حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ بیست و پنجم تیرماه ۱۴۰۳، مصادف با روز شب عاشورای حسینی در “هیئت محترم ریحانه النبی سلام الله علیها” به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا علیه الصلاه والسلام صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
بحث به اینجا رسید که از جهت معرفتی به محضر شما توضیح دادیم یقین داشتند مسلم حق است، و گمانی هم به سلیمان صرد خزاعی کردند، اما یک جهت اینکه کوفیان در نهایت مانند سلیمان صرد خزاعی نشستند این بود که مسلم از قریشیان بود و سلیمان از قحطانیان.
در این جلسات مدام تکرار کردیم که تعلقات ما در تشخیص ما اثر جدّی میگذارد. اگر ما از کسی خوشمان بیاید و حواسمان به دلمان نباشد، اگر در جایی در جمع جبههی حق نباشد و در جمع جبههی باطل باشد و مقابل امام باشد ممکن است او را ترجیح دهیم.
بالاخره سلیمان از یمنیها و بزرگان کوفه بود، و از قدیم رقابت سنگینی بین عرب حجاز و عرب یمن بود، حتماً این موضوع مؤثر بود.
جلسهی گذشته مباحثی در این زمینه گذشت.
شب عاشورا سخن گفتن خیلی مشکل است، چند جملهای عرض میکنم و بحث را به اندازهای که به محضر شما عرض ادب کرده باشم ادامه میدهم.
خطرِ تعلّقِ خاطر
اگر ما هم تعلق خاطری داشته باشیم، اگر نعوذبالله حواس خود را جمع نکنیم، به حیثیت معصوم لگد میزنیم، و خیلی اوقات اگر همحزبی ما این کار را کند لاپوشانی میکنیم اما اگر حزب مقابل ما این کار را انجام دهد فریاد وامصیبتاه و واتوهیناه میزنیم.
روزی آقایی اشتباه فاحشی کرد و گفت کربلا درس مذاکره است، باید اعتراض میکردیم. امروز هم بعضی از دوستان ما اشتباهات فاحش میکنند و میخواهند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مصرف کنند، اینجا هم باید اهل این موضوع حداقل منزجر باشند.
در این جلسات مدام تکرار کردیم که ما از سر تا پا خطا هستیم، ما پُر از اشکال هستیم، ما معصوم نیستیم، تصمیمات ما تصمیمات معصومانهای نیست، حیف است که ما بخاطر خودمان و همتیمیها و همحزبیهایمان یا برای حل کردن بعضی از معزلاتی که میبینیم «امام» را مصرف کنیم.
همهی عالم نسبت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینطور هستند که
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
ما نباید این سرمایهی عظیمِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را همینطور خرج کنیم.
آیا شیوخ مقدّسنما امام حسین علیه السلام را کشتند؟
امروز یک نوشتهایم دیدم که متوجه نشدم برای کیست، جگرم آتش گرفت که چرا باید یک بچه حزب اللهی ناخواسته اینطور امام حسین علیه السلام را مصرف کند، من به نیّت او ورود نمیکنم.
این روزها خیلیها از خشکهمقدّسها ناراحت هستند، نمیدانم مُد شده است یا چه اتفاقاتی رخ داده است، اگر عرایض حقیر را هم در این جلسات میدیدید، در عرایض بنده هم نقد به خشکه مقدّسها داشت. اما اگر من به خشکه مقدّسها نقد دارم و در این جلسات قطعاً حداقل هفت یا هشت اشکال اصلی کردم، نمیتوانم بگویم آنها قاتلِ امام حسین علیه السلام هستند. ما نمیتوانیم به حقیقت خیانت کنیم.
خیانت زمانی با انگیزه است، زمانی هم با انگیزه نیست.
بنده نمیدانم انگیزهی کسی که این متن را نوشته چه چیزی بوده است، اما این کارِ او ناخواسته خیانت است، نوشته بود «همانطور که تحلیل تاریخی میکنند، ای کشتهی شیوخ مقدّسنما حسین»…
اولاً تحلیل تاریخی نمیکنند، یک شاعری این بیت را گفته است! شعر یک شاعر را که در تحلیلهای تاریخی اینقدر جدّی نمیگیرند، آن هم شعرِ شعارِ معاصر را!
کدام شیخ مقدّسنما امام حسین علیه السلام را کشته است؟
در این جلسات درواقع پشت صحنهی خیلی از نقدهای بنده به تحجّر بود، اما اگر الآن من با کسی مشکل دارم که قرار نیست او قاتل امام حسین علیه السلام باشد!
چرا وقتی ما میخواهیم با کسی دشمنی کنیم، دشمنمان را در اوج قرار میدهیم و ناگهان او را یزید میکنیم؟
نه! این نقدِ ما به امثالِ خودم بود که در این جامعه زندگی میکنند و از نظر بنده اشتباهاتی میکنند و جامعه را بهم میریزند، اما آنها یزید نیستند.
این هم یک بیچارگی است که وقتی ما میخواهیم جایی را نقد کنیم، انگار که ما معصوم هستیم و دشمن ما هم یزید است.
در فضای شعر زیاد از این حرفها میزنند، در اکثر اوقات مقام شعر با مقام واقع تفاوت دارد، بعد طرف نوشته است: بر طبق همان تحلیل تاریخی، ای کشتهی شیوخ مقدّسنما حسین؛ سپس به مقدّسنماها حمله کرده است.
دل بنده هم خیلی از مقدّسنماها خون است، اما قرار نیست همه چیز را به هم ربط بدهیم.
آقای دیگری هم نوشته بود: نه! حسین را صورتیها کشتند!!!
اینقدر مسخره و وقیح! ما آن ثروت عظیم اسلام، رکن رکین تشیّع، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستمایهی دعواهای توییتری کنیم؟ بعد دوستانمان هم بر دهان ما نمیزنند که این چه مسخره بازیای است؟! نباید با ناموس دین شوخی کرد.
از چه زمانی تابحال شما محقق تاریخ شدهاید که اظهار نظر میکنید؟
اینها با این موضوع فرق دارد که یک نفر این نسبتها را به من بدهد، من نهایتاً یک فرد هستم و حقوق فردی دارم، مثلاً شما حق ندارید غیبت مرا کنید و به من بهتان بزنید. این مربوط به یک شخص است. اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک آیین است، یک مکتب است، استمرار نبوّت ختم المرسلین و استمرار هدایت ختم المرسلین است، نباید اینطور برخورد کرد.
اگر دیگری بگوید کربلا درس مذاکره دارد، رگها ورم میکند… بعد اینجاست که انسان متوجّه میشود آنجا هم آن رگها برای امام حسین علیه السلام باد نکرده است، بعضیها دیدند این موضوع وسیلهی خوبی است که رقیب را بزنند، وگرنه باید اینجا هم داد زد، باید بر سر خودمان بزنیم که اجازه میدهیم در کشور ما هر کسی که از راه میرسد تحلیل تاریخی در این سطح مسخره انجام دهد.
«نیّت خوب» کافی نیست
نیّت خوب کافی نیست، نیّت خوب حداقل دو شرط مهم دارد، نیّت خالی کافی نیست.
وقتی عمروعاص متنی برای ابن عباس نوشت و در پایان هم ابیاتی سرود، ابن عباس نامه را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشان داد و عرض کرد: عمروعاص مرا دعوت کرده است و میخواهد مرا بخرد.
حضرت فرمود: چون او نامه را منتشر کرده است باید جواب بدهی. بخش مکتوب را خودت جواب بده، اما ابیات را برادرت که شاعر است جواب دهد.
یعنی نیّت خوب، حرف خوب، خوب گفتن، دقیق گفتن، هنرمندانه گفتن، منضبط گفتن.
من نمیدانم این دو نفر چه کسانی هستند و چه نیّتی داشتند، قاعدتاً نیّتشان خیانت نبوده است، ولی عملشان خیانت است. یعنی نادانسته زیر پای عقایدی را سست میکنی که نباید این اتفاق رخ دهد.
اگر قرار بود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دستمایهی دعواهای دونِ سخیفِ کثیفِ جریانهای سیاسی قرار بگیرد، هزار و چهارصد سال اینطور بالا نبود.
همین امروز که به این جلسه میآمدید، چند طیف آدم به این جلسه آمده است؟ ما با هم تفاوتهای زیادی دارم، داشته باشیم! ولی بر سرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توافق داریم، آقای همهی ماست، امیدِ همهی ماست، پناهگاهِ همهی ماست، امامِ همهی ماست.
نباید حضرت را بر سرِ مسائلِ اختلافی به این سخافت و کثیفی و ضعیفی خرج کنیم، نیّت خوب کافی نیست.
در این جلسات مدام عرض کردیم که احساس تکلیف مبنا میخواهد، علم میخواهد، تقوا میخواهد، که من بخاطر بغضی که از دشمن خود دارم… چون دشمن من که دشمن خدا نیست، دشمنِ من دشمنِ من است، من که حق محض نیستم که دشمنِ من باطلِ محض باشد، دشمنِ من که قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نیست، باطلِ محض در مقابلِ حقِ محض است، دشمن من اصلاً شاید حق داشته باشد و من خیال کنم حق دارم، من فعلاً به آن چیزی عمل میکنم که رسیدهام، ولی شاید او حق داشته باشد، حتّی خودم هم احتمال میدهم که شاید او حق داشته باشد، فعلاً از نظر خودم دفاع میکنم، ولی نمیتوانم قسم یاد کنم که حتماً حق با من است، لذا من با او اینقدر دشمنی نمیکنم که او را قاتلِ امام حسین علیه السلام کنم.
این کار اولاً انصاف نیست، ثانیاً این کار خیلی نمکنشناسیِ ناخواسته است که ما اینطور امام حسین علیه السلام را مصرف کنیم.
لابد فردا میخواهید بگویید اصلاح طلبها حسین را کشتند، هفتهی بعد بگویید اصولگراها حسین را کشتند، این کار واقعاً خجالتآور است.
دعواهای بیمبنای ما چه ربطی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد؟
خودمعصوم پنداریِ عثمان
یکی از خطراتِ معصومانگاریِ خودمان این است: «نگاهِ کلامی به خود داشتن».
ما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نگاه کلامی و اعتقادی داریم، یعنی میدانیم اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حکم کند درست است، صحیح است، مطابق واقع است، معصوم است؛ اما نباید نسبت به خودمان این دید را داشته باشیم، برای خودمان گارانتی درنظر نگیریم.
بعضی از مستشرقین نظر قابل ملاحظهای راجع به عثمان دارند، میگویند وقتی او چهل روز محاصره شد، قبل از آن، زمینههای این خطر بود. چرا در همان چهل روز تحرّکی نکرد که مثلاً لابی کند و چند نفر را آرام کند؟ برای اینکه خیال کرده بود، شبه عصمت پنداری داشت، گفت من خلیفه الله هستم، و خلیفهی خدا شکستناپذیر است.
ان شاء الله خدای متعال ما را از توهّم نجات دهد.
کسی که خود را پیروز قطعی میداند، برای پیروزی تلاش نمیکند؛ الآن به این موضوع کاری ندارم که حق باشد یا باطل.
او تحرّک قابل ملاحظهای نمیکرد که از این بحران بیرون بیاید، و میگفت خون خدا را نخواهند ریخت.
اولاً آن کسی که معصوم است، حق است، هو الحق است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، ترور میشود و شهید میشود! سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که خودِ حق است، به آن شکل در کربلا کشته میشود. اینکه ما توهّمِ گارانتی داشته باشیم خیلی عجیب است، ما که حق هم نیستیم؛ بعضی که اصلاً طاغوت هم هستند.
نمونهی بعدی.
خود معصوم پنداریِ عبدالله بن زبیر
محققان میگویند وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مکه آمد، اگر میخواست برای حکومت تلاش کند، میتوانست در مکه حکومت تشکیل دهد. بنده در جلساتی مفصل توضیح دادم… در مدینه اوضاع اینگونه نبود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدینه گریخت، اما سوم شعبان که به مکه رسید، حدود پنج ماه گذشت، نه یزید میخواست امام حسین علیه السلام را علنی بکشد، چون در اینصورت کفر یزید ثابت میشد، نه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواست درگیر شود.
به حضرت عرض میکردند: همینجا حکومت تشکیل بده، میفرمود: اگر من یک قدم دورتر از کعبه بمیرم بهتر است، تا اینکه یک قدم نزدیکتر به کعبه بمیرم. من حرمتِ این خانه را نمیشکنم.
این جزو خطوط قرمز قطعیِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
در زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، گاهی یاران معاویه به حج حمله میکردند و مزاحمتهایی درست میکردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دستور داد آنها با شیوهی خودشان حج بجا بیاورند و شما هم با شیوهی خودتان.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درگیر نشد، مکه جای درگیری نیست، مکه باید تشریعاً حرم امن الهی باشد. البته این موضوع تکوینی نیست، یعنی اگر خدای نکرده کسی بمب بزند، آنجا منفجر میشود. تشریعی بدین معناست که خدا دستور داده است که هیچ کسی حق ندارد در مکه ناامنی ایجاد کند، و اگر کسی این کار را کند، بیدینی آن شخص روشن میشود. این امر خط قرمز اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، ترس یزید هم هست.
عبدالله بن زبیر تنها موافقِ مخالفین از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، یعنی بین مخالفینِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، تنها موافقی که میگفت از مکه به سمت عراق برو، عبدالله بن زبیر بود، چون میخواست در مکه حکومت تشکیل بدهد و با وجود امام حسین علیه السلام کار او نمیگرفت.
عبدالله بن زبیر در مکه حکومت تشکیل داد، او هم خیال کرد چون در کنار حرم امن الهی است و یک مرتبه ابابیل سپاه ابرهه را زدند، هر مرتبه که کسی بیاید خدا ابابیل میفرستد. این را نفهمید که خدا در جایی که حضرت عبدالمطلب سلام الله علیه وظایف خود را انجام داده است و کمکاری نکرده است و دنیاپرستی نکرده است، وقتی طاغوتی حمله کند ممکن است خدا ابابیل را بفرستد؛ اما خدا در کربلا برای ابرهههای کوفه در مقابلِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، ابابیل نفرستاد.
این دیگر خود معصوم پنداری هم نیست، بلکه این بالاتر از خود معصوم پنداری است، چون گاهی برای معصومین رخ داده است و شهید شدهاند.
این عبدالله بن زبیر هم میگفت ما شکست نمیخوریم.
دو مرتبه به خانهی خدا آسیب زد، یک مرتبه پردهی کعبه آتش گرفت، چند سال بعد با منجنیق به دیوارهها هم آسیب رسید، چرا؟ چون عبدالله بن زبیر میخواست آنجا جنگ کند و حکومت داشته باشد. در ذهن او این بود که ما شکست نمیخوریم. این یکی از عوامل این امر است.
خود معصوم پنداریِ آخرین شاهِ صفویه
بعضی از صفویپژوهان میگویند آخرین شاه صفوی آدمِ متدیّنی بود، دچارِ یک توهّم شد.
خدایا! فرج امام زمان ارواحنا فداه را در زمان حیات ما مقدّر بفرما.
خدایا! ما و کشور و حکومتمان را به امام زمان ارواحنا فداه ملحق بفرما.
خدایا! جمع ما را جزو یاوران حضرت قرار بده.
خدایا! نسل و ذریهی ما را سربازان حضرت حجّت ارواحنا فداه قرار بده.
دعا میکنیم و امید هم داریم؛ اما گارانتی نداریم.
در ذهن این شاه صفوی این بود که دولت صفوی به دولتِ امام زمان ارواحنا فداه متّصل خواهد شد، یعنی یک نگاه کلامی به خودش داشت.
شما باید بروی و لشکر خودت را فراهم کنی که در مقابل اشرف افغان بایستی.
اشرف افغان چه جنایتهای عظیمی کرد، البته آنها به افغانهای امروز ربطی ندارد، آن روز آن اشرف افغانِ ملعون خیلی نسبت به ما جنایت کرد، کاری به این موضوع هم ندارم که آیا ما هم قبل از آن به آنها ظلم کرده بودیم یا نه، اما او حدود چهارصد سال قبل خیلی ظلم کرد، به نوامیس ما تحدّی کرد…
اگر تو واقعاً دوست داری که دولت تو به دولت امام زمان ارواحنا فداه متصل شود، باید عدل داشته باشی، باید به مردم رحم کنی، نه اینکه فقط بگویی ما متصل هستیم.
اولاً چه کسی به نام تو گارانتی زده است؟
ما امید داریم، دعا هم میکنیم، ان شاء الله باشد، اما این قطع نیست، خدای متعال در قرآن کریم میفرماید «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»،[۴] اگر برگردید برمیگردم. روزی ایثارگرانه خدمت میکنید و همه با هم کمک میکنید، من هم کمک میکنم، اما اگر برگردید من هم برمیگردم.
ثانیاً اگر قرار است دولتِ متصل باشی، باید نیروهای امنیتی خودت را در مرز خودت درست میکردی، باید به نیروهای خودت رسیدگی میکردی، باید جلوی هجوم را میگرفتی. اینطور نیست که فقط بنشینی و تسبیح بدست بگیری.
بحثی به نام «زمینه سازی ظهور»
یکی از خطراتی که ما این روزها مکرر میبینیم، ترویج نگاه کلامی برای غیرمعصوم است، انگار امام زمان ارواحنا فداه نعوذبالله علافِ ماست! در روزگار ما هم همینطور.
ما در روایات چیزی بطور جدّی معتبر و پرشمار به نام «زمینهسازی ظهور» نداریم. یعنی من باید احکام فردی خودم را انجام بدهم، باید احکام اجتماعی خودم را انجام بدهم، بعلاوهی زمینهسازی.
چنین چیزی نداریم.
«زمینهسازی ظهور» یعنی آنچه از دین میدانی عمل کن که آماده باشی وقتی حضرت تشریف آورد همراهی کنی.
ما از روایات اینطور معتقد هستیم چون حضرت بَغْتَهً تشریف میآورند.
بعضی حوادث در این چند ماه اخیر بَغْتَهً بود، ناگهان حادثهای پیش آمد. ناگهان قرار شد ایران یک موشک بزند، ناگهان هلیکوپترِ عزیزی به زمین خورد، ناگهانی بود. بلاتشبیه، بلاتشبیه، وقتی حضرت ظهور کند برای عموم ناگهانی است، حساب و کتاب ندارد.
ما که در مورد امام زمان ارواحنا فداه نمیتوانیم چرتکهی عقلی بیندازیم، اینها نقل لازم دارد.
به ما گفتهاند ظهور برای عموم مردم بَغْتَهً است، ناگهانی است.
الآن یک نفر بیاید و به شما بگوید آیا میآیید که همین الآن به فلان کشور برویم؟ میگویید من پاسپورت ندارم، من عکس ندارم، من واکسن نزدهام. میگوید: پس حواس خودت را جمع کن و مقدّمات خودت را آماده کن که اگر ناگهان گفتند بیا تا برویم، آماده باشی. تو به یک پسانداز نیاز داری، چون بدون پول نمیتوانی به کشور دیگری بروی. اینجا هم به معنویتی نیاز داری.
مقدّمهسازی ظهور یعنی هر کسی هر آنچه که باید انجام دهد، و آن چیزی بیرون از همین دین نیست، را انجام دهد.
اگر قرار بود این دین به درد ما نخورد که ارزش نداشت، این دین آمده است که ما را هدایت کند، این همان حق است، به همین درست عمل کنیم، به همان چیزهایی که قرآن کریم فرموده است و قطعیاتی که از معصومین رسیده است درست عمل کنیم.
اینطور آماده میشویم، هر وقت اتفاق بیفتد امید داریم که ما آن مقدّمات را داشته باشیم.
اگر زمینهسازی به این معناست، ما حرفی نداریم.
نکتهی بعدی این است که من فقط خودم را نبینم، ما با تولّی به یکدیگر مربوط هستیم. سیاستِ مملکت زندگیِ همهی ماست، مسائل اجتماعی مملکت زندگی همهی ماست، این حدیث را فقط برای مسئولین نفرمودهاند که «مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَهْتَمُّ بِأُمُورِ اَلْمُسْلِمِینَ»[۵] عملاً مسلمان نیست.
من اگر آبدارچی یک شرکت خصوصی هم هستم، باید نسبت به زندگی مسلمین، بویژه مؤمنین، حساس باشم.
خدایا! به برکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، به خون گلوی ارباب ما، همین امشب اسرائیل را ساقط بفرما.
خدایا! مردم غزّه را پیروز بگردان.
خدایا! مسلمین را در اقطار عالم زیر پرچم علی بن ابیطالب علی ولی الله به پیروزی و ظفر برسان.
خدایا! ما را دلسوزِ مسلمین جهان قرار بده.
خدایا! ما را از کسانی که بیخیالِ زندگی مردم هستند، از بیخیالِ اینکه رد شوم و بچهای یا خانمی کنار سطل آشغال روی زمین نشسته است، که موضوع فردی است، تا یک جنایت عظیمِ چند ده هزار کودککشی، ظلم ظلم است، خدایا! ما را نسبت به ظلمِ به مظلومان حساس بفرما.
خدایا! ما را در جبههی ظلمستیزان قرار بده.
اینها آن چیزی است که به ما دستور دادهاند، اگر منظور از زمینهسازی این است که من شخصاً وظایف خود را انجام بدهم و ان شاء الله همهی شما هم انجام بدهید و بعد هم همه با هم در جهت اهداف اسلام همدلی و مهر و محبّت داشته باشیم، اگر این زمینهسازی است، این هم درست است، ولی عنوان جدیدی نیست، عنوان این موضوع همان «تولّی» و «تبرّی» است، بغض ما به اسرائیل یکی از مصادیق فرعی تبرّی است، اصلی هم نیست. دوست داشتنِ ما نسبت به یکدیگر، از مصادیق اصلیِ تولّی است. سعی کردم کلمات را بادقّت انتخاب کنم.
تمهید ظهور به آن معنا که همزمان با این چیزهایی که عرض کردیم، یک کار اضافه هم داشته باشد، چنین چیزی نداریم.
ثانیاً امام زمان ارواحنا فداه معطل ما نیست، چرا؟ چون علّت غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه مواردی است که بعضی از آنها اینطور است که ما خوب باشیم یا بد باشیم، در آن تفاوتی ندارند.
ما در تأخیر ظهور امام زمان ارواحنا فداه نعوذبالله میتوانیم مؤثر باشیم، ممکن است و احتمال دارد بد عمل کردن ما در رخ ندادنِ ظهور مؤثر بیفتد.
مانند آبی که در حال جوشیدن است، دیدهاید حبابها حرکت میکند و حرکت میکند، بعد آرام آرام میچرخد و سرعت میگیرد، بعد به قل قل میافتد. حال شما لحظهی پایانی یک پارچ آب سرد در آن آب بریزید، دوباره بهم میخورد تا دوباره گرم شود.
ممکن است ما در تأخیر ظهور مؤثر باشیم، اما در اصل و تعجیل ظهور زیاد مؤثر نیستیم، مگر با همین کارهایی که عرض کردم و دینداری ماست.
برای چه این موضوع را عرض میکنم؟ برای اینکه ما نمیتوانیم بگوییم…
یک بزرگواری، عظیم الشأنی فرموده است که اسرائیل بیست و پنج سال دیگر نابود میشود.
این جمله میتواند خبر باشد، میتواند تحلیل باشد، میتواند خوابی باشد که دیدهاند. معنای این جمله این نیست که بنشینید و پایتان را روی پای دیگر بیندازید که این اتفاق رخ خواهد داد.
اولاً اگر این جمله را معصوم فرموده بود، ما باید چگونه برخورد میکردیم؟ ما با علائم ظهور چکار میکنیم؟ علائمِ ظهوری که امام معصوم میفرماید احتمالِ بداء دارد، یعنی امام بیانی میفرماید، ممکن است بداء حاصل شود.
اگر ما این جمله را از معصوم میشنیدیم باید چکار میکردیم؟ باید امید پیدا میکردیم، تلاش میکردیم که این رخ بدهد، نه اینکه بنشینیم و در جایی مانیتور بزنند و ساعتشمار معکوس داشته باشد و کم شود. چرا ما با موضوعات بصورت رمّالی برخورد میکنیم؟
اگر معصوم فرموده بود باید این کار را میکردیم.
مثلاً معصومین فرمودند که سال ۷۰ فرجی خواهد شد…
خدایا! این دولت جدید و این مجلس جدید و این قوه قضائیه و بقیهی مسئولین را در نوکری مردم و خدمت به مردم و تغییر وضعیت معیشتی مردم و تغییر روحیه مردم موفق بدار.
دعا کردیم و ان شاء الله به برکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ بدهد، اما این دعا به چه معناست؟ به این معناست که هم ما و هم آنها تلاش کنند. نه اینکه بگوییم ما دعای خود را کردیم و میرویم.
حضرات معصومین علیهم السلام فرمودند که سال ۷۰ فرج میشود، البته نه به معنای فرج امام زمان ارواحنا فداه، یعنی گشایشی میشود. عدّهای فکر کردند اتفاق میافتد، عدّهای هم لو دادند.
اگر قیام امام حسین علیه السلام سال ۶۱ در کوفه رخ داده بود و مسائل درست شده بود، چه بسا سال ۷۰ جهان اسلام در دست اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میافتاد، ولی کوفیان نیامدند، «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»، نیامدید، نشد!
نگو قرار بر سال ۷۰ بود، این سال ۷۰ شرط داشت، شرط این موضوع این بود که کوفیان خیانت نکنند، بصریها بیخیالی نکنند، اهل مدینه کم نگذارند، یمنیها چرت نزنند، اما نکردند، پس نشد.
دوباره ائمه علیهم السلام فرمودند سال ۱۴۰ فرج خواهد شد، به چه معنا؟ یعنی مقدّمات آماده است و شما هم کمک بدهید.
دوباره اولاً به بنی عباس لو دادند و بنی عباس پرچمِ اهل بیت بدست گرفتند. وگرنه بنی عباس از کجا این شعار را بدست آورد؟ عدّهای تقیّه را رعایت نکردند و روایات لو رفت. این موضوع در روایات ائمه علیهم السلام هم هست که شما تقیّه را رعایت نکردید.
وظایفشان را انجام ندادند، باید چند سال بعد بنی امیّه به دست اهل بیت سقوط میکردند و جهان اسلام بدست اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میافتاد و مردم نفسی میکشیدند. کمکاری کردند و لو دادند و نشد.
ائمه علیهم السلام فرمودند دیگر ما برای فرج بعدی تاریخ مشخص نمیکنیم، چون شما لو میدهید و همراهی نمیکنید.
یعنی ما نباید با موضوعات بصورتِ کلامی برخورد کنیم، انگار که همهی عالم منتظر ما هستند که ما یک جمله بگوییم و دکمه را بزنیم و برویم!
اگر ما خیلی اعتقاد داریم، باید تلاش کنیم، با نیّت خوب، تشخیصِ درست، مشورت کامل، همدلی داشته باشیم، شاید ان شاء الله رخ بدهد.
نه اینکه بگوییم قرار است امام زمان ارواحنا فداه بیاید و ما هم هر کاری کردیم که کردیم، هر بلایی بر سر یکدیگر آوردیم که آوردیم، طوری نمیشود. نخیر! اینطور نیست، خدای متعال فرموده است که «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا»، اگر برگردید برمیگردم.
روضه و توسّل به حضرت سجّاد علیه السلام
امشب واقعاً شب خیلی سختی است، آقای دو عالم اصحاب خود را در خیمه جمع کرد، اول فرمود: شب تاریک است، این را وسیلهای قرار بدهید و فرار کنید، کسی با شما کاری ندارد، اینها با من کار دارند.
در بعضی از نقلها هم هست که هر کدام از شما که میرود، دستِ یکی از اهل بیت مرا هم بگیرد و ببرد.
اولین نفری که بلند شد قمر بنی هاشم علیه السلام بود، عرض کرد: ما بعد از شما برای چه زنده بمانیم؟ دنیا را برای چه میخواهیم؟ چرا میخواهید ما را بیرون کنید؟
اصحاب یک به یک بلند شدند، زهیر که تازه رسیده است، تقریباً بیست روز است که با حضرت آشنا شده است، تأسّف میخورد که چه عمری از دست من رفته است، بلند شد و گفت: ای کاش من هزار جان داشتم، اگر من یک مرتبه در راه تو کشته شوم کم است، ای کاش من هزار مرتبه کشته میشدم و زنده میشدم و باز هم مرا میکشتند و میسوزاندند و خاکستر مرا به باد میدادند و دوباره خدا مرا زنده میکرد و من دوباره سپر بلای تو و فدای تو میشدم.
هر کدام یکطور گفتند… گریه کردند، از سرمستی خندیدند…
البته واضح است که نمیخواستند شادی کنند، اگر الآن به من و شما بشارت بدهند که این محرّم امام زمان ارواحنا فداه از شما پذیرفت که شما در لشکر حضرت باشید، شما در لشکر حضرت کشته میشوید… شما خوشحالی میکنید. شادی آنها هم اینطور بود، میگفتند الحمدلله، خوشا به حال پدرها و مادرانمان، دعاهایشان مستجاب شد، در راه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همه را نیّت میکنیم… معلوم است که خوشحال شدند…
اما بعضیها هم خیلی باکلاس هستند، فردا ظهر دو پسرعمو از قبیلهی بنیجابر نزد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند و اذن میدان خواستند، حضرت بعد از داستانهایی اجازه داد، همینکه خواستند به میدان بروند، شروع کردند به گریه کردن.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: چرا گریه میکنید؟ جدّ من آغوش خود را برای شما باز کرده است… گفتند: نه! ما نگران جانمان نیستیم، تأسّف ما برای این است که ما فقط یک جان داریم، ما کشته میشویم، اما وضع زن و بچهی شما اینجا خطرناک است، ای کاش که ما یک جان بیشتر داشتیم…
اوقات اولیهی شب عاشورا اینطور گذشت، بعد حضرت به خانوادهی خود سر زدند، بعد میخواهند بیایند و با امام سجّاد علیه السلام وداع کنند.
فقط خدا میداند که امام سجّاد علیه السلام و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چطور یکدیگر را دوست دارند، میخواهند با یکدیگر وداع کنند…
امام سجّاد علیه السلام قریب به این مضمون دارند که من نتوانستم با پدرم وداع کنم، اگر من با پدرم وداع میکردم روحیهی این بانوان خیلی بهم میریخت. همه با پدرم وداع کردند، گریه کردند، ولی ما پشت و پناهشان بودیم. پدرم میخواست با من حرف بزند… وقتی رفت و به خیمهها سر زد و با اصحاب هم صحبت کرد و به بانوان هم رسیدگی کرد، جلوی درِ خیمهای ایستاد که من در آن خیمه بودم، «و عِنْدِی عَمَّتِی زَیْنَبُ تُمَرِّضُنِی»،[۶] عمّهام زینب پرستاریِ مرا میکرد، پدرم آنجا نشست، میخواست طوری بفرماید که عمّهام متوجّه نشود.
ظاهر امر این بود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با خادم خود شمشیرش را تیز میکرد، ولی با من صحبت میکرد، اینطور فرمود: «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ» ای روزگار! حسین هر کسی را که دوست داشت، تو از او گرفتی، شش یا هفت سال داشتم که مادرم را جلوی چشم من گرفتی، جلوی چشمم به پدرم که امیر توحید بود جسارت کردند و محاسنش را به خون سرش خضاب کردند، بهترین برادرِ دنیا برادرم بود، جگر او را پاره پاره کردند، «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ *** کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِیلِ»،…
حضرت سجّاد علیه السلام میفرماید که من متوجّه فرمایش پدرم بودم، «فَخَنَقَتْنِی اَلْعَبْرَهُ»، بغض گلوی مرا گرفته بود، اما وقتی عمّهام را نگاه کردم دلم نیامد و خودم را نگه داشتم…
امام سجّاد سلام الله علیه فرمود که نتوانستم با پدرم وداع کنم، در مسیر اسارت هم مدام این سر را روی نیزه جلوی ما آوردند، ولی در دسترس ما نبود، مدام در مقابل چشم ما سنگ زدند…
گذشت و آل الله به اسارت رفتند، همهی اموال غارت شد…
به شام رسیدند، بعد از خطبهی حضرت سجّاد علیه السلام، یزید به امام سجّاد علیه السلام عرض کرد: من تو را میکشم، تو آبروی ما را بردی. تو اسیر دست من هستی، اگر کاری داری بگو که میخواهم تو را بکشم.
امام سجّاد علیه السلام فرمودند سه خواسته دارم.
خواستهی اول این است که «أعطِنِی رأسِ سَیِّدِی وَ مَولاَیَ وَ أبِیَ الحُسَین» سرِ پدرم را به ما برگردان تا من آن را در آغوش بگیرم، چقدر جلوی چشم ما بیادبی کردید… از شب عاشورا من با او وداع نکردم…
خواستهی دوم اینکه ما این مسیر را با شمر و چشمناپاکها آمدیم، اگر مرا میکشی یک چشمپاکِ امین برای برگرداندنِ ناموسِ پیغمبر قرار بده…
که بعداً یزید منصرف شد و گفت خودت اینها را برگردان…
خواستهی سوم این است که آن چیزهایی که از ما غارت کردید را برگردانید.
یزید گفت: پول آنها را میدهم.
حضرت فرمود: ما پول نمیخواهیم.
یزید گفت: آن چیزهایی که غارت شده است در کوفه تقسیم شده است، نمیدانیم کجاست، بگذار تا پول آنها را بدهم.
امام سجّاد علیه السلام فرمود: پول آنها به درد ما نمیخورد.
یزید گفت: مگر در آنها چه چیزی داشتید؟
امام سجّاد علیه السلام فرمود: «لِأَنَّ فیهِ مِغزَلَ فاطِمَهَ ومِقنَعَتَها»،[۷] مقنعهی مادرمان بود، به آن پناه میبردیم، تبرّک بود، «وقِلادَتَها» گردنبند مادرمان بود، گوشوارهی مادرمان بود…
همان گوشوارهای که وقتی فدک را برمیگرداند، آن ملعون مقابل مادرمان قرار گرفت، خواست فدک را برگرداند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امتناع کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی ابْنَتِی فَاطِمَهَ»[۸] فاطمه را میبینم آن لحظهای که با ضربه، گوشوارهی او…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸ (عَسَىٰ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ ۚ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ حَصِیرًا)
[۵] الکافی، جلد ۲، صفحه ۱۶۴ (عَنْهُ عَنْ سَلَمَهَ بْنِ اَلْخَطَّابِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَمِّهِ عَاصِمٍ اَلْکُوزِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَهْتَمُّ بِأُمُورِ اَلْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ .)
[۶] إعلام الوری بأعلام الهدی، جلد ۱، صفحه ۴۵۵ (فَجَمَعَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ اَلْمَسَاءِ، قَالَ عَلِیُّ بن الحسین زین العابدین علیهما السَّلاَمُ: «فَدَنَوْتُ لِأَسْمَعَ مَا یَقُولُ لَهُمْ و أَنَا إِذ ذاک مریض فسمعت أبی علیه السلام یقول لأصحابه: اثنی عَلَى اَللَّهِ أَحْسَنَ اَلثَّنَاءِ، و أَحْمَدُهُ عَلَى اَلسَّرَّاءِ و اَلضَّرَّاءِ، اَللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَى أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّهِ، و عَلَّمْتَنَا اَلْقُرْآنَ، و فَقَّهْتَنَا فِی اَلدِّینِ . أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّی لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى و لاَ خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی، و لاَ أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ و لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی، فَجَزَاکُمُ اَللَّهُ عَنِّی خَیْرَ اَلْجَزَاءِ، أَلاَ و إِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ، لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی ذِمَامٌ، هَذَا اَللَّیْلُ قَدْ غشیکم فاتّخذوه جملا. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ و أَبْنَاؤُهُ و بنو أَخِیهِ و أَبْنَاءُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: و لم نفعل ذَلِکَ، لِنَبْقَى بَعْدَکَ؟! لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِکَ أَبَداً، بَدَأَهُمْ بِهَذَا اَلْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِیٍّ فأتبعه اَلْجَمَاعَهُ عَلَیْهِ و تَکَلَّمُوا بِمِثْلِهِ. فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: یَا بَنِی عَقِیلٍ، حَسْبُکُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ فاذهبوا أنتم فقد أذنت لکم. قَالُوا: سُبْحَانَ اَللَّهِ فَمَا یَقُولُ اَلنَّاسُ؟! یَقُولُونَ: إِنَّا تَرَکْنَا شَیْخَنَا و سیّدنا و سَیِّدَ بَنِی عُمُومَتِنَا خَیْرَ اَلْأَعْمَامِ و لَمْ نَرْمِ مَعَهُمْ بِسَهْمٍ، و لَمْ نَطْعَنْ بِرُمْحٍ، و لَمْ نَضْرِبْ دُونَهُمْ بِسَیْفٍ، و لاَ نَدْرِی مَا صَنَعُوا؟!، لاَ و اَللَّهِ لاَ نفعل، و لکن نفدیک بِأَنْفُسِنَا و أَمْوَالِنَا و أهلینا، و نُقَاتِلُ مَعَکَ حَتَّى نَرِدَ مَوْرِدَکَ، فَقَبَّحَ اَللَّهُ اَلْعَیْشَ بعدک. و قَامَ إِلَیْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَهَ فَقَالَ: أ نَحْنُ نُخَلِّی عَنْکَ و لَمْ نُعْذَرْ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فِی أَدَاءِ حَقِّکَ؟! لاَ و اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِی صُدُورِهِمْ بِرُمْحِی، و أَضْرِبَهُمْ بسیفی ما ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یَدِی، و اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّی اقتل ثمّ احرق ثمّ أحیا، یُفْعَلُ بِی ذَلِکَ سَبْعِینَ مَرَّهً مَا فَارَقْتُکَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِی دُونَکَ، فَکَیْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِکَ و إِنَّمَا هِیَ قَتْلَهٌ وَاحِدَهٌ، ثُمَّ هِیَ اَلْکَرَامَهُ اَلَّتِی لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً! و قَامَ زُهَیْرُ بْنُ اَلْقَیْنِ فَقَالَ: و اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ، و هَکَذَا أَلْفَ مَرَّهٍ، و أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یَدْفَعُ بِذَلِکَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِکَ و عَنْ أَنْفُسِ هؤلاء الفتیان من أهل بیتک. ثُمَّ تَکَلَّمَ جَمَاعَهٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِکَلاَمٍ یُشْبِهُ مَا ذکرناه، فجزاهم الحسین علیه السلام خَیْراً و اِنْصَرَفَ إِلَى مِضْرَبِهِ». قَالَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ: «إِنِّی لَجَالِسٌ فِی تِلْکَ اَلْعَشِیَّهِ – و عِنْدِی عَمَّتِی زَیْنَبُ تُمَرِّضُنِی – إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِی فِی خِبَاءٍ لَهُ و عنده جوین مولى أبی ذرّ الغفاری و هو یُعَالِجُ سَیْفَهُ – و یُصْلِحُهُ – و أَبِی یَقُولُ: یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِیلِ من صاحب أو طَالِبٍ قَتِیلٍ و اَلدَّهْرُ لاَ یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ و إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِیلِ و کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلٍ و أَعَادَهَا مَرَّتَیْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا و عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِی اَلْعَبْرَهُ، فَرَدَدْتُهَا و لَزِمْتُ اَلسُّکُوتَ، و عَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ، و أَمَّا عَمَّتِی فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ و هِیَ اِمْرَأَهٌ و مِنْ شَأْنِ اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّهُ و اَلْجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِکْ نَفْسَهَا أَنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا و إِنَّهَا لَحَاسِرَهٌ حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَیْهِ فَقَالَتْ: وَا ثُکْلاَهْ، لَیْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِی اَلْحَیَاهَ، اَلْیَوْمَ مَاتَتْ امّی فَاطِمَهُ اَلزَّهْرَاءُ و أَبِی عَلِیٌّ و أَخِی اَلْحَسَنُ، یَا خَلِیفَهَ اَلْمَاضِینَ و ثِمَالَ اَلْبَاقِینَ، فَنَظَرَ إِلَیْهَا اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ و قَالَ: یا اختاه لاَ یُذْهِبَنَّ حِلْمَکَ اَلشَّیْطَانُ، و تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ و قَالَ: لَوْ تُرِکَ اَلْقَطَا لَنَامَ، فَقَالَتْ: یَا وَیْلَتَاهْ أ تُغْتَصَبُ نَفْسُکَ اِغْتِصَاباً، فَذَاکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی و أَشَدُّ عَلَى نَفْسِی، ثُمَّ لَطَمَتْ عَلَى وَجْهِهَا و أَهْوَتْ إِلَى جَیْبِهَا فَشَقَّتْهُ و خَرَّتْ مغشیا عَلَیْهَا، فَقَامَ إِلَیْهَا اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ اَلْمَاءَ عَلَى وَجْهِهَا و قَالَ لَهَا: یا اختاه اِتَّقِی اَللَّهَ و تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ، و اِعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ یَمُوتُونَ و أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ یَبْقَوْنَ، و أَنَّ کُلَّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْه اللّه اَلَّذِی خَلَقَ اَلْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ و إِلَیْهِ یَعُودُونَ و هُوَ فَرْدٌ وَاحِدٌ، و إنّ أَبِی خَیْرٌ مِنِّی، و أَخِی خَیْرٌ مِنِّی، و لِکُلِّ مسلم برسول اللّه اسوه، فَعَزَّاهَا بِهَذَا و نَحْوِهِ، و قَالَ لَهَا: یَا اختاه، إنّی أقسمت عَلَیْکِ فَأَبِرِّی قَسَمِی، لاَ تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً، و لاَ تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً، و لاَ تَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ و اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْتُ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا و أَجْلَسَهَا عِنْدِی. ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ فأمرهم أَنْ یُقَرِّبَ بَعْضُهُمْ بُیُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ، و أَنْ یُدْخِلُوا اَلْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِی بَعْضٍ، و أَنْ یَکُونُوا بَیْنَ اَلْبُیُوتِ فیستقبلوا القوم من وَجْهٍ وَاحِدٍ و اَلْبُیُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ و عَنْ أَیْمَانِهِمْ و عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلاَّ اَلْوَجْهَ اَلَّذِی یَأْتِیهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ. و رَجَعَ إِلَى مَکَانِهِ فَقَامَ اَللَّیْلَ کُلَّهُ یُصَلِّی و یَسْتَغْفِرُ و یَدْعُو، و قَامَ أَصْحَابُهُ کَذَلِکَ یَدْعُونَ و یُصَلُّونَ و یَسْتَغْفِرُونَ». و أَصْبَحَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فعبأ أَصْحَابَهُ بَعْدَ صَلاَهِ اَلْغَدَاهِ، و کَانَ مَعَهُ اِثْنَانِ و ثَلاَثُونَ فَارِساً و أَرْبَعُونَ رَاجِلاً، فَجَعَلَ زُهَیْرُ بْنُ اَلْقَیْنِ فِی مَیْمَنَهِ أَصْحَابِهِ، و حبیب بن مظاهر فِی مَیْسَرَهِ أَصْحَابِهِ، و أَعْطَى رایته العبّاس أخاه، و جعلوا اَلْبُیُوتَ فِی ظُهُورِهِمْ، و أَمَرَ بِحَطَبٍ و قَصَبٍ کَانَ مِنْ وَرَاءِ اَلْبُیُوتِ أَنْ یُتْرَکَ فِی خَنْدَقٍ کَانَ هُنَاکَ قَدْ حَفَر و أَنْ یُحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَهَ أَنْ یَأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ.)
[۷] لهوف، صفحه ۲۲۴ (قالَ [یَزیدُ] لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام : اُذکُر حاجاتِکَ الثَّلاثَ الَّتی وَعَدتُکَ بِقَضائِهِنَّ . فَقالَ لَهُ : الاُولى : أن تُرِیَنی وَجهَ سَیِّدی ومَولایَ الحُسَینِ علیه السلام ، فَأَتَزَوَّدَ مِنهُ وأنظُرَ إلَیهِ واُوَدِّعَهُ . وَالثّانِیَهُ : أن تَرُدَّ عَلَینا ما اُخِذَ مِنّا . وَالثّالِثَهُ : إن کُنتَ عَزَمتَ عَلى قَتلی ، أن تُوَجِّهَ مَعَ هؤُلاءِ النِّسوَهِ مَن یَرُدُّهُنَّ إلى حَرَمِ جَدِّهِنَّ صلى الله علیه و آله . فَقالَ : أمّا وَجهُ أبیکَ فَلَن تَراهُ أبَدا ، وأمّا قَتلُکَ فَقَد عَفَوتُ عَنکَ ، وأمَّا النِّساءُ فَما یَرُدُّهُنَّ إلَى المَدینَهِ غَیرُکَ ، وأمّا ما اُخِذَ مِنکُم فَإِنّی اُعَوِّضُکُم عَنهُ أضعافَ قیمَتِهِ . فَقالَ علیه السلام : أمّا مالُکَ فَلا نُریدُهُ ، وهُوَ مُوَفَّرٌ عَلَیکَ ، وإنَّما طَلَبتُ ما اُخِذَ مِنّا ؛ لِأَنَّ فیهِ مِغزَلَ فاطِمَهَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله ومِقنَعَتَها وقِلادَتَها وقَمیصَها . فَأَمَرَ بِرَدِّ ذلِکَ ، وزادَ عَلَیهِ مِئَتَی دینارٍ ، فَأَخَذَها زَینُ العابِدینَ علیه السلام وفَرَّقَها عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساکینِ . ثُمَّ أمَرَ بِرَدِّ الاُسارى وسَبایَا البَتولِ إلى أوطانِهِم بِمَدینَهِ الرَّسولِ)
[۸] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۴۸۶ (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهَمَدَانِیُّ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سَلَمَهَ اَلْأَهْوَازِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلثَّقَفِیُّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُوسَى اِبْنِ أُخْتِ اَلْوَاقِدِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو قَتَادَهَ اَلْحَرَّانِیُّ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ اَلْعَلاَءِ اَلْحَضْرَمِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ اَلْمُسَیَّبِ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ جَالِساً ذَاتَ یَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَیْتِی وَ أَکْرَمُ اَلنَّاسِ عَلَیَّ فَأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاَهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُمْ وَ اِجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِینَ مِنْ کُلِّ رِجْسٍ مَعْصُومِینَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ أَیِّدْهُمْ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ مِنْکَ ثُمَّ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَا عَلِیُّ أَنْتَ إِمَامُ أُمَّتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَیْهَا بَعْدِی وَ أَنْتَ قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَى اَلْجَنَّهِ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى اِبْنَتِی فَاطِمَهَ قَدْ أَقْبَلَتْ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ عَلَى نَجِیبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ عَنْ یَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ بَیْنَ یَدَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِی إِلَى اَلْجَنَّهِ فَأَیُّمَا اِمْرَأَهٍ صَلَّتْ فِی اَلْیَوْمِ وَ اَللَّیْلَهِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّتْ بَیْتَ اَللَّهِ اَلْحَرَامَ وَ زَکَّتْ مَالَهَا وَ أَطَاعَتْ زَوْجَهَا وَ وَالَتْ عَلِیّاً بَعْدِی دَخَلَتِ اَلْجَنَّهَ بِشَفَاعَهِ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ وَ إِنَّهَا لَسَیِّدَهُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَ هِیَ سَیِّدَهٌ لِنِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَاکَ لِمَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا اِبْنَتِی فَاطِمَهُ فَهِیَ سَیِّدَهُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ وَ إِنَّهَا لَتَقُومُ فِی مِحْرَابِهَا فَیُسَلِّمُ عَلَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ مِنَ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ یُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ اَلْمَلاَئِکَهُ مَرْیَمَ فَیَقُولُونَ یَا فَاطِمَهُ « إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اِصْطَفٰاکِ عَلىٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ » ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَى عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی وَ هِیَ نُورُ عَیْنِی وَ ثَمَرَهُ فُؤَادِی یَسُوؤُنِی مَا سَاءَهَا وَ یَسُرُّنِی مَا سَرَّهَا وَ إِنَّهَا أَوَّلُ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَأَحْسِنْ إِلَیْهَا بَعْدِی وَ أَمَّا اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ فَهُمَا اِبْنَایَ وَ رَیْحَانَتَایَ وَ هُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ فَلْیُکْرَمَا عَلَیْکَ کَسَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ ثُمَّ رَفَعَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَدَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمُ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاَهُمْ .)
پاسخ دهید