حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ بیست و یکم تیرماه ۱۴۰۳، مصادف با شب ششم محرم در “هیئت محترم عبدالله بن الحسن علیهما السلام” به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاه والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر پر خیر و برکت حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
اینکه بیست سال شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منتظر جنگ با بنی امیّه بودند و به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خرده گرفتند و سه نوبت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دعوت کردند، چه اتفاقی برای این شیعیان افتاد؟ گرچه فهم آنها از معارف با فهم ما از معارف، به جهت محدودیتهای بیانی آن زمان با ما تفاوت داشت؛ واکاوی این موضوع، مسئلهی خیلی مهمّی است، مخصوصاً اگر آن خطا در بین شیعیان قرون بعدی هم تکرار شود.
منتها من روز اول تیتر بحث را این موضوع قرار ندادم، به این جهت که میخواستم در مقدّمهی بحث تدقیق کنیم، یعنی دقّت کنیم، و ممکن بود در ذهن شما این موضوع بیاید که من یک تیتری گفتهام که شما را جذب کنم، بعد حال به بحث نمیرسیم.
آنچه در حال مطرح کردن آن هستیم، مقدّمات پاسخ به این سؤال است.
بحث را از این زاویه شروع کردیم که ما چه نیازی به امام داریم؟
این بحث ابعاد خیلی گستردهای دارد، پاسخ را عمداً از یک جای غیردقیقی شروع کردیم که جلوتر علّت آن را عرض خواهم کرد، چون موضوع بحث ما آنجا بود.
ما وجود امام مضطر هستیم
پاسخ اینکه «ما چه نیازی به امام داریم؟» این است که ما به امام مضطر هستیم، به وجود امام اضطرار داریم، این بالاتر از نیاز است، قوام ما به اوست، ما به حضور او مضطر هستیم.
همانطور که توجّه میفرمایید میگویم «حضور» نه «ظهور».
ظهور به معنای ظاهر بودن امام با حضور امام تفاوتهایی دارد، اما در هر دو حالت، حضور امام برکات عظیمی دارد. صرف حضور امام در عالم موضوعیت دارد، قوام این عالم به حضور او وابسته است.
اگر در قیامت پردهها کنار رود، آنجا خواهیم دید، در این زمینه روایات فراوانی هم وجود دارد که هر جایی به ذهن من رسید که کار خوبی انجام دهم، هر جا به دل من افتاد که دیگر برگردم و توبه کنم، یا به دل من افتاد که الآن این خطا را انجام ندهم، اگر پردهها کنار برود و پشت صحنه را به ما نشان بدهند، میبینید که حضرت در این موضوع دخیل بوده است.
ما معلوم نیست هر هفته یک مرتبه هم به یاد حضرت بیفتیم، اگر به یاد حضرت بیفتیم هم تشریفاتی است.
آن آدمی که از تشنگی مشرف به موت است، کسی به او یادآوری نمیکند که به دنبال آب برود، چون میفهمد که هیچ خواستهی دیگری ندارد.
اما ما، من خودم را عرض میکنم، «إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّهِ السَّهْوِ عَنْکَ»،[۴] ما بخاطر مشکلات این دنیا در یک سهوی حضور داریم، مانند آن مضطری که از تشنگی مشرف به موت است، اما یا دارویی به او تزریق کردهاند یا ذهن او به جایی منصرف شده است که حواس او به خودش نیست.
وجود ما برای امام زمان ارواحنا فداه تشنه است، اما ملتفت نیستیم.
اینکه در قرآن کریم و ادعیهی ما… اگر خدای متعال به ما بفرماید که یک دعای مستجاب داری، آدمی که نمیداند یک حاجتی میخواهد، اما آن کسی که میداند میگوید: خدایا! امشب امام زمان ارواحنا فداه ما را دعا کند.
دعای امام زمان ارواحنا فداه فارغ از استجابت دعوت حضرت است، استجابت دعوت سر جای خود… دعاهای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مانند دعای حضرت سجّاد علیه السلام یا در دعای ندبه و جاهای دیگر این است که «خدایا! روزی من کن که امام زمانم مرا دعا کند».
اولاً اگر کسی ملتفت باشد و به او خبر بدهند که حضرت حجّت ارواحنا فداه شب گذشته نام شما را در نماز شب خود برده و دعا کرده است، اصلاً آنقدر این موضوع مهم است که دیگر مهم نیست چه دعایی کرده است. «من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟»…
خدای متعال در قرآن کریم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید که از اموال اینها، صدقه، مالیات، زکات، خمس بگیر تا مال اینها یا خودشان را تطهیر کنی، اینها را تزکیه کنی… «وَصَلِّ عَلَیْهِمْ»[۵] یعنی برای اینها دعا کن، «إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» دعای تو باعث آرامش اینها میشود.
ما به وجود امام مضطر هستیم، اما جایگاه بحث اینجا نیست، این موضوع سر جای خود. اگر یک بحث کلامی پیش بیاید و به بندهی حقیر بگویند امامت را تعریف کن، امامت را به این ذاتی تعریف میکنم، نه اینکه امام کسی است که معلم است، امام کسی است که حاکم است و… اینها هست، ولی همهی اینها ذیل آن است.
ادامهی مرور جلسات گذشته
یک مرحلهی پایینتر، چرا ما به امام نیاز داریم؟ چون امام معلم ماست، چون ورودیهای علم امام با ورودیهای علم ما تفاوت دارد.
همین قرآنی که در دست ماست، معلوم نیست که ما بتوانیم آن را درست ترجمه کنیم و بفهمیم، اما علم قرآن و رسول و مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در اختیار دارد، الهام دارد و خیلی چیزهای دیگر هم دارد، معصوم هم هست، دریافت امام کامل و دقیق و مطابق با واقع است و در آن ذرّهای خطا نیست، لذا با ما قابل قیاس نیست.
بعد به خدمت انور شما عرض کردیم که در تصمیمگیریهای ما یک مغالطهی بزرگی هست که یک گزارهی صحیح را اخذ میکنیم و بر حسب آن یک نتیجهی غلط میگیریم.
برای اینکه این موضوع را کالبدشکافی کنیم عرض کردیم که ارتباط ما با امام دو جهت است، یک جهت امام رفتارهایی میکند که برای ما قابل الگوگیری نیست، این کارها کارهایی است که برای علم خود امام است؛ مثالهای قربانی کردن حضرت اسماعیل علیه السلام و امثال اینها را عرض کردیم.
یک مرحلهی پایینتر این است که ما میتوانیم از امام یاد بگیریم. میتوانیم همان گزارههایی که هست را از امام یاد بگیریم، میتوانیم سیره یاد بگیریم؛ مانند ماجرای تشییع جنازهای که حضرت باقر علیه السلام در آن حضور داشتند.
اینجا عرض کردیم که یک خطای استراتژیکی هست، و آن هم این است که ما دو گروه را معصومانگاری کنیم، در اینصورت کار خراب میشود.
یا غیرامام را معصومانگاری کنیم… که زیاد به ما گفتهاند که هیچ کسی را با معصوم مقایسه نکنید. «مقایسه نکن» یعنی اینکه او را در عرض معصوم نپندار.
اما زمانی ما خودمان را معصومانگاری میکنیم، که متأسفانه این موضوع خیلی زیاد اتفاق میافتد. اینطور نیست که بگویم من معصوم هستم، ولی طوری عمل میکنم که یعنی من معصوم هستم. مانند اینکه به یک نفر برای یک اشتباه او، او را ملامت کنیم. یعنی به سر زدن اشتباه گیر میدهیم، وگرنه این موضوع ایرادی ندارد که به کسی بگوییم این کار شما به این دلایل غلط است، اینطور گفتگو میکنیم، شاید او هم پذیرفت؛ واضح است که منظور بنده این نیست. اما گاهی ما ملامت میکنیم، یعنی لحظهای خود را در بلندای حقیقت میبینیم و او را ملامت میکنیم.
اخذ از مردم
بحث یک زاویهی دیگری دارد که قبل از ادامهی بحث لازم است و این بحث را کاملتر میکند، جای خیلی حساسی هست و از آن نتایج غلطی گرفته میشود و ممکن است عرض من هم تا اینجا که مدام روی معصوم تکیه داشتم، این شائبه را در ذهن شما ایجاد کرده باشد، برای همین بحث را ادامه نمیدهم، مطلبی را از جهت دیگری عرض میکنم که آن چیزی که میخواهم عرض کنم در ذهنها بنشیند، نه شائبه.
اخذ از هر کسی غیر از چهارده معصوم، اخذ از ناس است. ناس به معنای مردم است.
انگار به شما بگویند فلان بیماری آمده است، بگویند دو متخصص برای درمان این بیماری فلان نظر را فرمودهاند، حال من بگویم من هم نظری دارم!
اینجا میگویند آنها پزشک هستند، شما چطور؟
در این مثال اخذ از غیرپزشک مسخره است.
آنجا هم میخواهم همین موضوع را به ما بگوید، قصد توهین ندارد، وگرنه «مردم» که کلمهی بدی نیست. میگوید اینها مردم هستند، یعنی در این موضوع تخصصی ندارند.
آنجا هم میفرماید: «ذَرُوا اَلنَّاسَ»[۶] مردم را رها کن «فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَخَذُوا عَنِ اَلنَّاسِ»، اینها با هم حرف میزنند و نظریات عوامانه میگویند، «وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ» شما از آن کسی نقل میکنید که آنطرف را دیده است، هم دیده است و هم میداند و هم میبیند و هم دیدن او از سنخ کاملاً بیخطاست.
لذا در بعضی از روایات داریم که معصومین از شاگردان خود میپرسند که مردم راجع به این آیه چه میگویند؟
توجّه کنید که حضرت نمیفرماید «علما». چرا؟ چون من که چند صفحه حفظ کردهام، در برابر آن کسی که الهام دارد، و در آن افقی که توضیح دادیم میبیند، قابل قیاس نیستیم، در برابر او عوام و غیرمتخصص هستم.
یا در آن روایت که میگوید به مرو رفتم و دیدم عدهای در مسجد نشستهاند و راجع به این موضوع حرف میزنند که «چه کسی امام باشد؟» حرف میزنند، آمدم و به حضرت عرض کردم، حضرت تبسّم فرمود! فرمود: اینها فریب چند کتابی که خواندهاند و حرفهایی که شنیدهاند را خوردهاند.
اینها چه میدانند امام کیست؟
اگر میخواستند مثلاً مقامات و علوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه را هم بشناسند، با اینکه علامه طباطبایی قابل قیاس با امام معصوم نیست، امام تبسّم میفرمود، نه امام!
درنگی در موضوع وَلیجه
اینجا عبارتی به ما فرمودهاند که خیلی مهم است، یک نتیجهی غلط خیلی خطرناک هم از آن میگیرند، آن هم این است: در زیارت جامعه میخوانیم، میگوید: «وَبَرِئْتُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَعْدائِکُمْ» از دشمنان شما بیزارم، «وَمِنَ الْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ» از دو نماد بیدینی، طبق بعضی از روایات از آن دو نفر بیزارم «وَالشَّیاطِینِ» از این شیاطین هم بیزارم، «وَحِزْبِهِمُ الظَّالِمِینَ لَکُمُ» از حزب اینها که ظالمین هستند بیزارم، «الْجاحِدِینَ لِحَقِّکُمْ» از آنهایی که حق شما را فهمیدند ولی انکار کردند بیزارم، «وَالْمارِقِینَ مِنْ وِلایَتِکُمْ» از آنهایی که از ولایت شما، حق شما را شناختند و فهمیدند ولی بیرون رفتند بیزارم، «الشَّاکِّینَ فِیکُمُ» از آنهایی که حق را شناختند و دچار تردید شدند بیزارم، «الْمُنْحَرِفِینَ عَنْکُمْ» از آنهایی که از شما انحراف پیدا کردند بیزارم، «وَمِنْ کُلِّ وَلِیجَهٍ دُونَکُمْ» از هر ولیجهای غیر از شما بیزارم، «وَکُلِّ مُطاعٍ سِواکُمْ» از هر کسی که مطاع باشد بیزارم.
«ولیجه» یعنی چه؟ یعنی محرم اسرار که آدم به او تکیه میکند.
انسان از هر محرم اسراری که به او تکیه میکند که بیزار نیست، گاهی زن و شوهر محرم اسرار یکدیگر هستند. از چه کسی بیزارم؟ از آن کسی که او را جای امام مینشانم، او را در عرض امام قرار میدهم، وگرنه پدرم هرچه بگوید من گوش میدهم، اگر پدرم ولیجه باشد، البته نه در عرض امام، ایرادی ندارد، اصلاً باید باشد، مطاع هم هست، هرچه بگوید گوش میدهم.
قرآن کریم دارد که «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»،[۷] اگر پدرت گفت بت بپرست گوش نده.
وقتی خدا این حرف را میزند یعنی در بقیهی موارد حرف او را گوش بده.
پس باید از ولیجهای که کنار امام قرار بگیرد بیزار باشم. یعنی بگویند یا به حرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گوش بدهیم یا به حرف فلانی.
وگرنه ولیجه اگر در سطح دیگری باشد، یعنی در عرض امام نباشد، اینطور نیست. مؤمنین ولیجهی یکدیگر هستند، تکیهگاه یکدیگر هستند.
این روایت را ببینید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ»[۸] حق دور علی میگردد، علی هم با حق است، حق همانجاست که علی هست. یعنی حق خودش را به علی میرساند، معیار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مورد عمار فرمود: «عَمَّارٌ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ»[۹] عمار و حق هم با هم هستند، عمار دور حق میگردد.
یعنی با این عنوان، اگر کسی در جایی بگوید که من به حرف عمار عمل میکنم، مشکلی ندارد، چون عمار عرض امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست، در طول هستند، عمار هرچه دارد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد.
چرا این موضوع را مطرح میکنند؟
برای اینکه من بدانم و دقّت کنم که اینجا نقطهی بزنگاه خطاست.
اگر بروید و به کربلا توجّه کنید، امام در کوفه سفیر مشخص کرده است، ولی عدهای گفتند «مسلم میگوید به جلوی دارالحکومه برویم، سلیمان بن صُرَد میگوید نرویم».
اگر سلیمان بن صرد فرمانده بود مشکلی نبود، مشکل اینجایی بود که در این ردهبندی اگر کسی کنار امام قرار بگیرد، آن ولیجهای میشود که از آن بیزاریم.
امام برای کوفه یک نفر را مشخص کرده است که او نظر بدهد، هر کسی را کنار این شخص هم قرار بدهید «ولیجه» میشود.
کوفیان این اشتباه را کردند و با همین اشتباه هم زمین خوردند.
گاهی اوقات من خودم را ولیجه میکنم، یعنی امام مطلبی میفرماید، من میگویم «ولی نظر من این نیست».
اینجا یک نقطهی بزنگاه مهمی است، خیلیها این اشتباه را انجام میدهند.
نباید کسی را کنار امام قرار داد، ولی باید این موضوع را بدانید که ما به این موضوع مضطر هستیم که در جایی که دسترسی مستقیم به امام نداریم، به سراغ آن کسی برویم که اطمینانآورترین موضوع و مطلب از دین را بیان میکند. وگرنه…
تصوّر کنید که شما میخواهید به اصفهان بروید، یا با ماشین میروید، یا با اتوبوس میروید، یا با قطار میروید، یا با هواپیما. اگر هر یک گزینه را حذف کنی، قدرت انتخاب شما کمتر میشود.
بعضی اوقات بعضیها دچار جوزدگی میشوند، وقتی چند روایت میخوانند میگویند: من فقط از امام معصوم قبول میکنم.
اتفاقاً این حرف خیلی جالبی هم هست، تا زمانی که امام صادق علیه السلام هست، دیگر چه کسی میخواهد حرف بزند؟
اشکال اینجاست که اگر روزی دسترسی مستقیم معتبر اختیاری داشتی، بارک الله! از بقیه نپذیر. اما منظور شما از اینکه «از امام صادق علیه السلام قبول میکنم» روایت است، این روایات راوی دارد، آیا راویها معصوم هستند؟
قرار بود معصومانگاری نکنیم! پس یک مسیر علمی لازم است که این راویهایی که با یکدیگر اختلاف و تفاوت نظر دارند را اعتبارسنجی کنید. پس دوباره به سراغ متخصص رفتی، فقط حواس تو نبوده است.
یا باید بگویی همهی این روایاتی که به دست ما رسیده است صحیح و درست است، این حرف یعنی همهی راویان معصوم هستند، چون راوی فقط این نیست که راست بگوید و دروغ نگوید، ممکن است اشتباه بگوید.
صوت همین جلسات را پیاده میکنند، سپس ویرایش میکنند، وقتی متن جلسات را به من میدهند، خودم بارها اشکالات خودم را میگیرم.
توجّه کنید که خودم اشکالات خودم را میگیرم، اگر یک عالم بررسی کند چه میشود؟
مدام میگویم اینجا عبارت خوب نیست، اینجا استدلال خوب نیست، اینجا صغری و کبری با هم خوب نیست، اینجا مثال مناسب نیست و…
اینکه بگوییم «روایات»… اگر منظور امام است که حرفی نیست، ولی بعنوان مثال این ما هستیم و روایات، یا باید بگوییم روات از هر خطایی معصوم بودند، این کار که دیگر معصومانگاری یک لشکر راوی است! یا باید بگوییم باید از کجا بفهمیم که کدامیک درست گفتهاند؟ کم پیدا میشود که یک روایتی بیاورید و برضد آن روایت، روایت دیگری نباشد.
قفسهی سینهی من درد گرفته بود، همه کاری روی قلب من کردند، بعد فهمیدند که معدهی من ایراد دارد!
یک درد که علامتِ یک عارضه نیست، وقتی پزشک یک درد را میبیند باید برود و با چند جای دیگر بسنجد.
وقتی آن روایت را هم بدست یک فقیه میدهند، زحمت بسیار زیادی میکشد تا ببیند آیا میتواند بگوید این روایت معتبر است یا نه.
اگر شما بگویید اینها خودشان خطا میکنند، میگویم قرار بر این بوده است که خطا کنند، قرار بر این نبود که معصوم باشند! او دیگر نهایت تلاش خود را کرده است.
اگر راه مطمئنتری سراغ داری به آنجا برو، اگر راه مطمئنتری سراغ نداری باید به سراغ حافظ و مرزبان دین بروی.
یعنی وقتی میخواهیم به هیئت بیاییم، باید به محدودهای برویم که صدا بیاید. حسینیه یک محدودهی مکانی و یک محدودهی بُرد صدا دارد، وقتی شما میخواهید در این حسینیه باشید، باید در یکی از دین دو محدوده باشد.
وقتی میخواهیم وارد دژ دین شویم هم مرزی دارد، این دین مرزبانانی دارد، آنها چه کسانی هستند؟ حتماً فقیه جامع الشرایط عادل ربّانی است.
این نتیجه که چون ما نباید به دنبال ولیجه باشیم، بلکه باید از ولیجه بیزار باشیم، پس در نتیجه همه را کنار میگذاریم؛ فکر نکنیم نجات پیدا میکنیم، یا به دامان غلات میافتیم یا به دنبال مقصره میافتیم یا به دامان صوفیه یا… میافتیم. چون بالاخره شما در زندگی باید لاجرم به سمتی حرکت کنید.
راوی میرود و از امام رضا علیه السلام میپرسد که من قم هستم، «عَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی»[۱۰] دین خود را از چه کسی بگیرم؟
امام رضا علیه السلام به او نفرمود که آیا نمیدانی نباید ولیجه باشد؟
البته واضح است که ولیجه سر جای خود ملعون است، یعنی کسی که خود را همسطح امام ببیند.
یعنی درواقع این شخص به حضرت رضا علیه السلام عرض میکند که من میدانم شما امام هستید، ولی اگر دست من به شما نرسید…
مانند موسی بن جعفر علیه السلام که به زندان افتاده بود، مانند حضرت حجّت ارواحنا فداه که در غیبت است، برکات حضور او هست ولی دسترسی علمی نیست، اینجا چکار کنیم؟
حضرت رضا علیه السلام فرمودند: از یونس بن عبدالرحمن بگیرید.
آیا این کلام یعنی یونس معصوم است؟ نه!
آیا یعنی ممکن است از یونس سؤال کنم و غلط بگوید؟ بله!
من چکار کنم؟
نکته اینجاست که ما در اینطور موارد با کریم طرف هستیم.
الآن فعلاً بحث من در حوزهی تکالیف است، در عمل است نه در معرفت.
آقایی شیعه نیست، به حج میرود و برمیگردد. در فقه ما این حج مورد پسند نیست. این شخص نماز میخواند… نگاه کنید مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میفرماید که این نماز مورد پسند نیست.
«قِبلَهُ العَارِفِینَ وَجهُ عَلِیٍ» قبلهی عارفان، دل عارف به سوی علی است، جهت او در نماز رو به کعبه است، دل او هم به سوی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. اگر دل کسی به سمت دیگری برود اصلاً نماز نخوانده است…
حال فرض کنید همین شخص مسلمان شیعه میشود، اکثر فقهای ما نمیگویند دوباره باید برگردی و حج انجام دهی، خدا تفضل میکند و میگوید آن حج را پذیرفتم، نمازهای تا قبل از تشیّع تو را هم پذیرفتم.
این موضوع برای این نیست که درست بوده است، بلکه خدای متعال میخواهد تفضّل کند.
خدای متعال کریم است، گاهی حکمت خدا جلوی کَرَم خدا را میگیرد، چون حکیم است. «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ»،[۱۱] این غیر از فضل خداست.
یعنی مثلاً ما در طول عمرمان ده هزار رکعت نماز میخوانیم، اگر یک رکعت نماز به درد بخور بخوانیم، خدای متعال ده هزار نماز با آن کیفیت از ما میخرد.
اینجا هم که به ما میفرماید نماز و حج قبل تو را قبول میکنم، برای این نیست که درست بوده است، درست نبوده است، اما خدا قبول میکند.
شما میخواهید نماز جماعت بخوانید، برای امام جماعت شروطی وجود دارد، اما میگوید اگر سایر مذاهب را دیدید همانطور پشت آنها نماز بخوان، من قبول میکنم.
ما با کریم طرف هستیم.
اگر بنا بر این بود که ما در احکام به حقیقت آن موضوع مکلّف میبودیم، پدرجدّ ما درمیآمد. یعنی اگر میگفت تا زمانی یقین نداری چیزی پاک است، پاک نیست؛ یعنی شبیه چیزی که وسواسیها دارند.
به بازار میروی تا عدس بخری، شاید سگی در بین بارها کارخرابی کرده باشد، میگوید: چون از بازار مسلمین میخری و مطمئن نیستی که نجس است، پاک حساب میکنم.
از بازار مسلمین خرید میکنی، نمیدانی آن جنس دزدی است یا نه، من حلال حساب میکنم. خدا کریم است.
ممکن است فقیه فتوای غلط بدهد؟ بله!
الآن کتابی با عنوان «رساله اختلاف فتاوای رهبر انقلاب و امام خمینی رضوان الله تعالی علیه» هست، یعنی گاهی نظر یکدیگر را قبول ندارند. این امر کاملاً طبیعی است.
فقها هم نبوغ دارند و هم چند ده سال کار کردهاند، ولی معصوم نیستند، ممکن است در طی شش ماه دو هزار فتوا بدهد، بعد از شش ماه نظر او از ده فتوای خود برگردد. نمیتوانی بگوی چرا، چون میگوید مگر من معصوم بودم؟ مگر من گفتهام معصوم هستم؟ من تلاش خود را کردهام، به بهتر از این نرسیده بودم، الآن به نظر خودم فهمیدهام که اشتباه است، ممکن است باز هم نظر من عوض شود.
شما هم راه بهتری ندارید که به شراغ فقها میروید، اگر روزی راه بهتری پیدا کردیم که این راه را عوض میکنیم.
خود فقها مؤدّب هستند، شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه اول رسالهی عملیهی خود مینویسد: عمل به این رساله از جهت دقّت و صحّت که مانند عمل به دستورات امام زمان ارواحنا فداه نیست، عمل به این رساله ان شاء الله مجزی است.
یعنی ان شاء الله با مدلی که من اینجا گفتهام شما نماز خواندید و حج رفتید، خدا از شما قبول میکند، اما مانند خوردن گوشت مُرده در بیابان که مجبور هستیم و موقتی است تا دست ما به حلال بهتری برسد، عمل به این رساله هم اینطور است.
شما ببینید که ایشان چقدر آقاست، ادّعا ندارد.
اگر ادّعا میکرد که ولیجه بود و ملعون میشد. ما باید برای او احترام زیادی قائل باشیم، اگر راه برود من زمین زیر پای او را تبرّک میدانم، اما خودش نسبت خودش با امام زمان ارواحنا فداه را اینطور میداند؛ ولی ما هم راه بهتری نداریم، خدای متعال هم کَرَم میکند و از ما میپذیرد.
ولایت فقیه چه در رسالهی احکام و حج، چه در مسائل سیاسی و اجتماعی اینطور است، اگر راه بهتر و دقیقتر و نزدیکتر پیدا کردیم به سراغ آن راه میرویم، اما فعلاً بیش از این نمیدانیم.
پس اینکه ما مدام روی معصوم تکیه میکنیم به معنای نفی مراحل بعدی نیست، اما این بدین معنا نیست که این فقیه عظیم الشأن معصوم است.
اتفاقاً اگر کسی برای فقیه و ولی فقیه عصمتتراشی کند خرابکاری کرده است، اصلاً مسیر را بهم زده است، همه چیز را با هم قاطی کرده است. لازم نیست که مرجع تقلید ما معصوم باشد، چون اصلاً معصوم نیست، علم او از طریق همین کتاب و روایات و بررسی سالها کار است، لذا ممکن است با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند، یا نظر خودش عوض شود.
مانند پزشکی که ابتدای کار میگوید باید عمل کنیم، بعد میگوید نتایج آزمایش را بیاور تا در شورای پزشکی بررسی کنیم، بعد میگوید نیازی به عمل نیست.
اگر ما از فقیه توقع عصمت داشته باشیم، دومینووار به همانجایی برمیگردیم که عرض کردیم، نه کسی معصوم هست و نه ما.
نتیجهی غلط این است که اگر شما از فقیه عدول کنید… چون اینکه چه چیزهایی ما را در تشیّع نگه میدارد یا نه، جزو حیطهی کارهای فقیه است… اینطور نیست که نجات پیدا کنیم، بلکه به دامان منحرف میافتیم، یا به دامان کسی میافتیم که توضیح خواهم داد.
نکتهای در مورد برخی کتب معارفی
اگر به من بگویند کتاب مثنوی چطور کتابی است، من میگویم گنجینهای از معارف است، معدن طلاست. اما شما فکر کنید که سوراخی وجود دارد که میخواهید دستتان را وارد آن سوراخ کنید و این طلا و جواهر را بیرون بیاورید، ولی در این سوراخ مار هم وجود دارد، پس به مارگیر نیاز است، وگرنه آن مار شما را نیش میزند.
مارگیر میتواند از این معارف استفاده کند.
یعنی چه؟ مگر ممکن نیست کسی از قرآن اشتباه بفهمد؟ چرا! ولی قرآن خودش خطا ندارد، «لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ».[۱۲]
اما مثنوی خودش خطا دارد، قرار هم بود که ما بیخودی کسی را معصوم نپنداریم.
سؤال: جلال گفته است که من این کتاب را از خدا دریافت کردهام؛ یا جناب ابن عربی گفته است که من این کتاب فصوص را از پیغمبر گرفتهام. حال چه میگویی؟
من میگویم که انکار نمیکنم دریایی از معارف در کتاب فصوص هست، اما میبینم و میدانم که مار هم دارد، پس باید چکار کرد؟
من میگویم آقای ابن عربی احتمالاً راست گفته است که فصوص را از پیغمبر گرفته است؛ توجّه بفرمایید که این جمله خیلی همدلانه است، منتها تفاوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که قرآن کریم را از خدای متعال گرفته است و محی الدّین که فصوص را از پیغمبر گرفته است در گرفتن و نگهداری و حفظ و بیان است که محی الدین عصمت ندارد. یعنی آن کسی که گرفته است (به فرض اینکه گرفته باشد) و آن کسی که تحویل میدهد یکی نیست.
حال اگر کسی با مارگیر به سراغ آن رفت و از معارف آن استفاده کرد که نوش جان، ولی قرآن کریم اینطور نیست، در قرآن کریم غلط و خلاف نیست، قرآن نور مطلق است، قرآن نور و ظلمتِ ممزوج نیست، قرآن معجونی از خباثت و سعادت و کمال و سقوط نیست.
اگر کسی هر چیزی را کنار قرآن، یعنی عدل و همعرض قرآن قرار دهد، ملعون است؛ اما زمانی کسی میگوید قرآن کلام خداست، در این کتاب هم معارفی هست، من دو دوره تفسیر قرآن دیدهام و یک شرح فصوص هم با استادی میخوانم که آن استاد مارگیر هم هست، در اینصورت حرفی نیست. یعنی اگر همعرض قرآن کریم حساب نکند و در طول حساب کند حرفی نیست.
خدایا! این نشست و برخواست ما، این گفت و شنید ما را مذاکره العلم قرار بده.
خدایا! با رضایت امام زمان ارواحنا فداه بر ما منّت بگذار.
خدایا! سلام و ارادت و عرض ادب ما را به محضر عظیم الشّأن امام زمان ارواحنا فداه ابلاغ بفرما.
روضه و توسّل به حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام
امشب شبِ نوجوانهاست، یکی از عظمتهای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این است که هر کسی، زن، مرد، پیر، جوان، طفل، نوجوان، دختر، پسر، گنهکار، بدسابقه، رزمندهی خوشسابقه، طلبه، کاسب، به درِ خانهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاید، الگویی دارد که او را در دوردست ببیند و به دنبال او حرکت کند.
در کربلا آقایی هست که پسرِ امام حسن مجتبی سلام الله علیه است. سه پسر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در کربلا شهید شدهاند.
یکی از کارهایی که خوب نیست این است که ما ده شب اصلی عزاداری را به ده روضه اختصاص میدهیم، اینطور نیست که این ده روضه، مهمترین روضهها بوده باشند، مثلاً روضهی امام سجّاد علیه السلام جا میماند. بعضی از این روضهها را میشود در زمانهای دیگری خواند، منتها عرف ما اینطور است. شهدای کربلا و اتفاقات کربلا و درسها و زیباییهای کربلا بیشتر از ده مورد است، اما در هر صورت، اگر میخواستند هر گزینشی از ده مناسبت برای دهه اول محرّم انجام دهند، ذوق بنده این بود که روضهی قاسم بن الحسن سلام الله علیهما و توسّل ما به او را داشته باشد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه تربیتی کرده است! حضرت قاسم صلوات الله علیه سه ساله بود که در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده است.
امشب شب جمعه است، در «قرب الإسناد» روایت است که وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدینه بود، شبهای جمعه بر سرِ مزار مبارک برادرش مینشست، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که همهی عالم شبهای جمعه بر سر سفرهی او هستند!
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، فقط برادر او نیست، یک رابطهی عجیبی هم بین این دو برادر هست.
هنگامی که امام حسین علیه السلام در حال دفن امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود فرمود: من دیگر عطر نمیزنم، من دیگر از عزای تو بیرون نمیآیم، دار و ندار مرا از من گرفتند، مرا غارت کردند.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در لحظات پایانی عمر بابرکت خود فرمود: «کُن لِأولاَدِی خَلَفاً وَ وَالِداً»،[۱۳] برای فرزندانم پدری کن.
اگر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اینطور نمیفرمود هم امام حسین علیه السلام پدر یتیمان هست، نسبت به یتیمهای برادر حساس هست، اما اینجا امر امامِ او هم هست. مهمترین شیعهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امام حسین صلوات الله علیه است که شیعهی معصومِ یک امامِ دیگر است.
من به شما عرض میکنم که بچههایی که تحت تکفّل امام حسین علیه السلام هستند، همه در کربلا شهید شدند. فرزندان بزرگتر امام حسن علیه السلام که در این ده سال دیگر از تربیت بیرون آمده بودند، تقریباً هیچ کدام به کربلا نیامدند. آنهایی که به کربلا آمدند گل سرسبد عالم وجود هستند. از فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، از فرزندان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه کسانی بودند که به کربلا نیامدند.
نقلی میگوید که حضرت قاسم علیه السلام از قبل نگران این موضوع بود که با این وضعی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد و اجازه نمیدهد کسی به میدان برود، آیا اجازه میدهد من بجنگم؟
من این موضوع را هم از ذوق خودم عرض میکنم، بعضی از شعرای عرب هم گفتهاند. برای فرزندان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که یک خاطرهی تلخ از کودکی پدرشان دارند، که فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جسارت به صدیقه طاهره سلام الله علیها را دیدهاند؛ ماندن در کربلا و زنده ماندن یعنی دیدنِ اسارتِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها، اگر کسی دوست داشت در دنیا بماند هم دوست نداشت اینطور زنده بماند.
حضرت قاسم سلام الله علیه نگران بود…
این آقازاده چند ویژگی دارد. رزمندههای درجه یک، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، پهلوانان انصار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند عابس و حبیب و… از قبل رجز آماده کرده بودند. یعنی عمری خودش را آماده کرده بود که به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاید و بجنگد.
یکی از زیباترین این رجزها برای «نافع بن هلال» یا شخص دیگری است که در بعضی نقلها اختلاف است، که وقتی به میدان رفت گفت «أنَا الخَبِیرُ البَجَلِی *** إنِّی عَلَی دِینِ عَلِی»…
اینها از قبل مینشستند و میگفتند میخواهم خودم را معرّفی کنم، پدرم را معرّفی کنم، جایگاه من معلوم شود، بعداً قبیلهی من افتخار کنند…
دیدهاید وقتی یک عالم یا یک شهید یا یک ربّانی در یک شهر یا در یک قومی باشد، اهالی آن شهر میگویند فلانی برای شهر ماست، مثلاً کرمانیها میگویند حاج قاسم برای شهر ماست، یا فلانی میگوید آقای بروجردی برای شهر ماست.
اینها میگفتند کس و کار ما باید اجر ببرند.
لابد وقتی شما هم به روضه میآیید این کار را میکنید، هنگام ورود به روضه نیّت کنید از طرف پدر و مادرتان، امواتتان… آدم نباید کوچک و تنگنظر باشد، سفره را باز کنید، بگویید از طرف هر کسی که در طول تاریخ یک قطره اشک برای امام حسین علیه السلام ریخته است، از طرف همهی بانیهای همهی روضههای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در طول تاریخ، هر کسی یک قدم برداشت، هر کسی یک درهم خرج کرد، هر کسی یک قطره اشک ریخت، هر کسی میفهمید کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست داشت او را دوست داشت، از طرف همهی آنها بیایید. ظاهر جمعیت حسینیه باید خیلی کمتر از باطن آن باشد.
یک جهتی که در رجزشان اسم میبردند این بود که میگفتند وقتی میخواهم جلوی پسر پیغمبر جان بدهم، پدرم را هم شریک میکنم، پس اسم پدرم را هم میبرم، جای پدرم خالی است، جای دوستانم در قبیلهام خالی است.
رجز را قبل از جنگ آماده میکردند، چون هر کسی نمیتواند در لحظه شعر بگوید. هر کسی دغدغهای داشت، شعاری داشت، یا میخواست اسمی بیاورد.
در کربلا کسانی را داریم که رجز نداشتند و رجز کس دیگری را تکرار کردهاند.
«عَمرو بن جُناده» که نوجوان بود و به میدان رفت، رجز نداشت، نمیدانست قرار است به میدان برود. وقتی پدرش «جُناده انصاری» شهید شد، «عَمرو بن جُناده» هم خواست به میدان برود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اجازه نداد، فرمود: نزد مادرت برو که داغدار است. گفت: مادرم مرا فرستاده است.
هر مادری دوست دارد که فرزندش حرام نشود و عاقبت به خیر شود… این ناچیز را از ما قبول کن…
وقتی حضرت اجازه داد، «عَمرو بن جُناده» که نوجوان بود، رجزی نداشت. رجز سایرین هم اسم داشت و او نمیتوانست استفاده کند، دید یک رجز اسم ندارد…
وقتی یکی از غلام سیاهها به میدان رفت گفت من بگویم چه کسی هستم؟ بگویم پدرم کیست؟ اینها که من و پدرم را نمیشناسند، دیگران فرزندان رؤسای قبیله هستند، مشهور هستند، به وسط میدان رفت و گفت: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیر *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ»…
اگر کسی بااخلاص درِ خانهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هیچ بودنِ خودش را قبول کند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین او را جاودان میکنند، رجزِ جاودان کربلا برای آن کسی است که گفت من هیچ چیزی نیستم، چیزی ندارم که خود را معرّفی کنم، اما الآن همهی عالم این یک رجز را حفظ هستند…
وقتی «عَمرو بن جُناده» خواست به میدان برود، گفت: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیر *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ»…
اما حضرت قاسم علیه السلام رجز دارد، یعنی روزهای قبل برای شهادت خود برنامهریزی کرده است، جَوزده نیست.
خدا رحمت کند او را که گفت: «تا شهید نباشی شهید نمیشوی»، رحمت الله علیه.
قاسم بن الحسن سلام الله علیه شهیدِ راه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود که شهید شد، او رجز آماده کرده بود.
هر حادثه و تلخی و سختی که برای یتیمها پیش بیاید، میگویند اگر پدرم بود اینطور نمیشد، لذا او باید حتماً نام پدر خود را ببرد.
شب قبل وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با یاران خود صحبت کرد… آنها رزمنده بودند، لباس نظامی داشتند، فنون نظامی را میدانستند، حضرت قاسم علیه السلام دید سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با اینها صحبت کرد و بعد آنها را مرخص کرد و آنها قبول نکردند و گریه کردند و بعد هم خندیدند… از مظلومیت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کردند و بعد از آن مستانه خندیدند…
اگر از نسل ما پسری پیدا شود که در محضر امام زمان ارواحنا فداه بجنگد و پرپر شود، دل ما غنج میرود، اینها هم دست خودشان نبود، میگفتند چقدر اجداد ما دعا کردهاند و حال ما رسیدهایم که به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیاییم…
حضرت قاسم صلوات الله علیه نگاه کرد تا جلسه تمام شد، آمد و از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پرسید: عاقبت امر من فردا چه میشود؟ یعنی آیا من هم به میدان میروم یا نه؟ حضرت فرمود: «یا بُنَیَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَک» [۱۴]مرگ را چطور میبینی؟ عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»، در راه تو «أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»… اینکه بروم و جان بدهم و اسارت مادر و عمهی خود را نبینم «أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»… من نمیخواهم آن بلایی که بر سر پدرم آمد به سر من هم بیاید… من را مبتلا نکن…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: تو هم شهید میشوی… منتها اینطور نفرمود، بلکه فرمود: قاسم! بله حتّی شیرخوار من هم شهید میشود.
عاشورا رسید، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کسی را به این راحتی به میدان نمیفرستد، ضجّه میزدند، عالم باید بداند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینها را جَوزده نکرده است، غلامهایی جنگیدند و شهید شدند اما غلامهایی هم زنده ماندند و تا سالها بعد بودند، اینطور نبود که بر حسب تعارف باشد، این یک سفرهی عظیم است، باید نشان میدادند که میخواهند بروند، بجز یک یا دو نفر، همه التماس میکردند، بجز علی اکبر علیه السلام و حرّ سلام الله علیه بقیه التماس کردند.
نور در تاریکی پیداست، اما نور در روشنایی روز و زیر تیغ آفتاب پیدا نیست، خبرنگار دشمن هم نقل کرده است که در حال فتحنامه و ظفرنامه نوشتن است. میگوید وقتی علی اکبر شهید شد، مثلاً سیّدالشّهداء شمشیر خود را در زمین فرو کرده بود و ایستاده بود و غرق غمِ علی بود، از یک طرف او نوجوانی آمد «وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ»[۱۵] که یک تکّه ماه بود…
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم خیلی زیبا بود… بمیرم برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه… یک لحظه وقتی برگشت و کنار خود را نگاه کرد، نوجوانیهای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را دید، میگوید وقتی حضرت قاسم علیه السلام را دید که با لباس غیرنظامی که شمشیر او روی زمین کشیده میشد، امام حسین علیه السلام شروع کرد به گریه کردن…
با شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بنحوی امام حسین صلوات الله علیه هم یتیم شده بود، هم دل امام حسین علیه السلام برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تنگ بود… حسن جان! کجایی که ببینی ناموسِ رسول خدا در خطر است؟!… هم حضرت قاسم صلوات الله علیه…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شدید امتناع کرد، قاسم برگرد! امکان ندارد!
«فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ» حضرت قاسم علیه السلام آمد که دست امام حسین علیه السلام را ببوسد که حضرت ممانعت کرد، به پای حضرت افتاد…
تو را به خدا قسم میدهم که مرا مبتلا نکن اسیر شوم…
همینکه به پای حضرت افتاد، حضرت او را در آغوش گرفت، «جَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما» آنقدر گریه کردند که من فکر کردم از حال رفتند… یعنی اندکی طول کشید…
دیگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت قاسم سلام الله علیه را به میدان فرستاد، «خَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ» وقتی به سمت میدان آمد، صورت او از اشک خیس بود، صدای او بلند شد، بابا! جای تو خالی است…
«انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن *** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن»
پسر حسن بن علی هستم…
به میدان رفت و جنگید… دیگر نمیتوانم این قسمتها را بیان کنم…
آقای ما مضطرب ایستاده بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کوهِ عاطفه است، صدای نحیفی از زیر دست و پا بلند شد «عَلَیکَ مِنِّی السَّلاَم یَا عَمَّاه»…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بالای سر او رساند، اتفاقات زیادی رخ داده بود، «فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ» وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بسرعت بالای سر او رساند، «وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ» در حال دست و پا زدن بود…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] مناجات شعبانیه
[۵] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۳ (خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ ۖ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)
[۶] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۶۶ (عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَهَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: اِجْعَلُوا أَمْرَکُمْ لِلَّهِ وَ لاَ تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ فَإِنَّهُ مَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِلَّهِ وَ مَا کَانَ لِلنَّاسِ فَلاَ یَصْعَدُ إِلَى اَللَّهِ وَ لاَ تُخَاصِمُوا اَلنَّاسَ لِدِینِکُمْ فَإِنَّ اَلْمُخَاصَمَهَ مَمْرَضَهٌ لِلْقَلْبِ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِنَبِیِّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ «إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ » وَ قَالَ «أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ » ذَرُوا اَلنَّاسَ فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَخَذُوا عَنِ اَلنَّاسِ وَ إِنَّکُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنِّی سَمِعْتُ أَبِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَتَبَ عَلَى عَبْدٍ أَنْ یَدْخُلَ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ کَانَ أَسْرَعَ إِلَیْهِ مِنَ اَلطَّیْرِ إِلَى وَکْرِهِ .)
[۷] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۵
[۸] الفصول المختاره من العیون و المحاسن، جلد ۱، صفحه ۲۱۱
[۹] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۴، صفحه ۳۵
[۱۰] الرجال (لابن داود)، جلد ۱، صفحه ۳۸۱ (وَ رَوَى عَبْدُ اَلْعَزِیزِ بْنُ اَلْمُهْتَدِی قَالَ: سَأَلْتُ اَلرِّضَا عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : عَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِینِی قَالَ: خُذْ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ .)
[۱۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۷ (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ)
[۱۲] سوره مبارکه فصلت، آیه ۴۲ (لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ ۖ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ)
[۱۳] الأمالی (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۱۵۸ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ بِلاَلٍ اَلْمُهَلَّبِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُزَاحِمُ بْنُ عَبْدِ اَلْوَارِثِ بْنِ عَبَّادٍ اَلْبَصْرِیُّ بِمِصْرَ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا اَلْغَلاَبِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْعَبَّاسُ بْنُ بَکَّارٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ اَلْهُذَلِیُّ ، عَنْ عِکْرِمَهَ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ . قَالَ اَلْغَلاَبِیُّ : وَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحِ بْنِ اَلنَّطَّاحِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلصَّلْتِ اَلْوَاسِطِیُّ ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ یُونُسَ اَلْیَمَامِیُّ ، عَنِ اَلْکَلْبِیِّ ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ . قَالَ: وَ حَدَّثَنَا أَبُو عِیسَى عُبَیْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْفَضْلِ اَلطَّائِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سَلاَمٍ اَلْکُوفِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْوَاسِطِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلصَّلْتِ ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ یُونُسَ اَلْیَمَامِیُّ ، عَنِ اَلْکَلْبِیِّ ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ: دَخَلَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ) عَلَى أَخِیهِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ) فِی مَرَضِهِ اَلَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ، فَقَالَ لَهُ: کَیْفَ تَجِدُکَ یَا أَخِی قَالَ: أَجِدُنِی فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ اَلْآخِرَهِ وَ آخِرِ یَوْمٍ مِنْ أَیَّامِ اَلدُّنْیَا، وَ اِعْلَمْ أَنِّی لاَ أَسْبِقُ أَجَلِی، وَ أَنِّی وَارِدٌ عَلَى أَبِی وَ جَدِّی (عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ) ، عَلَى کُرْهٍ مِنِّی لِفِرَاقِکَ وَ فِرَاقِ إِخْوَتِکَ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّهِ، وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ مِنْ مَقَالَتِی هَذِهِ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ، بَلْ عَلَى مَحَبَّهٍ مِنِّی لِلِقَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ لِقَاءِ فَاطِمَهَ وَ حَمْزَهَ وَ جَعْفَرٍ (عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ) ، وَ فِی اَللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) خَلَفٌ مِنْ کُلِّ هَالِکٍ، وَ عَزَاءٌ مِنْ کُلِّ مُصِیبَهٍ، وَ دَرَکٌ مِنْ کُلِّ مَا فَاتَ. رَأَیْتَ یَا أَخِی کَبِدِی آنِفاً فِی اَلطَّسْتِ، وَ لَقَدْ عَرَفْتَ مَنْ دَهَانِی، وَ مِنْ أَیْنَ أُتِیتُ، فَمَا أَنْتَ صَانِعٌ بِهِ یَا أَخِی فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَقْتُلُهُ وَ اَللَّهِ. قَالَ: فَلاَ أُخْبِرُکَ بِهِ أَبَداً حَتَّى نَلْقَى رَسُولَ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) ، وَ لَکِنِ اُکْتُبْ: ‘هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَى أَخِیهِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ، أَوْصَى أَنَّهُ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَ أَنَّهُ یَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ، لاَ شَرِیکَ لَهُ فِی اَلْمُلْکِ، وَ لاَ وَلِیَّ لَهُ مِنْ اَلذُّلِّ، وَ أَنَّهُ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً ، وَ أَنَّهُ أَوْلَى مَنْ عُبِدَ وَ أَحَقُّ مَنْ حُمِدَ، مَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ، وَ مَنْ عَصَاهُ غَوَى، وَ مَنْ تَابَ إِلَیْهِ اِهْتَدَى. فَإِنِّی أُوصِیکَ یَا حُسَیْنُ بِمَنْ خَلَّفْتُ مِنْ أَهْلِی وَ وُلْدِی وَ أَهْلِ بَیْتِکَ، أَنْ تَصْفَحَ عَنْ مُسِیئِهِمْ، وَ تَقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَ تَکُونَ لَهُمْ خَلَفاً وَ وَالِداً، وَ أَنْ تَدْفِنَنِی مَعَ جَدِّی رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَإِنِّی أَحَقُّ بِهِ وَ بِبَیْتِهِ مِمَّنْ أُدْخِلَ بَیْتَهُ بِغَیْرِ إِذْنِهِ وَ لاَ کِتَابٍ جَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِهِ، قَالَ اَللَّهُ (تَعَالَى) فِیمَا أَنْزَلَهُ عَلَى نَبِیِّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فِی کِتَابِهِ : «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ اَلنَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ» فَوَ اَللَّهِ مَا أُذِنَ لَهُمْ فِی اَلدُّخُولِ عَلَیْهِ فِی حَیَاتِهِ بِغَیْرِ إِذْنِهِ، وَ لاَ جَاءَهُمُ اَلْإِذْنُ فِی ذَلِکَ مِنْ بَعْدِ وَفَاتِهِ، وَ نَحْنُ مَأْذُونٌ لَنَا فِی اَلتَّصَرُّفِ فِیمَا وَرِثْنَاهُ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِنْ أَبَتْ عَلَیْکَ اَلاِمْرَأَهُ فَأَنْشُدُکَ بِالْقَرَابَهِ اَلَّتِی قَرَّبَ اَللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) مِنْکَ، وَ اَلرَّحِمِ اَلْمَاسَّهِ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) أَنْ لاَ تُهَرِیقَ فِیَّ مِحْجَمَهً مِنْ دَمٍ حَتَّى نَلْقَى رَسُولَ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَنَخْتَصِمَ إِلَیْهِ، وَ نُخْبِرَهُ بِمَا کَانَ مِنَ اَلنَّاسِ إِلَیْنَا بَعْدَهُ’ .ثُمَّ قُبِضَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ). قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ : فَدَعَانِی اَلْحُسَیْنُ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْعَبَّاسِ فَقَالَ: اِغْسِلُوا اِبْنَ عَمِّکُمْ، فَغَسَلْنَاهُ وَ حَنَّطْنَاهُ وَ أَلْبَسْنَاهُ أَکْفَانَهُ، ثُمَّ خَرَجْنَا بِهِ حَتَّى صَلَّیْنَا عَلَیْهِ فِی اَلْمَسْجِدِ ، وَ إِنَّ اَلْحُسَیْنَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) أَمَرَ أَنْ یُفْتَحَ اَلْبَیْتُ، فَحَالَ دُونَ ذَلِکَ مَرْوَانُ بْنُ اَلْحَکَمِ وَ آلُ أَبِی سُفْیَانَ وَ مَنْ حَضَرَ هُنَاکَ مِنْ وُلْدِ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ ، وَ قَالُوا: أَیُدْفَنُ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عُثْمَانُ اَلشَّهِیدُ اَلْقَتِیلُ ظُلْماً بِالْبَقِیعِ بِشَرِّ مَکَانٍ وَ یُدْفَنُ اَلْحَسَنُ مَعَ ! رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ اَللَّهِ لاَ یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً حَتَّى تُکْسَرَ اَلسُّیُوفُ بَیْنَنَا وَ تَنْقَصِفَ اَلرِّمَاحُ وَ یَنْفَدَ اَلنَّبْلُ. فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) : أَمَا وَ اَللَّهِ اَلَّذِی حَرَّمَ مَکَّهَ – لَلْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ اِبْنُ فَاطِمَهَ أَحَقُّ بِرَسُولِ اَللَّهِ وَ بَیْتِهِ مِمَّنْ أُدْخِلَ بَیْتَهُ بِغَیْرِ إِذْنِهِ، وَ هُوَ وَ اَللَّهِ أَحَقُّ بِهِ مِنْ حَمَّالِ اَلْخَطَایَا، مُسَیِّرِ أَبِی ذَرٍّ (رَحِمَهُ اَللَّهُ)، اَلْفَاعِلِ بِعَمَّارٍ مَا فَعَلَ، وَ بِعَبْدِ اَللَّهِ مَا صَنَعَ، اَلْحَامِی اَلْحِمَى، اَلْمُؤْوِی لِطَرِیدِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) ، لَکِنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَهُ اَلْأُمَرَاءَ، وَ بَایَعَکُمْ عَلَى ذَلِکَ اَلْأَعْدَاءُ وَ أَبْنَاءُ اَلْأَعْدَاءِ. قَالَ: فَحَمَلْنَاهُ، فَأَتَیْنَا بِهِ قَبْرَ أُمِّهِ فَاطِمَهَ (عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ) فَدَفَنَّاهُ إِلَى جَنْبِهَا (رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاهُ). قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ : وَ کُنْتُ أَوَّلَ مَنِ اِنْصَرَفَ فَسَمِعْتُ اَللَّغْطَ وَ خِفْتُ أَنْ یُعَجِّلَ اَلْحُسَیْنُ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) عَلَى مَنْ قَدْ أَقْبَلَ، وَ رَأَیْتُ شَخْصاً عَلِمْتُ اَلشَّرَّ فِیهِ، فَأَقْبَلْتُ مُبَادِراً فَإِذَا أَنَا بِعَائِشَهَ فِی أَرْبَعِینَ رَاکِباً عَلَى بَغْلٍ مُرَحَّلٍ تَقْدُمُهُمْ وَ تَأْمُرُهُمْ بِالْقِتَالِ، فَلَمَّا رَأَتْنِی قَالَتْ: إِلَیَّ إِلَیَّ یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، لَقَدْ اِجْتَرَأْتُمْ عَلَیَّ فِی اَلدُّنْیَا تُؤْذُونَنِی مَرَّهً بَعْدَ أُخْرَى، تُرِیدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَیْتِی مَنْ لاَ أَهْوَى وَ لاَ أُحِبُّ. فَقُلْتُ: وَا سَوْأَتَاهْ! یَوْمٌ عَلَى بَغْلٍ، وَ یَوْمٌ عَلَى جَمَلٍ، تُرِیدِینَ أَنْ تُطْفِئِی نُورَ اَللَّهِ، وَ تُقَاتِلِی أَوْلِیَاءَ اَللَّهِ، وَ تَحُولِی بَیْنَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ بَیْنَ حَبِیبِهِ أَنْ یُدْفَنَ مَعَهُ، اِرْجِعِی فَقَدْ کَفَى اَللَّهُ (تَعَالَى) اَلْمَئُونَهَ، وَ دُفِنَ اَلْحَسَنُ إِلَى جَنْبِ أُمِّهِ، فَلَمْ یَزْدَدْ مِنَ اَللَّهِ (تَعَالَى) إِلاَّ قُرْباً، وَ مَا اِزْدَدْتُمْ مِنْهُ وَ اَللَّهِ إِلاَّ بُعْداً، یَا سَوْأَتَاهْ! اِنْصَرِفِی فَقَدْ رَأَیْتِ مَا سَرَّکِ. قَالَ: فَقَطَبَتْ فِی وَجْهِی، وَ نَادَتْ بِأَعْلَى صَوْتِهَا: أَمَا نَسِیتُمُ اَلْجَمَلَ یَا اِبْنَ عَبَّاسٍ ، إِنَّکُمْ لَذَوُو أَحْقَادٍ. فَقُلْتُ: أَمَا وَ اَللَّهِ مَا نَسِیَهُ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ، فَکَیْفَ یَنْسَاهُ أَهْلُ اَلْأَرْضِ! فَانْصَرَفَتْ وَ هِیَ تَقُولُ: فَأَلْقَتْ عَصَاها فَاسْتَقَرَّتْ بِهَا اَلنَّوَى کَمَا قَرَّ عَیْناً بِالْإِیَابِ اَلْمُسَافِرُ)
[۱۴] مدینه المعاجز ، جلد ۴، صفحات ۲۱۴-۲۱۶ (روى أبو حمزه الثمالی عن الإمام السجاد(علیه السلام) قصه أصحاب الحسین(علیه السلام) وأهل بیته لیله عاشوراء، حتى أخبر عن قتل جمیع أصحابه. فسأله القاسم بن الحسن(علیه السلام): «أَنَا فِی مَنْ یُقْتَلْ؟». قال(علیه السلام): «یا بُنَیَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَک؟». قال: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ». فقال(علیه السلام): «إِی وَاللهِ فِداک عَمُّکَ إِنَّک لاََحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاء عَظیم وَابْنی عَبْدُ اللهِ». قال القاسم: یا عم أو یصلون إلى النساء حتى یقتل عبد الله؟ قال(علیه السلام): «فِداک عَمُّکَ یُقْتَلُ عَبْدُاللهِ إِذْ جَفَّتْ رُوحی عَطَشاً وَصِرْتُ إِلى خِیَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَلَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ; فَأَقُولُ ناوِلُونی ابْنِی لاَِشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیَأْتُونی بِهِ فَیَضَعُونَهُ عَلى یَدی فَأَحْمِلُهُ لاُِدْنِیَهُ مِنْ فِیَّ فَیَرْمِیَهُ فاسِقٌ بِسَهْم فَیَنْحُرَهُ وَهُوَ یُناغی فَیَفیضُ دَمُهُ فِی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ إِلَى السَّماءِ وَأَقُولُ اللّهُمَّ صَبْراً وَاحْتِساباً فیکَ، فَتَعْجَلنِی الاَْسِنَّهُ فیهِمْ وَالنّارُ تَسْتَعِرُ فِی الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیَمِ، فَأَکُرُّ عَلَیْهِمْ فِی أَمَرِّ أَوقـات فِی الدُّنْیا، فَیَکُونُ ما یُریدُ اللهُ». قال الإمام السجاد(علیه السلام): فبکى وبکینا معه وارتفعت البکاء والصراخ من ذراری رسول الله(صلى الله علیه وآله) فی الخیم ویسأل زهیر بن القین وحبیب بن مظاهر عنّی فیقولون: یاسیدنا فسیدنا علی فیشیرون إلیَّ إلى ماذا یکون حاله؟ فجرت دموع الحسین(علیه السلام) وقال: «مـا کَانَ اللهُ لِیَقْطَعَ نَسْلی مِنَ الدُّنْیا فَکَیْفَ یَصِلُونَ إِلیهِ؟ وَهُوَ أَبُو ثَمانِیَهِ أَئِمَّه»)
[۱۵] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد ۲، صفحه ۲۷ (خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أی بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی بَعضِ الرِّوایاتِ، وفی بَعضِ الرِّوایاتِ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا یَبکِیانِ حَتّى غُشِیَ عَلَیهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَینُ علیه السلام أن یَأذَنَ لَهُ، فَلَم یَزَلِ الغُلامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ ورِجلَیهِ ویَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّیهِ وهُوَ یَقولُ: انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن وحَمَلَ وکَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَهُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَهً وثَلاثینَ رَجُلًا. قالَ حُمَیدُ بنُ مُسلِمٍ: کُنتُ فی عَسکَرِ ابنِ سَعدٍ، فَکُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَیهِ قَمیصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ کانَ شِسعَ الیُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِیُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَیهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُریدُ بِذلِکَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَنی ما بَسَطتُ لَهُ یَدی، یَکفیکَ هؤُلاءِ الَّذینَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَیهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّیفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: یا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام کالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّهَ اللَّیثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ بِیَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَیلُ أهلِ الکوفَهِ لِیَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَهُ فَإِذا بِالحُسَینِ علیه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ، وَالحُسَینُ یَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ، أو یُجیبَکَ فَلا یُعینَکَ، أو یُعینَکَ فَلا یُغنِیَ عَنکَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، الوَیلُ لِقاتِلِکَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَکَأَنّیأنظُرُ إلى رِجلَیِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ فی نَفسی، ماذا یَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَیتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً یا بَنی عُمومَتی صَبراً یا أهلَ بَیتی، لا رَأَیتُم هَواناً بَعدَ هذَا الیَومِ أبَداً.)
پاسخ دهید