حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ هجدهم تیرماه ۱۴۰۳، مصادف با شب سوم محرم در “هیئت محترم بضعه الرسول سلام الله علیها” به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه آلاف التحیّه و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر پر خیر و برکت حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
در مقدّمهی یک بحثی هستیم که برای اینکه زود وارد بحث شوم، «آنچه گذشت» را فقط از مقدّمه عرض میکنم.
به محضر شما عرض شد که یکی از مهمترین معضلات جامعهی اسلامی از صدر اسلام تا حتّی همین الآن، همان چیزی است که شاید دستمالی و تکرار شده است، و ممکن است خیال کنیم که این یک مورد معلوم است، آن هم بحث ولایت و امامت معصوم است.
بخش تئوریک این موضوع الآن برای ما محل بحث و اختلاف نیست، اما نحوهی التزام به این موضوع برای ما هم دغدغه و درگیری است، و به نظر من خلأ جدّی وجود دارد.
رویکرد جامعهی ما در جهتگیریها و حبّ و بغضها و جبههبندیهای خود، برای عدّهی زیادی بر اساس امامت نیست و بر اساس ملاکات دیگری است. این مشکل از صدر اسلام هم وجود دارد.
ما یکسری تکالیف فردی داریم، اینها هم بعضی جاها پیچیدگی دارند، ولی در کل پیچیده نیستند، مانند این واجباتی که ما داریم، مانند محرّماتی که بایستی ترک کنیم.
وظیفهی ما در برابرِ معصوم
اگر کسی رسالهی مجتهد خود را بخواند و یاد بگیرد، دیگر تا آخر عمرش خیلی بعید است که حکمی تغییر کند، اما مسائل اجتماعی و سیاسی و عمومی و… لایه لایه است، پیچیدگی دارد، پوشیدگی دارد، احکام ثانویه دارد، تزاحم دارد، لذا اینجا خیلی دقّت لازم است. خیلی اوقات اصل مسئله محل بحث نیست، مانند آن درگیری که مردم در صدر اسلام، وقتی امام مجتبی صلوات الله علیه با معاویه آتشبس امضاء کرد. بغض نسبت به معاویه، بیزاری از بنی امیّه، طاغوت بودن بنی امیّه محل بحث نبود، اما اینکه آیا الآن وقت جنگ است یا صلح است، تشخیص امام را لازم داشت.
بقیهی امور پیچیده هم همینطور است، یعنی مسئله بر سر این نبود که «بنی امیّه؛ آری یا نه»، کیفیت برخورد الآن با بنی امیّه موضوع بود. این امر دیگر ساده نبود.
لذا وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آتشبس امضاء کرد، به آنها برخورد.
جالب است که در ماجرای صلح حدیبیه، به عمر برخورد، اینجا به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برخورد!
پس میبینید که چقدر مسئله حساس است.
پس موضوع این نیست که ما بگوییم امامت را قبول داریم؛ بله! امامت را در سطحی قبول داریم، اما گرفتاری آنجاست که کیفیت التزام ما مهم است.
عمر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گفت: آتشبس با کفّار یعنی چه؟ آیه هم میخوانی که «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا»[۴]؟
دیگری هم شیعه بود و میگفت معاویه طاغوت است، بعد به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میگفتند که ما را ذلیل کردی!
یعنی همینطور که میبینید فقط تئوریِ سطح یک کافی نیست. رفتار این کسی که مدّعی تشیّع است با آن کسی که قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، ناگهان یکطور میشود!
چون قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم مرحلهی اول را درست میگفت که آنها کافر بودند، در این تشخیص که الآن باید با اینها چکار کرد، او باید بر سر جای خود مینشست تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تصمیم بگیرد، وگرنه او که هنگام جنگ هم فرار میکرد!
کمااینکه شیعیان هم مرحلهی اول را درست میگفتند که بنی امیّه طاغوت هستند، اما آیا باید الآن جنگید؟ اصلاً ما امام را برای همین مسائل میخواهیم.
رفتار ما فقط با امام معصوم اینطور است که اطاعت مطلق بیقید و شرط را بهمراه دارد، برای بقیه قید خورده است.
قرآن کریم میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ»،[۵] این سخن خیلی سنگینی است.
همه ادّعای ایمان داشتند و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میگفتند ما مسلمان هستیم، کمااینکه اینها هم شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند.
حضرت حق میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ»، ای پیغمبر من! قسم به پروردگار تو که اینها ایمان نمیآورند، «حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ»، آنجایی که با هم مشاجره و اختلاف نظر دارند.
اینها ایمان نمیآورند مگر اینکه «حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ» در آن موردی که اختلاف نظر دارند تو را حاکم کنند، و در دلشان هم هیچ خلجانی از تصمیم و دستور تو ایجاد نشود.
یعنی لازم نباشد امام از مأمومین خود تقیّه کند، نه اینکه امام بترسد، بلکه امام مصلحت جامعه را نگاه میکند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چند مرتبه میخواست موضوع امامت را مطرح کند، آنها مجلس را بهم زدند، برای همین هم مصلحت ندانست که این موضوع را در مکه مطرح کند، آنها را برد و این موضوع را در بیابان مطرح کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدیر جامعه است، مدیر باید مصلحت امّت را درنظر بگیرد.
آن کسانی که نگذاشتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حرف بزند، ایمان ندارند.
این موضوع فقط برای غیرشیعیان نیست، شیعیان هم دربر میگیرد. آنجایی که اختلاف نظر هست، یک نفر میگوید جنگ و یک نفر میگوید صلح…
دوباره تأکید میکنم که موضوع بحث من «معصوم» است، فعلاً ذهن شما جای دیگری نرود، منظور بنده ولایت معصوم است.
تکلیفهایی که احساس میکردند، با تکالیفی که امامشان داشت تفاوت داشت. چرا با معاویه آتشبس؟ چرا الآن قیام نمیکنی؟
به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفتند که چرا الآن نمیجنگی؟
جنگ با معاویه، بیزاری از معاویه، مسلّم بود؛ اما اینکه چه روزی، روز شروع جنگ باشد را امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تشخیص میدهد.
یک سری تصمیمات هم هست که اینها مختص امام معصوم است، مگر اینکه با قیودی توضیح دهند که به بقیه هم راه دارد.
اینها آن چیزهایی است که انسان باید در تصمیمگیرهای خود احتیاط کند.
اختیارات و افقِ دیدِ معصوم
کسی از نوادگان خلیفه دوم بود که دائم به حضرت جسارت میکرد، یاران موسی بن جعفر علیه السلام میخواستند او را بکشند، میگفتند این سبّ امام میکند. حضرت به اینها غضب و تندی کرد و فرمود: کسی حق ندارد این کار را کند.
اینکه این آدم سبّ امام کرده است، این آدم فعلاً از کلب و خنزیر هم پلیدتر است، اما اینکه الآن وظیفه چیست، الآن امام حاضر است، چرا شما تصمیم میگیرید؟ شما باید از امام بپرسید که چکار کنید، باید استعلام کنید.
رگ گردن برای حرمت موسی بن جعفر علیه السلام باد کند، اما اینکه باید چکار کنی، آنجا امام حاضر است، برای چه تو میخواهی شمشیر بکشی؟ باید اذن بگیری.
حضرت هم توبیخ کردند و فرمودند: حق ندارید این کار را کنید.
بعد موسی بن جعفر علیه السلام کاری کرد که از نظر شرعی برای ما ممنوع است و ما حق نداریم این کار را کنیم، فرمود: او کیست؟
گفتند: او کشاورز است و صیفیجات دارد.
حضرت پرسیدند: کجا؟
گفتند: فلان جا.
فردا حضرت سوار بر استری به باغ طرف رفت. این استر پای خود را روی بعضی محصولات صیفیجات میگذاشت.
شما حق ندارید بدون اجازه وارد باغ مردم شوید، اینجا موسی بن جعفر علیه السلام است که این کار را میکند، مگر اینکه شما برای این موضوع قیودی پیدا کنید.
آن شخص هم شروع کرد به داد و بیداد که اموالم را از بین بردی.
امام صراف وجود است، آسانترین راهی که این آدم را تغییر بدهد این بود که اول او را عصبی کرد، بعد فرمود: فکر میکنی این باغ میخواست چقدر به تو سود بدهد؟
آن شخص گفت: من علم غیب ندارم.
حضرت فرمود: من میدانم تو علم غیب نداری، گفتم امید تو چقدر است.
آن شخص عددی گفت، مثلاً گفت امید داشتم صد دینار بفروشم.
حضرت پولی بیشتر از آن صد دینار پرداخت کرد و فرمود: حال محصولات این باغ را هم بفروش.
این شخص ناگهان مبهوت شد.
آن شخص در منهج جدّ خودش یک اخلاق دیده بود، فکر میکرد اگر به کسی فحش بدهد، طبیعی است که او هم جواب بدهد و این شخص هم باید خودش را برای فحش بعدی آماده کند. اما ناگهان به رفتاری برخورد که مبهوت شد.
این شخص هر روز در مسجد به موسی بن جعفر علیه السلام فحش میداد. فردای آن روز موسی بن جعفر علیه السلام با یاران خود در حال رفتن به مسجد بودند که دیدند این شخص منبر رفته است، میگوید: «اللّهُ أَعلَمُ حَیثُ یجعَلُ رِسالَتَهُ»![۶]
این کار امام است.
عرض کردم که ممکن است با قیودی برای دیگران هم بشود.
بعضی از این امور اصلاً برای ما راه ندارد، یعنی بعضی جاها برای ما خلاف شرع است، شبیه آن کارهایی که آن عبد صالح برای حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام میکرد که قرآن کریم فرموده است. آن موضوع برای فرمانده و فرماندهی کل قوا و مرجع تقلید و… نیست.
اینکه شما سر یک نفر را قطع کنید که چون قرار است بعداً آدم بدی بشود، برای ما نیست، ما نمیتوانیم از این تصمیمات بگیریم.
زمانی بحث میکنند که چرا امام باید یک علم الهی عظیمی داشته باشد، بعد بیشتر اوقات به همین ظاهر عمل کند؟
امام تا زمانی که لازم نباشد آن علم باطنی عظیم خودش را در مسائل عادی خرج نمیکند که بقیه گیج نشوند، اما بعضی جاها لازم است.
البته در آن ماجرا اگر حضرت خضر علیه السلام بوده باشد و حضرت موسی علیه السلام، جوابهایی از نظر تفسیری دارد، ولی أقل این است که آن شخص دستور خاص خدا دارد.
شما نمیتوانید کشتی را سوراخ کنید و بعداً بگویید برای شما خیرخواهی کردم، نمیتوانید بچهی مردم را بکشید و بگویید اگر بزرگ میشد فلان میشد، شما نمیتوانید جنس خودت را بین بار کسی بگذارید و بگویید «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»،[۷] پیغمبر است که میتواند این کار را کند.
چون حکم و قول پیامبر، حکم الله و قول الله است؛ برای ما حدس و گمان و وهم است، بارها در تشخیص خود اشتباه میکنیم.
اصلاً اگر این نبود که اینطور به ما تأکید نمیکرد «أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ».[۸]
نحوهی مواجههی ما با امام، مانند نحوهی مواجههی ما با یک آخوند نیست، که یک آخوند اگر چیزی هم بلد باشد، چهار کلام بیشتر میداند.
علمی نزد ما نیست، نزد همهی ما، نزد حوزهی علمیه، نزد همهی مردم، نزد همهی مردم دنیا.
آن کسی که از آن افق نگاه میکند، او تعیین تکلیف میکند، و در جاهایی که او تعیین تکلیف میکند اصلاً نباید کسی حرف بزند، چون حرف زدن احمقانه است، نه اینکه دیکتاتوری باشد.
مانند اینکه شما بیمار را نزد متخصص میبرید، بعد من بگویم چرا به حرف او گوش میدهی؟ من یک نظر دارم و او هم یک نظر! اصلاً بیا رأیگیری کنیم! اینجا که اصلا جای رأیگیری نیست. نظر من پشیزی ارزش ندارد. تازه علم او یقینی نیست، با تجربهی بشری است و گاهی هم موفق است.
نظرات ما نسبت به نظرات مجتهد هم همینطور است، یک به یک نیست.
یک إن قُلتی که مرحوم شیخ فضل الله نوری رضوان الله تعالی علیه به دموکراسی داشت این بود، میگفت نظر یک مجتهد… منظور او از مجتهد در اینجا «متخصص» است… با نظر یک آدم عادی برابر است؟ البته او اشکالی در مبنا کرده بود و به بحث ما ارتباطی ندارد.
ممکن است امام معصوم کارهایی کند، چون دستور مستقیم دارد، ما هم تشخیص نمیدهیم؛ مانند آن کاری که یوسف نبی علی نبیّنا و آله و علیه السلام کرد و آن جام را در بار بنیامین گذاشتند و گفتند: آی دزد!
در حالت عادی اگر من بخواهم این کار را انجام دهم که این کار خیلی غیراخلاقی است، ولی او بر حسب حکمت و امر الهی این کار را انجام میدهد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است که «وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ»،[۹] من چیزی به دین اضافه نمیکنم، من چیزی به این قرآن اضافه نمیکنم، دستور خداست. پیامبر بلندگوی خداست، اعلام مواضع حضرت حق است، سخنگوی حیّ قیّوم است.
لذا اگر در آن فضای حضرت خضر بوده باشد، اینطور حساب کنید، همانطور که کسی به حضرت عزرائیل علیه الصلاه و السلام «قاتل» نمیگوید، آنجایی که حضرت خضر سلام الله علیه سر آن بچه را بُرید، نقش حضرت قابض الأرواح را بازی میکرد. این امر برای ما نیست.
من جلسهی گذشته هم عرض کردم، ما باید تکالیف خودمان را انجام بدهیم، لازم نیست ما برای امام معصوم تعیین تکلیف کنیم.
من در مباحث فقهی هم دیدهام که بعضیها برای امام تعیین تکلیف میکنند! میگویند بر امام واجب است… خودِ امام میداند باید چکار کند!
زمانی منظور کسی از امام «حاکم» و «رهبر مسلمین» است، آن موضوع سر جای خود، اما زمانی میخواهد راجع به امام معصوم صحبت کند.
ما به این راحتی نمیتوانیم حکمی از احکام الهی را تعطیل کنیم، اما امام میتواند، چرا؟ چون علم دارد، بلکه او خودش علم است، او خودِ چشم خداست، او حقیقت را میبیند، او به دستور عمل میکند، وهمی هم نیست، علم است، یقین است.
لذا امام رضا علیه الصلاه والسلام برخلاف همهی ائمه علیهم السلام، وقتی به امامت رسید… همهی ائمه تقیّه میکردند، امام رضا علیه السلام فرمودند: من امام هستم!
عدّهای گفتند: فدای شما شویم! این هارون دیوانه است و شما را میکشد و ما بدبخت میشویم.
امام رضا علیه السلام فرمود: اگر هارون مرا کشت، بفهمید که من امام نیستم. قاتل من هارون نیست.
چه کسی میتواند این حرف را بزند؟
ما سر جای خود بصورت مفصل عرض کردهایم که حکمتِ این کارِ حضرت چه بود، ائمه علیهم السلام که نمیخواهند کارهای عجیب و غریب کنند که همه تعجّب کنند، آنجا حکمتی اقتضاء کرده است که آن کار را کند.
برای ما تکلیف تقیّه را تعیین کرده است، اما ناگهان میبینید خود امام تقیّه نمیکند.
چون احکام زمانی یکسان است که موضوع یکسان باشد، وقتی موضوع یکسان نیست که دیگر احکام هم یکسان نیست.
سربازی برای ما هست که مرد هستیم، برای خانمها نیست. موضوع باید یکسان باشد. احکام زمانی یکسان است که موضوع یکسان باشد. امام تکلیفی پیدا میکند که تکلیف خاص است.
یا ماجرای سر بریدن حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام.
مثالهای فراوانی در این موضوع وجود دارد.
بخشی از کارهایی که امام میکند، برای علم و حکمت و دستور الهی است که ما اصلاً به آن دسترسی نداریم، ممکن است صلاح بداند و توضیح دهد، یا ما بتوانیم تحلیل کنیم، ممکن است حتّی نتوانیم تحلیل کنیم.
اگر سلیقهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بفهمیم
مرحلهی دیگر این است که موضوع آنقدر پیچیده نیست که به علم الهی ربط داشته باشد، بلکه به تشخیص ضعیف ما برمیگردد.
در کافی شریف روایتی دارد که خیلی زیباست.
میگوید حضرت باقر سلام الله علیه به تشییع جنازهی مسلمانی تشریف برده بودند، ظاهراً آن شخص شیعه هم نبود، چون آخوند غیرشیعه بنی امیّه هم در آن جلسه بود.
یکی از خانمهای متعلّق به متوفی مدام جزع و فزع میکرد…
جزع و فزع ممنوع است، اما گرفتنِ حال صاحب عزا هم ممنوع است!
«عطا» که آخوند بنی امیّه بود گفت: این زن را خفه کنید، وگرنه من میروم!
هر کاری کردند آن خانم ساکت نشد، این آخوند بنی امیّه هم رفت!
راوی میگوید: من به امام باقر علیه السلام عرض کردم: بد است، بیا ما هم برویم!
حضرت فرمود: جزع کار خوبی نیست، ولی این مسلِم یک حقّ مُسَلَّم دارد که تشییع اوست، یک نفر دیگری اشتباه میکند، این مسلم حرمت دارد. ما برای اینکه یک نفر خطایی میکند که نمیتوانیم حق مسلّمِ یک مسلمِ دیگر را نقض کنیم، ما راه خودمان را میرویم.
تفاوت این مورد با موارد قبلی چه بود؟ موارد قبلی اینطور است که اگر به ما توضیح ندهند، ما اصلاً نمیفهمیم که موضوع چیست، ورود به آن برای ما ممنوع است.
مرحلهی دوم برای ما ممنوع نیست، اگر فهم کسی به فهم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نزدیک باشد یا روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را زیاد بررسی کرده باشد، میبیند که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک ذوقی دارند، بمرور سلیقهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بدست انسان میآید.
فرمود: ما از بین شیعیانمان کسی را دوست داریم که عاقل است، فقیه است، اهل مداراست، اهل انصاف است، باوفاست.
اگر ما به شکل محسوس با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دَمخور میبودیم، یا برویم و کلمات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را ببینیم، که راه سختتر و ضعیفتری است، ولی بالاخره خیلی چیزها از آن معلوم میشود، ممکن است چیزهایی دربیاوریم.
عمدهی آن مواردی که جلوی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توهین شده است و اصحاب خواستهاند بشورند… موردی هم داشتهایم که امام حکم قتل صادر کرده است، اما معمول این است که حضرت جلوی اینها را گرفته است و آن شخص را از طریق دیگری هدایت کرده است.
این مسیر دوم است و قابل آموزش است.
به این راحتی امام روی کسی خط نمیکشد.
شما همین کربلا را نگاه کنید و ببینید حضرت چه کسانی را دعوت کرده است، و الآن چه کسانی را دعوت کرده است.
زمانی ما یک خاطره میخوانیم و میگوییم امام حسین علیه السلام حرّ و زهیر و… دعوت کرد و کسی آمد و دیگری نیامد، اما این موضوع الآن ادامه دارد، هنوز هم دعوت میکند، بنده را دعوت کرده است، میآیم و در خیمهی حضرت مینشینم.
این موضوع قابل آموزش است.
دعوت به دین با عمل است
بعد اینجا ملاکی فرمودهاند که مواردی از آن را خواهم خواند.
در کافی شریف بابی به نام «بَابُ اَلْهِدَایَهِ أَنَّهَا مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» هست، این آخرین باب «کتاب التوحید» کافی شریف است، وقتی این باب تمام میشود، «کتاب الحجّه» شروع میشود.
چند روایت بسیار مهم آنجاست.
اولین روایت این است که حضرت صادق سلام الله علیه اینطور میفرماید:…
حضرت میدید که بعضی از یاران او، حقایقی را از حضرت یاد گرفته بودند، معارفی را بلد بودند…
الآن اینطور است که اگر کسی معارفی دارد، بقیه را مانند بهائم نگاه میکند، یا به دنبال این است که بقیه را آدم کند، همه جا بحث میکند، مخاطب او هم بیشتر از اینکه بخواهد به استدلالهای او «نه» بگوید، از اخلاق او بیزار است، برای همین هم قبول نمیکند.
حضرت فرمود: «مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ»،[۱۰] با مردم چکار داری؟
یعنی چه کسی این تکلیف را برای تو تعیین کرده است که در بازار و مترو و اتوبوس و مدرسه و مسجد و… هر کسی را میبینی، با او بحث کنی تا همفکر تو شود؟
تازه این حدیث برای آن جایی است که فکر درست است!
روز گذشته ما عرض کردیم که گاهی خود آن فکر هم معلوم نیست درست باشد، مدام گیر میدهد و میخواهد به دیگران حُقنه کند.
این حدیث برای آن جایی است که حرف درست است؛ چه کسی چنین تکلیفی به گردن تو گذاشته است که تو مسئول بحث کردن باشی؟
حضرت فرمودند: «مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ»، با مردم چکار داری؟ «کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ» مردم را رها کن!
اصلاً این تو نیستی که قرار است هدایت کنی، چه کسی این تکلیف را برای تو تعیین کرده است؟
زمانی یک نفر در فضایی، حقی را میگوید و میرود، آن تفاوت دارد. اما زمانی یک نفر خود را مجاب میکند که کسی را تغییر دهد، مثلاً در انتخابات.
طرف ساعت ۲ بامداد با من تماس گرفته است که میخواهی به چه کسی رأی دهی و چرا؟
این احساس تکلیف که ساعت ۲ بامداد میخواهی مرا ارشاد کنی، اولاً از کجا میدانی که درست میگویی؟ ثانیاً چه کسی این تکلیف را برای تو تعیین کرده است؟
شما بیانتان را فرمودید، من هم نظر خود را گفتم، احتمالاً هم من اشتباه کرده باشم، به احتمال خیلی خیلی خیلی کمی هم شاید شما اشتباه کرده باشید، رفت و برگشت بعد از چند مرتبه به جدال و مراء تبدیل میشود که برخلاف اخلاق است و نسخ هم نمیشود.
فدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شوم که خوارج میآمدند و دشنام میدادند، بعد در میان فحاشی شبهه هم میکردند، همینکه حضرت میخواست جواب بدهد، آنها آیهی قرآن میخواندند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ساکت میشد.
بعد اینطور هم نبود که بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک ساعت صبر کرد و سپس داد زد؛ اصلاً برای او مهم نبود که بگویند… وگرنه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه لسان الله است، همانطور که شمشیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سیف الله است و شکست ناپذیر است، لسان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم لسان الله است. اما برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مهم نیست که بگویند علی [سلام الله علیه] در این مناظره کم آورد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: قرار نیست من برای صلاح شما نفس خود را خراب کنم.
یعنی من غلط عمل نمیکنم، آیا نمیخواهی بشنوی؟ نشنو!
امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ»، با مردم چکار داری؟ «کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ» مردم را رها کن! «وَ لاَ تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ» فکر نکن هر جایی که نشستی باید یک اهل سنّت را گیر بیاوری و با او راجع به ولایت حرف بزنی.
بعد فرمود: تو وظایف قطعی خودت را انجام بده، بیشتر از اینکه بیان کنی… آیا دوست داری کسی شیعه شود؟ تو همسایهی خوبی باش، تو معلم خوبی باش، تو کاسب خوبی باش، تو لولهکش خوبی باش، تو پزشک خوبی باش، تو امام جماعت خوبی باش. اگر این اثر وجودی تفوّق داشته باشد، او عملاً به شما نیاز پیدا میکند.
در این صفت او عدم است و شما وجود هستید، او به سمت شما میآید، میآید و میپرسد که چرا تو اینطور خوب هستی؟ در او شوق هم ایجاد میشود.
بعد فرمود: اگر همهی آسمانها و همهی اهل زمین بخواهند یک نفر را هدایت کنند اما خدا نخواهد، نمیشود. تو فکر نکن هادی تو هستی، تو اول برو و خودت را درست کن.
بعد حضرت در روایت سوم همین باب عبارت بسیار مهمّی فرمود، «ذَرُوا اَلنَّاسَ»[۱۱] مردم را رها کنید، «فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَخَذُوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ» مردم از مردم اخذ میکنند، به درد نمیخورد، اما شما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اخذ میکنید.
این «مردم از مردم اخذ میکنند»… همه بجز چهارده معصوم، مردم هستند. نه اینکه فکر کنیم آدمهای بد را «مردم» خطاب میکند. یعنی منظور حضرت سنّی نیست، در تعبیر این روایت ما هم مردم هستیم.
حضرت فرمود: اینها فکرشان را از آدمها میگیرند…
اینجا بهترین اولیای خدا هم «ناس» هستند، البته توجّه کنید که بعنوان حجّت مطلقه عرض میکنم.
زمانی آمدند و از امام رضا علیه السلام پرسیدند: «عَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی»[۱۲] وقتی دستم به شما نرسید از چه کسی سؤال کنم؟ حضرت فرمود: «خُذْ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ» از یونس بن عبدالرحمن.
اما مسلّم است که این شخص «یونس بن عبدالرحمن» را امام رضا علیه السلام نمیداند.
همانطور که عرض کردم بحث من ولایت معصوم است.
روزی کسی از زراره سؤال کردند و زراره جواب داد، آن شخص پرسید: این نظر تو است یا نظر امام صادق علیه السلام است؟
یعنی تو فقیه هستی، من هم خاکسار تو هستم، امام صادق علیه السلام تو را دوست دارد، من به قربان تو بروم، عالم برجسته هستی، راوی مهمّی هستی، اما تو امام صادق علیه السلام نیستی.
در این تعبیر همه در برابر چهارده معصوم علیهم السلام «ناس» هستند، بعنوان کسی که تکیهگاه معرفتی قرار بگیرد، نه واسطه.
حضرت فرمود، «ذَرُوا اَلنَّاسَ» مردم را رها کنید، «فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَخَذُوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ» مردم از مردم اخذ میکنند، به درد نمیخورد، اما شما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اخذ میکنید.
تشبیههای بیاساس
مخصوصاً آن جاهایی که ما میرویم و راجع به قیامت صحبت میکنیم.
حال من مثالی بزنم که موضوع کمی عینی شود.
شهیدی به رحمت خدا میرود و ما او را دوست داریم، مانند شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه.
نثار روح مطهّر شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه صلواتی عنایت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
«سعد بن مُعاذ» جانباز جنگ بود و بعد از جنگ شهید شد و از دنیا رفت، میگفتند آرام راه بروید، بال ملائکه اینجاست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم طوری او را تشییع کرد و به او نماز خواند… توجّه کنید که او شهید شده بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم شهادت او را تأیید کرده بود، ما به ظواهر حکم میدهیم، اما آنجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شهادت او را قبول کرد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به مادر او فرمود: برای خودت چه میگویی؟ تو از قیامت چه خبری داری؟ سعد شهید شده است اما چرا تو احساس ایمنی کردهای؟ تو مادر او هستی، برای او دعا کن.
چون او سعد است، علی بن ابیطالب که نیست!
شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه به شهادت رسید، خدا میداند از آن لحظهای که من خبر شهادت او را شنیدم، تا همین امروز، یکی از دعاهای من این بوده است که من هم مدلِ او شهید شوم، یعنی رأس دشمنان خدا بخاطر خدمت من به مسیر اسلام و مسلمین، مرا بکشد.
اما همان حرف است، او حاج قاسم بوده است، نه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه!
در عزل و نصبهای او، شاید میشد یکی از آنها بهتر باشد.
در یک برنامهی تلویزیونی به من گفتند: به نظر شما آیا حاج قاسم مالک اشتر است؟ گفتم: من نمیدانم.
ما برای مالک اشتر روایاتی از معصوم داریم، که یکی از آنها این است که ای کاش در بین همهی شیعیانم یک نفر مانند تو بود؛ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: جایگاهی که مالک در جنگ نزد من دارد، مانند جایگاه من نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مردم مصر نوشت: من خیلی به مالک نیاز داشتم، ایثار کردم که مالک را سمت شما فرستادم.
آیا این جملات یعنی حاج قاسم پایینتر از مالک است؟ نمیدانم!
ما برای یک طرف روایاتی داریم، این طرف هم خدمات این بزرگمرد، قوّت او در منطقه، افتخار ماست و… را هم میدانم؛ او را دوست دارم، اما نمیدانم آیا او مالک اشتر هست یا نه.
بعد گفتم ناگهان مالک اشتر را از کجا آوردید؟ حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از شهادت مالک اشتر رو به شکست رفت، چرا نمیگویید شهید حمزه؟ اسلام بعد از حمزه پیروزی پیدا کرد.
همینطور که میبینید این حرفها سطحی است.
زمانی ما کلّی تشبیه میکنیم و میگوییم بر منهاج حمزه، مسیری که مالک رفت…
اصلاً شاید روز قیامت دیدیم که حاج قاسم از مالک بالاتر بود، آیا ممکن است یا نه؟ بله ممکن است، اما چرا میخواهی از من در مورد چیزی که نمیدانم اعتراف بگیری؟
این چه سؤالی است که از من میپرسی؟ من چطور به حقیقت دسترسی داشته باشم؟
آن برنامه تمام شد، فردا شب یک نفر دیگر را آوردند و گفتند: دیشب از کاشانی پرسیدیم که آیا حاج قاسم مالک اشتر است و او گفت نمیدانم، آن کارشناس گفت: هست!
این همان چیزی است که عرض میکنم.
ما باید به همان چیزی که میدانیم عمل کنیم.
این مطلبی که عرض میکنم هیچ ربطی به ارادت قلبی خود حقیر، توسّل به حاج قاسم، تشکر از آن همه زحمات او ندارد، و انکار هم نمیکنم که ممکن است روز قیامت از مالک اشتر و حمزه سیّدالشّهدا هم بالاتر باشد، این را در مقام امکان میگویم، من نمیدانم اخلاص چه کسی بیشتر بوده است، من از اخلاص خودم خبر ندارم و نمیدانم آیا اخلاص دارم یا نه! الآن که حرف میزنم برای چه حرف میزنم؟ آیا امید دارم که شما تشویق کنید یا برای امام زمان ارواحنا فداه است؟ من اینجا به خودم اطمینان ندارم، ظرف خودم سوراخ است، چطور من بگویم بین این بزرگواران اخلاص کدامیک بالاتر است؟ اصلاً چه کسی این تکلیف را برای ما تعیین کرده است؟
اینکه عرض میکنم موضوع ولایت معصوم است، اما نه در سطح اینکه امام اول؟! که بچهها هم پاسخ آن را میدانند، بلکه در نحوهی مواجهه با ولایت معصوم است.
روضه و توسّل به حضرت رقیّه سلام الله علیها
عرف است که روز سوم محرّم روضه را به جایی میبرند که کمرشکن است.
امروز صبح جلسات متعدد داشتم، ولی خدا میداند که از صبح به این موضوع فکر میکردم که چه خاکی بر سر خود بریزم، نه اینکه چه بگویم، بیان بعضی از حرفها خیلی از آدم جان میگیرد.
عرب تعصبات قومی داشت، عرب را اسیر نمیگرفت، زن عرب را اسیر نمیگرفت.
به ابوذر خبر رسید که قرار است زمانی به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت شود، زنانی از یمن را به بازار ببرند… ابوذر گفت: ان شاء الله خدا مرگ مرا برساند که من نباشم ببینم…
حال این بزرگواران که فقط زن عرب نبودند…
به زین العابدین سلام الله علیه منسوب است که با ما مانند اسرای…
به وجود مبارک حضرت ولیعصر ارواحنا فداه هم منسوب است که «وَ سُبِیَ اَهلُکَ کَالعَبِیدِ»… آنقدر این متن سنگین است که نمیشود ترجمه کرد…
البته من بارها عرض کردهام که این ناپاکزادهها میخواستند خیلی غلطها کنند ولی خدا به ما رحم کرد و اجازه نداد…
ما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکنیم «کُنْتَ لِلْمُؤْمِنِینَ أَباً رَحِیماً»… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جدّ اینها بود… ما به امام حسین علیه السلام عرض میکنیم «کُنْتَ رَبِیعَ اَلْأَیْتَامِ»… وقتی ایتام تو را میدیدند، اینکه پدر نداشتند را فراموش میکردند… امام حسین علیه السلام پدر این نازپروردهها بود…
خدا میداند که روز عاشورا چه کشیدند… خدا میداند که با شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چهها دیدند… آن چیزی که آنها در قتلگاه دیدهاند، من به عمر خود جرأت نکردهام یک دهم آن چیزی که نوشته شده است را بگویم…
وقتی آدم دختر سه ساله و دختر دوازده ساله و… اینها صحنههایی دیدهاند که… حضرت زینب کبری سلام الله علیها به امام سجّاد علیه السلام که در حال دیدن بود فرمود: «مَالِی أراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یَا بَقِیَّهَ المَاضِین وَ یَا ثِمَالَ البَاقِین»… چرا در حال جان دادن هستی؟!…
آن چیزی که دیدن آن چنین حالی برای امام سجّاد علیه السلام ایجاد میکند، آن سه ساله و آن سیزده ساله و آن ده ساله هم دید…
آن کسی که امام معصوم است و لنگر هستی است و عالم به او تکیه دارد، با دیدن آن صحنه در حال جان دادن بود، اینها هم میدیدند…
طنابی که به گردن سیّدالسّاجدین علیه السلام بستند، به گردن این دختر هم بستند…
امام باقر علیه السلام هنگام دفن پدر خود گریه میکرد، از حضرت پرسیدند: چرا گریه میکنید؟ حضرت فرمود: بعد از سی سال آثار زنجیر به گردن پدرم…
«صُفِدُوا بِالحَدیِدِ»… این دختر را هم با آهن و زنجیر بستند…
اگر میخواستند قدری اذیت کنند، وقتی نفر اول کاروان را میکشیدند، اینها مانند برگ درخت میریختند…
از این شهر به آن شهر…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها گله کرد، من با زبان فارسی، با تساهل معنا میکنم، جملهی عربی آن از این سختتر است، هر کجا رفتیم ما را با انگشت نشان دادند…
برای هر یک جمله باید مُرد، نمیشود جلو رفت…
از هشتم ذی الحجه تا دهم محرّم، اینها بیش از سی روز طی کردند که تازه فاجعهی اصلی شروع شد، از دهم محرّم تا اوایل ماه صفر، حدود بیست روز از این شهر به آن شهر، از این بازار به آن بازار، از این تهدید به آن تهدید، از این جسارت به آن اساعهی ادب… تا وارد شام شدند…
از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خجالت میکشم و از این قسمت رد میشوم…
اینها را با دل شکسته به ورودی کاخ آوردند، از اینجا هم عبور میکنم…
به بیت ابن عرندس فرار میکنم، امام زمان ارواحنا فداه را به مجلس دعوت میکنم، آقا جان! علامه امینی که حدس میزنیم شما او را دوست داشتید به ما وعده داده است و فرموده که «مَا قُرِءَ فِی مَجلِسٍ إلاَّ وَحَضَرَهُ الإمَامُ الحُجَّه» اگر این قصیده خوانده شود امام زمان ارواحنا فداه به آن مجلس نظر میکند…
میگوید اینها را وارد کردند، سفرهی مفصل انداخته بودند، تشت را زینتبخش سفره قرار داده بودند، شروع کردند به غذا خوردن…
این اسرا بیست روز است که اسیر هستند، در حال تماشا هستند…
غلطهایی هم کردند، امام رضا سلام الله علیه فرموده است، من جرأت نمیکنم بگویم، زین العابدین سلام الله علیه مطالبی فرموده است، جگرم طاقت ندارد که بگویم…
اینجا ابن عرندس اینطور گفته است، میگوید اینها روی پا ایستاده بودند، لباسهایشان مناسبشان نبود… حال آن انتهای جلسه را ببین که آن نانجیب خیمهای زده بود، کنیزها و همسران و خواهران و عمههایش در آن خیمه بودند، پرده زده بود که اگر کسی برگشت هم چیزی نبیند، میگوید: «وَ رَمْلَهِ فِی ظِلِّ الْقُصُورِ مَصُونَهٌ» خواهر معاویه در آرامش خیمه، در امنیت نشسته است، «یُنَاطُ عَلَى أقرَاطِهَا الدُّرُّ وَ التِّبْرِ» طلا و جواهر به گوش او آویزان است…
بعد میگوید بیا و مقایسه کن و اینطرف را ببین، «وَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبَى نِسَائِهِمْ»…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها مضطر شد به حقیقت گفتن و خطبه خواندن…
وقتی منبری حرف میزند، وقتی فضیلت میگوید مردم تشویق میکنند، اگر روضه بخواند مردم گریه و همراهی میکنند، اگر در این جمع یک نفر بلند بلند حرف بزند حواس من پرت میشود…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها مضطر به گفتن حقایقی شد، در حالی که وقتی صحبت میکرد آن ملعون با خیزران…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها خطبهی عجیبی خواند، آن ملعون هم در حال انجام غلط اضافه بود، دید نمیتواند حضرت زینب کبری سلام الله علیها را بشکند…
دوباره عملیات روانی کردند، یکی آمد و چیزی کنار گوش او گفت و به یک دختر امام اشاره کرد، میخواستند فشار روحی بر اینها متحمّل کنند…
اگر سکینه بنت الحسین سلام الله علیها باشد که همسر شهید کربلاست، داغدار است… اگر فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها باشد که فکر میکرد همسرش در کربلا شهید شده است، ولی جانباز شده بود…
آمد و به حضرت زینب کبری سلام الله علیها گفت: اینها میخواهند با ما چکار کنند؟…
من نتوانستم آن عبارات را بگویم، نباید هم بگویم…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: غلطی نمیکنند.
یزید ملعون گفت: من هر کاری که بخواهم میکنم.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «إِنِّی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ»[۱۳] تو کوچکتر از آن چیزی هستی که چنین غلطی کنی…
من خجالت بکشم بگویم اصلاً موضوع این سخنی که رد و بدل شد چه بود…
فرمود: «لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ اَلدَّوَاهِی مُخَاطَبَتَکَ» نگاه نکن روزگار کار را به جایی رسانده است که من باید با تو حرف بزنم…
خبیث ملعون خیلی بد شکست و ضایع شد، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به خرابه رفتند، هر بیبیِ عفیفهای در گوشهای نشست، کسی با کسی حرف نمیزند، آن کسی که دل کوچکتری داشت، مانند مارگزیده به خود میپیچید، خیلی به او برخورده بود…
به گوشهای رفت…
خدا میداند که همین یک جمله برای یک ماه گریه کردن کافی است که بگویم حسین جان! دختر شما صورت خود را کف خاک خرابه گذاشت…
از جای خود بلند شد و گفت: بابای خود را میخواهم…
نتوانستند او را آرام کنند…
آن پلیدِ ناپاکزاده خواست از حضرت زینب کبری سلام الله علیها انتقام بگیرد، گفت: سر را ببرید…
شب بود، تاریک بود، شاید سوی چشمان این دختر هم کم شده بود، وقتی روبند را کنار زد عقب عقب رفت، باورنکردنی بود… برای لبهای تو بمیرم… اما انگار شناخت، آمد و او را در آغوش گرفت… «مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه فتح، آیه ۱
[۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۶۵ (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً)
[۶] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۲۴ (وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَهٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ)
[۷] سوره مبارکه یوسف، آیه ۷۰ (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَهَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ)
[۸] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۹ (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ)
[۹] سوره مبارکه ص، آیه ۸۶ (قُلْ مَآ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَآ أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ)
[۱۰] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۶۵ (عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ إِسْمَاعِیلَ اَلسَّرَّاجِ عَنِ اِبْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ لاَ تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ اَلْأَرَضِینَ اِجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوا عَبْداً یُرِیدُ اَللَّهُ ضَلاَلَتَهُ مَا اِسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ اَلْأَرَضِینَ اِجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً یُرِیدُ اَللَّهُ هِدَایَتَهُ مَا اِسْتَطَاعُوا أَنْ یُضِلُّوهُ کُفُّوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ لاَ یَقُولُ أَحَدٌ عَمِّی وَ أَخِی وَ اِبْنُ عَمِّی وَ جَارِی فَإِنَّ اَللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلاَ یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلاَّ عَرَفَهُ وَ لاَ مُنْکَراً إِلاَّ أَنْکَرَهُ ثُمَّ یَقْذِفُ اَللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَهً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ .)
[۱۱] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۶۶ (عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَهَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: اِجْعَلُوا أَمْرَکُمْ لِلَّهِ وَ لاَ تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ فَإِنَّهُ مَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِلَّهِ وَ مَا کَانَ لِلنَّاسِ فَلاَ یَصْعَدُ إِلَى اَللَّهِ وَ لاَ تُخَاصِمُوا اَلنَّاسَ لِدِینِکُمْ فَإِنَّ اَلْمُخَاصَمَهَ مَمْرَضَهٌ لِلْقَلْبِ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِنَبِیِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ «إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ » وَ قَالَ «أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ » ذَرُوا اَلنَّاسَ فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَخَذُوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنِّی سَمِعْتُ أَبِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَتَبَ عَلَى عَبْدٍ أَنْ یَدْخُلَ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ کَانَ أَسْرَعَ إِلَیْهِ مِنَ اَلطَّیْرِ إِلَى وَکْرِهِ .)
[۱۲] الرجال (لابن داود)، جلد ۱، صفحه ۳۸۱ (وَ رَوَى عَبْدُ اَلْعَزِیزِ بْنُ اَلْمُهْتَدِی قَالَ: سَأَلْتُ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : عَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی قَالَ: خُذْ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ)
[۱۳] لهوف، صفحه ۱۷۴
پاسخ دهید