«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان علیهم السلام، بویژه سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّه و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیه‌ الله الاعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

بحثی که این شب‌ها دنبال می‌کنیم، فصل سوم از مجموعه بحث «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» است.

«کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» یعنی چه؟ ما که فقط یک امام حسین علیه السلام داریم.

بله! ما فقط یک امام حسین علیه السلام داریم ولی بخشی از این رابطه‌ی ما با او که بخش مهمّی است، تصویر ذهنی ما از اوست. تصویر ذهنی ما بسته به روایت ما از کربلا و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است. کدام روایت؟ کدام؟ صدها روایت هست! همه‌ی این‌‌ها آینه‌ی تمام‌نما نیست، بلکه گاهی نیم‌نما هم نیست، با هم تفاوت دارند.

نگاه جهان اسلام به حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دچار اختلال شدید است و متأسفانه عدّه‌ای آنقدر دهان ما را بسته‌اند که در فضاهای شبه کلاب‌هاوس و… هر بی‌سوادی بیست ساعت حرف می‌زند و به نام اینکه حرف تاریخی می‌زند، درواقع حقیقتِ حضرت را تحریف می‌کند.

ان شاء الله خدای متعال آن کسانی که دهان‌ها را بسته‌اند لعنت کند، ان شاء الله خدای متعال آن قلم‌هایی که زبان‌ها را به نام دین یا به نام چیز دیگری بریده‌اند را بشکند. همیشه اقلیّتی اینچنین بوده‌اند.

بخاطرِ قدرتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امروز تقریباً کسی جرأت ندارد که بگوید من مخالفِ امام حسین علیه السلام هستم، اگر بگوید هم چند روز بعد عذرخواهی می‌کند. چون زور سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زیاد است و زیاد طرفدار دارد، هر کسی در مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بایستد سیلِ عظمتِ حضرت او را می‌بَرَد، لذا همه می‌گویند ما با امام حسین علیه السلام هستیم. منتها می‌گویند امام حسین این چیزی است که ما می‌گوییم.

نه حتماً منافقانه، مانند زمانِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که عدّه‌ای با نفاق گفتند ما اسلام هستیم و همین چیزی است که ما می‌گوییم. بعضی با نفاق این کار را می‌کنند، بعضی با طمع، بعضی هم با کج‌فهمی.

ریشه‌ی بحثِ «چیستیِ حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه» در پنجاه سال اخیر

ما از جلسه گذشته وارد بحثی شدیم که ریشه‌ی این بحثِ چیستیِ حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در پنجاه سال اخیر را با یکدیگر گفتگو کنیم.

بنده چند مرتبه تکرار کردم که ما هر نگاه اجتماعی، سیاسی، تمدّنی و فرهنگی داشته باشیم، اگر آن نگاه را بپسندیم و بپذیریم، ناخودآگاه امام حسین علیه السلام را در آن قالب درمی‌آوریم. لذا باید اول تکلیفمان را با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روشن کنیم و بعداً برویم و اتخاذ مواضع کنیم. وگرنه اگر موضع‌گیری ما محکم شود، امام حسین علیه السلام را هم در همان شابلونی قرار می‌دهیم که در جاهای دیگر به آن رسیده‌ایم.

وقتی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه عَلَمِ مبارزه با پهلوی را برداشت، دو سه گروه واردِ کتاب نوشتن و موضع‌گیری کردن راجع به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شدند.

ضدانقلاب‌ها برای اینکه نشان بدهند امام خمینی رضوان الله تعالی علیه از کربلا تأثیر نگرفته است، کتاب نوشتند. انقلابی‌ها هم دو سه دسته شدند، عدّه‌ای با حفظِ تمامیتِ عقاید شیعه، سعی کردند کربلا را کاملاً مطابق انقلاب معرّفی کنند، یا اینکه بهتر است بگویم مسیر انقلاب را از آن اخذ کنند؛ عدّه‌ای هم که مبانی نمی‌دانستند و فی الجمله با انقلاب همراه بودند، که خیلی از آن‌ها هم بعد از انقلاب، از انقلاب جدا شدند و تروریست شدند و… این‌ها مبانی دینی نداشتند، پیروان استاد مرحوم آقای شریعتی بودند، مبانی عمیق دینی نداشتند، دلشان می‌خواست عدالتخواه باشند، دلشان می‌خواست اهل مبارزه باشند، این‌ها هم قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را طوری تفسیر کردند.

در جامعه تضارب آراء شکل گرفت، کار به جایی رسید… اینجا خطرناک است، ما امروز هم درگیر این موضوع هستیم، که اگر کسی انقلابی بود گویی مجبور بود بگوید امام حسین علیه السلام حتماً برای تشکیل حکومت قیام کرده است.

البته من جلسه‌ی گذشته عرض کردم و الآن هم می‌گویم، اگر فرصت شود جمع‌بندی خود را عرض کنم، بنده معتقد هستم مرحله چهارم قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تشکیل حکومت است؛ اما من می‌خواهم روند این حادثه را تحلیل کنم که ما در موارد مشابه مدام این دین را زیر پای افکارمان ذبح نکنیم.

اگر کسی می‌گفت که هدف سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از این قیام، تشکیل حکومت بوده است، یک تایید می‌شد، اگر چنین نمی‌گفت هم دو حالت داشت، اگر می‌گفت منظور امام یک شهادتِ سیاسیِ تبلیغاتی بوده است که ضربه‌ای به تاریخ بزند، می‌گفتند تو هنوز انقلابی هستی (یعنی نظر شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه و پیروان ایشان)، اگر چنین نمی‌گفت هم می‌گفتند که تو ضدانقلاب هستی یا با فلان جا ارتباط داری!

این موضوع خیلی خطرناک است که ما هیمنه‌ای از یک نگاه اجتماعی ایجاد کنیم برای فهم از امام، یعنی مسیر برعکس است.

هر گروهی هم به اندازه کافی دلیل تاریخی داشتند، منتها کار تخصصی هیچ کدام از این گروه‌ها تاریخ نبود. نیازشان این‌ها را پای این حرف‌ها آورده بود. نیاز داشتند که از امام حسین علیه السلام تبعیّت کنند، یا خالصانه، یا بعنوان پشتوانه استفاده کنند. من هم در انگیزه‌ها ورود نمی‌کنم، چون هر دو هم بود.

بحث‌های داغ صورت گرفت، تا جایی که عدّه‌ای، عدّه‌ی دیگر را کشتند، که جلسات قبل اشاره کردم.

گروهی می‌دید که امام حسین علیه الصلاه و السلام از روز اول می‌دانسته است که قرار است شهید شود، در ذهنشان این بود که وقتی امام حسین علیه السلام می‌دانست قرار است شهید بشود، معنا ندارد که بگویید می‌خواست حکومت تشکیل بدهد یا می‌خواست بنی امیه را نابود کند.

دیگر به این موضوع توجّه نمی‌کردند که امام ساحت‌های مختلفی دارد، امام ابعاد وجودی مختلفی دارد، امام هر لحظه از علم لدنّیِ الهیِ خودش، علمِ غیراکتسابی خودش، علم غیرظاهری خودش استفاده نمی‌کند.

مثلاً در موضوع قضاوت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود که «إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ‏ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[۴] من هم که پیغمبر هستم، وقتی بخواهم قضاوت کنم، با بیّنه و شواهد قضاوت می‌کنم.

اصلاً در قضاوت این موضوع محل بحث است که آیا علم باطن برای قضاوت حجیّت دارد یا نه.

اجازه بدهید مثال دیگری عرض کنم.

اگر یک ثقه‌ای بیاید و به شما گزارش بدهد که حضرت حجّت ارواحنا فداه را دیدم و ایشان به من فرمود که تسبیحات اربعه را یک مرتبه بگویید؛ معمولاً فقیه معظم له اصلاً وقعی نمی‌نهد. می‌گوید ما در صادر کردن حکم پایبند به احکام ظاهری و علوم ظاهری که حجّت است هستیم. به فرض از امام صادق علیه السلام روایت داریم که باید سه مرتبه تسبیحات گفته شود. الآن که دوران غیبتِ حضرت است و قابلیتِ دسترسیِ عمومی نیست، ملاک ندارد که از احکام او (به فرض که درست است) استفاده کنیم.

اینکه کسی خیال کند امام باید همیشه از علم باطنی خود استفاده کند، اشتباه است.

طلحه و زبیر به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و عرض کردند: ما می‌خواهیم به عمره برویم، حضرت فرمود: «إِنَّمَا تُرِیدَانِ اَلْبَصْرَهَ»[۵] می‌خواهید به بصره بروید!

گفتند: نه! می‌خواهیم به عمره برویم. حضرت فرمودند: یک مرتبه‌ی دیگر بیعت کنید. گفتند: ما هر روز بیعت کرده‌ایم. حضرت فرمودند: نه! یک مرتبه‌ی دیگر بیعت کنید.

این‌ها بیعت کردند و رفتند. وقتی رفتند حضرت به ابن عباس فرمود: این‌ها پیمان شکستند و در حال رفتن به بصره هستند.

ابن عباس گفت: آقا! مگر شما با امور امنیتی آشنا نیستید؟ مگر نمی‌گویید این دو نفر در حال رفتن به بصره هستند؟ مگر نمی‌گویید لشگر می‌برند؟ مگر اگر لشگر ببرند جنگ نمی‌شود؟ مگر اگر جنگ شود هزاران نفر کشته نمی‌شوند؟ مگر حفظ خون مسلمین واجب نیست؟ دستور بدهید این‌ها را دستگیر کنیم.

حضرت فرمودند: اگر قرار بود اینطور عمل کنیم که همه‌ی زندان‌ها پُر می‌شد.

حاصل فرمایش حضرت این است: من که سند برای خیانت این‌ها ندارم. من چون علی بن ابیطالب هستم تا انتهای کار طرف را می‌بینم، اما این ملاکِ قضاوت و دستگیری نیست.

اگر این جمل رخ نمی‌داد خیلی‌ها کشته نمی‌شدند، اما حضرت می‌فرمایند من به آن مسیری که خدا فرموده است می‌روم.

زمان خلیفه دوم می‌گفتند که علی به درد حکومت نمی‌خورد، چون اصلاً توجّهی به مصلحت ندارد… البته دروغ می‌گفتند، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مصلحت توجّه داشتند، منتها به مصلحتِ جامعه، نه مصلحتِ جیبِ کسی! آن مفسده است و نام آن را مصلحت می‌گذارند.

اتفاقاً مصلحت همان چیزی بود که آن‌ها می‌گفتند علی مصلحت متوجه نمی‌شود و فقط می‌گوید پیغمبر! چون پرده‌ی نفاق بقدری پُررنگ بود که مسلمانان پدر و مادر خود را اشتباه گرفته بودند و فکر می‌کردند کسی مادرشان است، در حالی که آن یک نفر مادرشان نبود، مسلمانان پدرشان را اشتباه گرفته بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بابای خودشان نمی‌دانستند، وقتی جمل رخ داد فهمیدند چه کسی پدر است و چه کسی مادر نیست. اتفاقاً این به مصلحت نزدیکتر بود. اگر ده برابرِ این هم کشته می‌داد که معلوم شود چه کسی پدر هست و چه کسی مادر نیست، باز هم ارزش داشت، چون این موضوع هدایتِ هزار و چهارصد سالِ جامعه بود. باید در جمل معلوم می‌شد آن کسی که نامش مادرِ مؤمنان است، دستورِ تیرباران به سمت قاری قرآن می‌دهد، تا مُثله کردنِ بعضی پیش می‌رود!

از آن طرف کسی پدرِ مسلمین است که وقتی جنگ تمام شد طوری همه را بخشید که هیچ کسی باور نمی‌کرد.

پسرِ طلحه می‌گوید دستان مرا بسته بودند و در خیمه بودم. بقیه مرا نگاه می‌کردند و می‌گفتند تو اولین نفری هستی که قصاص خواهی شد. اتفاقاً نفر اول مرا صدا زدند.

وقتی موسی بن طلحه به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شرفیاب شد، حضرت فرمودند: آیا تعهد می‌دهی که دوباره بر علیه مسلمین شمشیر نکشی؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمود: دستان او را باز کنید، آزاد است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حتّی مروان و عبدالله بن زبیر را هم بخشید.

باید معلوم می‌شد چه کسی پدر است و چه کسی مادر نیست.

منتها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاری به این کارها نداشت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دستور خدا عمل می‌کرد.

ان شاء الله خدای متعال این باور را به ما بدهد که وقتی خدای متعال به ما می‌فرماید کاری واجب است، یعنی آن کار درست است، یعنی به مصلحت است، یعنی خوب است، یعنی اگر بهتر از آن بود، آن خدای حکیمِ علیم، چیزِ دیگری را واجب می‌کرد. وقتی خدای متعال می‌فرماید کاری حرام است یعنی بد است، یعنی بد عاقبت است، یعنی شوم است، یعنی مفسده است، یعنی در آن خیر نیست. همه‌ی امر و نهی‌های خدای متعال رحمت و کرامت و بزرگی است، خدای متعال ما را دوست دارد.

بحث این بود که عدّه‌ای از معاصران گفتند امام حسین علیه السلام که می‌دانست شهید می‌شود، چطور ممکن است برای تشکیل حکومت یا از بین بردنِ بنی امیّه یا هدف دیگری قیام کند؟

اولاً هیچ مشکلی ندارد که حضرت قیام کند و این اتفاقات در آثارِ قیامِ حضرت رخ دهد. لزومی ندارد که حتماً خودِ حضرت مباشرتاً حاکم شود. وقتی امام حسین علیه السلام کشته شد بنی امیه ساقط شد.

منابع شیعه و سنّیِ زیادی این موضوع را نقل کرده است که عبدالملک مروان به حجاج نامه نوشت…

می‌دانید که بنی امیه فرزندان ابوسفیان بودند ساقط شدند و بچه‌های مروان حاکم شدند. بنی امیّه ادامه پیدا کرد و شاخه‌ی مروانی شد. مروانی‌ها چطور پیروز شدند؟ خودشان خبر دارند، به حجاج نامه نوشت و گفت: «جَنّبنِی دِمَاءَ أهلِ هَذَا البَیت، فَإنِّی رَأیتُ بَنِی حَربٍ سُلِبُوا مُلکَهُم لَمَّا قَتَلُوا الحُسَین»[۶] خون اهل بیت را به نام من نریزی، ما دیدیم این یزیدِ بیچاره وقتی امام حسین علیه السلام را کشت، حکومت را از دست داد.

اسقاط حکومت یزید لزوماً مباشرت لازم ندارد، ممکن است طور دیگری هم بشود. ممکن است حکومت بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طورِ دیگری احقاق بشود.

منتها در ذهن این‌ها این بود که می‌گفتند مگر می‌شود امامی که می‌داند شهید می‌شود به بعد از آن فکر کند؟

آقا! اولاً امام تکلیف‌مدار است، ثانیاً ما چیزی به نام بَداء داریم. بداء یعنی نسخِ تکوینی. یعنی دست خدا که بسته نیست، قرار است اتفاقی رخ بدهد، شما زیر قبّه‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دعا می‌کنید، ناگهان به طرف سی سال عمر می‌دهند.

البته این نکته را عرض کنم که ما دعا نمی‌کنیم که به آن شکلی که می‌خواهیم مستجاب شود، ما دعا می‌کنیم که بگوییم خدایا ما مستکبر نیستیم. فرمودی: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی»،[۷] ما آنطور نیستیم، ما دعا می‌کنیم و می‌دانیم تو خیر می‌خواهی، می‌دانیم تو خیر را می‌شناسی، می‌دانیم تو می‌توانی خیر را رقم بزنی، می‌دانیم تو ارحم الراحمین هستی و با ما لجبازی نمی‌کنی. من دعا می‌کنم، اگر به مصلحت من بود اینجا می‌دهی، اگر نبود بهتر از آن را از طریق دیگری می‌دهی. ما دعا می‌کنیم، هرچه شد شد، یقین داریم آن چیزی که می‌شود از آن چیزی که ما می‌خواهیم بهتر است.

این عزیزان شبهه‌ای داشتند که اگر امام علم داشته باشد باید بر طبق آن عمل کند، اما نمی‌دانستند اولاً امام در اکثر مواقع به تکلیف خود عمل می‌کند، مگر اینکه شرایطی پیش بیاید که لازم باشد به آن علم عمل کند که بحث دیگری دارد. ثانیاً ممکن است بداء رخ بدهد.

آیا ندیده‌اید که بعضی از بزرگان ما برای ظهور وقت تعیین کردند؟ البته کسی نباید وقت تعیین کند.

یک حالت این است که این‌ها اشتباه کرده‌اند و غلط گفته‌اند، کلاً تعیین وقت غلط است (البته برای کسی که کاسب است)، یک جواب این است که بداء رخ می‌دهد.

در کدامیک از این علامت‌های ظهور حتماً بداء رخ نمی‌دهد؟ این موضوع یک بحث جدّی در مهدویت است، ممکن است در بعضی از علامات ظهور بداء رخ بدهد.

بداء یعنی یک اتفاق تکوینی به یک جهتِ حکیمانه‌ای تغییر پیدا کند.

ما که نباید به این امور ورود کنیم، یعنی باید به آن عزیزان گفت که شما را چه به اینکه در این سطح بگویید «امام که می‌دانست چرا برای تشکیل حکومت رفت»، چرا تو بجای امام تحلیل می‌کنی؟ تو باید جای خودت تحلیل کنی.

عده‌ای اینطور گیر کردند، چون گیر کردند و یقین داشتند امام حسین علیه السلام می‌دانست که شهید می‌‌شود، گفتند: پس امام رفته است که کشته شود!

سایه خانواده‌های شهدای حرم به سر من، جانم فدای خودشان و کس و کارم فدای زن و بچه‌شان. این‌ها در این روزگار ما کارِ خیلی بزرگی کردند، سلام خدا بر آن‌ها.

کجا دیده‌اید که مثلاً بگویند شهید حججی برای این به سوریه رفت که کشته شود تا مشتی بر دهان مستکبرین باشد؟!

این حرف مزخرف است.

شهید حججی رضوان الله تعالی علیه برای اهدافی به آنجا رفت، رفته بود که بوکمال را آزاد کند. بر طبق دستور فرمانده رفت، بر طبق کاری که نقشه‌ی فرمانده بود انجام وظیفه کرد، حال کمین خورد و اسیر شد… رزمنده‌ی راه خدا «إِحدَى الحُسنَیَین»[۸] است، شکست نمی‌خورد، یا پیروز می‌شود یا شهید می‌شود. تا پای آخر ایستاد و دهان آن‌ها را هم شکست، مانند کوه بود، اتفاقاً اخلاص و تکلیف‌مداری او به جهانیان پیام رساند و مشت محکمی بر دهان مستکبران زد، اما این نتیجه‌ی تکلیف‌مداری او بود.

ما که در اثرِ قیامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شک نداریم، که شفاعت، که تنویر فضای عالم، که این همه برکت، هرچه خیریه است، هرچه کار خیر است، بیمارستان و… خیرات و مبرات و کمک به فقرا در طول تاریخ به برکت خیمه‌های سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، زیر پرچم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میلیاردها میلیارد خیر انجام شده است، حال ما بگوییم که امام حسین علیه السلام به کربلا رفت که ما دو میلیون و پانصد هزار تومان قرض الحسنه بدهیم؟

این هم از آثارِ آن حرکت عظیم است، اما امام حسین علیه السلام کشته نشده است که شما وام بدهید. اینکه شما به فقرا وام می‌دهید کار خیلی خوبی است، اینکه چرا این کار را در هیئت انجام می‌دهید؟ برای این است که اصلاً امام حسین علیه السلام ما را دورِ یکدیگر جمع کرده است، امام حسین روحی فداه ما را به اینجا آورده است.

اما عزیزان ما «اثر» را با «هدف» قاطی کرده‌اند. گفتند امام حسین علیه السلام که می‌دانست کشته می‌شود، رفت که کشته شود.

بعد هزار اشکال دیدند، اگر امام حسین علیه السلام می‌خواست کشته بشود که در مدینه کشته می‌شد، برای چه از مدینه فرار کرد؟ اگر در مدینه می‌ماند که حضرت را بی‌گناه می‌کشتند و شائبه‌ی کمتری هم نسبت به کوفه داشت. در مورد کوفه گفتند که تو می‌خواستی لشگری درست کنی، اما در مدینه که خبری از لشگر هم نبود، مظلومیت هم واضح‌تر بود. پس می‌توانست در مدینه بماند.

یا اینکه باید بگویند کشته شدنِ امام حسین علیه السلام به یک زمین خاص هم گره خورده است.

ضمن اینکه اگر اینطور بود چرا وقتی به سپاه حرّ رسید فرمود که اجازه بده تا برگردم؟

آن عزیزان چون روایات فراوانی دیده‌اند که می‌گوید عاقبتِ کارِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهادت است…

بلاتشبیه، هیچ کسی در این عالم، هرچه خوب باشد هم قابل قیاس با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست، اگر یک ربّانی در اصفهان شهید حججی را صدا می‌زد و به او می‌گفت که تو در فلان سن در فلان منطقه سوریه و در حال اسارت توسط آن دژخیم اینطور کشته می‌شوی؛ باز هم شما نمی‌گفتید که حججی رفت که کشته شود. می‌گفتید رفت که به وظایف خود عمل کند، کمین خورد و اسیر شد و شهید شد.

اینکه می‌دانست، ربطی به هدف او ندارد.

در جلسات روایات سیره‌ی شهدا شما در مورد چند شهید شنیده‌اید که مدّتی قبل از شهادت خود اطلاع داشتند.

ان شاء الله خدای متعال شهید نوریان را رحمت کند، وقتی این امامزاده علی اکبر سلام الله علیه چیذر می‌روید، هرکدام از آن شهدایی که آنجا هستند، یک امامزاده هستند. یک شهید عبدالله نوریان در آنجاست که بخدا قسم خودِ او ارزش دارد که به قصد زیارت او حرکت کنید، انسان خیلی مهمّی است، ببینید دوستان او چطور بیچاره‌ی او هستند، سلام خدا بر او.

چند وقت قبل از اینکه بخواهد به آخرین عملیات برود، دوست او اسیر شده بود، اما نمی‌دانستند اسیر شده است، فکر می‌کردند مفقودالأثر است. مفقودالأثر یا شهید است یا اسیر است.

شهید نوریان به همسر خود گفته بود که من می‌روم، تو هم باردار هستی، بچه‌ای از تو به دنیا می‌آید، فلانی که از اسارت برگردد، این بچه را بزرگ می‌کند.

همسر شهید نوریان به برادرهای خود گفته بود که او چه می‌گوید؟ فلانی که اصلاً مفقودالأثر است…

همان عزیز که اسیر شده بود، به دوستان خود می‌گوید که عبدالله نوریان بعد از شهادت به خواب من آمد و گفت: آزاد می‌شوی و برمی‌گردی و می‌روی با این زن ازدواج می‌کنی، این بچه امانت است و باید تو او را بزرگ کند.

امام حسین علیه السلام هیچ، این‌ها که نوکران و خاک پای حضرت هستند هم چیزهایی می‌دانند.

شهید نوریان به وظیفه خود عمل کرد، اثرِ عمل به وظیفه این است که این عبدالله نوریان چیزی را جلوتر می‌بیند، این عبدالله نوریان آدم‌های زیادی را توبه داده است. آنقدر بر سرِ قبر او دگرگون شده‌اند که خدا می‌داند.

او نرفت کشته شود که تائب درست کند، بلکه چون مطیع خدا و امام زمان ارواحنا فداه بود، خیلی‌ها بر سرِ قبرِ او توبه کردند.

آن عزیزان دیده‌اند که امام حسین علیه السلام می‌دانست شهید می‌شود، گفتند پس رفته بود تا شهید شود!

این چه خلطی است؟ بعد هزار جای دیگر گیر کرده‌اند.

ان شاء الله خدای متعال به ما کمک کند، حتّی با اخلاص هم که شده است، چیزی را به زور به امام حسین علیه السلام نسبت ندهیم، ان شاء الله خدای متعال به ما کمک کند که با آغوش باز بر سرِ سفره‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بنشینیم و بگوییم چیزی به ما بدهید. ان شاء الله خدای متعال ما را درِ خانه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نگه دارد.

جایگاهِ نوکرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

به «سَعید بن مُسَیِّب» سیّدالتابعین می‌گویند.

حدود هزار و صد سال قبل در «کتاب الاوصیاء» مطلبی نقل شده است که این «سعید بن مسیّب» می‌گوید در مدینه قحطی آمد، باران نمی‌بارید. روزی من نزد بقیع می‌رفتم، دیدم برده‌ی سیاهی دست‌های خود را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! برکت خودت را بر این مردم نازل کن.

هنوز این برده‌ی سیاه دست خود را پایین نیاورده بود که باران نازل شد.

او روبند خود را زد و باسرعت رفت، من هم پشت سر او راه افتادم. دیدم که به خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام رفت.

سعید بن مسیّب خیلی امام سجّاد علیه السلام را دوست داشت، اهل سنّت هم سعید بن مسیّب را قبول دارند.

این سعید بن مسیّب می‌گوید من هم در زدم و به خانه‌ی حضرت رفتم و به حضرت عرض کردم: آیا می‌شود یکی از برده‌هایتان را به من بفروشید؟

حضرت هیچ کدام از برده‌ها را حتّی یک سال هم نگه نمی‌داشت، این‌ها را تربیت می‌کرد و وقتی به عید قربان و عید فطر و… می‌رسید، این‌ها را آزاد می‌کرد.

حضرت فرمودند برده‌ها را صدا کنید، او برده‌ها را نگاه کرد و گفت هیچ کدام از این‌ها نیست. گفتند یک نفر هم هست که در حال کار کردن است. گفت بروید و او را بیاورید. همان برده بود. حضرت سجّاد علیه السلام فرمود: فلانی! از این به بعد صاحب تو سعید بن مسیّب است.

این برده‌ی سیاه به سعید بن مسیّب گفت: به دنبال چه چیزی هستی که می‌خواهی مرا از آقای من جدا کنی؟

سعید بن مسیّب گفت: من دیدم که تو در قحطی دعا کردی، هنوز دست تو پایین نیامده بود که باران نازل شد!

کسانی که چیزی از مسیر درست بدست بیاورند، هرجایی نیستند، خودفروش نیستند، پشت تریبون فضائل خودشان را نمی‌گویند!

همینکه این برده متوجه شد که سعید بن مسیّب فهمیده است، همانجا دست بلند کرد و گفت: خدایا! حال که این شخص متوجّه شده است که از جانب علی بن الحسین علیه السلام چیزهایی به من رسیده است، مرگ مرا برسان. من نمی‌خواهم با سعید بن مسیّب باشم.

سعید بن مسیّب می‌گوید: من خجالت کشیدم، هنوز به خانه نرسیده بودم که کسی را از طرف حضرت سجّاد علیه السلام فرستادند و گفتند که اگر می‌خواهی در مراسم ختم او شرکت کنی بیا.

نوکرِ درِ خانه‌ی این‌ها مستجاب الدّعوه است، هنوز دست‌های او پایین نیامده باران نازل شد.

اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اراده کرده بود که کربلا را آب گرفته بود، می‌خواست دست ما را بگیرد، می‌خواست ما در ابتلائات به او تأسّی کنیم، از همه‌ی ما به فرزندان خود مهربانتر است، دید شیرخوار بال بال می‌زند، ولی امام که یک بُعدی نیست.

احترام به حیوانات در سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

امروز مُد شده است که بعضی‌ها حیوان‌دوست هستند. اسلام می‌گوید باید خیلی به حیوانات احترام گذاشت. اما احترام و اکرام حیوانات آنطوری نیست که شما دوست دارید، آنطور است که آن حیوان دوست دارد.

کسی مرا میهمانی به خانه‌ی خود دعوت کند و بگوید شب هم بمان، یک دامانِ چین چینِ خوب هم برای تو کنار گذاشته‌ام!

این که لباسِ مناسبِ من نیست!

این سگی که لباسِ آنطور به تنِ او می‌کنی و آن سگ را آرایش می‌کنی و بدبخت را مقطوع النسل می‌کنی، آن حیوان که این‌ها را دوست ندارد. آن ملیجکِ تو شده است!

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اگر حیوان را دوست داشتند در شرایطی که آن حیوان راحت است دوست داشتند.

حضرت سجّاد سلام الله علیه شتر داشت که با آن شتر حج می‌رفت.

مسابقات اسبدوانی را دیده‌اید، راکب و اسب خیلی با هم رفیق هستند، در مسابقات سنگین باید خیلی با هم رفیق باشند. دیده‌اید که راکب یک تسمه‌ای دارد که به دو طرفِ اسب می‌زند، تند برو، کند برو، راست برو، چپ برو… پوست اسب و شتر هم کلفت است و زیر پوستشان چربی است و درد را احساس نمی‌کنند.

هزار و چهارصد سال قبل گفتند که علی بن الحسین حتّی یک مرتبه هم این تسمه را به گردنِ شترِ خود نزد. دست خود را روی گردن شتر می‌گذاشت.

آن شتر درد را احساس نمی‌کرد اما آقا خیلی لطافت داشت.

اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «هو العلم» است، امام زین العابدین صلوات الله علیه «هی اللطافه» است، خودِ لطافت بود.

شتر یک نقطه‌ی ضعف دارد، خاک بیابان سفت است، اگر جایی نرم باشد و پای شتر در آن بچرخد، پای شتر می‌شکند.

در مسیرِ مدینه به مکه شترهای زیادی می‌رفت و می‌آمد، این شترها هم فضولات داشتند، وقتی مدّتی آفتاب می‌خورد نیمه‌سفت می‌شد و ممکن بود پای شتر دیگری روی آن برود و بشکند.

می‌گوید کثیراً می‌دیدم زین العابدین علیه السلام در مسیر حج از شتر پیاده می‌شد و این‌ها را کنار می‌زد که پای شترهای بعدی نپیچد!

شتر حضرت بعد از اینکه بیست مرتبه حضرت را به حج برد از دنیا رفت، فرمود شرط وفا نیست که بدنِ این شتر روی زمین بماند…

ان شاء الله خدای متعال برای شما رقم نزند که بخواهید یک بدنی را دفن کنید، کسانی که در بهشت زهرا سلام الله علیها هستند حرفه‌ای هستند که این کار را می‌کنند، دفنِ حیوانی مانند شتر به جرثقیل احتیاج دارد.

حضرت سجّاد علیه السلام با امام باقر علیه السلام چاله‌ای کَندند و این بدنِ شتر را دفن کردند.

آن کسی که خودِ لطافت است، یک لحظه حضرت زینب کبری سلام الله علیها از قتلگاه آمد دوید و روی او را برگرداند، فرمود: «ما لِی أَراکَ تَجودُ بِنَفْسِکَ یا بَقِیَّهَ الْماضِین» چرا در حال جان دادن هستی؟

فرمود: او حجّت خداست که با بدنِ او…

روضه و توسّل به حضرت امّ البنین سلام الله علیها

قمر بنی هاشم علیه السلام برادران خود را جمع کرد و فرمود: مادرم روی شما سرمایه‌گذاری کرده است، قبل از اینکه نوبتِ من بشود می‌خواهم داغ شما را هم ببینم…

برادران خود را فرستاد، برای اولین و آخرین بار پشت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستادند و محافظان حضرت شدند. وقتی تیر می‌آمد، فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها خود را سپر می‌کردند. در مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به زمین افتادند…

اگر آدم قمرِ بنی هاشمی داشته باشد که اهل منبر دو ساعت در مورد شباهت‌های او با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرف می‌زنند، مسلّماً برای مادر خیلی دلبستگی ایجاد می‌کند.

یک خبری هست که معاصرین و صاحب «تَنقیحُ المَقال» گفته‌اند، من یک نشانه برای آن پیدا کرده‌ام. قبلاً می‌گفتم که این متن جدید است.

وقتی برای حضرت امّ البنین سلام الله علیها تعریف کردند که در کربلا چه اتفاقی رخ داده است، همانطور که کسی باور نمی‌کرد بشود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در جنگ زد، باور کنید اگر قمر بنی هاشم سلام الله علیه هم صرفاً به جنگ رفته بود کسی نمی‌تواند حضرت را به این راحتی بزند، لذا باورنکردنی بود.

فکر می‌کردند که چطور به این بی‌بی بگویند که پسرِ تو را کشته‌اند، آمد و عرض کرد: عبدالله و عثمان و جعفر را کشتند.

حضرت امّ البنین سلام الله علیها فرمود: از حسین چه خبر؟

آدمی که خیلی مهربان است دوست ندارد با واقعه مواجه بشود…

عرض کردند: عبّاس تو را هم کشتند…

حضرت امّ البنین سلام الله علیها فرمود: از حسین چه خبر؟

عرض کردند: دست‌های عباسِ تو را…

حضرت امّ البنین سلام الله علیها فرمود: از حسین چه خبر؟

عرض کردند: با عمودِ آهن…

حضرت امّ البنین سلام الله علیها فرمود: دهانت بشکند! از حسین چه خبر؟

هر چیزی زیر این آسمان است… «أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین»… دلم پاره شد، از حسینِ ما چه خبر؟

در منابع قدیمی هست که یک زنی از «کَلبیّه»، که می‌خورد همین حضرت امّ البنین سلام الله علیها باشد، همانطور که مادرِ شیرخوار حتّی یک مرتبه هم نام فرزند خود را نیاورد، برای حضرت امّ البنین سلام الله علیها نوشته‌ آنقدر برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کرد که چشم‌های خود را از دست داد…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] الکافی ، جلد ۷ ، صفحه ۴۱۴ (عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ هِشَامِ بْنِ اَلْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ اَلْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَهً مِنَ اَلنَّارِ .)

[۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۱ ، صفحه ۳۱۰ (وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِطَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ وَ قَدِ اِسْتَأْذَنَاهُ فِی اَلْخُرُوجِ إِلَى اَلْعُمْرَهِ وَ اَللَّهِ مَا تُرِیدَانِ اَلْعُمْرَهَ وَ إِنَّمَا تُرِیدَانِ اَلْبَصْرَهَ وَ فِی رِوَایَهٍ إِنَّمَا تُرِیدَانِ اَلْفِتْنَهَ وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لَقَدْ دَخَلاَ بِوَجْهٍ فَاجِرٍ وَ خَرَجَا بِوَجْهٍ غَادِرٍ وَ لاَ أَلْقَاهُمَا إِلاَّ فِی کَتِیبَهٍ وَ أَخْلَقُ بِهِمَا أَنْ یُقْتَلاَ وَ فِی رِوَایَهِ أَبِی اَلْهَیْثَمِ بْنِ اَلتَّیِّهَانِ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَبِی رَافِعٍ : وَ لَقَدْ أُنْبِئْتُ بِأَمْرِکُمَا وَ أُرِیتُ مَصَارِعَکُمَا فَانْطَلَقَا وَ هُوَ یَقُولُ وَ هُمَا یَسْمَعَانِ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ)

[۶] العقد الفرید ،  جلد ۵ ، صفحه ۱۳۴

[۷] سوره مبارکه غافر، آیه ۶۰ (وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ)

[۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۵۲ (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ ۖ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا ۖ فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ)