حجت الاسلام کاشانی روز چهارشنبه مورخ بیستم تیرماه ۱۴۰۳، مصادف با شب پنجم محرم در “هیئت محترم عبدالله بن الحسن علیهما السلام” به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاه والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه و عرض تسلیت به محضر پر خیر و برکت حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
به جهت اهمیّت مقدّمه، کماکان در مقدّمهی بحثی که به آن وارد شدیم هستیم.
از این پرسش شروع شد که چرا ما به امام نیاز داریم؟
ما به جهات مختلف به امام نیاز داریم، اولین جهت نیازمان «حضور امام» است، همینطور که اگر نسیمی بوزد و هوای تازهای بیاید برای ما مؤثر است، اگر نور بتابد برای ما مؤثر است، وجود امام معصوم سلام الله علیه در زندگی ما مؤثر است، امور ما را رتق و فتق میکند. هنگامی که روز قیامت پشت صحنهی این دنیا را ببینیم، میبینیم که در روز دهها مرتبه مانع سر راه ما را برداشته است، اگر یک کار کوچکی کردیم، او بوده که زمینهی توفیق آن کار را فراهم کرده است، برای ما دعا میکند، که فارغ از اینکه دعا مستجاب است، خود اینکه امام ما را دعا کند، فقط تخیّل کنید که امام در نماز شب خود یا بعد از آن به ما التفات و توجّه کند، اینها بخشی از ضروریات وجود امام است که مفصل هم هست.
ما در این بحث، به این بخش نپرداختیم، یک مرحله تنزّل دادیم و به آنجاهایی پرداختیم که جنبهی معلّمی دارد، جنبهی معلّمی، جنبهی دون امامت حضرت است و جنبهی اعلای امامت نیست.
آنجا عرض کردیم که از آنجایی که ورودیهای امام با ما تفاوت دارد… وقتی همین قرآن و روایات معتبر را هم جلوی ما میگذارند، معلوم نیست درست ترجمه کنیم، معلوم نیست درست بفهمیم، در فهم آن اختلاف پیدا میکنیم. او هم این منابع را دارد، علم امام هم علم الکتاب است، به همهی حقیقتِ قرآن علم دارد، مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دارد، به امام الهام میشود، متّصل به الهام الهی است. لذا یک سری از کارهایی که امام میکند برای ما نیست، چون ما آن علم را نداریم.
بعد عرض کردیم بعضی امور برای ما غیرقابل الگوگیری نیست، یعنی آن چیزهایی که امام به ما آموزش میدهد.
چه نیازی است که امام به ما آموزش بدهد؟
اگر در خاطر شریف شما باشد عرض کردیم که یکی از مهمترین مغالطههایی که ما را زمین میزند، مغالطهی «تمسّک به یک گزارهی درست و اخذ یک نتیجهی غلط» است.
مثال زدیم و عرض کردیم که خلیفه دوم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض میکرد که این کفار کافر حربی هستند و اموال ما را گرفتهاند؛ این حرف درست بود، اما از این نتیجهای میگرفت که غلط بود، میگفت: پس نباید صلح حدیبیه صورت بگیرد.
مدام به پیامبر میگفت: مگر اینها کافر حربی نیستند؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که قبول دارد اینها کافر حربی هستند، این اصلاً محل نزاع نیست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که منکرِ کافر حربی بودن آنها نبود، منکر این بود که حالا وظیفه صلح نباشد.
شیعیان هم همان اشتباه را کردند، به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه گفتند: این معاویه و بنی امیّه طاغوت هستند.
مگر اینها طاغوت نیستند؟ چرا!
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که منکر طاغوت بودن آنها نبود؛ این چه ربطی به این موضوع دارد که تو بگویی در هیچ صورتی امکان آتشبس با آنها وجود ندارد؟
همینطور که میبینید این عجیب است که این دو با این همه تفاوت، ممکن است یک اشتباه انجام دهند. این همان اشتباهی است که متأسفانه ما هم زیاد انجام میدهیم. البته تفاوت ما این است که ما هیچوقت علنی نمیگوییم این امام اشتباه کرد، بلکه ما در رفتار عملیمان آن کاری که امام نمیکند و غلط میداند را ترجیح میدهیم، یعنی عملاً میگوییم که آن امام اشتباه کرده است، لذا خطرناک است؛ این برای ما تکرار میشود که مثال خواهم زد.
بر حسب این موضوع عرض کردیم که ائمه علیهم السلام به ما یاد میدادند که چطور زندگی کنیم.
خیلی اوقات ما چون دینمان ناقص است، چون مطالعاتمان ناقص است، چون همه جا را ندیدهایم، وقتی یک جمله پیدا میکنیم، این جمله را محکم میگیریم و مابقی چیزها را رها میکنیم.
مانند آن ماجرایی که آن عالم بنی امیّه گفت: چون این خانم که صاحب عزاست جیغ میزند، در تشییع شرکت نمیکنم.
اما امام باقر علیه السلام فرمود: تشییع این مسلمان یقینی است که حقی دارد، یک نفر دیگر هم اشتباه میکند، جزع و فزع دیگری که باعث نمیشود حق این شخص اداء نشود.
لذا امام باقر علیه السلام در تشییع او شرکت کرد.
صاحب عزا آمد و به امام باقر علیه السلام عرض کرد: شما خسته شدید، تشریف ببرید، ما میرویم و این میّت را دفن میکنیم. حضرت فرمود: این مسلمان حقی بر گردن من دارد، حق او در اختیار تو نیست که تو ببخشی!
خیلی از اوقات ما گزاره و عبارتی از دین را میگیریم و روی آن توسعه میدهیم، آن توسعه، آن تصمیم، آن فهم تکلیف غلط است، وگرنه گزارهی اول درست است.
گزارهی درست و نتیجهی غلط
مثلاً بعضی از گروههای مسلمین مانند آن زمانی که طالبان دور قبل در افغانستان حاکم شد، میگفتند روایاتی داریم که «لاَ صَلاَهَ لِجَارِ اَلْمَسْجِدِ إِلاَّ فِی اَلْمَسْجِدِ»،[۴] یعنی همسایهی مسجد نماز ندارد، مگر در مسجد.
آن کسی که همین یک گزاره را بگیرد میگوید پس نماز خواندن در خانه و غیر از مسجد حرام است.
طالبان آن زمان، هنگام اذان هر کسی را که میدیدند به مسجد نرفته است و در خیابان است را میزدند، در صورتیکه اگر این شخص کمی یاد گرفته بود، میدید مسلّم است که نماز فرادا باطل نیست، نماز فرادای غیرمضطر هم باطل نیست.
همان کسی که آن را فرموده، این را هم فرموده است، پس در مورد قبلی منظور این بوده است که نماز جماعت در مسجد آنقدر ارزش دارد که قابل قیاس نیست، نه اینکه باطل است.
طرف میگفت: مگر نفرموده است که «لاَ صَلاَهَ لِجَارِ اَلْمَسْجِدِ إِلاَّ فِی اَلْمَسْجِدِ»؟
چرا فرموده است، ولی نخواسته است بفرماید که نماز در خانهات حرام است.
همینطور که میبینید یک گزارهی درست میگیرد، تعمیم میدهد و از آن یک تکلیف استخراج میکند!
ما این اشتباه را فراوان انجام میدهیم.
اصلاً اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دربارهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ ، کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»،[۵] عدّهای قبول نمیکردند قرآن کلام خداست، آنها با ما جنگیدند و ما هم دفاع کردیم، بعد از من دیگر کسی نمیگوید که من قرآن را قبول ندارم، همه میگویند قرآن را قبول داریم، ولی فهمی از قرآن دارند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را وادار به جنگ میکنند! برای اینکه بگوید آن چیزی که تو میگویی کفر است و اسلام نیست!
تطبیق غلط بر آیه قرآن کریم
طلحه و… که قبل از جمل به بصره رفته بودند و آنجا را غارت کردند، به بیت المال هجوم بردند، کوه کوه سکهی طلا بود، زبیر گفت: خدا گفته بود که «وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَهً»![۶] خدا گفته بود غنیمت زیادی میآید، من استخاره کرده بودم و غنیمت بسیار آمد!
البته درنظر بگیرید که استخاره هم نکرده بود!
مانند این است که یک نفر برود و از یک بانک دزدی مسلحانه کند، بعد بگوید: الحمدلله! مادرم میگفت اگر بین الطلوعین دعا کنی، روزی تو زیاد میشود!
این دزدی است، چرا این را به دعای بین الطلوعین مادرت ربط میدهی؟
این جمله که «بین الطلوعین برای روزی مؤثر است» درست است، اما اینکه از این جمله نتیجه بگیری دزدی از بانک، اثر رزق بین الطلوعین است، درست نیست.
زبیر هم به دزدی از بیت المال «غنیمت بسیار» گفت!
آیا آن آیه غلط است؟ نه! تطبیق آیه غلط است.
معصومانگاریِ خود!
عرض کردیم نباید هیچ کسی را با معصوم قیاس کرد، اما ربط این موضوع با این بحث چیست؟
زمانی ما کسی را معصومانگاری میکنیم، که این کار غلط است. عرض کردیم هیچ کسی قابل قیاس با معصوم نیست، بعنوان مثال «ورودیهای علمشان» تفاوت دارد.
یک جنبه هم این است که ما خودمان را معصومانگاری میکنیم! الآن مثال میزنم تا ببینید اتفاقاً چقدر هم پُرتکرار است. یعنی اگر واکاوی کنیم میبینیم که خیلی اوقات ما خودمان را معصوم میدانیم.
آیا من به شما میگویم که چرا هر روز یک لیوان آب میخوری؟ نه! چون خودم هم این کار را میکنم.
این فضایی که لشکر سایبری و اسکرینشاتیون، شانزده سال قبل از کسی یک اسکرینشات گرفته است، حال یا درست گفته است و یا غلط، اشتباه کرده است یا درست، اگر اشتباه گفته است که قرار نبود این آدم معصوم باشد، اگر اشتباه نگفته باشد هم برداشت شما اشتباه است.
همینکه طرف حرف بزند میگوید: تو شانزده سال قبل فلان حرف را زدهای.
اصلاً فرض کنید که شانزده سال قبل غلط کرده است، چه ربطی به این موضوع دارد که الآن غلط میگوید؟
ثانیاً تو کجا ایستادهای که اگر کسی اشتباه کرده باشد، تو یقهی او را میگیری؟ تو مرتکب چند اشتباه شدهای؟
یعنی نمیگوید من معصوم هستم، ولی خودش در پایگاه معصوم قرار میگیرد. دائماً مسئول ریزش و روییدن آدمهاست، دائماً آدمها را مانند صفحهی مانیتور بورس، بالا و پایین میکند. مدام میگوید فلانی بابصیرت است و فلانی بیبصیرت است…
من نمیگویم کسی راجع به بصیرت حرف نزند، دربارهی اتصاف بصیرت، محتوای بصیرت، شرایط بصیرت بحث کن، اما اینکه شما به فلانی تطبیق کنی، اولاً اشرافی میخواهد، ثانیاً آن کسی که به شما نماد و نشان فتح بصیرت را داده است کیست؟ برای چه تو خودت را در جایگاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دادهای؟ چرا بقیه را با فکر خودت میسنجی؟ چه کسی گفته است که این فکر درست است؟
نمیخواهم بگویم ما به معرفت دسترسی ندارم که بحث فلسفی شود و…
زمانی بحث این است که آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بر حق است یا معاویه؟ اینجا قصد داریم، اصطلاحاً اینجا میشود قسم به طلاق خورد، یعنی بگویم اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امام نیست زن من طلاق است. من جرأت میکنم این حرف را بزنم.
اما بر سر این موضوع که این کاندیدا یا آن کاندیدا، من جرأت نمیکنم چنین حرفی بزنم، سر اینکه نظر این آقا یا نظر آن آقا، کدام شرکت در بورس، آیا کسی جرأت میکند اینطور حرف بزند؟ نه!
بخواهیم یا نخواهیم سلیقهی ما در عمدهی تصمیماتمان دخالت دارد.
یک بازی فوتبال میبینند، هر دو طرف میگویند همانطور که دیدید ما بهتر بودیم!
در مناظرات ریاست جمهوری، من همزمان در دو گروه از دو طرف بودم، وقتی کاندیداها با هم جدال میکردند، هر دو طرف میگفتند ما پیروز بودیم!
حبّ و بغض و نگرش و میل و گرایش و سلیقهی ما و خیلی چیزهای دیگر ما در انتخابهای ما اثر دارد، معمولاً انتخابهای ما علمیِ محض نیست.
معمولاً ما دستپخت مادرمان را ترجیح میدهیم، چون دستپخت مادرمان است. نمیخواهیم دستپخت مادرمان را ترجیح بدهیم، ولی ترجیح میدهیم.
یعنی خیلی اوقات انتخابهای ما علمیِ محض نیست و گرایشات ما در آنها اثر دارد.
لذا اگر در جایی من انتخابی کردم که از سنخ «امام اول چه کسی است؟» نبود، یعنی من میتوانم آنجا محکم حرف بزنم، الآن محل بحث من آن جاهایی نیست که میتوانید آنطور محکم حرف بزنید، یعنی یک برهان قاطع قطعی دارید… اما غیر از این موارد، انتخابهای ما اینقدر جزمآور نیست، این همه آدم خواستگاری رفته و ازدواج کرده است… آدم دوستی پیدا کرده است و بعد از دو سال دیگر با هم صمیمی نیستند، یک نفر را برای انتخاباتی انتخاب کرده است، بعد پشیمان شده است. لباس میخری و بعداً نمیدانی باید چطور پس بدهی…
مسلّماً همهی انتخابهای ما از سر علم قطعی نیست، حال که از سر علم قطعی نیست، چرا میخواهیم دیگران همان انتخاب ما را داشته باشند که معلوم نیست خودمان روی آن بایستیم؟
اینطور مردم را به زحمت میاندازیم و حالشان هم از دین بهم میزنیم.
این برای معصومانگاری ماست، حق را به خودم میدهم، ولی من حق محض نیستم، حتّی معلوم نیست که من نیمحق باشم!
خلاف شرع به نامِ نقدِ دینی!
حال یک مثال دینی میزنم تا ببینید، این موضوع خیلی زیاد رخ میدهد، یکی از جاهایی که راحت گناه و خلاف و دل شکستن صورت میگیرد، اتفاقاً احساس تکلیف زیادی هم حس میشود، برای همین هم محکم دل میشکند، در موضوعات دینی است.
چون گزارهی اول او خیلی محکم است، مثلاً محبّت به شهدای کربلا.
مانند گزارههای اول جاهای دیگر که درست است، اما ناگهان روی این گزارهی درست، تصمیم غلط میگیرند!
کتابی آوردهام، روی آن کاغذ کشیدهام، برای اینکه نمیخواهم اسم نویسندهی محترم را بگویم، به این جهت که محتوای این بحث مهم است، نه اسم افراد.
ایشان اینطور نقل کرده است که زمانی آقای سخنرانی گفته است که «همهی یاران امام حسین علیه السلام، وقتی که به حضرت رسیدند، شیعه نبودند».
من هم نمیدانم ایشان دقیقاً چه فرموده است. بعضی از یاران امام وقتی به حضرت رسیدند شیعه بودند، مانند عابس. بعضی از یاران امام هم وقتی به امام رسیدند شیعه نبودند، مانند حرّ.
اصلاً بنده نمیدانم که آیا ایشان این حرف را فرموده است یا نه، از نیّت او هم خبر ندارم، اما اجمالاً بعضی از یاران امام، هنگامی که به حضرت رسیدند، ابتدای کار شیعه نبودند. اما اینکه از این جمله میتوان چه نتیجهای گرفت، میشود دهها نتیجهی غلط یا درست گرفت.
نویسنده از این جملهی آن سخنران خوشش نیامده است.
اولاً یا اسم نبر، یا اسم ببر، اینکه طوری کنایه بزنی که همه بفهمند، یعنی چه؟
در کتاب نوشته است: «بسیار عجیب است که یکی از سخنرانان مشهور کشور، در سخنرانی شب اول محرم خویش، در یکی از دانشگاههای تهران، که به نام یکی از ائمهی اطهار است»…
این کار یعنی چه؟
گزارهی اول این آقای نویسنده این است که آن جمله اهانت به یاران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است و اهانت به یاران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ممنوع است.
ما هم قبول داریم که اهانت به یاران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ممنوع است، حتماً سخنران آن دانشگاه هم این موضوع را قبول دارد.
حال شما نتیجهی غلط و معصومانگاری ناخواستهی نویسنده را ببینید:…
ممکن است ما هم از همان سخنران محترم سؤال کنیم و ابهام داشته باشیم، اما این کار را ببینید، این کار حرامِ قطعی است و خطر قطعی دارد.
میگوید: «شگفتانگیز است که در مورد شیعه نبودن برخی از اصحاب امام سخنانی گفته است، خدای متعال ما را از قرار گرفتن در پناه شیطان حفظ فرماید».
آیا تو میخواهی از دین دفاع کنی؟ از کجا فهمیدی که او در پناه شیطان است؟ بعد تو در پناه چه کسی هستی؟ از کجا فهمیدی که تو در پناه خدا هستی و او در پناه شیطان؟ این چه نقدی است؟
چرا این موضوع رخ میدهد؟ به نامِ دفاع از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه!
دفاع از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه درست است، اما نهایت امر این است که کسی غلط گفته است… غلط گفتن تا اینکه «در پناه شیطان است» فاصلهی خیلی زیادی دارد، تو از کجا این موضوع را فهمیدی؟ آیا تو امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستی؟ آیا تو به ورودیهایی دسترسی داری که باطن افراد را میبینی؟ نه! تو هم مثل ما هستی، از کجا فهمیدی در پناه شیطان است؟
یعنی آن گوینده خواسته است به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یا یاران حضرت اهانت کند؟ ما یقین داریم که اینطور نیست، ولو به او نقد داشته باشیم.
چه اتفاقی رخ میدهد که ناگهان اینطور بیرحم میشویم؟ چون در ذهن خودش میخواهد از دین دفاع کند!
اگر دقت کنید «کسی با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قابل مقایسه نیست» این موضوعات را هم در بر میگیرد.
چرا تو خودت را در جایگاه حق مطلق قرار میدهی؟ حق مطلق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، امام زمان ارواحنا فداه است. ما که اینطور هستیم که همینطور از ما خطا سر میزند!
یعنی اگر روزی قرار باشد کسی مانند امام زمان ارواحنا فداه از صبح تا شب غلطهای علمی و عملی ما را بگیرد که پشت سر هم هست… چطور جرأت کنیم اینطور حرف بزنیم؟ و متأسفانه این کار را میکنیم.
در فقه برای لعن کردن مباحث مفصلی هست، چه کسی مستحق لعن است، شرایط لعن چیست.
زمانی کسی در هیئتی گفته بود که «این گزاره که میگویند حضرت زینب کبری سلام الله علیها در وداع پشت سر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حرکت کرد و مَهلاً مهلاً یابن الزَهرا گفت» در منابع قدیمی نیست و معتبر نیست.
فردای آن روز خواسته بود به منبر برود، کسی داد زده بود: بر منکر مَهلاً مهلاً لعنت!
یعنی برداشت این شخص در گزارهی اول این بوده است که «انکار فضائل حضرت زینب کبری سلام الله علیها قبیح است». ما هم قبول داریم. این همان گزارهی درست است.
بعد ناگهان از این گزارهی درست تصمیم میگیرد که این شخص ملعون است!
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در مورد شرایط لعن این همه دستور دادهاند! آن هم برای متخصص.
بسیاری از جاهایی که ما ورود میکنیم که نقدِ دینی کنیم، آبروی دین را میبریم و حال مردم را از دین بهم میزنم.
یکی از چیزهایی که امروز مردم ما را از متدینان میترسانند، و این ترس باور میشود، برای این است که ما بعضی اوقات ترسناک هستیم، این کارها هم به نام تکلیف و دفاع از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و دفاع از ناموسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
آن چیزی از دفاع از ناموس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تکلیف است که من یقین قطعی داشته باشم و بگویم اگر غیر از این باشد، همسر من طلاق است؛ یعنی اینقدر مطمئن باشم.
مخصوصاً جایی که میخواهیم وارد حیطهی آبروی کسی شویم و او را در جمعی لعن کنیم!
یک آدم باعظمتی که بسیاری از باعظمتها در حیرتِ عظمت او بودند، زمانی کسی راجع به یکی از روضههای کربلا سؤالی کرد و او هم جوابی داد، که در یک جمع علمی میشود توضیح داد که جواب او بر اساس چه منابعی بود.
طرف روبرو احساس کرد که یک نفر میخواهد منکر یکی از مظلومیتهای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شود.
واضح است که انکار مظلومیت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبیح است، این همان جملهی درست است؛ اما نتیجه این بود که آن آقا را در بین الحرمین لعن میکردند!
این مدل دینداری، حال همه را از دینداری بهم میزند.
چون دفاع از دین نیست، دفاع از آن سلیقهی موهومِ دلبخواهیِ جاهلانهی شخصی است که یک آدمی با معصومانگاری و حقمطلقپنداریِ خودش میخواهد این کار را کند؛ این دین نیست، خودِ این استکبار است.
انگیزهی دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، انگیزهی امر به معروف، این نیست که ما برخلاف شرع امر به معروف کنیم.
امر به معروف این برادر عزیزی که به آن آقای سخنران گفته است که تو در پناه شیطان هستی، امرِ به معروفِ این شخص خودِ منکر است! و باید خودِ این شخص را بخاطر این امر به معروف موهومی که به شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چنین جسارتی کرده است باید نهی از منکر کرد. چه من آن شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کم یا زیاد دوست داشته باشم، چه اشکال و انتقاد داشته باشم و چه نداشته باشم. ما حداکثر میتوانیم به یک گزارهی آن فرد انتقاد کنیم و بگوییم این جملهای که گفتی به این دلیل غلط است، بیش از این نباید جلو رفت و به انگیزهی او ورود کرد.
خود من هم شبیه این خاطره را دارم.
خیلی از مجادلهها اینطور است
زمانی در قم یک جلسهی هفتگی داشتیم، یک ساعت بحثی را ارائه میکردیم و بعد از آن هم یک ساعت پرسش و پاسخ و گفتگو و رد طلبگی بود.
روزی موضوع بحث ما این بود که بررسی کنیم تاریخ هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها چه روزی است. در مورد نقلها و ادلّه بحث کردیم، در نهایت گفتیم که به نظر میآید تاریخ هجوم فلان زمان باشد.
یعنی ما هجوم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را انکار نکردیم، بلکه در مورد چند روز بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حرف زدیم.
یکی از دوستان ما که الآن هم با هم رفیق هستیم و آدم خیلی خوبی است و محبّ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است و خیلی هم غیور است، بعضی اوقات هم کارهای جهادی برای مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میکند، آن روز به آن جلسه آمده بود. گفت: من حرف دارم و باید پشت تریبون بیایم.
گفت: وقتی من میخواستم راه بیفتم که به این جلسه بیایم، میدانستم که در این جلسه انگیزههای شیطانی هست!
این دیگر نقد نیست، بخواهیم یا نخواهیم این معصومانگاری است، این همان چیزی است که باید بگوییم نباید کسی را با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قیاس کرد.
ما هم نباید کسی را غیر از چهارده معصوم، معصوم بدانیم؛ بالاتر اینکه نباید خودمان را معصوم بدانیم.
چنان محکم در موضوعی که کاملاً سلیقهای و شخصی و حدسی است حرف میزنیم… خیلی از حدسهای ما که بر اساس علم و مشورت هم نیست، ولی چنان محکم میگوییم که همه باید همین چیزی را بگویند که من میگویم… خیلی از مجادلهها اینطور است، یعنی اتفاقاً من روی جهل خود میایستم و میخواهم بقیه را هم شبیه خود کنم!
این موضوع خیلی زیاد بین ما رایج است.
بحث کنیم یا نه؟
آیا میخواهیم بگوییم که در این شرایط ما کلاً بحث نکنیم؟ نه!
هیچ اشکالی ندارد که من بروم و مطالعه کنم، بعد بگویم آقای بزرگوار! در این مورد که شما اینطور فرمودید، من رفتم و فلان جا را دیدم و اینطور گفته است، به نظر میآید این باشد و آن نباشد.
اولاً دیگر در این سطح، چون موضوع ملایم میشود، دیگر یقهکشی و دل شکستن و توهین نیست.
آنجایی که من خیلی حرارت دارم، خودم را حق محض میدانم؟ آن هم در موضوعی که ممکن است اگر به من توضیح دهند نظر من کلاً عوض شود.
ما دوستی داشتیم که مسابقات لیگ برتر را نگاه میکرد، طرفدار تیمی میشد که آن هفته بیشتر گل زده بود!
معمولاً عمدهی گزینشهای ما همینطور رهاست، ولو اینکه به آن قالب علمی بدهیم.
اولاً نمیگویم بحث صورت نگیرد، نمیگویم شما احساس تکلیف نکن، اما خطوط قرمز احساس تکلیف معلوم است.
وقتی من بدانم که من خودم سرمنشأ اشتباهات فاجعهبار هستم، گفتگو میکنم و ثواب هم میبرم، این مذاکره العلم است، ولی جدال حرام است. اگر هم با کسی اختلاف پیدا کنم میگویم خدا به تو خیر بدهد، ما فعلاً به این موضوع رسیدهایم، توان این را هم ندارم که تو را قانع کنم، تو هم به چیز دیگری رسیدهای.
نمیگویم در پناه شیطان مستدام باشید!
بخشی از یأس شکستخوردههای انتخاباتها هم از این دست است، چنان پنداشته است که حق محض است، حال دیگر آسمان روی سر او خراب شده است، و میلیونها نفر را ضد اسلام و مسلمین و خائن قلمداد میکند.
ممکن است در جایی میلیونها نفر خیانت کنند، این امکان وجود دارد، اما شما میتوانید در آن جایی نسبت بدهید که در آن موضع خودت قطع و یقین و برهان قاطع داشته باشید.
چند نفر از رأیدهندگان آن نامزدها را یک مرتبه از نزدیک دیدهاند؟
همانطور که شما از اسنپفود پیتزا تهیه میکنید، وقتی به شما میرسد افتضاح است و شما از روی عکس خرید کردهاید، شما خیلی از اینها را از قاب رسانه و عکس دیدهاید، اگر از نزدیک ببینید یا میبینید خیلی قربانرفتنی است و یا خیلی حالبهمزن. حداقل این است که به این راحتی حدس قابل ملاحظهای نداریم.
حجّت عملی داری، میگویی من بر حسب دستور فلان آیت الله به فلانی رأی میدهم، دیگری میگوید من علمگرا هستم و مجمع مهندسین گفتهاند به فلانی رأی بدهید. بالاخره برای شما هم فهمی حاصل میشود. ایرادی ندارد، رأی هم میدهی، ان شاء الله مأجور هم باشی. اما خودمان میدانیم که این موضوع تا رسیدن به اینکه فلانی حق است و دیگری باطل است، راه زیادی است.
اگر این موضوع را بدانیم، نه از پیروزی نامزدمان خیلی خوشحال میشویم، نه از شکست نامزدمان خیلی ناراحت میشویم. ما باید تکلیف خودمان را انجام بدهیم.
اگر قرار بود جایی خوشحال شویم، آنجایی بود که یقین داشتیم درست عمل کردهایم، وگرنه اجری بردهایم.
چرا این موضوع را میگویم؟
دورهی غیبت، دورهی مداراست، دورهی دست به عصا حرکت کردن است.
آیا این بدین معناست که تکلیف خود را درست انجام ندهیم؟ نخیر! از ابتدای بحث میگوییم تکلیف را انجام بدهیم، بلکه موهومِ تکلیف را انجام ندهیم. اگر تکلیف است که بسم الله! اما باید معلوم شود که تکلیف است؛ که خیلی از اوقات نیست.
عمدهی منازعات مذهبی که منجر میشود دو نفر نسبت به یکدیگر هتاکی کنند، معلوم است که خیر و حقی در هیچکدام نیست.
ما هرگز در یاد نداریم که امام صادق علیه الصلاه والسلام در مناظره با یک زندیق یا بتپرست اهانت یا ملامت کرده باشد.
البته واضح است که موضوع بحث ما «دشمن محض» نیست، بلکه موضوع بحث ما دو مؤمن، دو مسلمان است، نه ترامپ و یزید و قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، ضمن اینکه آن هم آدابی دارد.
بدیِ بد دست ما را تا حدی باز میگذارد.
مختار با شمر و عمرسعد مدارا کرد و «مُسَیّب بن نَجَبه فَزاری» نپسندید، گفت: مدارا با شمر خوب نیست.
از این گزارهی درست این نتیجهی غلط را گرفت که به «مُصعَب بن عُمَیر» پیوست! یعنی به سپاه طاغوت پیوست.
اگر از صدر اسلام تابحال را نگاه کنید، عمدهی تصمیمات خطای مسلمین همینطور است، یک گزارهی درستی را گرفتهاند، سپس نتیجهی غلطی را استخراج کردند، و چون به آن نتیجهی غلط مبتهج بودند، آن نتیجه را دوست داشتند.
مانند برخی تحقیقات ما که از اول میدانیم میخواهیم به چه چیزی برسیم، میرویم و جستجو میکنیم تا دلایل را بیابیم!
من بارها در این جلسه این موضوع را گفتهام که طرف با همسر خود دعوا میکرد، وقتی کم میآورد میگفت: پیغمبر اینطور فرموده است.
بعد به من پیغام میداد: حاج آقا! یک روایت از پیغمبر در مورد فلان موضوع بفرست!!!
طرف نسبت زشتی به کسی داده بود، به من میگفت: بگو این در کدام کتاب است؟!
یعنی خیلی اوقات ما به دنبال حق نیستیم، اصلاً خیلی اوقات که در حال مناظره هستیم… بزرگان ما مانند زراره وارد مناظرهی عادی هم نمیشدند، چون خیلی اوقات که در حال مناظره هستیم، اصلاً میخواهم بگویم سواد مرا ببینید. اصلاً موضوع دفاع از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست و طرف میخواهد خودش را نشان دهد.
طرف میخواهد اینجا خود را معرّفی کند، به نام دفاع از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این کار را میکند، چون ظاهر خیلی باکلاسی هم دارد. عناوینی مانند تکلیف و بصیرت و… خیلی زیباست؛ ولی نتیجهی این عمل، نفرتِ عمومی است.
ان شاء الله خدای متعال به ما حقیقتاً بصیرت عطاء کند.
ان شاء الله خدای متعال ما را از ابتلا به عُجب و حقپنداری نجات دهد.
ان شاء الله خدای متعال ما را با حق محض امام زمان ارواحنا فداه مرتبط کند.
ان شاء الله خدای متعال دل نازنین امام زمان ارواحنا فداه را از ما شاد کند.
ان شاء الله خدای متعال سلام و عرض ادب ما را به حضرت حجّت ارواحنا فداه ابلاغ کند.
روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام
روضهی امشب روضهی خیلی سختی است، منِ بیچاره هم باید آنچه نقل شده است را بگویم و نمیتوانم از آن فرار کنم. اینجا نمیشود چیز دیگری گفت.
گاهی میشود از حاشیهی بعضی از روضهها عبور کرد، من معمولاً این کار را میکنم. دوستانی که این روسیاه را میشناسند میدانند که معمولاً در روضهها از حواشی روضه رد میشوم، ولی اینجا نمیشود کاری کرد.
این چند سال هرچه فکر کردم که چیز دیگری بگویم، نتوانستم.
شاید یکی از سختترین ابتلائات سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشد، آخرین ابتلاء هم هست، قاعدتاً آخرین ابتلاء سختترین ابتلاء است.
هر یتیمی برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عزیز بود، چه برسد به یتیمِ امامش امام حسن مجتبی صلوات الله علیه. وقتی او را نگاه میکند به یاد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میافتد، وقتی راه میرود به یاد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میافتد، وقتی حرف میزند به یاد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میافتد. از یک سالگی هم در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بزرگ شده است. وابستگی روحی شدید دارد.
ظاهراً ارتباط عاطفی ایشان از همهی آن بازماندگان نسبت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شدیدتر است یا تحمّل کمتری دارد، چون توصیهای که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دربارهی او کرده است، حتّی در مورد دخترها نکرده است.
ابتلای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم خیلی سنگین است که من هیچوقت دیگر آن ابتلاء را نمیگویم.
خیلی از خانوادههای شهدا که کسی از آنها شهید میشود و من خاکسارِ فرزندان شهدا هستم، ان شاء الله فدایشان شوم. اینها نبودهاند که ببینند حادثه چطور رخ داده است. بعد هم که پیکر میآید، اگر امکان داشته باشد بدن را نشان میدهند. وقتی بخواهند بدن را نشان بدهند، قبل از نشان دادن، بدن را آماده میکنند، جاهایی که زخم شدید است را میپوشانند. خانوادهی شهدا هم لحظهی شهادت را نمیبینند.
اما همهی اینها مقابل چشمان مبارک سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ داد، در حالی که دیگر نمیتوانست از جای خود بلند شود… خدا میداند آن لحظهای که این نوجوان دست خود را دراز کرد، اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توان داشت دست خود را دراز میکرد، ولی دیگر توان بلند شدن از جای خود را نداشت، آخرین ابتلای او این بود که لحظهای که دیگر نمیتواند از جای خود بلند شود، پر پر شدنِ عبدالله را ببیند…
در این وداعهایی که حضرت انجام میداد تا اهل و عیال خود را آماده کند، مدام میآمد و میرفت، هر مرتبه که میآمد، بچهها میدیدند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیشتر زخم برداشته است و خونریزی بیشتر شده است، تا ببینند آن مرتبهی آخر چه زمانی رخ میدهد… مرتبهی آخر اسم رمز دارد…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مرتبهی آخر آمد و با دخترها و حضرت زینب کبری سلام الله علیها صحبت کرد، سفارش یک نفر را استثنائاً کرد… این عبدالله خیلی مرا دوست دارد، عبدالله خیلی غیور است…
من خودم این جمله را ذوقی میگویم و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نفرموده است: این عبدالله میداند که پدرش در صحنهای نتوانست از مادر خود دفاع کند… اگر عبدالله ببیند من روی زمین افتادهام همه چیز را رها میکند… عبدالله پسرِ حسن است و شجاع است، نبین قدِ او کوتاه است…
در منابع هست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: زینب جان! دست عبدالله را رها نکن…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این جمله را برای هیچ دختری نفرمود…
حضرت عبدالله بن الحسن سلام الله علیه ایستاده است، یک آقازادهی حدوداً ده یا یازده ساله است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان رفت…
بسم الله الرحمن الرّحیم، خدایا به تو پناه میبرم…
سِنّی از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گذشته بود، زیاد داغ دیده بود، تشنه بود، رزم کرده بود، چند ساعت جنگیده بود، «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً»،[۷] یک لحظه ایستاد تا نفس بکشد…
اینها دائماً سنگ و تیر میزدند، وقتی حضرت لحظهای مکث کرد «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ» یک سنگ اصابت کرد…
در احد یک سنگ به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصابت کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تا پایان جنگ از جای خود بلند نشد…
ضربهی سنگ آنقدر سنگین بود، آنقدر بیادبی بود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با این ذکری که فرمود «بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ»… یعنی من مسلمان هستم…
قدری تحرّک حضرت مختل شد، وقتی مکث حضرت طولانی شد، «فَرَمَاهُ حَرمَلَه»… دیگر از این جلوتر نمیروم…
دیگر ایستادند و نگاه کردند، خونریزی شدید شد… آن بالا روی اسب نمیخواهد امید حضرت زینب کبری سلام الله علیها سرنگون شود، سعی کرد خودش را نگه دارد… خون فوران کرد و رمق حضرت کم شد، آرزوهای حضرت زینب کبری سلام الله علیها است که در حال سرنگون شدن است… وقتی از حد گذشت، حضرت پاهای مبارک خود را از رکاب بیرون آورد، «فَسَقَطَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَیْمَنِ»…
من ندیدهام و نمیدانم، اینطور میگویند که قمر بنی هاشم سلام الله علیه را در خواب دیدند که فرموده است برای من اینطور روضه بخوانید: آدمی که دست دارد با دست به زمین میخورد، آدمی که دست ندارد با صورت به زمین میخورد…
میخواهم بگویم من نمیدانم این خواب کجا نقل شده است، نمیدانم درست است یا غلط است، اما میدانم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دست داشت، آنقد رمق از بدن رفته بود که «فَسَقَطَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَیْمَنِ»… از آن بالا با صورت به زمین افتاد… غرق به خون… «أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ»… «أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ»…
چند مرتبه خواست صورت را از روی خاک بردارد، توان نداشت، باز به روی خاک برگشت… صورت حضرت روی خاک قرار گرفت، او را دوره کردند… نمیتوانم بگویم چه کردند، چیزهایی گفتند که از زخم شمشیر سختتر بود… بعد نزدیک شدند، شمشیر بلند کردند…
حضرت زینب کبری سلام الله علیها دست روی سر خود گذاشت… «کَعْب بْنِ أَبْجَر» بود یا کدام ملعون، میخواست شمشیر را فرود بیاورد که حضرت عبدالله صلوات الله علیه گفت: «وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّی»… دست خود را رها کرد…
اینها خانوادهی شجاعت و کرامت هستند…
باسرعت دوید، قدری دیر رسید، اما لحظهای که رسید، شمشیر در حال فرود آمدن بود، چیزی نداشت که دفاع کند، «فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ» دست خود را جلوی شمشیر قرار داد… استخوان شکست، «فَنَادَى اَلْغُلاَمُ یَا أُمَّاهْ»…
در کربلا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند مرتبه در حال صحبت کردن بود، اتفاقی افتاد که دیگر ادامه نداد، یکی اینجا بود، وقتی حضرت عبدالله بن الحسن سلام الله علیهما با دست بریده روی سینهی حضرت افتاد، حضرت در حال صحبت با او بود که خون به صورت حضرت پاشید…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] خلاصه الإیجاز فی المتعه، جلد ۱، صفحه ۳۹
[۵] تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، جلد ۲۷، صفحه ۲۰۴
[۶] سوره مبارکه فتح، آیه ۲۰ (وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَٰذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَلِتَکُونَ آیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا)
[۷] لهوف، صفحه ۹۵