«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

کارکردهای علم نحو

 علم صرف علم کلمه‌سازی، علم نحو علم جمله‌سازی وعلم بلاغت علم زیباسازی است.  بخش عمده‌ای از علم نحو شناسایی موقعیّت اجزای جمله است، این فاعل است، مفعول است، حال است ، متعلّق است، اضافه‌ی لفظی است، اضافه‌ی معنوی است. علم نحو دو کارکرد دارد: یک کارکرد صحیح‌خوانی است که عرض کردم نوع کتب نحوی روی این کارکرد تأکید کرده اند و حال آنکه این یک کارکرد است که ما فاعل را منصوب نخوانیم، مفعول را مرفوع نخوانیم. چون بنابر قول مشهور فاعل مرفوع است و مفعول منصوب است.

بله در آن پاورقی شرح ابن عقیل یک عبارتی دارد برخی از عرب‌ها فاعل را منصوب می‌خواندند و مفعول را مرفوع می‌خواند. ولی مشهور و آن چیزی که الآن دیگر پذیرفته شده است «کُلُ فَاعلٍ مَرفوع و کُلُ مفعولٍ منصوب» این یک ثمره‌ی علم نحو است.

امّا کارکرد دوم علمِ نحو که البتّه در کتاب‌های ما در علم معانی به این کارکرد به صورت تکمیلی نگاه شده و آن بحث تحلیل و درک صحیح نقش معنایی این اجزای جمله و ارتباط اجزای جمله با یکدیگر از نظر معنا است و این نکته‌ی بسیار مهمی است و معمولاً هم مورد غفلت قرار می‌گیرد. مثلاً در بحث متعلّق که یکی از مفیدترین، کاربردی‌ترین و متأسّفاته پراشتباه‌ترین بحث‌ها ، تشخیص متعلّق برای جار و مجرور و ظرف است و حال این‌که کل آن یک کلمه است. اصلاً پایه‌ی فهم متعلّق این است که این جارو مجرور با چه کلمه‌ای ارتباط معنایی دارد؟ که اگر فرصتی شد شاید امروز در آخر بحث چند جمله‌ای راجع به آن گفتگو شود.

کارکرد معنایی علم نحو

در این کارکرد معنایی که روز گذشته هم عرض شد که کلمه یا رکن است که مسند و مسندٌ إلیه می‌شود که بدون طرفین اسناد، مسند و مسندٌ إلیه  ، ما جمله نداریم. یا قید است. قید یعنی متمّم معنا، قید یعنی پاسخ به یک سؤال، قید یعنی برطرف کننده‌ی یک ابهام، قید یعنی توضیح دهنده‌ی یک نکته، قید یعنی ارتباط این کلمه با کدام جزء معنا. همه‌ی این‌ ها عبارت های مختلف و به یک معنا است.

کلمه‌ی ما که رکن نیست یا قید ذات است که حال می‌شود «جَاءَ زیدٌ راکباً»، «راکباً» ویژگی ذات است یعنی ارتباط با زید دارد، ویژگی زید است، مربوط به مجیئ نیست، مربوط به زید است، زید سواره است، این حال می‌شود. این قانون  روز گذشته هم چند بار گفته شد که استثناء‌ناپذیر است .

و یا قید حدث است ، حدث یعنی مصدرِ عاملکه در این صورت یا خود آن حدث است که مفعول مطلق می‌شود «ضَربَ زیدٌ ضرباً» که این ضرب همان تکرار ضربی است که در «ضَربَ زیدٌ» بود که مفعول مطلق می‌شود. یا علّت او است که مفعولٌ له است حالا یا حصولی یا تحصیلی است، یا اوّل عمل می‌آید بعد ثمره می‌آید، یا اوّل ثمره می‌آید بعد عمل می‌آید

 و یا ظرف زمان و مکان است که مفعول فیه می‌شود

و یا حدث بر او واقع شد که مفعولٌ به می‌شود. از این چهار احتمال قطعاً خارج نیست

 و یا قید ما قید رافع ابهام از ذات یا یک نسبت است.

چه زمانی رافعِ ابهام تمیز نسبت است؟

حالا یا رفع ابهام از ذات می‌کند که معمولاً آن اسم ذاتی که تمیز برای آن می‌آوریم تا رفع ابهام از او شود یا عدد است یا کیل است یا مساحت است -یعنی معمولاً از این‌ها است. در تمیز ذات آن ممیز ما معمولاً یا وزن است یا کیل است یا مساحت است یا عدد است. ۹۵ درصد از این چهار قسم است  – و یا ابهام در یک نسبت است. «تَابَ زیدٌ خُلقاً» ابهام در کلمه‌ی «تَابَ» نیست، در زید نیست ، در نسبت «تَابَ» به زید یک ابهام است یعنی چند احتمال مطرح است، کدامین یک از این احتمالات انتخاب می‌شود؟ تمیز می‌آید مشخص می‌کند.

«تَابَ زیدٌ خَلقاً»، «تَاب زیدٌ خُلقاً»، «تَابَ زیدٌ جسماً» یا هر چیز دیگری که مد نظر بود .

و گفته شد تمیزِ نسبت همیشه منقول است و به عبارت دیگر هر رفع ابهامی تمیز نیست، هر رافع ابهامی تمیز نسبت نیست، رافع ابهامی تمیز نسبت است که بتوانیم او را به حالت فاعلی یا مفعولی یا مبتدایی برگردانیم یا به تعبیر دیگر منقول باشد. «فاذ الإناءُ ماءً» که «فاذَ ماءُ الإناء» بوده ، «تَابَ زیدٌ خُلقاً» که «تابَ خلقُ زیدٍ» بوده . تمیزِ نسبت همیشه باید قابلیت برگشتن به حالت غیر تمیزی داشته باشد.

«کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً»[۱] «کفی شهادهُ الله»  بوده است . یک نکته‌ی تکمیلی :  در «کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً» تمیز درست است، چون نسبت کفایت به خدا ابهام دارد که خدا از چه نظر کافی است؟ یک جهتِ «شهادهً» است این تمیز می‌شود. احتمال حال را هم دارد. ؟ بله . چرا؟ چون قید الله است، قیدِ ذات، قید الله  است . اگر در مقام رفع ابهام نباشیم، در واقع آن حالت، ویژگی و کیفیت الله می‌خواهد بیان بشود که حال شود، هر دو احتمال درست است. کدام احتمال بهتر است؟ قاعدتاً تمیز احتمال بهتری است، چون از نظر بلاغت ابلغ از حال است. چون تفصیل بعد الاجمال اوقع در نفس است. لذا دو احتمال دارد، ولی احتمال تمیز بودن رجحان دارد. علاوه بر این‌که از یک جهت دیگر باز احتمال تمیز بودن رجحان دارد. اگر بگوییم «کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً»، «شهیداً» حال باشد یعنی قید الله است که متّصف به کفایت است؛ چون گفته شد حال قیدِ ذات عند وقوع الحدث است. «جاء زیدٌ متبسماً» یعنی زیدی که می‌آمد متبسّم بود. امّا اگر زید ویژگی «جَاءَ» را نداشت، آیا متبسّم بود یا نبود؟ جمله ساکت است. «کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً» در الله با این ویژگی که متّصف به کفایت است، شهید است. اگر خارج از این فضا دیده شود ، آیا برای خدا این ویژگی است یا نیست؟ این دلالتی ندارد.این مطلب را با یک مثال دیگر روشن‌تر کنیم. مثلاً می‌گوییم «أعبدُ الله الرَّحیم» این یک مثال. «الرَّحیم» صفتِ الله است، صفت ،  قیدِ ذات می‌شود. البتّه قید تبعی است ، صفت ،  قید تبعی است، «أعبدُ الله الرَّحیم». «الرَّحیم» صفت ، قید ذات است. «أعبدُ الله رَحیماً»، «رَحیماً» چون نکره شد دیگر صفت نیست، قیدِ ذات ، حال می‌شود. از این دو این عبارت دومی «أعبدُ الله رَحیماً» یک مشکلی دارد و آن این‌که «رحیماً» قید الله است با ویژگی ارتباط با عبادت. یعنی الله معبود، رحیم است، در واقع این‌طور می‌شود. «أعبدُ الله رحیماً» الله معبود، رحیم است. اگر الله معبود نبود، الله منهای قید عبادت این‌جا دیگر جمله ساکت است، دلالت بر رحیمیّت الله ندارد. امّا در مثال اوّل «أعبدُ الله الرَّحیم» صفت الله  است با قطع نظر از آن ویژگی عبادت .

فرق صفت و حال

پس از همین‌جا فرق صفت و حال به دست آمد. وقتی صفت می‌آوریم یعنی  فقط موصوف و صفت مد نظر است، فقط آن ذات با آن صفت مد نظر است، منقطع از آن حدث . «أعبدُ الله الرَّحیم»، «أعبدُ» (الله الرّحیم). الله و رحیم داخل پرانتز می‌شود. چه «أعبدُ» باشد، چه «أعبدُ» نباشد خدا ویژگی رحیمی را دارد. این می شود در صفت . امّا در حال، در واقع این‌طور است «أعبدُ» (الله) دوباره «رَحیماً» یا بگوییم «أعبدُ الله» (رحیماً). رحیم صفتِ الله است، ویژگی الله است، الله «بِما أنَّهُ مَعبود» الله که معبودی است، رحیم است.

 پس یک نکته از مطلب جدید امروز یکی از تفاوت‌های صفت و حال بود.

یک نکته‌ی دیگر هم ولو از باب الکلام یجر الکلام می‌باشد، ادبیات مثل خیلی از علوم دیگر خیابان‌هایی است که به هم راه دارد، بن بست نیست. الآن دقّت فرمودید حال و صفت به هم ارتباط دارند. حال با مبتدا هم ارتباط دارد یعنی حال و ذو الحال با مبتدا و خبر هم ارتباط دارد کما این‌که صفت و موصوف هم با مبتدا و خبر یک ارتباطی دارد، بعد از آن می‌توانیم به مضاف و مضافٌ إلیه منتقل شویم.

شباهت حال و ذوالحال و موصوف و صفت به مبتدا و خبر

حال در واقع همان خبر بود که حالتِ حال پیدا کرد، مبتدا ذو الحال است. لذا اگر ملاحظه کرده باشید در نحو بسیاری از احکام حال و ذو الحال مشابه احکام مبتدا و خبر است. بسیاری از احکام آن‌ها یکسان است. مثلاً اگر خبر جار و مجرور بود متعلّقِ آن محذوف است. «و اخبرُ بظرف أو بحرف جر ناوین معنی کائنا أو استقر» حال هم اگر ظرف یا جار و مجرور بود متعلّق آن واجب الحذف است. پس بنابراین از این جهت این‌ها شبیه هم هستند.

صفت و موصوف هم با مبتدا و خبر شبیه هم هستند، شباهت آن‌ها در این است «القُیود قَبلَ العلم بِهَا اخبارٌ وَ بَعدَ العِلمِ بِهَا صِفاتٌ» مثلاً همین‌جا قید رحیمی، رحمانیّت ، قبل از علم مخاطب به او، این‌جا خبر می‌شود. چون «وَ الخَبرُ الجُزءُ المُتِمُّ الفَائِدَه کَاللّهُ بَرٌّ وَ الأیادی شَاهِدَه» خبر آن جزئی است که تکمیل کننده‌ی معنا است. اوّل سیوطی هم ذیل «کَلامُنَا لفظٌّ مُفیدٌ کَاستَقِم وَ اسمٌ وَ فعلٌ ثُمَّ حَرفٌ الکَلِم» سیوطی یک عبارتی داشت که : «وَ احتَرَزَ بِالمفید امّا لایُفید وَ المَقصودُ مِنهُ مَا یُفیدُ فایِدَهٌ تامَّهٌ یصح السُّکوتُ عَلَیهِ وَ لذا لایکونَ النّار حارّهٌ بِکلامٍ لأنّهُ لَیسَ بِمقصودٍ لافهام» اوّلین صفحه‌ی سیوطی است.

در واقع خبر تکمیل کننده‌ی معنا است. همان عبارتی که  «المَجهولُ سُقوطهُ لِشیءٍ عِندَ السَامِع یُجعَل خبراً» تمام چند مطلب چه در صمدیّه، چه در چند جای سیوطی همه یک مطلب است، ولی با چهار، پنج عبارت بیان می‌شود. بخش عمده‌ی نحو و همچنین اصول این‌چنین است.

وظیفه‌ی متکلّم تشخیص تکرارها و جهت آن‌هاست

حالا دوستانی که الآن به اصول مشغول هستند یا بعداً مشغول می‌شوند، بخش‌های عمده‌ای از این‌ها یک مطلب است، از نگاه‌های مختلف  دیده می‌شود. لذا وظیفه‌ی متعلّم این است که این تکرارها را تشخیص بدهد و جهت تکرار را بداند. به هر حال اگر متکلّم فرض کند که مخاطب آگاه به این ویژگی نیست باید خبر بیاورد، می‌گوید «اللهُ رحیمٌ» مبتدا و خبری. اگر فرض کرد مخاطب یه این ویژگی آگاه است، این‌جا دیگر نمی‌تواند خبر بیاورد، این‌جا باید  به نحو صفتی بیاورد.

لذا در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏» خدا فرض کرده است که مخاطبان این ویژگیِ خدا یعنی رحمانیّت را می‌دانند، این برای آن‌ها محل ابهام و تردید نیست، به صورت صفتی آمده. پس در واقع مبتدا و خبر همان صفت و موصوف است، ولی بعد از علم مخاطب به این ویژگی، از مبتدا و خبر تبدیل به صفت و موصوف شد. همین را به مضاف و مضافٌ الیه گره بزنید. می‌گفتند یک راه تشخیص صفت و موصوف از مضاف و مضافٌ الیه همین است. مضاف و مضافٌ الیه به جمله تبدیل نمی‌شود، «غُلامُ زیدٍ» نمی‌شود گفت غلام زید است، «کتابُ زیدٍ» نمی‌شود کتاب زید است، تبدیل به جمله نمی‌شود.

«المضاف و المضافٌ إلیه کَالکلمهِ الوَاحِدَه» امّا صفت و موصوف تبدیل به جمله می‌شود. مثلاً «الدَّار الِجَمیل» می‌گوییم دار جمیل است، مبتدا و خبر می‌شود. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏» را می‌توانیم مبتدا و خبرش کنیم. الله رحمان است.  بنابراین صفت و موصوف، مبتدا و خبر، مضاف و مضافٌ الیه، حال و ذو الحال همه با هم یک نوع پیوندی خواهند داشت. حال با تمیز دوباره یک پیوند پیدا کرد. در تمیز حالتِ تفصیل بعد الإجمال است، امّا در حال ، تفصیل بعد الإجمال نیست. لذا در «کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً»[۲] تمیز بودن شهید بهتر بود.

اگر دوستان إن‌شاء‌الله با این نگاه یک بار دیگر ادبیات را مرور کنند، خیلی از این قوانین را بارها می‌بینند ولی جدا جدا خوانده اند. انسان باید هنری داشته باشد تا این‌ها را به هم وصل کند.

کلّیّت مطلب این بود که عرض شد. حالا اگر صلاح بدانید بعد از دو سه تمرینی که دیروز عرض شد، چند تمرین را هم امروز با هم گفتگو کنیم بعد اگر فرصت شد من چند مطلب تکمیلی دیگر را هم عرض می‌کنم.

سؤال و جواب

این آیه‌ی مبارکه «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ»[۳] این کلمه‌ی «کَیفَ» چه موقعیت اعرابی دارد؟ با توجّه به همین بحث‌هایی که عرض شد این یک مثال و مثال دیگر «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً»[۴] چند احتمال در کتاب می‌تواند باشد؟

در «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ»[۵] کلمه کیف چه موقعیت اعرابی دارد ؟

– این حال است.

– چرا؟

-‌  مفعولٌ به است، چون در جواب «تَرَ» است، نمی‌بینید ؟ چه چیزی را ؟ چگونه پروردگارت برمی‌گرداند. خود جمله در مقام سوال است.

– آیا رؤیت روی «کیف» واقع شد یا روی «کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ»؟ روی کل «کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ» است یا روی «کَیفَ» خالی است؟

– فکر کنم در این‌جا چگونگی مد نظر است.

– کیفیت مد نظر است.

– سؤال این است متعلّق «تَرَ» یک کلمه‌ی سه حرفی «کَیفَ» است یا یک جمله‌ای است که «کَیفَ» هم جز او است؟ «کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ» اگر دومی بود، طبیعتاً دومی جمله‌ای که «کَیفَ» هم داخل آن است مفعول رؤیت می‌شود؛ یعنی نمی‌خواهد بفرماید «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ» یعنی «کَیفَ» تنها، «کَیفَ» بدون متمّم. و حال که محل بحث کیف فقط ک، ی، ف، تنها است.

-‌ حال است از این نظر که حال برای «رَبُّکَ» است، آن حال را چگونه انجام داد؟، اگر بگوییم مفعول مطلق است، چون حالت فعل را گفتند. صفت برای مفعول مطلق محذوف است

-‌  من فکر می‌کنم نمی‌تواند حال باشد، برای این‌که آیه نمی‌خواهد بگوید  «أَ لَمْ تَرَ» از خود خدا نیست، کیفیت خود خدا نیست، از کیفیت فعل خدا است که با قوم عاد انجام داد.

– حالا بعبارت أُخری «کَیفَ» آیا قیدِ رؤیت است یا قیدِ الله است یا قیدِ فعل است؟

– قید فعل است.

– چون یا باید به قید ذات برگردد یا قید حدث . آیا قید رب است؟ قید کاف «ربُّکَ» است؟ قید فعل است؟ قید رؤیت است؟ قید «أنتَ» است؟ ما در این جمله چند ذات و حدث داریم.

-‌ نمی‌تواند بگوید مفعولٌ به «تَرَ» است،  بعد در آن جمله می‌بینیم «کیفَ» خبر برای ؟؟  فعل باشد.

«کیفَ» خبر برای چیست؟

– یعنی مبتدا، «کَیفَ» خبر، بعد «فَعَل» می‌تواند مبتدا باشد؟

– فعل می تواند مبتدا باشد؟

حالات «کَیفَ» در زبان عربی

 ببینید من کلّی بحث «کَیفَ» را اگر در یک جمله در ذهن خود مثل آن تابلو بکشید .کل «کَیفَ» در زبان عربی از این جدول خارج نیست. «کَیفَ» دو حالت دارد ۱- شرطیه. ۲- استفهامیه. پس ستون اوّل «کَیفَ» شرطیّه، استفهامیه. «کَیفَ» شرطیّه همیشه حال است، آن تمام شد، قید ذات و حال است. «کَیفَ» استفهامیه چند احتمال ترکیبی دارد: ۱- خبر برای مبتدا باشد مثل «کَیفَ زیدٌ» خبر برای مبتدا، «کَیفَ أنت» مبتدا و خبر، البتّه چون صدارت طلب بود مقدّم شد. صدارت طلب‌ها شش مورد بودند.

شش چیز بود مقتضی صدر کلام   گر نظم بدهیش شده دل‌ها به نظام

شرط و قسم و تعجّب و استفهام   نفی آمد و لام ابتدا گشت تمام

۱-‌ خبرِ مبتدا. ۲- خبرِ افعال ناقصه مثل « کَیفَ کُنت»، «کَیفَ کُنت» دوباره «کَیفَ» خبر برای افعال است. یا مفعولِ دوم افعال دو مفعولی مانند «کَیفَ عَلمتَ زیداً» یا مفعولِ دوم یا مفعول سوم افعال سه مفعولی مانند «کَیفَ أَعلمتَ زیداً»، «کَیفَ أَعلمتَ زیداً عمراً»، «کیفَ أعلمتَ» یعنی چگونه شما به امر زید را نشان دادید؟ این چهار احتمال است و احتمال پنجم حال. احتمال ششم مفعول مطلق.

مقدّم بودن مفعول مطلق

دو نکته در این‌جا لازم است: ۱- مثل همین آیه‌ی قرآن «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ» در این‌جا چون ارتباط با خدا دارد و گرنه نه مفعول دوم بود و نه مفعول سوم بود، نه مبتدا و خبر بود، نه خبر «کَانَ»، یا مفعول مطلق است یا حال است. چون ارتباط با خدا دارد در این‌جا مفعول مطلق مقدّم است. بنابراین اگر فاعل خدا بود یعنی اگر «کَیفَ» آن حالات قبلی نبود، خبر نبود، مفعول نبود یا مفعول مطلق می‌شود و یا حال می‌شود. اگر فاعل ، خدا بود مثل همین مثالی که عرض شد، می‌گوییم «کَیفَ» مفعول مطلق است نه حال. لذا «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ»، «کیفَ» مفعول مطلق می‌شود. مفعول مطلق یعنی خودِ حدث. یعنی این‌چنین بود «أَ لَمْ تَرَ فَعَلَ أی فعلٍ رَبُّکَ بِعادٍ»، «فَعلَ ربُّکَ بعادٍ أی فعلٍ». پس بنابراین نکته‌ی اوّل «کَیفَ» اگر خبر و مفعول نبود،  یا حال است یا مفعول مطلق است. اگر فاعل خدا بود، می‌گوییم حال نیست، مفعول مطلق است. چرا؟ به خاطر همان نکته‌ای که چند دقیقه‌ی قبل در آن «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً»[۶] و در آن «أعبدُ الله رحیماً» گفته شد.

نکته‌ی دوم در همین ترکیب‌های مختلف «کَیفَ» خبرِ مبتدا، خبرِ افعال ناقص، مفعولِ دوم، مفعول سوم است.

سؤال و جواب

-‌ فکر می‌کنم شرطیه باشد حال است.

– نه، اصلاً از شرطیّه بیرون بیایید. «کَیفَ» شرطیه همیشه حال است تمام. استفهامیه دو حالت مفعول، دو حالت خبر، حال، مفعول مطلق است. در آن چهار حالت اوّل دو حالت خبر است، دو حالت مفعول است. یک نکته‌ای می‌توانیم از آن به دست بیاوریم که همین امروز آن را عرض کردم.

-‌ حاج آقا همه‌ی این‌ها در اصل خبر دارند.

– این چهار حالت یک چیز است، در واقع فرمایش ایشان درست است. یعنی «کَیفَ أنت» مبتدا و خبر. «کَانَ» بر سر آن آمد «کَیفَ کُنت» شد، این همان مبتدا و خبر قبلی است، دوباره افعال دو مفعولی سر مبتدا و خبر در آمد، همان خبر مفعول دوم شد. دوباره افعال سه مفعولی همان خبر مفعول سوم شد. این همان مطلبی است که چند دقیقه پیش هم عرض شد. ابتدائاً به ذهن انسان چهار ترکیب مختلف می‌آید.و حال این‌که یک ترکیب است خبر حالا یا خبر مستقیم یا خبر با یک یا دو یا سه واسطه است.

آن مثال بعدی «وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً»[۷] به همان قانونی برمی‌گردیم که دوستان زحمت کشیدند روی تخته نوشتند. آیا این‌جا کتاب می‌تواند قیدِ حدث باشد؟ حدث ما چیست؟ احصا. ذات ما «شیء»، «نا»، «هُ» سه ذات داریم، یک حدث احصا داریم. آیا می‌تواند قید احصا باشد؟ چون اگر قید احصا بود مفعولُ به، مفعولٌ فیه، مفعولٌ له و مفعول مطلق .

-‌ حاج آقا ببخشید کتاب این‌جا فقط معنی مکتوب دارد؟

-‌ دیگر بستگی دارد شما قید را قید ذات بگیرید، قید حدث بگیرید. کتاب متناسب با قرینه به معنای کتاب باشد، به معنای کارکرد باشد، به معنای مکتوب باشد. تمام این احتمالات یعنی قبل از انتخاب قول ، تمام این احتمالات روی میز است.

-‌ حاج آقا پس می‌تواند مسند باشد یعنی احصایی که به صورت نوشتاری است.

-‌ بله. پس بنابراین یک احتمال همین است که کتاب به معنای خود کتاب باشد. قیدِ احصا باشد، یعنی هر چیزی را ما احصا کردیم، احصایی که در قالب کتاب است. به عبارت دیگر خود این کتاب بودن، نوشته بودن، نوشتن  ، خود این یک نوع احصا است. بنابراین ترکیب آن مفعول مطلق می‌شود. آیا احتمال دیگر درست است یا نه؟

-‌ ظرف بگیریم یعنی این احصای ما در یک کتابی است.

– کتاب قید احصا باشد و ظرف احصا باشد یعنی احصا باید در یک ظرفی باشد، آن هم در ظرف کتاب. ظرف قرار نیست حتماً امروز و دیروز و خانه و مسجد باشد. خود کتاب ظرفی برای احصا است. بنابراین مفعولٌ فیه می‌شود، اگر ظرف شد یعنی اسمی که منصوب باشد، معنای فیه در او باشد و مرتبط با حدثی باشد این مفعولٌ فیه می‌شود. «اللهم الّا أن یُقَال» که ظرف مکانی محدود، چاره در آن نیست بجز ذکر فی . اگر گفتیم کتاب ظرف مکان محدود است، حتماً باید در آن فی می‌آمد. مگر بگوییم کتاب نه ظرف مکان مبهم است نه محدود. پس این دو احتمال دارد.

-‌ کتاب را بدل بعد از خود بگیریم.

– بعداً این‌ها به قید تبعی می‌رود. اوّل اعراب‌های اصلی بعد ببینیم آیا بدل صحیح است یا صحیح نیست؟ پس اگر قیدِ حدث بود یا مفعول مطلق است که اصلاً معنای آن معنای دیگری می‌شود یا مفعولٌ فیه می‌شود اگر آن مسئله‌ی ظرفِ محدود بودن حل شود. اگر قیدِ ذات بود چه می‌شود؟

– حال می‌شود.

– قید ذات اتوماتیک حال است.

-‌ این را برای «نا» بگیریم به معنای کاتب باشد یا برای «ها» بگیریم به معنای مکتوب باشد.

– بنابراین می‌تواند قید ذات باشد، قید برای «نا» باشد یعنی ما در حالی که کاتب هستیم، طبیعتاً کتاب بمعنی الکاتب است. یا قید برای آن «ها» ضمیر باشد یعنی «أحصَینَاهُ» در حالی که او مکتوب است یعنی کتاب بمعنی المکتوب.

معنای مختلف کتاب در قیودات

پس ملاحظه فرمودید کتاب گاهی اوقات بمعنی الکتاب قید «نا» می‌شود، بمعنی المکتوب قید آن «ها»ی «أَحْصَیْناهُ» است. به معنای خود ِکتاب مفعول مطلق می‌شود. یک احتمال هم مفعولٌ فیه بود که البتّه در تفاسیر آن احتمال مفعولٌ فیه را ندادند، ولی در متفاوت تفاسیر هر کدام به نوعی یکی از این سه احتمال دیگر را گفتند.

تمرین در تجزیه و ترکیب آیات قرآنی روش تقویت ادبیات عرب

(دوستانی که می‌خواهند بحث‌های ادبیاتی آن‌ها قوی‌تر شود، إن‌شاء‌الله همه فی الجمله قوی هستند، و قوی‌تر می‌شوند. چند راه حل دارد: یکی از بهترین راه حل‌ها این است که انسان روزی یک ربع قرآن را تجزیه و ترکیب کند نه بیشتر. آن هم به این شکل که حتّی المقدور جزء ۲۹ قرآن را شروع کند، چون دشوارترین جزء ترکیبی قرآن جزء ۲۹ است یا جزء یک، مهم نیست. از یک جای قرآن شروع کند، ده دقیقه، پنج دقیقه هر چه به ذهن او می‌آید در ترکیب بنویسد و بعد مراجعه کند.

اگر به این کتابی که عرض می‌کنم   (دّر المصون فی علم الکتاب المکنون) برای چلبی  که در نرم افزار شامله هم هست.  حدود نُه جلد از این کتاب‌های بزرگ است، الآن قیمت آن ۶۰۰، ۷۰۰ هزار تومان است، اگر به دست بیاورد چون چندین چاپ دارد، ولی در آن سی دی شامله است. یک کتاب تفسیر ادبی قرآن است که احتمالات مختلفی در یک ترکیب آیه می‌تواند به ذهن بیاید نوعاً آن‌ها را گفته است و نوعاً تفسیر آن مگر در دو جا یکی در آیه‌ی وضو آن‌جا تفسیر آن را از مسیر اعتدال بیرون برده و با پیش داوری می‌خواهد تلاش کند تا آن وضوی شیعه به دست نیاید و چند جای دیگر هم از این خبط‌ها دارد، ولی در مجموع تفسیر قابل استفاده‌ای است. انسان روزی یک ربع، دو ماه یا سه ماه این کار را انجام بدهد یعنی ابتدا از همان سوره‌ی حمد شروع کند، هر چه به ذهن او می‌رسد می‌نویسد ولو دو خط باشد، بعد این کتاب را نگاه می‌کند می‌بیند او ۲۰۰ خط نوشته است. طبیعتاً آرام آرام به مرور انسان تسلّط پیدا خواهد کرد. هم یک انس نسبی با قرآن ایجاد می‌شود و هم بحث تجزیه و ترکیب قوی می‌شود. تجزیه و ترکیب که قوی شد طبیعتاً آن تکرار باعث می‌شود قواعد ملکه‌ی ذهنی شود).

– اگر بتوانید همان فرمول نقل یعنی اگر منقول است چه باشد، مثلاً باشد «کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْنا کِتابهُ» اگر این‌طور بود یعنی مقصود احصای کتاب او بود. آیا مقصود این است؟ احصای کتاب آن یا احصای آن در کتاب. ظاهراً مقصود احصای آن در کتاب است، نه احصای کتاب آن. لذا چون منقول نیست، تمیز نیست. فرمول تمیز همیشه این است که باید بتوانیم آن را به اصل برگردانیم.

-‌ فرمودید بعضی موقع‌ها سبقت را به عبارتی می‌توانیم خبر بگیریم، درست است؟

– خبر بود، نه به عبارتی.

– ولی در بعضی موارد که ضمیر فصل بیاید، یکی از فواید و نکته‌های ضمیر فصل این است که ممیز خبر صورت است. در این صورت یعنی خبر صورت از همدیگر ممیز هستند، چیزی جدا هستند.

– شما مؤیّد شدید برای این‌که بین خبر و صفت اشتباه نشود یعنی این‌ها مثل هم هستند، برای این‌که اشتباه نشود یک «هُوَ» وسط آن می‌آید.

– من می‌گویم این‌ها مثل هم نیستند.

– مثل هم هستند لذا باعث اشتباه می‌شوند.

– اگر خبر و صفت دو وادی جدا بود مثل فاعل و مفعول. فاصلی نیاز نداشت، ولی چون وقتی می‌گوییم «الله الرّحمن»، «الله الرّحمن» هم احتمال مبتدا و خبری دارد، هم احتمال صفت و موصوفی دارد. برای این‌که به مخاطب بفهمانیم که مقصود چیست. صفت و موصوف و مبتدا و خبر در واقع دو پیام متفاوت دارد. در یکی گوینده فرض می‌کند، شنونده نمی‌داند، در یکی گوینده فرض می‌کند، شنونده می‌داند. لذا برای این‌که اشتباه نشود، می‌گوید من این‌جا فرض کردم شما نمی‌دانید، لذا از ضمیر فصل استفاده می‌کند.

شباهت و تفاوت کارکرد صفت و عطف بیان

پس در واقع ماهیتاً صفت همان خبر است، حال ماهیتاً همان خبر است، لکن برای این‌که با هم اشتباه نشوند کما این‌که اگر بخواهیم آن جدول را ادامه بدهیم مثلاً از حال سراغ خبر آمدیم، از خبر سراغ صفت آمدیم، از صفت سراغ مضاف الیه آمدیم، می‌توانید از صفت سراغ نعت هم بروید. «عَطفُ البیانِ تَابعٌ شِبهُ الصِّفَه حقیقهُ القَصدِ بِهِ مُنکَشَفَه» که صفت و عطف بیان مثل هم هستند. یعنی کارکرد یکدیگر را دارد. «عَطفُ البیانِ تَابعٌ شِبهُ الصِّفَه حقیقهُ القَصدِ بِهِ مُنکَشَفَه» البتّه یک تفاوتی با هم دارند بلکه دو تفاوت.

یک تفاوت لفظی که عطف بیان در جوامد است، صفت در مشتقات است. «عُطفُ البیان فِی الجَوامِد بِمَنزلهٍ النَعت فِی المُشتَقات» یک تفاوت معنایی هم دارد. تفاوت معنایی عطف بیان و صفت چیست؟ الآن در آن منظومه به ذهن خود بیاورید خبر، حال، صفت، عطف بیان این‌ها با هم در یک ارتباط و در یک زنجیره هستند. غیر از آن تفاوتِ جامد و مشتقی از نظر معنایی، مفهومی فرق عطف بیان و صفت چیست؟

-‌ صفت حالت موصوف خود را بیان می‌کند. خاصیّت موصوف آن را بیان می‌کند، بیان از رنگ و جنس  ولی عطف بیان به توضیح مطلوب خود می‌پردازد که عام‌تر از صفت خودش است.

– حالا من فرمایش شما را با یک بازسازی بیان می‌کنم.

دسته‌بندی قیود توابع

در قیود توابع خود این‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: توضیحی، غیر توضیحی. یعنی توابع دوباره خود بر دو دسته تقسیم می‌شود: توابع توضیحی نعت و عطف بیان می‌شود. توابع غیری توضیحی بدل، تأکید و عطفِ نسق می‌شود. نعت و بیان هر دو توضیحی هستند، از این جهت این یک شباهتی است که نعت و بیان هر دو توضیحی هستند، ولی با یک تفاوت. اگر این کلمه را در ذهن داشته باشیم یک راهی برای حفظ این است ما به جای حفظ یک متن گسترده، آن شاه کلید را حفظ کنیم. این نکته هم در منطق، اصول، فلسفه همه جا هست، ممکن است انسان نتواند ده جمله را حفظ کند، امّا می‌تواند یک کلمه‌ای را حفظ کند. مقابل نعت یک کلمه می‌شود گذاشت. آن چیست؟ نعت در واقع آن ویژگیِ موصوف ما است، ناظر به یک ویژگی است. «مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم» رجیم یک ویژگیِ شیطان است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏» رحمانیّت ویژگیِ الله است، بیان یک ویژگی است، البتّه حالا یا به غرض مدح است یا ذم است یا ترحّم است. «إغفر عَبْدُکَ الضَّعِیفُ» ضعیف ویژگیِ عبد است، یک نوع ویژگی است.

متبوع اسم دیگر عطف بیان

امّا عطف بیان ، اسم دیگر متبوع ما است، اسم دیگری که معمولاً می‌گویند باید مشهورتر باشد، لااقل برای مخاطب آشناتر باشد. مثلاً می‌گوییم «قَالَ ابو الحَسن علیٌّ (علیهم السّلام)» علی ، صفت نیست، اگر می‌خواست صفت باشد ویژگی می‌شد. یعنی آن بحث علُو و ارتفاع می‌شد و حال آن‌که در «قَالَ ابو الحَسن علیٌّ» آن معنای علوّ مدنظر نیست؛ امّا علی همان ابو الحسن است، ولی اسم دیگر او است، اسم دیگری که بنابر قولِ عمده‌ی نحات مشهورتر است. تعبیر اسم مشهورتر بر مشرب عمده‌ی نحات یا بگوییم اسمی که روشن‌تر است، آن تعبیر دقیق‌تر و صحیح‌تر است.

بنابراین عطف بیان آن هم توضیح می‌دهد، ولی نه این‌که ویژگی را بیان کند. یعنی در «قَالَ ابو الحَسن علیٌّ» با معنای علی کاری نداریم، علی اسم دیگر این شخصیّت بزرگوار است که روشن‌تر است تا ابو الحسن، لذا عطف بیان می‌شود. پس دیدید به سراغ حال رفتیم و بعد صفت، از صفت به عطف بیان رفتیم. کما این‌که از عطف البیان می‌شود به بدل منتقل شد، هر عطفی بیان با بدلی کل از کل تقریباً قابل انطباق است الّا در مواردی.

در بدل هم به نظر من دو نکته عرض کنم بد نیست. یکی این‌که ویژگی بدل چه است؟ توضیحی که برای بدل می‌شود بیان کرد چیست؟ گفتم بدل آن تابعی است که مقصود اصلی است. در توابع گاهی متبوع ما مقصود اصلی است. در صفت، در تأکید، در عطف بیان در آن‌ها متبوع مقصود اصلی است. گاهی اوقات هم تابع و هم متبوع هر دو مقصود و مورد نظر هستند که عطف نسق می‌شود. گاهی اوقات ، متبوع توطئه یا مقدمه‌چین برای بدل است. البتّه نه به این معنا که همیشه قابل حذف باشد، مقدّمه‌ای است برای این‌که بعداً بدل بیان شود. این یک نکته.

نکته‌ی دوم در بدل اشتمال «أعجبنی زیدٌ عِلمُه»، «أعجبنی زیدٌ ثُوبُه» یک نکته‌ای در بدل اشتمال است و آن چیست؟

-‌ جزء  فرد ما قبل خود است.

– جزء فرد ما قبل. مثلاً «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیه‏»[۸]، «قِتال» جز شهر حرام نیست.

-‌ متبوع قابل حذف نیست در واقع  تابع هدف اصلی است.

– در بدل تابع هدف اصلی است، این فرمایش درستی است ولی به خصوصه در بدل اشتمال من مشافهتاً از مرحوم مدرس افغانی به یاد دارم، خدا او را رحمت کند. در بدل اشتمال بدل یا مبدلٌ منهما باید ظرف باشد. در بدل اشتمال ، بدل یا مبدلٌ منه باید ظرف باشد. مثلاً «أعجَبَنی زیدٌ ثُوبُه»، «أعجَبَنی زیدٌ عِلمُه» که در واقع زید و علم، زید و صوب این حتماً در ذهن ما باشد، در بدل اشتمال باید حتماً یکی ظرف باشد و یکی مظروف. «أعجَبَنی زیدٌ ثُوبُه» در واقع صوب مثل یک ظرفی است که زید را در بر گرفت. «أعجَبَنی زیدٌ عِلمُه» زید مثل ظرفی است که علم درون او قرار گرفت. این فرمایشی که عرض کردم شفاهاً از نکات و مباحث قابل استفاده از مرحوم آقای مدرس افغانی است.

به همان بحث اصلی خود که بحث قیود بود برگردیم. چند مثال دیگر هم اگر یادداشت بفرمایید «إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً»[۹] یکی این عبارت و دیگری هم این عبارت «یَنصبُ اَن ظاهرهً  ، الفَعلَ المُضارع» حالا «ظاهرهً»، «ظاهرهٌ»، «ظاهرهٍ» آن با شما است، «ینصبُ ان ظاهرهً  ، الفعل المضارع وَ مُضمره وجوباً  بَعدَ لام ِ الجَحد وَ جوازاً بعدَ لا مِ التعلیل» یکی این مثال است. یکی هم این مثال که اگر وقت شد باید چند دقیقه‌ای راجع به آن گفتگو کرد «رأیتُ سَمکاً فِی الماء» این حداقل سه احتمال دارد و این آیه‌ی قرآن «ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصیرٍ»[۱۰]. چند دقیقه‌ای تأمّل بفرمایید إن‌شاء‌الله برای پاسخ این سؤالات برمی‌گردیم.


[۱]– سوره‌ی نساء، آیه ۷۹٫

[۲]– سوره‌ی نساء، آیه ۷۹٫

[۳]– سوره‌ی فجر، آیه ۶٫

[۴]– سوره‌ی نبأ، آیه ۲۹٫

[۵]– سوره‌ی فجر، آیه ۶٫

[۶]– سوره‌ی نساء، آیه ۷۹٫

[۷]– سوره‌ی نبأ، آیه ۲۹٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۱۷٫

[۹]– سوره‌ی یونس، آیه ۶۵٫

[۱۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۰۷٫