«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان علیهم السلام، بویژه سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّه و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیه‌ الله الاعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

شفای همه‌ی بیماران، سلامتیِ همه‌ی شیعیان، رفع گرفتاری‌های مؤمنین، خادمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، نوکرانِ آستانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، بویژه حضرت آسید حسین آقای عرب که ان شاء الله خدای متعال به ایشان طول عمر باعزّت و سلامتی عطاء نماید، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات قبل

به محضر شما عرض کردیم که عنوان بحث ما فصل سوم از مجموعه «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» است، اینطور ساده نیست که ما با سیّدالشّهداء علیه الصلاه و السلام طرف شده باشیم، این ما هستیم و تصویر ذهنی ما از حضرت، این ما هستیم و روایتمان از حضرت.

همزمان که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هدایت باطنی می‌کنند، همزمان که کربلا ویژگی‌های حیرت‌انگیز دارد، اما تصویر ذهنی ما از حضرت هم در نوع زندگی و نگاه و سلوک و نگاه اجتماعی و نگاه سیاسی و کنشگری ما بسیار مؤثر است.

اگر بخواهم یک مثال کوچک بزنم که اگر تصویر ذهنی ما تغییر کند، رفتار ما عوض می‌شود، شما الآنِ مشهد، بویژه در ایام شهادت حضرت رضا صلوات الله علیه، را با بیست سال قبل قیاس کنید. ایام اربعین و ایام آخر ماه صفر بسیار متفاوت است.

هرچه تصویر ذهنی ما رشد کند و به حقیقت نزدیکتر بشود، رفتار ما را تغییر می‌دهد، سلوک ما را عوض می‌کند.

قدرتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و نفاقِ یزید ملعون

امام حسین علیه الصلاه و السلام خیلی قوی است، حتّی یزید هم وقتی در مقابل خطبه حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سیّدالسّاجدین سلام الله علیه کم آورد گفت من نمی‌خواستم این کار را کنم، من حسینی هستم! اصلاً دستورِ قتل را به گردن نگرفت و گفت عبیدالله ناپاکزاده اینطور عمل کرده است. یعنی یزید گردن نگرفت.

نفاق کجا رخ می‌دهد؟ نفاق در برابرِ قدرت است.

اینکه منافق در برابرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وجود دارد، درواقع قدرتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نشان می‌دهد. هرچه قدرتِ امام بیشتر است، هرچه قدرتِ گفتمان‌سازیِ امام بیشتر است، کسی جرأت نمی‌کند بگوید که من ضدّ حسین بن علی هستم. حتّی دشمنان حضرت هم می‌گویند ما طرفدار ایشان هستیم. مجبور هستند که این کار را کنند. مگر اینکه یک دیوانه‌ای پیدا شود و انتحاری بزند. ممکن است دروغ بگویند ولی مجبور هستند.

هر کسی با امام حسین علیه الصلاه و السلام باشد محبوبِ بقیه است، هر کسی در مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قلمداد بشود مبغوضِ جامعه است، پس باید همه خودشان را به سمت حضرت ببرند، یا از عشق و شدّت خلوص، یا از نفاق.

قاعدتاً باید همه دَم از امام حسین علیه السلام بزنند، عدّه‌ای با اخلاص و برای تبعیّت و تأسّی و الگوگیری و اطاعت، عدّه‌ای هم برای خالی نماندنِ عریضه و عقب نماندن از قافله و جیفه‌ی دنیا.

ان شاء الله خدای متعال رضاشاه را با قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها محشور کند، قبل از اینکه بخواهد به حکومت برسد، با یقه‌ی باز در مجالسِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عزاداری می‌کرد! چون مجبور بود، وگرنه به جایی نمی‌رسید.

اینکه شما می‌بینید ممکن است گاهی بعضی از فاسدان اقتصادی هم هیئتی برگزار کنند، مانند همان است که شاهِ قاجار و… این کار را می‌کردند. در میان ظلم این کار را هم می‌کردند. چون اگر جامعه احساس کند این فرد بر ضدّ امام حسین علیه السلام است که او را آدم حساب نمی‌کند. پس حداقل باید ادای دوست داشتن را دربیاورد.

الآن نمی‌خواهم بگویم طرف اصلاً محبّت ندارد، ولی سرِ جای خود مشخص است…

من همیشه اینطور مثال می‌زنم که به کسی برنخورد، می‌گویم همانطور که در خانه‌ی چند پیغمبر، زنِ نفوذی بود، خدای متعال در قرآن کریم در مورد پیغمبر ما هم فرموده است که دو نفوذی در خانه‌ی ایشان بود، تعجّب نکنید که بگویم یک هیئت نفوذی هم هست. اصلاً هر جایی که خوب است قلابی هم دارد، وگرنه بدلِ پیاز را که نمی‌سازند، بدلِ جواهر را می‌سازند.

چون امام حسین سلام الله علیه پُرقدرت است، عزّت‌بخش است، هویّت‌ساز است، پشت طرف مانند کوه به او گرم است، قلابی هم پیدا می‌شود. کسی هم که فسادی دارد و می‌خواهد گداییِ اعتبارِ اجتماعی کند، ممکن است تکیه‌ای برگزار کند. این موضوع خیلی طبیعی است.

پس عدّه‌ای با اخلاص به دنبال تبعیّت هستند، اگر عدّه‌ای هم به دنبال کار شرّ باشند، اینجا جای مناسبی برای سوءاستفاده است.

تأثیر انقلاب بر ماجرای کربلا

پس همه از امام حسین علیه السلام دَم می‌زنند، پس خیلی مهم است که ما ببینیم کدام روایت را می‌پذیریم، نباید روایت اشتباه را بپذیریم.

بحث را به اینجا رساندم که حوالی پنجاه یا شصت سال قبل که وقتی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را تبعید کردند، که آن زمان ظلمِ پهلوی برای عدّه‌ای مسجّل بود…

مردم اهل فکر که کارد به استخوانشان رسیده بود به دنبال این بودند که راهی پیدا کنند، به ذهن عدّه‌ای رسید که مهم‌ترین جایی که می‌توان الگو گرفت «کربلا» است.

آیا یعنی می‌گویم هزار و سیصد سال کربلا الگو نبود؟

بله! به این شکل، هزار و سیصد سال الگو نبود.

آثار سیاسی دوره قاجار و پهلوی را مطالعه کنید، در بین آن کربلا هست، ولی خیلی کمرنگ.

من نمی‌خواهم بگویم هرچه در این پنجاه یا شصت سال اتفاق افتاده است درست است، الآن می‌خواهیم نقد و بررسی کنیم، ولی واقعیت این است که یک نفر ما را به یک حقیقتِ عظیمی… حداقل باعث شد که بیشتر دقّت کنیم، برای همین هم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه خیلی به گردن ما حق دارد، حتّی بر گردنِ مخالفان خود.

بنده این حرف‌ها را با کتاب می‌زنم، در این شصت سال اخیر تعداد کتبی که راجع به فهمِ کربلا نوشته شده است، شاید سی برابرِ همه‌ی تاریخ است، یعنی موافق و مخالف شروع کرده‌اند به حرف زدن راجع به این موضوع؛ امام حسین سلام الله علیه را بادقّت دیده‌اند.

آیا یعنی قبل از آن دوست نداشته‌اند؟ داشته‌اند. آیا عزاداری نمی‌کردند؟ عزاداری می‌کردند، جان می‌دادند، پول می‌دادند، وقتی نام حضرت می‌آمد گریه می‌کردند، ولی وقتی عَلَمِ هیئتی در برابر کاخ شاه قاجار سلام می‌داد، احساسِ تضاد نمی‌کردند.

البته در طول تاریخ شور و کثرت و کمیّت و شاید کیفیت عزاداری قابل قیاس با الآن نیست، اما با این مسئله کار ندارم.

نقدی بر آقای شریعتی

وقتی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه با پهلوی درافتاد، موافقان و مخالفان امام شروع کردند به کتاب نوشتن.

در اینجا هم بحث ما به معنای طرفداری از یک جناح سیاسی نیست، ولو اینکه من نظری داشته باشم. الآن بحث ما در مورد روایتِ درباره‌ی امام حسین علیه السلام است.

همه شروع کردند به کتاب نوشتن و نظریه دادن و منبر رفتن.

در بین بعضی از خوب‌ها متأسفانه دو سه نفر نماینده‌های انقلاب شدند، که حرف‌های این‌ها حرف‌های گروهی از انقلابیون بود، این‌ها حرف داشتند و جذاب بودند، تریبونِ شریعتی شاید جذاب‌ترین تریبونِ پانصد سالِ اخیر باشد، و خیلی انقلابی قلمداد می‌شد.

ما هنوز با بعضی از عزیزانی که وحدتی افراطی هستند و دوست دارند بگویند ما همه‌ی نظام هستیم، این‌ها خواسته یا ناخواسته ادامه‌ی شریعتی هستند.

حال من به این موضوع هم کاری ندارم که نیّت شریعتی چه بوده است، هر کسی که نیّتش خیر بوده است ان شاء الله خدای متعال او را رحمت کند. می‌خواهم نقد تاریخی کنم.

من خبری از نیّت شریعتی ندارم، من این حرف‌های امنیتی و ساواکی و… را هم خیلی قبول ندارم، چون پرونده‌سازی راحت رخ می‌دهد، من خیلی حرف‌های پشت پرده را قبول ندارم. اگر بخواهم کسی را نقد کنم می‌گویم او فلان جا در کتاب خود این مطلب را گفته است، کاری به باطن و حرف‌های پشت پرده ندارم.

من قاضی نیستم، اگر قاضی بودم ممکن بود به حرف‌های ساواک و… ترتیب اثر بدهم، اما من قاضی نیستم، بحث ما بحثِ علمی است، ما در بحث علمی با همین ظواهر کار داریم، نقد من به آقای شریعتی همین ظاهر است.

این‌ها ناگهان احساس کردند که ما نیاز داریم به جنبه‌ی سیاسی اجتماعی دین بپردازیم. هیچ اشکالی هم نداشت، منتها چون مبانی دینی‌شان عمیق نبود و تحت تأثیر افرادی بودند که عمیق نبودند، این‌ها گوشه‌ای از دین را «دین» قلمداد کردند و مابقیِ دین را زدند. هنوز هم تا امروز عدّه‌ای همینطور هستند و فکر می‌کنند که این کارشان انقلابی‌گری است و من هم مدام تأکید می‌کنم که این‌ها همه نیستند، قدری تمامیت‌خواه هستند، همه نما هستند، که همه را خفه کنند تا بگویند فقط ما هستیم، ولی این‌ها یک گروهِ قلیلی هستند؛ الآن وقتی می‌خواهند ما را نقد کنند دیگر ما را تَگ هم نمی‌کنند که نکند طرفداران ما چیزی به آن‌ها بگویند، منتها پول و بودجه دارند و حمایت می‌شوند، این‌ها یک گروه هستند و همه نیستند. اگر همه بودند که موضع ما نسبت به خیلی چیزها تغییر پیدا می‌کرد.

این آقای شریعتی و بعضی از اطرافیان ایشان آدم‌های روشنفکری بودند ولی به ظاهر دین‌دوست بودند، من کاری به باطن ندارم…

این‌ها چون مشکلاتی از مسلمانان دیده بودند، فقر دیده بودند، بدبختی دیده بودند، عقب‌ماندگی دیده بودند، گرفتاری دیده بودند، گفتند حال ما می‌توانیم برویم و بر علیه ظلم قیام کنیم و عدالت را دوست داریم.

ناگهان گوشه‌ای از دین را با فهم خودشان برافراشته کردند، خدماتی هم داشتند، بخشی از مبارزه با مارکسیسم هم زحمتِ این‌ها بود، اتفاقاً عدّه‌ای چون می‌دیدند این‌ها می‌توانند در جاهایی حرف بزنند، جذب این‌ها می‌شدند، خدماتی هم داشتند.

منتها چون دینداری این‌ها عمیق نبود، ایشان خیلی هم ضدّآخوند بود، دینداری ایشان کاریکاتوری شد، جاهایی را دین حساب می‌کرد، بقیه‌ی جاها که با نظر او هماهنگ نبود، می‌گفت که برای دوره‌ی صفویه است!

می‌وشد کتاب «تشیّع علوی، تشیّع صفوی» را بعنوان سخیف‌ترین نقل و نقدِ تاریخیِ تاریخ‌تشیّع خواند. خیلی از آن جاهایی که می‌گوید این‌ها تشیّعِ صفوی است، هشتصد سال قبل از صفویه قدمتِ روشن دارد!

کار ایشان که تحلیل تاریخ نبود، ایشان خیلی حیرت‌انگیز منبر می‌رفت، من احدی را بعد از او نمی‌شناسم که کسی در «مؤثر بودنِ در بیان» به گردِ پای او رسیده باشد، به عواطف و ارواح شلاق می‌زد، و از هنرِ سخنوریِ او گویی آدم‌ها مسخِ او می‌شدند، و اتفاقاً بر حسبِ این جَو داغی هم که ایجاد می‌کرد، گاهی بعضی جاها را هم رد می‌کرد و استدلالی نداشت.

یک متخصص درجه‌ی یکی با ایشان درگیرِ فکری بود، ایشان وقتی سخنرانی می‌کرد راجع به آن متخصص که علامه بود می‌گفت «یک شاگرد کباب‌پزِ بچه‌طلبه هم پیدا شده است که به ما گیر می‌دهد»!

اما درواقع آن شاگرد کباب‌پزِ بچه‌طلبه، آن زمان نفرِ اولِ رشته‌ی خودش بود!

با آن نگاهی که داشت، «تقیّه» در ابعاد خود و «مدارا» در ابعاد خود را «خیانت» می‌دید. ناخواسته قدری به سمتِ زیدیه بود و آنجایی که قیام بود را اسلام می‌دانست.

خیلی اوقات، البته نه همیشه، آنجایی که مدارا بود، مُداهنه و کوتاه آمدن بود.

مثلاً یکی از جاهایی که خیلی اذیت می‌شد این بود که مثلاً عالِمی به شاه صفوی «سلطان بن سلطان بن سلطان، خاقان بن خاقان بن خاقان» خطاب کرده باشد. چون اهل مبانی هم نبود نمی‌دانست که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم در جاهایی تقیّه کرده‌اند، تقیّه هم جزو همان دینی است که اعانه‌ی ظالم را حرام می‌داند. هم یاری و یاوریِ ظالم گناه است، هم اینکه اگر کسی بیخود جامعه‌ی شیعه را به خطر بیندازد و بیهوده به کشتن بدهد گناه است، حفظ خون واجب است. «اَلتَّقِیَّهُ مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی».[۴]

حال نمی‌خواهم بگویم که یعنی آقای شریعتی از صفر تا صد با تقیّه مخالف بود، چون مبنا عمیق نبود و قدری هم جَو انقلابی ایشان تند بود، مدام می‌خواست بگردد و از داخل موضوع «انقلاب» استخراج کند، و چون برای انقلاب همه‌گیری لازم بود، لاجرم خیلی طرفدارِ وحدت بود، منتها نه وحدتی که عالمان قبول دارند، همان وحدتِ احمقانه که من بعضی اوقات می‌گویم هنوز دنباله‌روهای ایشان با پرچم انقلابی‌گری به دنبال آن هستند، یعنی پاک کردنِ صورتِ مسئله، یعنی در صلاحیتِ قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرائنی گفتن.

اینطور نیست که بگوییم ناصبی بود، به نظر من ایشان عمیق نبود، به نظر من این کار استراتژی ایشان بود، من جرأت نمی‌کنم راجع به باطن او حرف بزنم، منتها این تفکر آنقدر جامعه را دوقطبی کرده بود که وقتی از دنیا رفت، جامعه به این سمت رفت که ببیند امام خمینی رضوان الله تعالی علیه چه می‌فرماید.

عدّه‌ای رفتند و به امام خمینی رضوان الله تعالی علیه گفتند که ما شهادت معلم شهید را تسلیت عرض می‌کنیم، امام پیام تسلیت نفرستاد. به سراغ امام خمینی رفتند و دوباره گفتند که ما شهادت معلم شهید را تسلیت عرض می‌کنیم، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه هم به انجمن اسلامی پیغام دادند، قریب به این مضمون است که «خیلی ممنون که به من در فقد آقای شریعتی تسلیت گفتید»، دوباره اظهار نظر نکردند.

زمانی بعضی از انقلابی‌های عمیق هم خیلی با او همراه شدند، بر سرِ این موضوع که آقای شریعتی برای قیام مبانی می‌داد، منتها چون عمیق نبود مدام حوزه را می‌زد.

چرا می‌گویی «عمیق نبود»؟ شاید درست می‌زد!

برای اینکه زدن‌های ایشان معلوم است، همانطور که عرض کردم خیلی از جاهایی که نقد می‌کند می‌گوید این تشیّع صفوی است، اما آن مطلب در کتاب کافی است!

مثلاً می‌گفت اینکه با پای چپ به دستشویی برویم یا با پای راست بیرون برویم، برای تشیّع صفوی است.

تو فقه نخوانده‌ای! این چه ربطی به صفویه و علویه دارد؟

مثلاً می‌گفت که تشیّع صفوی تشیّع سوگ است، تشیّع علوی تشیّع سرخ حماسه است.

واقع این است که تشیّع هم سرخ حماسه است، هم تقیّه است، هم سوگ است. آن تشیّعی که امام حسین علیه السلام دارد، آن تشیّع را امام سجّاد علیه السلام هم دارد، آن تشیّع را امام باقر علیه السلام هم دارد. چرا طوری تفسیر می‌کنی که چهار امام را بیرون می‌زنی؟ معلوم است که غلط تفسیر می‌کنی.

چون آقای شریعتی به دنبال قیامِ شبه‌جهانی برای مبارزه با ظلم بود، اصلاً شاید هم خالصانه، می‌گفت لازم است که ما همه با هم باشیم.

حال که ما با یکدیگر اختلاف نظر داریم چکار کنیم؟ اینجا قدری قاتلین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را بزک می‌کرد. برای اینکه شدّت خشونت شیعیان به نسبت آن افراد، دعوا درست نکند. دقیقاً همان چیزی که بعداً هم هنوز ادامه پیدا می‌کند. ما نام این موضوع را «وحدت جاهلانه» گذاشته‌ایم، یعنی هیچ کسی هیچ چیزی نداند، بلکه دعوا نشود.

این توافق هیچ وقت تضمین اجراء ندارد، چون همینکه علمی حاصل بشود، همه با یکدیگر درگیر می‌شوند.

شیعه باید یاد بگیرد که در عینِ علم نباید دعوا کند، امروز دعوا و تفرّق و یقه‌کشی در جهان اسلام به نفع اسلام نیست، اما بخاطر این مسئله‌ی مهم، از بین بردنِ اعتقاد هم به مصلحت نیست. هم باید دین حفظ بشود و هم نباید در جهان اسلام دعوا کنیم.

آقایی پیدا شده بود که می‌گفت وقتی می‌گوییم «مذهب شیعه» یا «مذهب فلان»، «مذهب» به معنای راه است، یعنی طریق، باید هر دو به یک موضوع راه داشته باشند، پس همه‌ی این‌ها باید به حقیقت راه داشته باشند، زمانی وحدت رخ می‌دهد که شما بگویید همه‌ی آن‌ها به حقیقت راه دارند!!!

اصلاً اینطور نیست! همه راه ندارند! این دروغ است که همه به حقیقت راه دارند.

اما این بدین معنا نیست که ما با همه دعوا کنیم، بلکه باید با محبّت راه را نشان داد.

حوالی سال ۴۳ و ۴۴ بخاطر انقلاب مردم به دنبال مبانی بودند، در حوزه عدّه‌ای با امام خمینی رضوان الله تعالی علیه مخالفِ فکری بودند، بدون اینکه من بخواهم بگویم انگیزه‌ی کدامیک درست است و انگیزه‌ی کدامیک غلط است. تفسیر راجع به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه متکثّر شد، هر کسی یک تفسیری کرد که هنوز هم کتب موجود است.

این چیزی که ما عرض می‌کنیم، برای من شخصاً اینکه این عزیز یا آن عزیز انقلابی است یا ضدانقلاب است یا چپی است یا راستی است مهم نیست، اما هر چیزی که باشد، روی نگاه به امام حسین علیه السلام مؤثر است، پس حساس است. نباید این موضوع را ساده درنظر گرفت.

وقتی انسان یک نگاه سیاسی اجتماعی دارد، به دنبالِ آدم‌های شبیه خود می‌گردد، بجای اینکه به دنبال حق برود، بجای اینکه به دنبال «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ» برود، اینجا همفکران و هم‌جبهه‌ای‌های سیاسی محورِ وحدت و تصمیمات می‌شوند. کاملاً روی نگاه ما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اثر می‌گذارد. این خیلی مهم است که نگاه چیست.

زمانی طوری راجع به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صحبت می‌کردند…

من در ابتدا، انتهای موضوع را بگویم که متّهم به خیلی چیزها نشوم، بنده طبق فرایندی قائل هستم امام حسین سلام الله علیه چهار هدفِ با ترتیب اولویت داشت که هدف چهارم تشکیل حکومت بود، اما این بدین معنا نیست که هر کسی گفت امام می‌خواست تشکیل حکومت بدهد، لزوماً درست می‌گوید، خیلی‌ها غلط گفته‌اند و چیزهای دیگری را به میان آورده‌اند. ما همه‌ی عالم را فدای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌کنیم نه اینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را فدای چیزهای دیگر.

وقتی می‌خواستند از تشکیل حکومت حرف بزنند، به این ضرورت رسیده بودند که پهلوی باید برود. بین مردم اختلاف بود، بعضی‌ها می‌گفتند این شاهِ شیعه است، قیام بر علیه او حرام است، بروید و تاریخ را ببینید…

ابتدای جلسه عرض کردیم که امام حسین علیه السلام توانِ زیادی دارد و گفتمان‌ساز است…

عده‌ای با صدق و اخلاص و مطالعه، عده‌ای به طمعِ اینکه مردم را همراه کنند؛ ما هم در مورد انگیزه‌های طرف حرف نمی‌زنیم…

شروع کردند به حرف زدن راجع به قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای تشکیل حکومت. حرف‌های عجیب و غریب زیادی زده شد، بعضی از آن‌ها خوب بود، بعضی‌ها متوسط بود، بعضی دیگر ضعیف بود.

بعضی از حوزویان و دینداران می‌گفتند این شخص شاه شیعه است، ولو فاسق است، نمی‌شود بر علیه او قیام کرد. عدّه‌ای هم بر حسب دلسوزی…

این‌ها به سراغ حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفتند. قسمتِ قیام حضرت برای تشکیل حکومت را دیدند، که من اشاراتی خواهم کرد.

اما آدم ولو با اخلاص اگر به یک طمعی به سراغ یک حقیقتِ دینی برود، اتقانِ او پایین می‌آید. ما باید سعی کنیم خالی به محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برویم و ان شاء الله پُر برگردیم.

من دوستی داشتم که مدام با همسر خود دعوا می‌کرد، هر از گاهی پیام می‌داد که من به همسر خود این مطلب را گفته‌ام، لطفا روایت این موضوع را ارسال کن!!!

مسلماً این شخص نمی‌خواست روایت بخواند، بلکه می‌خواست در برابرِ همسر خود کم نیاورد. یعنی می‌خواست با روایت دهانِ همسر خود را ببندد.

این کار که به درد نمی‌خورد، این کار که تبعیّت نیست، این یعنی من حرفی می‌زنم و بعد از آن جستجو می‌کنم تا آیه یا روایتی با یک معنای خاصی، شبیه به حرف خود پیدا کنم. تبعیّت اینطور نیست، تبعیّت یعنی ببینم او چه می‌گوید.

آن انگیزه‌ی درستِ حکومت‌خواهی که از ظلم پهلوی داشتند، طیف‌های مختلفی نظریه دادند، خیلی هم متفاوت است.

مثلاً دیدند امام حسین علیه السلام از مردم کوفه بیعت گرفته است… بیعت را برای چه امری می‌گیرند؟ برای حکومت است. مثلاً دیدند گروه‌های مختلف کوفه برای مسلح شدن آماده بودند، مثلاً دیدند حضرت مسلم سلام الله علیه با بیست هزار نیروی نظامی به مقابل دارالحکومه عبیدالله زیاد رفت، مثلاً دیدند امام حسین علیه الصلاه و السلام به مردم بصره نامه فرستاد که از بین آن‌ها هم لشگری بیاید، مثلاً دیدند حضرت در بین راه همه را دعوت می‌کرد؛ بعضی از این‌ها فکر کردند که امام یک قیامِ مسلّحانه تشکیل داده است.

دیگری‌ها می‌گفتند که چه کسی زن و بچه‌ی خود را در یک قیام مسلّحانه می‌برد؟ چه کسی در قیام مسلّحانه از جاده‌ی اصلی با سرعت عادی می‌رود؟ باید شبانه و از جاده فرعی و باسرعت برود.

این‌ها هم گیر می‌کردند.

چون واقعه را بسته به نیاز خود نگاه می‌کردند.

بنده اواخر دهه عرض خواهم کرد که امام چگونه به دنبال تشکیل حکومت اسلامی هم بود، اما اولاً فقط یک هدف نداشت، ثانیاً باید موضوع را جامع دید، ثالثاً باید خودِ موضوع را تماشا کرد.

عدّه‌ای می‌گفتند: قیام مسلحانه در ماه حرام؟ امام که اهل فقه است!

این‌ها گیر می‌کردند، مدام بر یکدیگر رد می‌زدند.

عدّه‌ای می‌گفتند اگر امام به دنبال تشکیل حکومت بود که مکه آماده بود. چرا حضرت به کوفه رفت؟

در همین فضا آقایی پیدا شد، هفت سال زحمت کشید و کتابی راجع به امام حسین علیه السلام نوشت، در آن کتاب گفت امام حسین علیه السلام علم غیب اجمالی داشت، نه علم غیب تفصیلی.

علم غیب اجمالی چیست؟

مثل این است که من خواب ببینم و به من بگویند تو در میدان هفتم تیر تصادف می‌کنی و از دنیا می‌روی. اما در این خواب دیگر معلوم نیست چه زمانی.

چرا آن شخص این حرف را زد؟ برای اینکه دید وقتی در جاهایی می‌خواهد قیام امام حسین علیه السلام را تحلیل کند، فکر می‌کند که امام حسین نعوذبالله خطا کرده است. مثلاً گفت اگر امام حسین می‌دانست به کربلا می‌آید کشته می‌شود، چطور می‌خواست تشکیل حکومت بدهد؟

این شبهه در ذهن او آمد که امام به علم باطن خود عمل می‌کند یا به علم ظاهر خود.

در ذهن ایشان این بود که باید حتماً به علم باطن عمل کند، بعد می‌دید اگر امام علم داشت که اگر به کربلا بیاید کشته می‌شود که دیگر معنا ندارد بگوییم می‌خواست حکومت تشکیل بدهد. برای همین گفت امام علم غیب اجمالی داشته است نه علم غیب تفصیلی.

این موضوع را بیان کرد و تعداد زیادی بر علیه او موضع‌گیری کردند و دعوای سنگینی شد، همه‌ی بزرگان در این زمینه کتاب نوشتند.

برای چه من این مطالب را می‌گویم؟ برای اینکه اگر شما این ماجرا را دقیق تحلیل کنید به این نتیجه می‌رسید که یک: اگر ما بخواهیم کربلا را بفهمیم باید دقیق چکار کنیم، دو: ما که در دورانی هستیم که رسانه‌ها ما را با جَوزده کردنِ جامعه اداره می‌کنند، ما این کار را با جَوزدگی نکنیم.

بین حوزویان و غیرحوزویان، آقای شریعتی، آقای مطهری، علامه طباطبایی، مرحوم آیت الله صافی، با این شخص درگیر شدند. شما درنظر بگیرید که چه طیف وسیعی شدند. کار به جایی رسید که اسناد ساواک نشان می‌دهد که هرجا می‌خواستند بین ما دعوا درست کنند، چند کتاب آن شخص را در آن منطقه توزیع می‌کردند و دعوا می‌شد.

حتّی مسئله به اینجا رسید که نزدیکان یک شخصی که می‌خواست قائم مقام بشوم، روی این حساب که این قائم مقام رهبری که با نویسنده‌ی این کتاب با یکدیگر رفیق بودند، شائبه‌ی تأیید این شخص هم بود، اگر انقلابیون او را می‌زدند آینده‌ی سیاسیِ قائم مقام آسیب می‌خورد، طرفداران و اقوام او رفتند و در اصفهان چند آخوندِ منتقدِ آن کتاب را کشتند و پرونده تشکیل شد. یعنی بحث اینقدر پیچیده شد.

یعنی موضوع را ساده درنظر نگیریم که بگوییم از نظر من حرکتِ امام حسین علیه السلام فلان است؛ موضوع به این سادگی‌ها نیست و دقّت می‌خواهد.

روضه و توسّل به امام سجّاد صلوات الله علیه

شب شهادت امام سجّاد علیه الصلاه و السلام است، آنقدر این آقای عظیم الشّأن مصیبت کشیده است، اگر ما یک دهه فقط روضه‌های مربوط به امام سجّاد سلام الله علیه را بگوییم کم است.

در این ده سال اخیر بنده چند مرتبه توفیق داشتم که مفصل راجع به امام سجّاد علیه الصلاه و السلام حرف زده‌ام، اگر به من بگویند در این فضایی که امروز در جامعه اختلاف و درگیری است و دینداران و غیردینداران یقه‌ی یکدیگر را می‌کشند، الگوی دینداری چیست؟ من می‌گویم امام زین العابدین صلوات الله علیه.

ان شاء الله خدای متعال رنگ و بویی از حضرت زین العابدین صلوات الله علیه به ما بزند.

آقا فرمود در همه‌ی مکه و مدینه حتّی بیست خانه هم ما را دوست ندارند. ولی سی و چهارسال هر شب مخفیانه به درِ خانه‌ی فقرای مدینه می‌رفت و بار به دوش می‌کشید که این‌ها گرسنه نمانند. آن مردم هم نمی‌دانستند که این ناشناسِ شب کیست. گاهی در طی روز حضرت را می‌دیدند و جسارت هم می‌کردند.

حضرت سی و چهار سال لب باز نکرد که فلانی! من آن کسی هستم که شب‌ها به درِ خانه‌ی شما می‌آیم.

آنقدر حضرت به وقت بزنگاه بر درِ خانه‌ی فقرای غیرشیعه رفته بود که در کتاب «شرح الأخبار» نوشته است که گرفتارها سرِ ساعتِ مشخصی جلوی درِ خانه‌ی خود منتظرِ آن شخصِ ناشناس بودند.

در این جمع چند نفر تابحال به امام سجّاد علیه السلام توسّل کرده‌اند؟ او نیاز ندارد، اما دلِ من از این موضوع می‌سوزد که گنج عظمی، کانونِ توجّهِ انبیاء، مرکزِ عالیِ کَرَم… اگر به من بگویند که بگو مجمع کَرَمِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کجاست؟ من می‌گویم امام سجّاد علیه السلام.

بعد از سی و چهار سال، نفرات زیادی منتظر بودند تا آن شخص بیاید، اما نیامد، آن منتظرها گفتند قطعاً آن شخص از دنیا رفته است، وگرنه سابقه نداشته است که او ناغافل ما را ترک کند. امروز چه کسی در مدینه از دنیا رفته است که بشود گفت سی و چهار سال این کارِ حیرت‌انگیز کارِ اوست؟ گفتند: امروز علی بن الحسین علیه السلام از دنیا رفته است.

خیلی از این‌ها گفتند ما روزها به او جسارت می‌کردیم اما او شب‌ها به ما پول می‌داد و خود را معرّفی نمی‌کرد!

اصلاً شاید اگر حضرت خود را به بعضی‌ها معرّفی می‌کرد، شاید طرف بر حسب کینه‌ای که داشت قبول نمی‌کرد، اما حضرت خود را معرّفی نمی‌کرد…

وقتی کسی بیمار می‌شد حضرت به عیادت او می‌رفت، خدا کند ما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بشناسیم… من هر وقت که مریض می‌شوم خیلی امید دارم که امام زمان ارواحنا فداه بیشتر به ما نگاه کند… وقتی کسی در مدینه مریض می‌شد حضرت به عیادت او می‌رفت…

خانواده طلحه در جنگ جمل مقابلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستادند، وقتی دست‌های مبارک امام سجّاد علیه السلام در شام به گردن حضرت بسته شده بود، «محمد بن طلحه» یا برادر او به شام آمد و تکّه انداخت و گفت: چه کسی پیروز شد؟ حضرت فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ اَلصَّلاَهِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»[۵] اگر خواستی ببینی چه کسی پیروز شد، وقتی هنگام نماز شد اذان بگو و نماز بخوان، این معاویه می‌خواست اسم پیامبر را از مأذنه‌ها بیندازد، ما رفتیم و جوان دادیم و حسین دادیم و حضرت زینب کبری سلام الله علیها اسیر شد، اما نام پیامبر روی مأذنه‌ها حفظ شده است، اگر می‌خواهی ببینی چه کسی پیروز شده است اذان بگو، هنوز شهادت به رسالتِ پیامبر هست، ما پیروز شده‌ایم.

حال همین شخص یا برادر او مریض شد، به حضرت خبر رسید. به او خبر دادند که حضرت در حال آمدن به عیادت تو است. این شخص اصلاً بیچاره شد.

همینکه حضرت وارد شد، این پسرِ طلحه شروع کرد به گریه کرد، حضرت فرمود: چه شده است؟

نمی‌دانم بهانه آورد یا راست گفت، گفت: من خیلی بدهی دارم و محتضر هستم، بار سنگین بدهی روی دوش من است.

حضرت ابتدا فرمود «بدهی تو با من»، بعد فرمود «بدهی تو چقدر هست؟».

گفت: دوازده هزار سکه.

یعنی تقریباً هزینه زندگی بیست و چهار خانواده!

این آقا که مرکزِ کَرَم بود، نسبت به یک جا حساس بود…

«مِنهال بن عَمرو» یک تابعی است که دو مرتبه به دیدار حضرت سجّاد علیه السلام آمده است، یک مرتبه در شام و در دوران اسارتِ حضرت.

گفت: آقا جان! چه خبر؟

آدمی که در اسارت است و ناموس خدا را در اسارت می‌بیند، معلوم است که خبر چیست.

حضرت فرمود: ما را مانند بنی اسرائیل، مردانمان را کشتند و زنانمان را هم اسیر کردند.

در کنارِ این چه خبرِ دیگری؟

منهال گفته بود «کَیفَ أصبَحتَ»، یعنی الآن دغدغه‌ی شما چیست؟

حضرت فرمود: شیخ! از تو بعید است که به من می‌گویی دغدغه‌ی تو چیست، در حالی که این‌ها به شیخ و مولای ما علی بن ابیطالب جسارت می‌کنند…

یعنی حضرت اسیر است، ناموس خدا اسیر است، جسارت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در کنارِ آن ذکر می‌کند!

جگرهای آنان پاره شده است تا چند جمله به دست من و شما رسیده است…

این مِنهال یک مرتبه هم به دیدار امام آمد، حضرت فرمودند: از کوفه چه خبر؟ گفت: آقا! مختار قیام کرده است. شمر را کشته است، خولی را کشته است، عمر سعد را کشته است…

حضرت فرمودند: از حرمله چه خبر؟

عرض کرد: هنوز حرمله را پیدا نکرده است.

آقا به سجده رفت و عرض کرد: «اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِیدِ»[۶] خدایا! تیزیِ آهن را بر بدنِ او بچشان، «اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ» خدایا! سوزشِ آتش را بر او بچشان.

قسمت اول که معلوم است آن ملعون چه کرده است، قسمت دوم هم یعنی یا جهنّمی بشود، یا او در سوزاندنِ خیمه‌ها هم نقش داشته است.

در بین همه‌ی ائمه‌ی ما، تنها امامی که مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مبتلا شد که در مقابل چشم او به نوامیسش جسارت کنند، حضرت سیّدالسّاجدین صلوات الله علیه است. فقط زین العابدین سلام الله علیه حالِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را درک کرده است، در آن لحظه‌ای که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب به سمت مسجد می‌کشیدند، نگاه می‌کرد و دید زهرای اطهر سلام الله علیها به زمین افتاده است…

به قولِ «شیخ محسن ابوالحب»، آنجا که حضرت را می‌کشیدند و دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گیرِ چند نفر افتاده است و به او جسارت می‌کنند، «فَوَّضتَ أمرَکَ لِلإلَهِ وَأمرَهَا»،[۷] همانطور که او را می‌کشیدند گفت: خدایا! فاطمه را به تو می‌سپارم…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۱۳ ، صفحه ۱۵۸ (قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : اَلتَّقِیَّهُ مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی وَ لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّهَ لَهُ وَ اَلتَّقِیَّهُ تُرْسُ اَللَّهِ فِی اَلْأَرْضِ لِأَنَّ مُؤْمِنَ آلِ فِرْعَوْنَ لَوْ أَظْهَرَ اَلْإِسْلاَمَ لَقُتِلَ.)

[۵] الأمالی (للطوسی) ، جلد ۱ ، صفحه ۶۷۷ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِی عُمَارَهَ ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ طَلْحَهَ ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سَیَابَهَ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ) وَ قَدْ قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمَا) اِسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِیمُ بْنُ طَلْحَهَ بْنِ عُبَیْدِ اَللَّهِ ، وَ قَالَ: یَا عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ ، مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ مُغَطًّى رَأْسُهُ، وَ هُوَ فِی اَلْمَحْمِلِ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ : إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ اَلصَّلاَهِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ)

[۶] إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات ، جلد ۴ ، صفحه ۶۸ (وَ رَوَى اَلشَّیْخُ أَبُو عَلِیٍّ اَلْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلطُّوسِیُّ فِی اَلْأَمَالِی عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْمُظَفَّرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَلْخِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ اَلْإِسْکَافِیِّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْحِمْیَرِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ عُمَرَ اَلنَّهْدِیِّ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ یُونُسَ عَنِ اَلْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ مُنْصَرَفِی مِنْ مَکَّهَ، فَقَالَ لِی: یَا مِنْهَالُ مَا صَنَعَ حَرْمَلَهُ بْنُ کَاهِلٍ اَلْأَسَدِیُّ؟ فَقُلْتُ: تَرَکْتُهُ حَیّاً بِالْکُوفَهِ، قَالَ: فَرَفَعَ یَدَیْهِ جَمِیعاً ثُمَّ قَالَ: اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلْحَدِیدِ ثَلاَثاً، اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ اَلنَّارِ، قَالَ اَلْمِنْهَالُ فَقَدِمْتُ اَلْکُوفَهَ وَ قَدْ ظَهَرَ اَلْمُخْتَارُ بْنُ أَبِی عُبَیْدَهَ ثُمَّ ذَکَرَ أَنَّهُ أَخَذَ حَرْمَلَهَ بْنَ کَاهِلٍ فَقَطَعَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ، وَ حَرْمَلَهُ هُوَ اَلَّذِی حَمَلَ رَأْسَ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ .)

[۷] دیوان الشیخ محسن أبو الحبّ ( الکبیر )، صفحه ۷۱