع‌بندی کرد و دید یک چیز بیشتر ندارد، گفت:

أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ              سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ

وقتی به زمین افتاد، سلام نکرد که حضرت خود را به خطر بیندازد و به وسط میدان بیاید، در حال جان دادن بود که دید زیر سرِ او نرم شد، حضرت سرِ او را به دامان گرفت…

اینطور نقل کرده‌اند که وقتی چشم‌های خود را باز کرد و صورت حضرت را دید، لبخندی زد و گفت: «مَن مِثلِی؟»

برگردم و آن خوابِ حضرت امّ سلمه سلام الله علیها را تکمیل کنم…

گفت: «لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُکُمْ» نه! من شما را تنها نمی‌گذارم، «حَتَّى یَخْتَلِطَ هَذَا اَلدَّمُ اَلْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِکُمْ» من امید دارم که خونِ من با خون شما قاطی شود.

حضرت امّ سلمه سلام الله علیها می‌گوید: پیامبر را دیدم، «رأیتُ رَسُول اللهِ أَشْعَثُ أَغْبَرُ»، سر و صورت خاکی و موها بهم ریخته بود، شیشه‌ای از خون بدست دارد، خون‌ها را از روی زمین برمی‌دارد، همه را در یکجا می‌ریزد و مخلوط می‌کند.

عرض کردم: یا رسول الله! این‌ها چیست؟

حضرت فرمودند: «هَذَا دَمُ الحُسَین وَ أصحَابه»

آن چیزی را که او اراده کرده بود، پیغمبر این کار را کرد…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] ملحمه الإمام علی أو القصیده العلویه المبارکه، صفحه ۱۹

[۵] سوره مبارکه طه، آیه ۱۴

[۶] صحیح بخاری، جلد ۴، صفحه ۴۲

[۷] سوره مبارکه قلم، آیه ۴

[۸] حدیث ثقلین

[۹] نهج البلاغه، نامه ۶۲ (أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله علیه وآله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَى ( علیه السلام ) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلى الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (صلى الله علیه وآله) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ. وَ مِنْهُ : ‌إِنِّی وَ اللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَهٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ إِنِّی إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّهِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیبَکُمْ وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلَادِکُمْ تُغْزَى انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ وَ السَّلَامُ .)

[۱۰] إعلام الوری بأعلام الهدی ، جلد ۱ ، صفحه ۴۲۸ (و رُوِیَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ أُمِّ سَلَمَهَ: أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ و آلِهِ و سلّم خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَهٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلاً ثُمَّ جَاءَنَا و هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ و یَدُهُ مَضْمُومَهٌ، فَقُلْتُ لَهُ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ، مَا لِی أَرَاکَ شعثا مغبرّا؟ فقال: «اسری بِی فِی هَذِهِ اَللَّیْلَهِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ اَلْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ: کربلاء، فاریت فیه مصرع الحسین ابنی و جَمَاعَهٍ مِنْ وُلْدِی و أَهْلِ بَیْتِی، فَلَمْ أزل ألقط منه دماءهم فها هِیَ فِی یَدِی» و بَسَطَهَا فَقَالَ: «خُذِیهِ و اِحْتَفِظِی بِهِ». فأخذته فإذا هو شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ، فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَهٍ و شَدَدْتُ رَأْسَهَا و اِحْتَفَظْتُ بِهَا، فَلَمَّا خَرَجَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ العراق کنت اخرج تِلْکَ اَلْقَارُورَهَ فِی کُلِّ یَوْمٍ و لَیْلَهٍ فَأَشَمُّهَا و أَنْظُرُ إِلَیْهَا ثُمَّ أَبْکِی لِمُصَابِه، فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ اَلْعَاشِرِ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ – و هُوَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی قُتِلَ فِیهِ – أَخْرَجْتُهَا فِی أَوَّلِ اَلنَّهَارِ و هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَیْهَا آخِرَ اَلنَّهَارِ فَإِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ، فصحت فِی بَیْتِی و کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَهَ أَنْ یَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَهِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَهِ، فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَهً لِلْوَقْتِ و اَلْیَوْمِ حَتَّى جَاءَ اَلنَّاعِی یَنْعَاهُ، فَحُقِّقَ مَا رأیت .)

[۱۱] اللهوف علی قتلی الطفوف ، صفحه ۱۰۲