«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمتِ حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و سلّم، اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّه و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به محضر مبارک حضرت بقیه‌ الله الأعظم روحی و ارواح العالمین مَن سِواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عنوان بحث ما «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا» است.

فعلاً به یک زاویه‌ای از ابعاد گسترده‌ی این موضوع می‌پردازیم، عرض می‌کردیم که ما با حقیقتِ واقعه‌ی عاشورا یا هر حقیقتِ تاریخی، بصورتِ مستقیم در ارتباط نیستیم، آن واقعه از طریق «روایتِ ما از آن واقعه» در ذهن ما تصویر می‌سازد.

اینکه روایت ما از کربلا چیست، روایت ما از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چیست، ما را رده‌بندی می‌کند و معرفت اشخاص با یکدیگر تفاوت پیدا می‌کند.

الحمدلله ربّ العالمین شیعیان علی رغم مشکلاتی که هست و کمبودهایی که بواسطه‌ی غیبت حضرت حجّت صلوات الله علیه احساس می‌کنند، تصویرشان از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک منجیِ نجات‌بخش است، در بسیاری از موارد گرچه تصویرمان از ان حقیقتِ بزرگ کوچک است، اما بنظر می‌رسد که ان شاء الله با واقعیتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تناسب و تطابق دارد، گرچه کوچک است.

عرض کردیم اتفاق بدی که هست این است که در فضای جهان اسلام، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک محبوبیتِ حداقلیِ فی الجمله‌ی همراه با تعارف دارد، بجهت اینکه تصویر ذهنی مسلمین را خراب کرده‌اند، کاری کرده‌اند که نشود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را الگو قرار داد. ظاهر امر این است که عموم جهان اسلام در این زمینه مقصّر نیستیم، شاید ما در ضعفِ تبلیغ مقصّر باشیم، ولی آن‌ها شاید مقصّر نباشند.

یعنی شاید از بدو تولّد تا لحظه‌ی مرگ به ذهنشان خطور نکند که چنین بلایی بر سر فکرشان آمده باشد، چه بسا احتمال هم ندهند.

از آنطرف هم ما خبری ایجاد نمی‌کنیم، معارضی تولید نمی‌کنیم که آن‌ها بخواهند احتمال بدهند.

همین عزاداری که ما انجام می‌دهیم، بالاخره سر و صدای آن در اقطار عالم می‌پیچد و بالاخره آن‌ها روی این موضوع فکر می‌کنند.

در همین چند ماه آینده، کنگره‌هایی در کشورهای افریقایی راجع به کربلا هست، یکی از اصلی‌ترین موضوعات آن «عزاداری» و «مظلومیت حسین [علیه السلام]» است.

مظلومیتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک مسئله‌ی است که برای ما از اوضحِ واضحات است، ولی برای آن‌ها اینطور نیست. ممکن است همه این کلمه‌ی ساده‌ی «مظلومیت» را متوجّه نباشند و نپذیرند.

در این تصویرهای غلط که بحث می‌کردیم، روز گذشته بحث به جایی رسید که ناتمام ماند، آن هم اینکه گفته بودند «شأن اهل بیت أجل است از اینکه وارد این کثافاتِ دنیا شوند»، «شأن اهل بیت أجل از مسئولیت و حکومت است».

این جملات را هم در انواعی می‌گویند.

آقایی که هم خود او انحراف فکری داشت و هم پدر او، می‌گفت: اصلاً غدیر و بعد حکومت‌خواهیِ سیّدالشّهدا در جایی که اکثریت امّت اسلام به سمت دیگری رفته‌اند، بر خلاف دموکراسی است. غدیر اصلاً یک پیشنهاد به جامعه‌ی اسلامی بود.

این صورتی‌شده‌ی آن تصویرِ غلط است! این شخص شیعه است!

ما عرض کردیم که فعلاً تصاویر غلطی از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در جامعه‌ی اسلامی را بیان می‌کنیم که به دلایلی بین ما هم طرفدارانی دارد.

واضح است که کسی که شیعه است ممکن است همه‌ی آن نگاه را نپذیرد، ولی این حرف را گفته‌اند. این شخص حدود ده سال قبل مقاله‌ای در روزنامه‌ای نوشت و گفت که اصلاً غدیر بر خلاف دموکراسی است، و آن شیوه‌ای که دیگران می‌گویند دموکراتیک است!

کسان دیگر در فضای متصوّفه، مانند «ولی الله دهلوی»، پدر جدّ طالبان امروز، می‌گویند اصلاً خدا نمی‌خواست علی و اولاد او را آلوده کند، لذا به خلافتِ آن‌ها راضی نبود، فلذا آن‌ها را یاری نکرد. اصلاً خلافت برای این خانواده نبود، حکومت برای حاکمان و دنیایی‌هاست، اولیای خدا در سلوک و طریقت هستند، در آنجا به سراغ این‌ها می‌رویم!

کسی در شیعه نمی‌تواند این حرف را به این شکل واضح بزند، چون بحث خلافت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیلی واضح است، ولی حکومت چرا…

روز گذشته هم عرض کردم، استاد برجسته‌ای بود، رحمه الله علیه، می‌گفت: اگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را رها کرده بودند، آن‌ها به منبر می‌رفتند و درس می‌گفتند و کاری به این کثافاتِ حکومت نداشتند!

یعنی اصلاً زمینه‌ی ذهنی او این است که اصلاً حکومت یعنی کثافت!

اینجا بود که لحظه‌ای، بر خلاف میلمان در این دهه، سوزنی به خودمان هم زدیم.

گفتیم در این روزگاران ما…

اثرِ سیاست روی دین

ان شاء الله خدای متعال آن مسئولانی که خوب هستند، صبح و شام نمی‌شناسند، برای خدمت به مردم دست از پا نمی‌شناسد و با اخلاص هستند، به اخلاص‌شان برکت بدهد و عاقبت‌شان را بخیر کند و آن‌ها را با امیرالمؤمنین محشور کند؛ اما بالاخره عدّه‌ای هم هستند که این‌ها خیلی کمک می‌کنند که در جامعه‌ی شیعی هم کسانی پیدا بشوند و چنین نگاهی داشته باشند. وقتی مسئول را نگاه می‌کنند فکر کنند حکومت و سیاست یعنی کثافت.

ما بخواهیم یا نخواهیم نگاه سیاسی ما مستقیماً در اعتقادمان اثر می‌گذارد، و نگاه اعتقادی ما مستقیماً در سیاست ما اثر می‌گذارد.

اگر الآن به دانشگاه‌های ما بروند و جریان‌های الحادی را بررسی کنند، یک خط الحادی در فضای دانشگاهی ما روشن شد.

البته کاری به مسائل یک سال اخیر ندارم و عرض نمی‌کنم که تعداد این‌ها درصد بالایی است.

اگر می‌رفتید و ریشه‌یابی می‌کردید، که برخی از دوستان ما به ریشه‌یابی این موضوع پرداخته‌‌اند، به یک شخصیتِ فیلسوف می‌رسد که او در ایران است. خود او امروز قائل به الحاد نیست!

اما ناگهان در فضای روشنفکری دانشگاه، جمعی را به الحاد کشاند!

یعنی طرف اهل نمازشب بود، الآن رسماً مرتد است، نمی‌گویم خیلی زیاد هستند ولی هر کسی در این زمینه کار کند، برای او کاملاً روشن است. یعنی اهل اطلاع می‌دانند راجع به چه کسی حرف می‌زنم… هیئتی که الآن نعوذبالله به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جسارت می‌کند. خود آن شخص اینطور نیست اما

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی             درآورند غلامان او درخت از بیخ

همیشه افراط و تفریط در پایین‌دست بیشتر است.

وقتی با این‌ها صحبت می‌کردند و علّت را می‌پرسیدند، مثلاً می‌گفتند تو دانشجوی مهندسی بودی، تو دانشجوی پزشکی بودی، تو را چه به مباحث سنگین فلسفی؟ اصلاً عقل تو به این حرف‌ها نمی‌رسد، همه به این مباحث علاقه ندارند، این‌ها مباحث خاصی است، همیشه مشتری این مباحث خیلی محدود است.

وقتی ریشه‌یابی می‌کنی که چه اتفاقی افتاد که گارد این دانشجوها نسبت به این آدم باز شده است…

این‌ها گفته بودند: سال ۸۸ شد و اتفاقاتی در کشور افتاد، ما دیدیم آدمی که این شخص را نقطه‌ی اوجِ بعضی از علوم عقلی می‌دانستیم و بشدّت گوشه‌گیر بود؛ این شخص ناگهان یک دستبند سبزی بدست کرد و در تظاهرات شرکت کرد. ما بر حسب اینکه یک دانشمند برجسته‌ای… ما هم اختلاف سیاسی داریم…

البته نمی‌خواهم بگویم هر کسی در سیاست مخالف فکر من است، اینطور است. می‌خواهم بگویم مسائل سیاسی را ساده درنظر نگیرید، مسائل سیاسی آسان نیست، قبلاً هم عرض کرده‌ام که بنده این موضوع را با تطبیق عرض می‌کنم، کتاب‌های اصلاح‌طلب و اصول‌گرا راجع به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، با یکدیگر متفاوت است. نظریه‌ی فلسفه‌ی قیام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این دو حزب سیاسی با یکدیگر متفاوت است. الآن کاری به این موضوع ندارم که کدامیک درست است و کدامیک غلط، بلکه می‌گویم قطعاً نگاه سیاسی و نگاه اعتقادی انسان با یکدیگر در ارتباط است.

کمااینکه من روز اول عرض کردم که شما نسبت به شعر روضه‌خوان و منبرِ منبری هم نباید ساده‌انگاری کنید، او هم تصویر شما را در عقاید شما تغییر می‌دهد.

این شخص دیده بود یک آدم برجسته‌ای، یک دانشمند فوق العاده‌ای در علوم عقلی…

من در یاد دارم که حوالی سال ۷۸ و ۷۹ چهار جزوه‌ی تاریخ فلسفه‌ی ایشان را که کپی شده بود، با یک مبلغ زیادی تهیه کردم که بخوانم، بعداً هم آن جزوات را از من سرقت کردند.

حال طرف نگاه می‌کند و می‌بیند یک درگیری سیاسی پیش آمده است، یک طرف عالمِ استخوان‌دار است، مثلاً یک طرف مرحوم آیت الله مصباح است…

حال نگاه به آقای مصباح از نظر سیاسی هر طور که می‌خواهد باشد، باشد؛ اما واضح است که ایشان یک عالم تراز یک هستند.

می‌گفت این طرف خلأ بود، ناگهان دیدیم که این شخص دستبند سبز بدست کرد و به خیابان آمد. چون ما هم نگاه سیاسی داشتیم و انتقاد داشتیم و می‌گفتیم رأی ما جابجا شده است، پشت این شخص رفتیم. بر حسب اینکه می‌گفتیم این شخص دردِ ما را درک کرده است، در جلسات او شرکت کردیم. بعد این شخص راجع به ماهیتِ وحی صحبت می‌کرد…

حال به این موضوع کاری ندارم که خود او الآن چه می‌گوید…

این‌ها به این موضوع قائل شدند که وحی درست نیست!

او راجع به تجربه‌های نبوّت صحبت می‌کرد، این‌ها قائل شدند که نبی معاذالله متوهّم است. او راجع به اسماء و صفات خدا صحبت می‌کرد، این‌ها خدا را موهوم پنداشتند و مرتد شدند!

یعنی اگر آن روز در آن دعوای سیاسی، این شخص بخاطرِ میلِ سیاسی‌اش به این فرد، به او نزدیک نشده بود، هیچ وقت حوصله‌ی رفتن به آن جلساتِ تئوریکِ سنگین را نداشت.

سیاست روی دین اثر جدّی می‌گذارد، دین هم روی سیاست.

ان شاء الله خدای متعال سیاست ما را اخذشده از روی دین ما قرار بدهد، نه بالعکس.

شما قرن به قرن راجع به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مطالعه بفرمایید، می‌بینید که کاملاً متناسب با تحوّلات اجتماعی، فلسفه‌ی قیامِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در نگاه نویسندگان تغییر پیدا کرده است، حال باید بررسی کنید که کدامیک از این‌ها از حقایق گرفته شده است و کدامیک از این‌ها از نگاه اجتماعی طرف.

جالب است به شما عرض کنم این آقایی که مخاطبینِ قابل ملاحظه‌ای داشت… نمی‌گویم تعداد زیادی بودند، اصلاً فضاهای تئوریک سنگین، بدنه‌ی دویست هزار نفری که ندارد… که بعضی‌ها با حرف‌های او مرتد شدند، ایّام محرّم سخنرانی هم می‌کند! چرا؟ هر کسی عقلِ اندکی داشته باشد می‌داند نباید مقابلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بایستد. حبّ به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند سیل، مخالفین را نابود می‌کند. لذا او که از او ارتداد برداشت کردند، در محرّم راجع به امام حسین علیه السلام، در مورد مسیحای دین و اسطوره‌ی انسانیت حرف می‌زند!!!

پاسخ به شبهه «حکومت در شأن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست»

این تصویر که «حکومت در شأن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست، از کجا بوجود آمده است؟ از تصویری که مسلمانانِ غیرشیعه از خلافتِ یزید دارند.

اگر شما خلافتِ یزید را مشروع بپنداری، یعنی بگویی خدا خواسته است، خدا اجازه داده است، خدا تصرّف او در بیت المال را حلال شمرده است؛ مسلّماً نمی‌توانی در برابر خدا بایستی. ناخودآگاه تصویری که از او در ذهن شما ایجاد می‌شود، می‌بینید انگار عدّه‌ای آدم هستند که آمده‌اند فدایی بقیه بشوند!

مانند آن کسی که مین خنثی می‌کند و فدایی بقیه است، یا مانند کسی که می‌خواهد آلودگی‌های سمّیِ بیولوژیک را خنثی کند، مسلّماً این شخص آلوده خواهد شد، دیگر می‌گویند این امر طبیعی است، این بنده‌ی خدا خواسته است که بار مردم را بردارد، دیگر بالاخره با سَم هم سر و کار دارد، سَم را استنشاق کرده است، چه توقعی دارید که سالم بماند؟ منتها خدا می‌گوید اهل بیت حیف هستند و شأن آن‌ها أجل است، امثال یزید بروند… هم نمی‌شود بدون حکومت ماند، هم این حکومت را به امثال یزید بدهند، این شخص مع عفو هم هست، چون با کثافات دنیا سر و کار دارد و بعضی چیزها طبیعی است…

تصویری که از یزید مخابره می‌شود، باعث می‌شود آن تصویر از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فهمید بشود. تصویری که از یزید مخابره می‌شود چطور است؟ این حاصلِ یک روندِ پنجاه ساله‌ی واضح است.

ما قبلاً در مباحث‌مان بعنوان «میوه ارگانیک» از آن تعبیر کرده‌ایم، یعنی محصول طبیعی بدونِ هیچ افزودنیِ غیری!

حال من فقط به چند مورد اشاره می‌کنم که معلوم بشود می‌خواهیم چه چیزی بگوییم، اما خیلی وارد عمق موضوع نمی‌شوم.

روز گذشته اشاره کردم، در منطق دین، آن کسی که مسئول است، آن کسی که حاکم است، بشدّت از مسئولیت فراری است. بار سنگین روی دوش مسئول است. خادمِ همه است.

همانطور که یک نفر در این منطقه نامزد نمی‌شود که التماس کند تا بی‌مزد و مواجب، آشغال‌های شما را ببرد… چرا؟ چون هم درآمد زیادی ندارد، کار سختی هم هست.

اگر کسی ملتفت باشد که این بار سنگین چیست و چقدر کارِ سختی است و چقدر حساب پس دادن دارد، اگر عقل سالم داشته باشد و دزد نباشد، قاعدتاً باید فراری باشد و نباید مسئولیت قبول کند، مگر اینکه کار را به جایی برسانند که بگویند شخص دیگری را نداریم، هرچه جستجو کردیم کسی را پیدا نکردیم…

در ایام جنگ اینطور شده است، مثلاً ترکش به جای مهمّی از بدن فرمانده اصابت کرده است و فقط یک پرستار در منطقه است، فرصت نیست که صبر کنند تا پزشک جراح برسد، امکان انتقال هم وجود ندارد، در اینصورت اگر پرستار مجبور بشود ممکن است جراحی هم کند، مع عفو هم هست، دائماً هم به خدا پناه می‌برد.

دوره‌ی غیبت همینطور است، لذا اگر کسی می‌خواهد مسئولیت بپذیرد باید اضطراری باشد، وگرنه اگر کسی ولع داشته باشد…

انسان خیلی از مسئولین را نگاه می‌کند، گاهی اوقات از آن مسئول دیگر انتقاد می‌کنند، وقتی موضوع را بررسی می‌کنید می‌بینید که می‌خواهد بگوید او نمی‌داند و من می‌دانم!

گاهی اوقات وقتی این نفر می‌آید از آن نفر بدتر می‌شود. بنظر من علّت این است که هنوز تصوّر نکرده است که چه اتفاقی افتاده است و این حجم از مسئولیت یعنی چه، این بار یعنی چه چیزی.

آن نقلی که دیروز از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل کردیم، حضرت می‌توانستند اشکالات زیادی از طلحه و زبیر کنند، اما در موضوع پُست گرفتن، حضرت فرمودند: این‌ها طمع دارند!

اگر طمع نداشتند بازرسی بالای سر آن‌ها می‌گذاشتند.

حضرت این کار را در مورد شریح قاضی انجام دادند. حضرت شریح قاضی را عزل کرد، جامعه بهم ریخت، گفتند این یادگاری فلان خلیفه است. حضرت دیدند جامعه بهم می‌ریزد، او را برگرداند. ولی کار او را عملاً به یک پست تشریفاتی تبدیل کرد.

حکم قاضی نافذ است و کسی هم نمی‌تواند حکم قاضی را رد کند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: قبل از اینکه بخواهی حکمی را بنویسی، ابتدا حکم را به من بده تا بررسی کنم، بعد ابلاغ کن.

درواقع این کار یعنی اینکه تو قاضی نیستی!

شریح قاضی هم حواس خود را جمع می‌کرد که چیزی را غلط ننویسد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن را رد نکند. یعنی عملاً به منشیِ دادگاهی تبدیل شد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قاضی آن است.

اما حضرت اینطور جامعه را هم آرام کرد.

حضرت فرمودند: طلحه و زبیر طمع دارند. نمی‌شود گوشت را به دست گربه داد.

اینکه ناگهان در شش ماه شروع می‌شود به تبلیغ آدم‌های ناشناس… انسان نمی‌تواند حکم کلّی بدهد، چون باید روز قیامت حساب پس داد، ولی بالاخره این به ذهن انسان می‌رسد، چون تجربه نشان می‌دهد که… تو کجا کار کرده‌ای که می‌خواهی به جای بعدی بروی؟

چون جامعه‌ی مسلمین یزید را خلیفه‌ی مشروع می‌دید، چون رفتار او را مطابق با فقه سیاسی اسلام می‌دید، هرچه نگاه می‌کرد کثافت می‌دید، از آنطرف مطابق با شریعت می‌دید!

اگر شما بودید چکار می‌کردید؟

باید بگویید دیگر این هست! خانه پذیرایی دارد، سرویس بهداشتی هم دارد! اهل بیت را به پذیرایی می‌بریم و سرویس بهداشتی را به یزید و امثال یزید می‌دهیم!

اما حال منطقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ببینید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که معلوم نیست عالم نظیرِ حضرت را در عبادت دیده باشد…

ان شاء الله خدای متعال از آن خوفی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داشت روزی ما کند. ان شاء الله اگر قرار است اجری به ما بدهند، ارتقاء توحیدی و ولایی ما باشد. ان شاء الله حال عبادت ما تغییر پیدا کند.

آن آقایی که از خوف خدا مدهوش می‌شد، و منِ گیج راحت می‌خوابم، این برای فهمِ من است.

یک فرد گیج روی چوب نشسته است و در رودخانه می‌رود، نمی‌داند به سمت یک آبشارِ دویست متری می‌رود، راحت است! تا زمانی که ارتفاع را نبیند راحت است.

آن کسی که حقیقتِ عالم را می‌داند، عظمتِ ربّ الأرباب را می‌داند، مِنَنِ ربّ الأرباب به خودش را می‌داند، لطائف و کرامات حضرت حق به خودش را می‌داند، هرچه خوب عمل کند، باز هم خودش را بدهکار می‌بیند.

من اینطور نیستم، پُررو هم هستم! اگر اتفاقی برای من رخ بدهد می‌گویم مگر چکار کرده‌ام که اینطور شده است؟

من هر سال یک مرتبه آخرین مناجاتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در دهه اول محرّم می‌خوانم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه لحظات آخر طوری با خدای متعال حرف می‌زند، مانند کسی که در یک کاخ نشسته است، همه‌ی عالم هم خَدَم و حَشَمِ او هستند و در ناز و نعمت است، آنطور تشکّر می‌کند.

چون اگر کسی فهم داشته باشد می‌داند که آن کسی که حبیبِ خداست، اگر وسطِ آتش باشد یا وسطِ باغ باشد، او در آغوشِ حقیقتِ حضرت حق است، ذلیل نمی‌شود، بیچاره نمی‌شود، دور از رحمت نمی‌شود، او به هر جا که برود، رحمت آنجا هست. او می‌بیند که این ابتلاء برای این است که دست عدّه‌ای گرفته بشود.

یک مادر زحمت می‌کشد که غذا درست کند تا بچّه‌های او بخورند و لذّت ببرند.

گاهی می‌بینید که مادر یک غذای سخت می‌پزد. برای چه اینقدر زحمت می‌کشد؟ برای اینکه بچه‌ها پنج دقیقه لذّت ببرند.

آن کسی که پدرِ عالمِ وجود است، می‌گوید چند تیر بیشتر هم می‌خورم که دست چند نفر را بگیرم. این موضوع را در مسیرِ لطفِ الهی می‌بیند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با آن عبادتِ عظیم خود، در کوفه محرابِ نماز شب داشت، محرابِ نمازِ واجب داشت، در خانه‌ی خود مصلّی داشت. زمانی که حاکم نبود در شبانه‌روز هزار رکعت نماز می‌خواند، (وقتی حاکم شد وقت کمتری داشت)…

وقتی بیت المال بدست حضرت می‌رسید، می‌گویند اگر شب می‌رسید، آن چیزهایی که امکان تقسیم بود، اجازه نمی‌داد صبح شود. نیروها را خبر می‌کرد که شبانه تقسیم کند. اگر روز بود هم اجازه نمی‌داد شب شود.

یکی اینکه حضرت این کار را فوری انجام می‌داد.

دوم اینکه خودِ حضرت بالای سرِ کار بود.

سوم اینکه اگر چیزی بود، مثلاً خوراکی بود که می‌خواست به مردم تقسیم کند، مثلاً خراجِ اهل ذمّه‌ای عسل بود، حضرت این را تقسیم می‌کرد، یتیم‌های محلّه را دعوت می‌کرد، خود حضرت به یکایک این ایتام عسل می‌داد. وقتی تقسیم بیت المال تمام می‌شد حضرت آنجا را جارو می‌زد و بعد در همانجا نماز می‌خواند.

شما از فقها سؤال کنید، افضلِ مکان‌ها برای نماز کجاست؟ می‌فرمایند: مسجد!

ببینید آیا یک نفر فتوا می‌دهد که در خزانه‌ی بانک مرکزی نماز بخوانید؟

آیا این حکومت حکومتِ کثافات است؟

محل بیت المال این حکومت، چون اموال مردم را رسانده است، جلوی فقر را گرفته است، جارو می‌زد که معلوم باشد چیزی نمانده است. چون در اینجا خدا عبادت شده است، حقِ خلق الله پرداخت شده است، این مکان شرافت پیدا کرده است. در این مکان خدا عبادت شده است، عدالت رعایت شده است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در این مکان نماز می‌خواند.

این یک تصویر از حکومت است.

ما که از امام زمان ارواحنا فداه چیزی به یاد نداریم، چون ما از ابتدا، از دیدارِ امام زمان ارواحنا فداه محروم بودیم. اگر می‌خواهیم امام زمان ارواحنا فداه را بشناسیم، امام صادق علیه الصلاه و السلام فرمود: «یَسِیرُ بِسِیرَهِ أمِیرالمُؤمِنِین»، ببینید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چطور است، او اینطور است.

اما این تصویر نبود.

بازی با معارف دین!

به عثمان می‌گفتند: این همه بیت المال! چطور این همه بیت المال را به بعضی از افراد می‌دهی؟…

این به گند کشیدنِ مفاهیم دینی است!

می‌گفت: صله رحم است دیگر! پیامبر اینقدر به صله رحم تشویق می‌کرد! آیا نمی‌دانید قطع رحم حرام است؟  این خاله خواهرزاده‌ی من از من توقع دارند!

روزی عبدالله بن زبیر به پدربزرگ خودش که خلیفه اول است گفت: بابا جان! وقتی ما در مکه بودیم، می‌گفتند شما کوهی داشتید!…

بچّه کوه می‌خواهد!

شما چه می‌گویید؟ آیا می‌گویید الآن من قطع رحِم کنم؟ آیا شما دین ندارید؟

آیا یعنی قطع رحم کنم؟ داماد من (مروان) که دختر مرا گرفته است و او را خوشبخت کرده است، دوست دارم خمس غنائم افریقا را به او بدهم، دوست دارم فدک را به او بدهم…

شما نگاه کنید، جامعه می‌گوید: روزی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با حکومت قهر کرد و صاحبان حکومت گفتند: نمی‌توانیم فدک را به تو بدهیم، چون برای حکومت است!

بعد عثمان همین فدک را به مروان داد!

شما چطور می‌خواهید تحلیل کنید و بگویید هر دو درست است؟ مشکل این است.

وقتی نقد می‌کنید مشکل پیدا نمی‌شود، اما وقتی می‌خواهید بگویید درست است و شرعی است و خلیفه است و برترین اصحاب پیغمبر، نفرِ سوم است و تنه به تنه‌ی انبیاء می‌زند، باید چکار کنید؟

اینجا باید بگویید حکومت و بیت المال نجاست است! ولی سرویس بهداشتی در خانه لازم است!

یعنی مجبور هستی که اینطور توجیه کنی.

بعداً به عبدالله بن زبیر زمیی داد که در آن دو پُل در آن ساخت!

وقتی بین دو کوه یک پل می‌زنند، دو پل یعنی حداقل چهار کوه در آن زمین بود! این خوارهای مختلف که هست، ایشان کوهخوار بود!

این بازی با معارف است.

امام حسن و امام حسین سلام الله علیهما، وقتی عبدالله پسر عمروعاص را می‌دیدند، حتّی جواب سلام او را هم نمی‌دادند!

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیلی نسبت به بی‌ادبان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غیور بودند.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کسانی که در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شمشیر کشیده بودند را آدم حساب نمی‌کردند، امام هادی علیه السلام می‌فرماید: «لَعْنَهُ اللَّهِ وَلَعْنَهُ مَلائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ أَجْمَعینَ عَلی مَنْ سَلَّ سَیْفَهُ عَلَیْکَ وَسَلَلْتَ سَیْفَکَ عَلَیْهِ- یا أَمیرَالْمُؤْمِنینَ»،[۴] لعنت خدا و ملائکه و انبیاء بر هر کسی بر تو شمشیر کشید یا هر کسی که تو به او شمشیر کشیدی.

امام حسن و امام حسین علیهما السلام جواب سلامِ عبدالله بن عمروعاص را نمی‌دادند. عبدالله بن عمروعاص عنصرِ فرهنگیِ بنی امیّه است.

«ابن کثیر» می‌گوید: این روایاتِ خزعبلِ اسرائیلیات که دروغِ یهودی‌هاست را چند نفر وارد آثار ما کرده‌اند که یکی از آن‌ها عبدالله بن عمروعاص است!

«ابن کثیر» در تفسیر خود، چهار جای مختلف، در مورد خزعبلِ باطل می‌گوید که این کارِ عبدالله بن عمروعاص است که از آثار یهودی‌ها به دین وارد کرده است.

هرچه بخواهند امام حسن و امام حسین علیهما السلام را نبینند… هرچه بخواهی خورشید را درنظر نگیری، خورشید روی بقیه اثر می‌گذارد، خورشید در دیده شدنِ چراغ‌های دیگر اثر می‌گذارد، بقیه در کنارِ خورشید بی‌فروغ هستند… هرچه بخواهند امام حسن و امام حسین علیهما السلام را نبینند، می‌خواهند عظمت این دو بزرگوار را چکار کنند؟

این عبدالله بن عمروعاص از دیگران درخواست می‌کرد که جلسه‌ای ترتیب دهید تا ما را آشتی بدهید!

گفتند: آقا! چرا جواب سلام او را نمی‌دهید؟

حضرت فرمودند: او روی پدر من شمشیر کشیده است.

عبدالله بن عمروعاص برای اینکه توجیه کند گفت: پیغمبر به من فرمود که همیشه پیروِ پدرت باش!

ببینید مفاهیم دینی را چگونه به گند کشیدند!

پدرم مرا به صفین برد، اتفاقاً پدرم خاطره‌ی بدی هم در صفین داشت… من باید احترام پدرم را حفظ می‌کردم!

«وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا»،[۵] بله! احترام پدر و مادرت را حفظ کن، ولی نه در آنجایی که می‌خواهد شما را مشرک کند! نه آنجایی که می‌خواهد شما را کافر کند! نه آنجایی که می‌خواهد شما را ظالم کند.

اتفاقاً اینجا «احترام به پدر و مادر» این است که اجازه ندهی پرونده‌شان سنگین‌تر بشود.

ببینید، همه‌ی این عبارات… «صله رحم»، «حاکمیت مسلمانان»، «بغی»، «اطاعت از پدر و مادر» و… همه‌ی این‌ها عناوینِ اصیلِ درستی است.

مفاهیم اصیل است، ولی کجا؟

اگر پدرت بگوید به قرآن جسارت کن انجام می‌دهی؟ تو تیر به سمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که حقیقتِ قرآن است انداخته‌ای!

دست کسی به قرآن تیر بزند شکسته باد، قرآن خراب نمی‌شود، ولی تو تیر به سمت کسی می‌زنی که ممکن است جان او آسیب بخورد، و او حقیقتِ قرآن است!

وقتی در جامعه‌ای «خلافت» اصیل می‌شود، نه رفتارِ حاکم… برای چه به دنبال حکومت هستی؟

فردا این مطلب را عرض می‌کنم که چرا حکومت عادلانه در نظر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مطلوب است؟ این موضوع ادامه‌ی این بحث است.

یعنی حکومت هرچه مهم است، یک کارکردی دارد، اگر بخواهد آن کارکرد را برعکس ایفاء کند… مثلاً می‌گویند انتظامِ امور بهم می‌خورد. حال مثلاً اگر کسی حاکم شد و هرج و مرج از قبل بیشتر شد، این حاکم به چه دردی می‌خورد؟

حکومت که اصالتِ مفهومی ندارد، قدرت که اصالتِ مفهومی ندارد، ما اراده‌ی معطوف به قدرتی نیستیم. اگر حکومت بخواهد به سمت اهداف قدمی بردارد، آنوقت اهمیّت پیدا می‌کند.

«حکومت» نزدِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

ابن عباس آمد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: آقا! مردم را جمع کرده‌ام که سخنرانی بفرمایید.

حضرت مشغول وصله زدن به کفش خود بودند…

حاکم مسلمین که چون جهان اسلام در دست او بود، میلیون‌ها سکّه به دست او می‌آمد و می‌رفت، درآمد سالانه‌ی خودِ حضرت هم چهل هزار مثقال طلا بود، یعنی اگر حضرت می‌خواست برای خودش خرج کند، ثروت زیادی داشت.

حضرت مشغول وصله زدن به کفش خود بودند…

این خیلی عجیب است، «خوارزمی» خطیبِ حنفی است، شاعر بزرگی هم هست، «جامع مسانید ابی‌حنیفه» و «مناقب ابی‌حنیفه» نوشته است، حنفیِ اصیلی است، یک کتاب «مناقب امیرالمؤمنین» هم دارد که خواندنی است. می‌گوید: آنقدر این کفش را به پینه‌دوز داده بود…

نمی‌خواهم بگویم ما باید امروز این کار را کنیم، چون روزگار با روزگار تفاوت دارد، آن چیزی که مهم است «زهد» است.

اما شما حساب کنید در جایی از دنیا، رئیسِ آن مملکت، رئیس یکی از قوای آن مملکت، مثلاً فرمانده‌ی ارتش آن مملکت، کفش او را به یک پینه‌دوز دوره‌گرد بدهند… ما اصلاً چنین تصوّری نداریم…

نمی‌خواهم بگویم این امر ارزش است، ولی زهدِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عجیب بود.

«خوارزمی» می‌گوید: آنقدر این کفش را به پینه‌دوز داده بود که دیگر خجالت کشید و خودِ حضرت مشغولِ پینه زدن بود…

آیا کسی به صاحب این دنیا توهین می‌کند؟

نگاه ما را نابود کرده‌اند که یزید مشروع بشود، بعد دیگر می‌گوید دنیا کثیف است!

ابن عباس آمد و گفت: آقا! این‌ مردم منتظر هستند… دید حضرت مشغولِ کفش خود هست…

من دوران نوجوانی خیلی غصه می‌خوردم که علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه دوازده سال بیل زده است، چقدر حوزه ضرر کرده است، ولی علامه طباطبایی ضرر نکرده است. علامه طباطبایی برای اینکه علامه طباطبایی بشود، لازم بود که دوازده سال بیل بزند، دوازده سال خلوت داشته باشد، دوازده سال همه چیز را ندید بگیرد، دوازده سال در غربت باشد، در عوض روح او بزرگ می‌شود، در عوض وقتی سال‌های بعد می‌آید، درّ غلطان تربیت می‌کند.

شاید اگر مستقیم آمده بود نمی‌توانست اینقدر آدم تربیت کند.

عمر علامه طباطبایی اعلی الله مقامه الشّریف خیلی بابرکت است، رحمه الله علیه. آنقدری که حضرت آقا در جایی می‌فرمایند: علامه طباطبایی و پدر من خیلی انقلابی (به آن معنا که کنش‌گرِ انقلاب باشند) نبودند.

ولی بارها… حتّی در همین سخنرانی اخیرشان هم فرمودند: بروید و مبانی علامه طباطبایی رحمه الله علیه را مطالعه کنید، او بعنوان تئوریسین انقلاب است.

کنش‌گر به آن معنا که مانند شاگردان خودشان از قبیل شهید بهشتی رضوان الله تعالی علیه و… نبود، مشغول کار خود بود، هر کسی وظیفه‌ای دارد.

علی رغم این جمله‌ای که حضرت آقا می‌فرمایند که ایشان خیلی انقلابیِ دو آتشه به معنای اینکه هر روز در تظاهرات شرکت کنند نبودند، در جایی می‌فرمایند پدرم هم اینطور بودند، اما می‌فرماند: بروید و مبانی علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه را بخوانید.

آن دوازده سال باغبانی، علامه طباطبایی می‌سازد.

برای همین معصوم از سختی و ابتلاء فرار نمی‌کند، اصلاً مسیر رشد با ابتلاء همراه است، بدون ابتلاء نمی‌شود. شما ببینید آیا یک پیغمبر از ابتدا تا انتها در خوشی و آرامش بوده است؟ نه! نمی‌شود.

مگر یک بدنساز بدونِ نعره زدن زیرِ وزنه به جایی می‌رسد؟ همه جا همینطور است.

گفت: آقا! شما با این عظمت مشغولِ این کفش هستید؟ کفشِ شما از کفشِ قنبر بدتر است!

حضرت فرمودند: این کفش چقدر می‌ارزد؟

دل من در اینجا خیلی از بی‌حیاییِ ابن عباس می‌سوزد، گفت: هیچ!

من یقین دارم اگر ملائکه در این صحنه بودند، دوست داشتند آن کفش را به صورت خود بکشند…

ای کعبه ز فیض نقش پایت            بر اهل جهان مطاف و مسجود

ای سِرّ بقای کون و امکان             عالم همه فانی و تو موجود

تشریف جهانِ آدمی را                  در کون قدم زدی، زهی جود

تا باز دهی به خاک ناچیز             خاصیتِ طبعِ کیمیا را

حضرت فرمودند: این کفش چقدر می‌ارزد؟

ابن عباس عرض کرد: هیچ!

حضرت فرمودند: حال یک قیمتی بگو!

ابن عباس عرض کرد: «کَسرُ دِرهَمٍ»، یعنی مثلاً به پولِ الآن، پنج هزار تومان!

حضرت فرمودند: ارزش این کفش برای من بیش از حکومت بر شماست.

یعنی ارزش حکومت کمتر از این است!

حضرت می‌خواهد خط فکری ایجاد کند. یعنی چه که حکومت برای ناپاکان است؟

بعد فرمود: مگر اینکه بتوانم یک حق را احقاق کنم.

اگر بتوانم حق احقاق کنم ارزش دارد، یعنی ارزش حکومت به قدرت نیست، ارزش حکومت به احقاق حق است.

یا بتوانم جلوی باطلی را بگیرم.

آنوقت این به درد می‌خورد و ابزار خوبی است.

ماشینی است که با آن به زیارت رفته‌ام، ماشینی است که با آن دستِ مردم را گرفته‌ام. یعنی وسیله‌ی خوبی است.

خدایا! به اندازه‌ی وسع ما، بلکه با تغییر وسع ما، بین ما و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سنخیت برقرار بفرما.

خدایا! وقتی مردم ما را می‌بینند، نسبت به دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اخلاق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدبین نشوند.

ما بخواهیم یا نخواهیم، با این لباس سیاهی که شما به تن کرده‌اید، با این حضورتان، شما راویِ حقیقتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستید. ان شاء الله خدای متعال همه‌ی شما را زینت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار بدهد.

روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه

روضه‌‌ی امروز چند روایت دارد، یک روایت می‌گوید: همان روز به دنیا آمد. یک روایت می‌گوید: خواست با او وداع کند…

سید حیدر حلّی اینطور می‌گوید: امام حسین علیه السلام از همه سبقت می‌گرفت، یک جا نتوانست سبقت بگیرد، خواست طفل را ببوسد، اما تیر سبقت گرفت…

این هم یک نقل است، این زیاد هم نقل شده است.

یک نقل این است که این بچه دو سه ساله بود، بگونه‌ای که از عطش ضجّه می‌زد. حضرت خواست او را به آغوش بکشد که بچّه تیر خورد.

البته اگر این نقل‌ها متعدد نباشند…

یک نقل هم همان نقلی است که بنده خودم بیشتر آن نقل را می‌خوانم، آن نقل یک مقدّمه دارد. چون بعضی از بزرگانِ عظیم الشّأن ما یک تردیدی در آن نقل کرده‌اند، من هم به فهم خودم پاسخی می‌دهم که آن احتیاطی که آن عزیزان کرده‌اند نیست.

رو زدن همیشه دون شأن نیست، بعضی جاها اتفاقاً جوانمردی است.

زمانی من درِ خانه‌ی شما را می‌زنم و می‌گویم: آیا غذای مانده دارید که من بخورم؟

این کار دون شأن است، انسان گرسنه می‌ماند اما رو نمی‌زند.

ولی اولاً «آب خواستن» دونِ شأن نیست، «آب خواستن» علامتِ فقر نیست. مخصوصاً آن زمان که آب فروشی نبود. من وقتی کودک بودم، جلوی درب منزل فوتبال بازی می‌کردیم، پیرمردی رد می‌شد و گفت: می‌توانم از آب حیاط شما بنوشم؟ ما هم نگفتیم این شخص فقیر است! فروش آب هم وجود نداشت.

ذیل آیه ۷۷ سوره مبارکه کهف هم، خیلی از مفسّران به این سمت رفته‌اند که حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام و آن بزرگوار که ظاهراً نام او حضرت خضر علی نبیّنا و آله و علیه السلام است، طعام نخواستند، بلکه آب خواستند.

این برای جایی است که خود آدم برای خودش رو بزند، اما اگر برای غیرخودش رو بزند…

شما نعوذبالله در خیابان می‌بینید که ماشینی خدای نکرده به طفلی زد و فرار کرد، شما این طفل را در آغوش می‌گیرید و می‌بینید وضع او وخیم است، به هر ماشینی که رد می‌شود التماس می‌کنید که صبر کند.

اتفاقاً در اینجا رو زدن است که این طفل را نجات بدهید. رو زدن برای غیر که دونِ شأن نیست.

باشخصیت‌ترین انسان روی زمین، حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها شب‌ها به درِ خانه‌ی انصار و مهاجر می‌رفت و برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رو می‌زد. این کار که دون شأن نیست، اتفاقاً این کار فتوّت و جوانمردی است.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دو مرتبه در ماجرایی نزدیک به هم رو زده است، اما نه برای خودش…

بسم الله الرحمن الرّحیم.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفت…

تا وقتی که سرباز داشت، اهل بیت بودند، قمر بنی هاشم علیه السلام بود، این عبارت را نفرمود…

حضرت کوتاه هم نیامد، هرچه اتفاق افتاد برافروخته‌تر و آماده‌تر و گل از گلِ آقای ما شکفته‌تر شد…

اما وقتی قمر بنی هاشم سلام الله علیه را کنار علقمه روی زمین گذاشت و آمد، دیگر هیچ کسی نمانده بود، ناموسِ پیغمبر بود و سی هزار حرامی… اینجا استنصار کرد، به وسط میدان رفت، چپ و راست میدان را نگاه کرد و دید همه از شهید شده‌اند، اینجا فرمود: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟»… ناموسِ پیامبر است… من نفر آخر هستم…

حرامی‌ها وقتی دیدند از صبح هر کاری کردند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از آن فضای استقامت خود، کلامی به گلایه باز کند، حضرت این کار را نکرد… اینجا هلهله کردند… گفتند: بالاخره دغدغه‌ی خود را به زبان آورد…

بانوان حرم، شیعیانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، سروران شیعیانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، دیدند حضرت با تنِ زخمی، در لحظات آخر عمر شریف خود هم نگرانِ این‌ها هستند… وقتی صدای حضرت بلند شد و آن‌ها هلهله کردند، بانوان حرم… «ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ»… صدای گریه‌ی بانوان بلند شد…

وقتی حضرت صدا را شنید به سمت خیمه‌ها برگشت که بانوان را آرام کند، دید این بانوان آقازاده‌ای را دست به دست می‌کنند و نمی‌دانند باید با او چکار کنند، وضع او وخیم است، سر افتاده است، چشم‌ها رفته است، لب را باز و بست می‌کند ولی دیگر صدایی از او درنمی‌آید، رنگ پریده است…

اول فرمود: زینب جان این طفل را به من بده…

چرا «زینب جان»؟

چون مادرِ مؤدّبِ این طفل اصلاً از خیمه‌ها بیرون نیامد، آن مادر هم از سرانِ شیعه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است… مادر جلوی حضرت نیامد که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرمنده نشود…

حضرت فرمودند: زینب جان! بچّه را بده تا با او وداع کنم…

وقتی طفل را در آغوش گرفت، دید تا به میدان برسد، معلوم نیست این بچّه بماند… جوانمردی حضرت اینطور اقتضاء کرد که بچه را در آغوش گرفت…

آن چیزی که لشگر دشمن از صبح به دنبال آن بود که در او نعوذبالله یک سستی ببینند، اینجا آقای ما بخاطر نجات دیگری به میدان رفت…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند مرتبه در کربلا، در حال سخن گفتن بود، که سخن ناقص شد…

عبدالله را در آغوش گرفته بود و او را از درد بازو آرام می‌کرد…

اینجا هم شروع کرد به صحبت کردن، «یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ»[۶]

آن آقایی که مرکزِ نصرتِ عالمِ وجود است… شاید کسی بین این لشگر باشد که برگردد…

«یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ»… هنوز فرمایش حضرت تمام نشده بود که دید بچه دست و پا زد…

دیگر با آن‌ها سخن نگفت…

خون علی اصغر سلام الله علیه به حضرت پاشید… برگشت و او را نگاه کرد، دست خود را زیر گلوی او گرفت، خون را به آسمان پاشید…

اینجا دو اتفاق بی‌نظیر افتاد…

من به یادِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌افتم…

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالای سر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نشسته بود، وقتی به قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نگاه کرد، رو کرد به قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و عرض کرد: «قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»[۷]… یعنی اگر به خودم نگاه کنم، این مصیبت بر صبر من غلبه می‌کند… دو جمله بعد فرمود: چون خدا می‌بیند و در محضر خدا هستم، برای من آسان است. حضرت با زبانِ شاکرانه بلند شد.

اینجا هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آسمان را نگاه کرد و عرض کرد: خدایا! اگر نصر نازل نمی‌کنی، به ما صبر عطا کن…

بعد برای اینکه کسی اشتباه برداشت نکند فرمود: «حَوَّنَ عَلَیَّ ذَلِک»… خدایا! آسان بود، فکر نکنی که من پشیمان هستم…

اما جگر آتش گرفته بود…

جای دیگری این عبارت را نداریم، شاید این عبارت از امام صادق علیه السلام است، هاتفی از غیب ندا داد: «دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ»… حسین جان دلِ بِکَن! همین الآن سیراب شد…

شاعری سیصد سال قبل یک تصویر جانسوزی برای این صحنه دارد، می‌گوید: ضرب تیر آنقدر شدید بود که دست بچه بالا رفت، می‌گوید: «رَفَعَ الیَدَینِ إلَی أبِیهِ مُوَدَّعً» انگار که با پدر خود وداع کرد…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] زیارت غدیریه امام هادی علیه السلام

[۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۵ (وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَىٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ۚ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

[۶] تذکره الخواص، سبط این جوزی، صفحه ٢۵٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّه، وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله، یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟!… فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ.)

[۷] أمالی، شیخ طوسی، صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰ (فَلَمَّا نَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ، وَ أَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّیْهِ، وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، عَنِّی وَ عَنِ ابْنَتِکَ وَ حَبِیبَتِکَ، وَ قُرَّهِ عَیْنِکَ وَ زَائِرَتِکَ، وَ الثَّابِتَهِ فِی الثَّرَى بِبُقْعَتِکَ، الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَهَ اللِّحَاقِ بِکَ، قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَ ضَعُفَ عَنْ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِی، إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِسُنَّتِکَ وَ الْحُزْنِ الَّذِی حَلَّ بِی لِفِرَاقِکَ لَمَوْضِعَ التَّعَزِّی، وَ لَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودِ قَبْرِکَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُکَ عَلَى صَدْرِی، وَ غَمَضْتُکَ بِیَدِی، وَ تَوَلَّیْتُ أَمْرَکَ بِنَفْسِی، نَعَمْ وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ نِعْمَ الْقَبُولُ، وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏. قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَهُ، وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ، وَ اخْتُلِسَتِ‏ الزَّهْرَاءُ، فَمَا أَقْبَحَ‏ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ، یَا رَسُولَ اللَّهِ! أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ، لَا یَبْرَحْ الْحُزْنُ‏ مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی فِیهَا أَنْتَ مُقِیمٌ، کَمَدٌ مُقَیِّحٌ، وَ هَمٌّ مُهَیِّجٌ، سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْکُو، وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَاهُرِ أُمَّتِکَ عَلَیَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا، فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ، فَکَمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِیلًا، وَ سَتَقُولُ وَ یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ‏. سَلَامٌ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا سَئِمٍ وَ لَا قَالٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَهٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ، الصَّبْرُ أَیْمَنُ وَ أَجْمَلُ، وَ لَوْ لَا غَلَبَهُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَیْنَا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِکَ لِزَاماً، وَ التَّلَبُّثَ عِنْدَهُ مَعْکُوفاً، وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلَى عَلَى جَلِیلِ الرَّزِیَّهِ، فَبِعَیْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُکَ سِرّاً، وَ یُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً، وَ یُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً، وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ یَخْلَقْ مِنْکَ الذِّکْرُ، فَإِلَى اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَکَى، وَ فِیکَ أَجْمَلُ الْعَزَاءِ، فَصَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.)