جلسه سوم کارگاه دانشنامهنویسی در ساعت ۱۴ روز پنجشنبه مورخه یکم بهمنماه تشکیل شد و دکتر پاکتچی به تبیین دیگر مباحث خود در نگارش مقالات دائرهالمعارفی در حوزه مباحث معصومین (ع) پرداختند که گزارش کامل آن بدین شرح است:
بنده یک سری از مباحث را با تصورات خود آماده کرده بودم و مطالب دیگری نیز در طول گفتگوهای صبح مطرح شد. لذا مناسب است، آنچه از قبل مهیا گشته است، با سرعت بیشتری مرور شود و زمانی را در جلسه چهارم برای مسائل جدید در نظر گیریم.
در ادامه مطالب گذشته لازم است به موضوع مهم دیگری نیز بپردازیم که بهنوعی از ابزارهای پژوهش در نگارش مقالات دائرهالمعارفی است و آن گزارشهایی است که از منابع متقدم در ارتباط با معصومان (ع) به دست ما رسیده است. بهعبارتدیگر به هنگام پژوهش در مورد زندگی و سیره اهلبیت (ع) با حجم زیادی از گزارشها روبرو هستیم که در اکثر موارد با یکدیگر مطابقت ندارند؛ چنانکه این مسئله در مورد دیگر پژوهشهای تاریخی نیز وجود دارد؛ بنابراین برای به دست آوردن اطلاعات با اخباری مواجه میشویم که ممکن است در کتاب دیگری با خبری در نقطه مقابل آن برخورد کنیم و یا آنکه مخالفتهایی با این گزارش را مشاهده کنیم. به همین جهت این جلسه اختصاص به موضوع مهم به نام «اغراض سیره و واکاوی الگوهای گزارش» پیدا کرده است.
در این موضوع بهجای پژوهش در مورد اغراض امامت و نبوت، به اهداف نویسندگان کتابهای کلام و سیره پرداخته میشود و منابع بر همین اساس دستهبندی خواهند شد. این مسئله که در حوزه روششناسی علم تاریخ مطرح میگردد، یکی از پیشنیازهای ضروری برای هر محقق است؛ چراکه میتوان بر اساس شناخت گرایشهای نویسندگان، به درک بهتری از منابع دست یافت. چنانکه هر نویسندهای بر اساس منافع مذهبی، دست به ثبت و پیرایش اطلاعت خواهد زد. یکی از مهمترین بخشها در این مسئله اهداف و اغراض کلامی و فقهی است. هر مذهبی عقایدی دارد و خواهان ارائه تصویری از پیامبر و ائمه (ع) در راستای باورهای خویش است.
جریانهای کلامی و فرقهای در مطالعات سیرهای دو جنبه را دنبال میکنند. اول جنبه ایجابی که درصدد دفاع از فرقه و اثبات حقانیت آن است و دوم جنبه سلبی که دفاع از مواضع مذهب در برابر حملات را اولویت اصلی خود میداند. پس یک فرقه به دنبال این است که بهنوعی وجاهت خویش را ایجاباً و سلباً تأمین کند.
البته در کنار اغراض فرقهای و کلامی، اهداف دیگری نیز وجود دارد که پژوهش را در مسیر پیچیدهای قرار میدهد؛ زیرا تشخیص خواستهای کلامی چندان مشکل نیست و کافی است محقق آشنایی نسبی نسبت به فرقههای داشته باشد تا بتواند هدف نویسنده در طرح اینچنینی مسئله را دریابد. زمانی که با کتابی مواجه میشویم که ذیل هر امام، به ابواب نیز اشاره میکند، بهراحتی میتوان فهمید که در مورد یک جریان فرقهای خاص مطالعه میکنیم. بهعنوانمثال زمانی که نویسنده در هنگام تاریخنگاری امام صادق (ع)، «مفضل بن عمر» را بهعنوان باب امام مطرح میکند، هویداست که وی از گرایشهای «مفضلیه» برخوردار است؛ بنابراین تشخیص اهداف فرقهای درگرو اطلاعات فرقه شناسی ما میباشد.
اما زمانی که از اهداف فرقه شناختی در سیرهنویسی عبور کنیم، به بخش مهمی به نام اهداف اجتماعی میرسیم. اساساً یکی از کارکردهای سیره ایجاد هویت دینی و فرقهای برای افراد است. بدین معنا که برخی تمایل دارند تا با تکیه بر زندگی معصومین (ع) برای خود هویتی دینی بسازند. شناسهای که میتواند بسیار فراتر از مباحث فرقه شناختی باشد؛ چراکه تمرکز این هویت تنها بر عقاید و باورهایی بود که بهراحتی در کتب فرقه شناسی قابلپیگیری بود؛ اما در هویت دینی و مذهبی، مسائل بسیار است.
یکی از مباحث مرتبط با اهلبیت (ع)، مسئله اسامی و القاب ایشان است. در نگاه اول چنین به نظر میرسد که اسامی قابل مناقشه نیستند. بالاخره هر انسانی نامی دارد و ممکن است لقبهایی نیز به او داده شود؛ بنابراین در اکثر موارد دیدگاه ما نسبت به این موضوع حداکثری و جمعگرایانه است. بسیاری بر این باورند که هرگاه تعداد لقبها و اسامی که یک نویسنده به امام نسبت میدهد و منابع آن را ذکر میکند بیشتر باشد؛ نشاندهنده پژوهش بیشتر اوست؛ اما در ورای این مسئله یک سؤال وجود دارد که منشأ این القاب چیست؟
ازآنجاکه القاب بهطور مستقیم به باورهای یک فرقه ارتباطی ندارد، کمتر از ریشه آنها سخن رفته است. مثلاً در جریان رایج شیعه امامیه، امام یازدهم را امام حسن عسکری ع مینامند، چنانکه امام دوم را نیز امام حسن مجتبی (ع) میخوانند و لقب دیگری در میان ما برای پدر امام زمان (عج) وجود ندارد. از سویی در گروهی از آثار که در طول تاریخ هزار و اندی ساله نگاشته شده است، از امام یازدهم با تعبیر امام حسن زکی یاد میکنند. حال سؤال اینجاست که چرا این تعبیر در بین ما رایج نشده است و چه گروهی از این لقب استفاده میکنند؟
یکی از کارکردهای این موضوع، پردهبرداری از گرایشهای نویسندگانی است که نمیتوان در راستای مباحث کلامی و عقایدی به تعلقات آنها پی برد. لذا ممکن است مؤلفان در خلال پرداختن به آداب و مسائل اجتماعی و فرهنگی، پیامهایی را به خواننده مخابره کنند که آشکارا در ارتباط با یک جریان فکری، فرقهای و یا کلامی خاص باشد.
یکی از القابی که در برخی از منابع ازجمله مناقب ابن شهرآشوب برای حضرت زهرا (س) ذکر شده است، «مریم» میباشد. در اولین برخورد با این خبر، سؤالی در ذهن ما نقش میبندد که چطور ممکن است به فردی که اسمش فاطمه است، لقب مریم دهند؟ القاب دیگری چون صدیقه، طاهره، زهرا و … کاملاً برخوردار از مفهوم خاصی است اما به نظر میرسد که مریم اسم است و بر صفت خاصی دلالت نمیکند. حال سؤال اینجاست که چه کسی و یا کدام جریان فکری این تعبیر برای حضرت زهرا (س) به کار برده است؟
اگر با دقتهایی اینچنینی، برخی از جریانهای فکری را نشانهگذاری کنیم و ردپاهای آنها را دنبال کنیم، به این نکته خواهیم رسید که در بسیاری از موارد، مسئله هویت دینی و فرقهای بسیار فراتر از مناقشات کلامی است و گاه به برخی از نشانهها، نمادها و علائمی میرسیم که از مرحله عقاید بالاتر رفته و میتوان ردپای جریانهای فرقهای را در آن دنبال کرد.
گاه در مناسک عادی شیعیان نیز با تفاوتهای فرقهای مواجه میشویم. ناهمسانیهایی که بههیچوجه ریشهی کلامی و فقهی ندارند. مثلاً شیعیان در پایان قرائت قرآن اصرار بر گفتن عبارت «صدق الله العلی العظیم» دارند و برادران اهل سنت نیز بر تعبیر «صدق الله العظیم» تأکید میکنند. درعینحال که همگی بر این نکته واقفاند که علی در این عبارت معنای وصفی داشته و یکی از اسماء الله است و ارتباطی با امیر مؤمنان (ع) ندارد. این تفاوت ریشه در اصول عقاید ندارد؛ بلکه یک تفاوت «منسکی» و مربوط به «رسوم اجتماعی» است که به ناهمسانی پررنگی تبدیل شده است. ولی شما میتوانید با همین نشانه تشخیص دهید که کدام قاری شیعه است و کدام قاری سنی است؟ این در حالی است اگر بخواهید ردپای آن را در کتابهایی چون آثار سعد الدین تفتازانی، ابوالحسن اشعری و یا خواجهنصیرالدین طوسی دنبال کنید، به هیچ نتیجهای دست پیدا نمیکنید.
این مسیر در مطالعات سیرهی معصومین (ع) چندان دنبال نشده است؛ چراکه در ذهن ما این انگاره شکل گرفته بود که تفاوت هویتهای دینی تنها در عقاید آنان خلاصه میشود؛ درحالیکه اکثراً آداب، مناسک و یا ویژگیهای غیرکلامی میتواند آینهی ناهمسانیهای دینی و مذهبی باشد؛ بنابراین میتوان با شناسایی این موارد در گزارشهای مرتبط با زندگی اهلبیت (ع) و دستهبندی آنها به اطلاعات ارزشمندی دست یافت.
حتی ممکن است در ابتدا نتوان هویت و چیستی جریانی که با نگاهی خاص امام را معرفی میکند، شناسایی نمود فرض کنید اگر جریانی به هنگام بحث از امام رضا (ع)، از ایشان با تعبیر «علی بن موسی المرتضی» یاد کند و ما نتوانیم هویت این جریان و علت این نامگذاری را بازشناسی کنیم؛ اما همین علامت را نشانهگذاری کرده و منابعی که از این لقب استفاده میکنند را مشخص میسازیم. سپس تفاوتهای این منابع با دیگر کتب در موضوعات مرتبط با ائمه (ع) را بررسی میکنیم و اینجاست که آرامآرام با هویت و تعلقات آنها آشنا میشویم.
در این هنگام دکتر صفری پرسید: به نظر حضرتعالی این القاب هوشمندانه بوده و «تبرعی» نیست؟ دکتر پاکتچی با تأیید این مطلب افزود: اینها قطعاً تبرعی نبوده است؛ چراکه خود ما نیز، بهآسانی این جابجاییها را انجام نمیدهیم. بدین معنی که اگر فرضاً فردی بهجای جعفر صادق (ع)، لقب دیگری را به کار برد، با تعجب و پرسشگری به این قضیه نگاه میکنیم. اینها معمولاً در یک جریان دینی، به امور تثبیتشدهای تبدیل میشوند و موارد خارج از چهارچوب نیازمند دلیل خواهند بود.
هویتهای دینی و فرقهای تنها در القاب و اسما خلاصه نمیشوند و این موضوع علاوه بر نامها، در هر مورد معنادار دیگری میتواند صادق باشد. بهعنوان نمونه میتوان به مناسبتهای مورد اختلاف شیعه و اهل سنت اشاره کرد که یک مورد را در میلاد رسول اکرم (ص) مشاهده میکنید. اصرار بر دوازدهم و یا هفدهم ربیعالاول، کارکردی اجتماعی با هویت دینی دارد و به نشانهای برای تمایز دو گروه تبدیل شده است.
دکتر صفری بار دیگر بر مطلب قبلی خود تأکید کرد که این اختلافات هوشمندانه نبوده و ظاهری است؛ چراکه شیعه نیز در روز میلاد اختلاف دارد که میتوانید اقوال کلینی و مفید را در این زمینه مشاهده کنید.
دکتر پاکتچی ضمن آنکه از همراهی خود با گفتههای مدیر دانشنامه در انتهای جلسه خبر داد، افزود: میتوان به این موضوع از منظر دیگری نیز نگاه کرد. بدین معنا که ما در سدههای نخست، این وحدتهای آیینی و تقویمی و…را نداشتیم و در میان شیعیان امامی نیز زمان زیادی برای رسیدن به یک جریان مشترک اتفاقی سپری شده است؛ لذا اختلافات شیعیان در موالید رسول خدا (ص)، امام صادق (ع) و دیگران از این واقعیت سرچشمه میگیرد که درون مذهب ما نیز جریانهای متفاوتی وجود داشتهاند. مثلاً فرض کنید: گروهی از شیعیان مایل نبودند در این موارد از اهل سنت متمایز باشند. از سوی دیگر جریانی خواهان تفاوت و تمایز با اهل سنت بوده است که درنهایت گروه دوم برنده شده و جریان وحدت طلب کنار رفته است.
درواقع ممکن است در هفتاد تا هشتاد درصد موارد اینگونه بوده باشد و اینها برای ما از ارزش زیادی برخوردار است و میتوان از این طریق حلقههای مفقوده در تاریخ را رصد کرد؛ هرچند بیستدرصدی را در این میان بهعنوان احتمال اختلافنظر در ضبط تاریخی میگذاریم.
برخی از دوستان قبل از آغاز جلسه از من خواستند که بیپرده سخن گفته و تقیه را کنار بگذارم. لذا عقیده بنده آن است که حتی بیستدرصدی هم در کار نیست و همهاش از روی قصد و غرض است و تنها از باب احتیاط سهمی را برای اختلافِ ثبت تاریخی در نظر گرفتیم. دلیل این ادعا را باید در آیین بودن این موضوعات جستجو کرد و در اینگونه از موارد، اجازهی بزرگمنشی به افراد داده نمیشود. در جامعهی کنونی نیز اوضاع به همین شکل است، چراکه اگر از محققان حوزه اهلبیت (ع) در همین شهر قم سؤال کنید که چرا در قضیه وفات امام صادق (ع)، روایت از قرن هشتم را بر خبر کلینی ترجیح دادهاید؛ در پاسخ اذعان میکنند که ما برتری گفتهی کلینی را پذیرفتهایم؛ اما جامعهی کنونی، آن روز را بهعنوان شهادت امام میشناسد و ما نمیخواهیم تقویم ملت را جابهجا و خدشهدار کنیم؛ چراکه این مسئله بهمانند احکام فقهی چون روزه نیست که در صورت تغییر ایام، به ضایع شدن اعمال منجر گردد؛ بلکه تنها بزرگداشت امام اهمیت دارد؛ بنابراین در مسائلی که جنبه آیینی پیدا میکند، مجالی برای اظهارنظرهای خلاف آن، هرچند با صورتی علمی باقی نمیماند.
در این هنگام برخی سؤال کردهاند که آیا میتوان این فرضیه را نظر گرفت که ابتدا اختلافات، ریشه در تفاوت ضبط تاریخی داشته است و سپس به نشانهای برای هر فرقه بدل گشته است؟ استاد در پاسخ این فرضیه را بهعنوان احتمال عقلی مردود ندانست، ولی تأکید کرد که آنچه در اینجا برای ما اهمیت پیدا میکند آن است که این تفاوتها چهرهای هویتی به خود گرفته و به بخشی از شناسهی یک مذهب و یا فرقه بدل شده است.
مثال دیگری که میتوان برای روشن شدن این مسئله بدان اشاره کرد، اختلاف در محل سجود شیعه و اهل سنت است. فقه ما تنها سجده بر زمین و آنچه از زمین میروید را مجاز میداند و چنین حکمی در میان اهل سنت وجود ندارد. ممکن است شما بهراحتی از کنار این مسئله عبور کنید و آن را اختلافی فقهی بدانید؛ اما سؤال آنجاست که چرا اهل سنت اصرار بر عدم استفاده از مهر دارند؟ درحالیکه هیچ منعی برای آنها در این زمینه وجود ندارد. جواب را باید در تفاوت هویتهای مذهبی جستجو کرد. یک سنی خواهان صحه گزاردن بر تمایز بین خود و یک شیعه در قالب ابزارهایی چون وضو و نماز است.
لذا اگر منشأ اختلافها در تاریخ و فقه و امثال آن باشد، بهمحض آنکه به یک اختلاف آیینی بدل گردد، دیگر امکان تغییر و یا تردید در آن وجود ندارد و حتی محققانی که به بطلان علمی آن مسئله رسیدهاند، ترجیح میدهند که سکوت اختیار کنند.
هرچند ممکن است در برخی از موارد و پس از تحقیق و بررسی به این نتیجه دستیابیم که هیچ هدفی در کار نبوده و تنها اختلافی علمی در جریان است، اما این موضوع از اهمیت توجه به اغراض هویتی نمیکاهد. شما حتماً ساداتی که شال سبز به گردن میاندازند را دیدهاید. اگر او را از این کار نهی کنید، احساس میکند شما نسبش را زیر سؤال بردهاید و در سیادتش تردید دارید. حتی اگر فقدان سندی این موضوع در قرآن و روایات را به او نشان دهید، باز این مسئله را از شما نخواهد پذیرفت؛ چراکه این موضوع جنبهی آیینی پیدا کرده است و طی قرون متمادی، بهعنوان نشانهای برای تشخیص سادات از غیر آنان به کار رفته است.
یکی از حاضران در جلسه از استاد سؤال کرد که آیا این مسئله بهمانند روش تحلیل گفتمان، همان «غیریت سازی» است که گفتمانها به جهت ایجاد تشخّص به سمت آن حرکت کرده و گفتمانهای رقیب را با چالش روبرو میکنند؟ دکتر پاکتچی در عین آنکه این موضوع را بیارتباط با تحلیل گفتمان قلمداد نکردند؛ ولی اصل آن را به علوم اجتماعی گره زدند و افزودند: جوامع بر اساس غیریت سازی شکل میگیرند و ساختن نشانههای اختصاصی در همین جهت و به هدف ایجاد تشخص با دیگران صورت میگیرد؛ هرچند باید اذعان کرد که گاه هیچ ریشهای برای این موضوع یافت نمیشود. بهعنوانمثال، شیعیان برخی از مناطق وقتی میخواهند اعلام بدارند که فلانی سنی است، از او با نام «عبدالقادر» یاد میکنند. این نامی است که شیعه از آن استفاده نمیکند و هیچ دلیلی برای این سنت وجود ندارد. این در حالی است که قادر یکی از اسمای خداست و لذا نباید مشکلی برای نامیدن فرزند بدین نام وجود داشته باشد؛ اما شیعیان از این نام بهعکس اهل سنت استقبال نکردهاند.
اجازه دهید که این موضوع را با چالشهای جدید همراه سازم. همانطور که میدانید در مقاطعی از تاریخ، اسمها با هویتهای دینی و فرقهای ارتباط پیدا میکنند. در این میان بهطورقطع نام یکی از فرزندان امیرالمؤمنین (ع) «عُمَر» بوده است. حال سؤال اینجاست که در آن زمان این مسئله ازنظر آیین نامگذاری چه معنایی دارد؟ آیا در دورههای بعدی همچون قرن سوم و چهارم نیز چنین فرهنگی رایج بوده است؟ در دوره صفوی چطور؟ اساساً چه تحولاتی ازنظر آیین نامگذاری در بین اجتماع شیعیان ایجاد شده که چنین نامی در یک مقطع، پذیرفته و معقول بوده و در برههی دیگری قابلپذیرش نبود؟ لذا با در نظر گرفتن این مسائل است که میتوان روایات را نشانهگذاری کرد و پس از بررسیهای لازم فضای صدور روایات را مشخص ساخت.
دکتر صفری سؤالی را مورد نگاشتههای حکشده بر انگشترهای اهلبیت (ع) مطرح ساخت که آیا اینها معنادار است و میتواند با زندگی ایشان ارتباط داشته و پیامی را منتقل سازد؟ چنانکه نقش انگشتری امام حسین «العزه لله» بوده است. دکتر پاکتچی در پاسخ اظهار داشت: تصور بنده بر آن است که اینها قطعاً خالی از پیام نبوده است. لذا تا جایی که ممکن است ما هیچچیز را حمل بر تفنن نمیکنیم. اساساً صاحبان عقل این نوع کارهای خطیر را مانند انتخاب نقشی برای انگشتر آنهم برای تمام عمر، از روی تفنن انجام نمیدهند.
مدیر دانشنامه اهلبیت (ع) که عمومیت این موضوع را باور نداشت، به بسیاری از کارهای عقلا اشاره کرد که جنبهی تفننی دارند و همه آنها عقلانی نیست. چنانکه اگر فردی برای فرزند من نامی انتخاب کند، لزوماً برای انتقال مفهوم نخواهد بود. البته دراینبین کسانی هستند که نامگذاری فرزندان اهلبیت را بیشتر از سوی مادران میدانند.
دکتر پاکتچی باور به دخالت مادر در این موضوع را توجیهی برای روبرو شدن با نامهایی دانست که دلیل چندان قانعکنندهای برای آنها وجود ندارد. این در حالی است که خود اهلبیت (ع) یکی از وظایف پدر را انتخاب نام نیکو برای فرزند دانستهاند.
یکی از حاضران اظهار داشت: یکی از رجزهای معروف حضرت امیر (ع) در جنگها این جمله بود: «أنا الذی سمتنی امی حیدره – ضرغام آجام و لیس قصوره» و همچنین امام حسین (ع) به حُرّ فرمود: «سمتک امک حرا» این شواهد بهخوبی از نقش مادران در نامگذاری فرزندان حکایت میکند. اینها را چگونه توجیه میکنید؟
دکتر پاکتچی در جواب چنین گفت: ما در مورد یک هویت جمعی و نه یک فرد سخن میگوییم. شاید بتوان پذیرفت که فردی برای فرزند من نامی انتخاب کند، اما آن فرد و نام را باید در یک مجموعه درونگروهی مشاهده کرد. آن مجموعه اسامی خاصی را برمیگزیند و از برخی نامها اجتناب میکند. لذا اگر نامی برای کودک من انتخاب گردد که از چهارچوب فکری من خارج باشد، پذیرای آن اسم نخواهم بود. حتی اگر مادران را در انتخاب نامها اثر گزار دانستیم، نمیتوان آنان را فضای خلأ تصور کرد؛ چراکه آنها نیز در آن جامعه زندگی میکنند. لذا سخن ما پیرامون نظامهای آیینی یک مجموعه و مذهب است که برای خود آیین نامگذاری دارد که به ما در شناخت افراد کمک شایانی خواهد کرد.
بهعنوانمثال برخی هشام بن حکم را «مستبصر» میدانند و معتقدند که پدر و اجدادش شیعیان امامی نیستند. چراکه در خود نام وی و پدرش، قرینهای وجود دارد که این نکته را تأیید میکند. نام «حَکَم» بهصورت آیینی، از نامهای پرکاربرد در میان امویان است و غیر امویها در انتخاب این اسم کراهت داشتند. لذا بسیار بعید مینمود که یک شیعهی امامی از این نام استفاده کند. هشام در حدود سال ۱۹۹ از دنیا رفته است؛ بنابراین پدر او نیز احتمالاً در محدودهی سالها ۱۵۰ تا ۱۶۰ از دنیا رفته است و بنا بر قاعده میتواند متولد سال ۸۰ باشد. زمانی که بنیامیه و مروانیان در اوج قرار دارند؛ لذا انتخاب نام حکم شاید بسیار پرمعنا و نشاندهنده وابستگیهایی به دستگاه حاکم باشد. حکم نیز طبیعتاً در اوایل قرن دوم صاحب پسری است که نام هشام را برای او انتخاب میکند. آنهم درست در زمانی که هشام بن عبدالملک (۱۲۵ – ۱۰۵) در مسند قدرت است. لذا این شواهد در تعیین خطوط فکری بسیار مؤثر است و علامتگذاریهای اینچنینی به ما کمک میکند که علاوه بر مستبصر دانستن هشام، خاندان او را بیربط به امویان ندانیم؛ چراکه در نامگذاری او و پدرش، تعلق آیینی به جریان اموی وجود دارد.
هدف ما در اینجا مطلقگویی و تبدیل این شواهد به اسنادی خدشهناپذیر نیست. چنانکه نمیخواهیم حکمی کلّی صادر کنیم که هرکس اسم فرزندش را هشام گذاشت، قطعاً تعلق اموی دارد. چراکه در ابتدا باید مشخص کرد که در مورد کدام دوره سخن میگوییم و این نام در آن برهه چه معنایی داشته است. بهعنوانمثال بسیاری در آستانه انقلاب اسلامی ایران و پسازآن، نام فرزندان خود را «روحالله» میگزاردند که از عشق به امام نشأت میگرفت؛ زیرا اسم کوچک امام روحالله بود. ولی نمیتوان چنین منشائی را برای فرزندانی دانست که ۵۰ سال قبل از انقلاب بدین اسم نامیده شدند. لذا زمان و شرایط اجتماعی خیلی مهم است.
شایانذکر است که از این روش برای صدور حکم کلی نیز استفاده نخواهد شد. بلکه تنها ایجاد ظن میکند. کارکرد این نشانهها و قرائن در مسئله علامتگذاری و «مارکینگ» است؛ پسازآن شاهد این موضوع خواهیم بود که کمکم فضا روشن شده و «خطوربطها» واضح میگردد.
در این هنگام استاد صفری سؤال کرد که اگر اسامی کارکردی هویتی بیابند، در تاریخنگاری دوران ائمه (ع) با مشکل مواجه خواهیم شد. امروزه مخالفان کتابهایی با نام «مساحرات» و یا «تسمیات» نوشته و با اشاره به این نوع از اسمگذاریها، سعی در تحریف سیره اهلبیت (ع) دارند. لذا اگر توجیه دخالت مادر در این موضوع را نپذیرید، چگونه با این مشکل روبرو خواهید شد؟
دکتر پاکتچی پاسخ خود را با یک پرسش آغاز کرد و گفت: من از شما سؤالی دارم. آیا ممکن است بدون در نظر گرفتن این بحث و تنها با توجیه نام گزاری از سوی مادر، به مخالفان جوابی قانعکننده داد؟ آیا مخالفان سؤال نمیکنند که امامی که باید بهتماممعنا برای شیعیان خود الگو باشد و همه مسائل ازجمله شعائر را به آنها آموزش دهد، چطور بهراحتی در مقابل هر تصمیمی در نامگذاری از سوی مادر سکوت میکند؟ آنهم درحالیکه میدانیم شعائری که به یک معنا «تعظیم ما حقه ان یعظم و تصغیر ما حقه ان یصغر» است، قطعاً شامل اسمگذاری نیز میشود.
دکتر صفری در پاسخ اظهار داشت که بنده معتقدم اسامی کارکرد هویتی ندارد و دکتر پاکتچی در تکمیل این نظر افزود: در دوره امیرالمؤمنین (ع) با شما کاملاً موافقم. تا اواخر قرن اول، ائمه (ع) عمدتاً از اسمهای رایج عربی مانند زید و عمر و… استفاده میکردند؛ تا اینکه شرایطی برای شیعه پدید آمد که «پارادایم» و طبعاً دامنهی نامگذاری خود را داشته باشد و به عبارت بهتر هویت متمایز مذهبی بیابد. این دوره دقیقاً زمانهی «تمذهب» و «تجعفر» است. لذا از دوره امام صادق (ع)، شیعه به سمت مذهبی متمایز و ساختیافته با الگوهایی آیینی خاص رفته و اسمها نیز کارکرد هویتی جدی پیدا میکنند.
یکی از حضار اظهار داشت که تمایز شیعه و عامه در قرن اول و حتی قبل از دورهی امام سجاد (ع) هم در حوزهی نامگذاری وجود داشته است؛ زیرا مروان، عمل امام حسین (ع) در نامیدن همه فرزندانش به اسم «علی» را به سخره میگیرد و یا امام سجاد (ع) نام علی را برای فرزندانش انتخاب میکند. لذا جنبههای هویتی در اسامی قبل از پایان قرن اول نیز کارکردی جدی دارد.
دکتر پاکتچی در جواب گفت: باید بین عمومیت یک مسئله و مثالهای موردی تفکیک کرد. من فراگیری این موضوع را نمیپذیرم؛ لذا مدعای من این است که اهلبیت (ع) در تاریخ صدر اسلام، از مجموعه نامهای شیعی تثبیتشدهای برخوردار نبودند که اعلام نمایند برای اسم گذاردن بر فرزندان خود از این نظام تبعیت میکنند؛ اما تردیدی نیست که شخصیتی مثل امیرالمؤمنین (ع) یا پیامبر (ص) آنقدر برجسته است که بزرگانی علاقهمند بودند از نام ایشان برای کودکان خود استفاده کنند.
در این میان دکتر صفری سؤال کرد که آیا در جنبه منفی و سلبی نیز میتوانیم از این روش استفاده کنیم؟ بهعنوانمثال، معصومان (ع) چه اسمهایی را بر روی فرزندان خود نمیگذاشتند که انتظار میرفت این کار را انجام دهند؟ مثلاً چرا نام اصحاب خاص امیر مؤمنان (ع) را بروی کودکان خود قرار ندادند؟
دکتر پاکتچی در جواب به موضوع «پارادایم» اشاره کرد و افزود: بله میتوان در این جهت نیز از قرائن یادشده بهره برد؛ اما به شرطی که یک نگاه نظاممند و سیستماتیک داشته باشیم. دقیقاً بحث در پارادایمهای آیینی است. بدین معنا که یک جریان اجتماعی الگوهای خاص خود را دارد؛ لذا وقتی خواهان انتخاب نامی است؛ آن را از لیست اسامی موردنظر خود انتخاب میکند؛ بنابراین اسامی موجود در این سیاهه و نامهای خارج از آن اهمیت بسزایی دارد.
شاید مناسب باشد که در اینجا به آیین نامگذاری در میان خوارج اشارهای کنیم. در تاریخ وقتی اسامی آنها را مرور میکنیم، کمتر به نامی مرسوم و متداول خواهیم رسید. نامهای آنان در اکثر موارد غریب و ناآشنا است که میتوان به مواردی چون «مرداس بن عُدیه» یا «مستورد بن عُنَفّه» و… اشاره کرد. این موضوع به دو دلیل تصادفی نیست. اول آنکه گروههای خاصی از عرب همچون بادیهنشینان، بهسوی خوارج گرایش داشتند. لذا این نامهای ناآشنا برای ما، در میان صحرانشینها مرسوم بود. دلیل دوم در آیینی شدن برخی از اسامی است. بدین معنا که وقتی خوارج رهبری به نام «مستورد» داشتند، این اسم برای آنان به یک نام خوشیمن تبدیل میشد و آن را برای نسلهای جدید برمیگزیند.
خوارج برخی از اسامی را نیز انتخاب نمیکردند. لذا به نامهایی چون علی و عثمان در میان آنان برخورد نمیکنیم. هرچند در این میان «اباضیه» به دلیل تغییر مواضع نسبت به حضرت امیر (ع) و عدم تبری از ایشان، مجوز استفاده از این اسم را دریافت کردند.
البته باید بر این نکته تأکید کرد که نگاهی سامانمند به ویژگیهای آیینی سبب خواهد شد که اطلاعات زیادی در دست پژوهشگر قرار گیرد و مسئله نامها تنها بخشی از این ویژگیها است. تقویم، مناسبتهای آیینی، آدابورسوم خاص مثل «صدق الله العلی العظیم» یا جهر به «بسم الله الرحمن الرحیم» و یا قنوت در نماز و… را میتوان به اسامی اضافه کرد که همگی در پررنگ کردن هویت مذهبی نقشآفرینی میکنند.
حال که بحث بدینجا رسید، شاید مناسب باشد این مورد نیز ذکر شود. فرقهای در شرق خراسان به نام «کرّامیه» وجود دارد تا چندی قبل کاملاً ناشناخته بودند؛ اما اخیراً چند اثر از آنها شناساییشده و به چاپ رسیده است. «فان اس» کتابی را در این زمینه با نام «منابع استفادهنشده درباره کرامیه» نگاشته که به فارسی هم ترجمه شده و در مجله معارف منتشر گشته است که در آنجا به برخی از میراثهای بهجامانده از فرقه کرامیه پرداخته است.
از ویژگیهای رایج در بین کرامیه آن است که برای «محمد بن کرام» بهعنوان مؤسس فرقه و مهمترین عالم پس از او، یعنی «محمد بن هیثم» تعبیر «امام الهدی» را به کار میبرند. اگرچه به کار بردن این وصف برای معصومان (ع) اشکال کلامی ندارد، اما این عبارت از ویژگیهای خاص کرامیه در هنگام یاد کردن از افراد مذکور است.
کتابی از «احمد بن ابی عُمر اَندرابی» در علم قرائت وجود دارد که قسمت مقدمه آن توسط «احمد نصیف الجَنّابی» تحت عنوان «قرائات قراء المعروفین» به چاپ رسیده است؛ اما اصل کتاب هنوز منتشر نشده است. مؤلف در متن کتاب، هیچگاه از مذهب خود سخنی نمیگوید؛ اما پیوسته از محمد بن هیثم با عنوان امام الهدی یاد میکند که نشان میدهد نویسنده شاید از کرامیه بوده است.
در تفسیر بینامی که «آرتور جفری» در اثر «مقدمتان فی علوم القرآن» به چاپ رسانده است، از محمد بن هیثم با عنوان امام الهدی یاد شده است که قرینهی قدرتمندی بر کرامی بودن نویسنده است. نشانههایی چون «منه السلام» در بسیاری از آثار غلات مانند نصیبیه و خطابیه و همچنین عبارت «علیهالسلام» در امامیه از همین سنخ بوده و بهعنوان قرینههای جانبی، در نشانهگذاری کمک شایانی به ما میکنند.
البته ممکن است این نشانهها قبل از تثبیت آیینی مراحلی را طی کرده باشند، اما پس از ثبات و پیدا کردن وجههی هویتی، در شناسایی و دستهبندی آثار کمک فراوانی خواهند کرد. چنانکه کتب فراوانی از گذشته به دست ما رسیده است که نمیتوان بهروشنی دربارهی نویسنده و یا زمان تألیف آن اظهارنظر کرد. اثری با نام «اختصاص» از همین نوع است. آثاری ازایندست فراوان است. بهعنوانمثال کتابی که گاه به نام «تفسیر نعمانی» شناخته میشود و در برخی از مواقع با اسم «رساله متشابه» از سید مرتضی خوانده میشود، اثر بسیار مهمی است که نویسنده و شناسنامه آن بهدرستی مشخص نیست. چنانکه تا ده سال قبل هیچ اطلاعاتی از «ابن شعبه حرانی» مؤلف کتاب «تحف العقول» در آثار رجالی وجود نداشت ولی در همین یک دهه با انتشار آثاری از ابن شعبه تا حدی وضعیت وی روشن شده است.
در این زمان یکی از حضار سؤال کرد که آیا دانشنامه موظف به مشخص کردن این قرائن برای نویسندگان است یا خیر؟ استاد در پاسخ چنین انتظاری را ناممکن دانست و در چرایی این ادعا گفت: مؤسسات تنها خطوط کلی را مشخص میسازند و در مسائل جزئی وارد نمیشوند، خصوصاً آنکه چنین مواردی در دورههای متعدد با تغییرات زیادی همراه بوده است. بهعنوانمثال گزارشهایی در دست است که برخی از بزرگان ما بههیچوجه گوشت نمیخوردند. این عمل در دورههای تاریخی مختلف، معانی متفاوتی خواهد داشت. مثلاً افرادی که در قرن اول چون «عامر بن عبد غیث» از گوشت پرهیز کردهاند، به دیدگاه التقاط مذهبی شهرهاند و متهم به خلط اسلام با ادیان دیگر هستند. درحالیکه در قرنهای بعد، این عمل بهعنوان رسمی برای ریاضت در صوفیه شناخته شده و معنایش بهطورکلی عوض میشود.
نمونهی دیگر برای این تغییرات را میتوان در پوشیدن لباس خشن دید. چنانکه وقتی سفیان ثوری به امام صادق (ع) در پوشیدن لباس نازک و لطیف ایراد گرفته و در برکردن لباس خشن را از سوی امام علی (ع) یادآور میگردد، امام در پاسخ به دو دوره کاملاً متفاوت اشاره میکند. زمانهای که فقر بیداد میکرد و بر تن کردن لباس خشن از صرافت طبع بود و امیر مؤمنان (ع) برای کم کردن هزینهها و دستگیری هرچه بیشتر از فقرا چنین عملی را انجام میداد. امام در زمانهی امام صادق (ع) رفاه نسبی حاکم بوده و پوشیدن لباس خشن بهعنوان علامتی متظاهرانه و ریاگونه برای صوفیه شناخته میشد. لذا لباس و حتی رنگ آن کارکرد هویتی قابلملاحظهای دارد. لذا استفاده از رنگ سفید و سبز از سوی امام رضا (ع) در زمان ولایتعهدی مأمون عباسی بسیار قابلتوجه است؛ چرا عباسیان از لباس و پرچمهای سیاه بهعنوان نماد خود بهره میبردند و حضور امام هشتم (ع) با لباس سفید در نماز عید، پیامهای آشکاری به جامعهی آن روز منتقل ساخت.
پاسخ دهید