«وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ‏ مِدْرَعَتِی‏ هَذِهِ»[۱] این‌قدر این لباس و کفش خود را دادم وصله زدند «حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا» دیگر خجالت می‌کشم این را برای وصله ببرم. این را خطیب بغدادی در کتاب خود که برای امیر المؤمنین نوشته است، می‌گوید: «راقِعَ مِدْرَعَتِهُ»[۲] مدرعه‌ی خود را، کفش خود را، لباس خود را به پینه‌دوز داد وصله کند؛ «وَ الدُّنیا بِأسرَها قائمهٌ بَینَ یَدَیه» آن روز جهان در دست او بود، آن موقعی که جهان در دست او بود، لباس خود را داد وصله بزنند… «حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا»[۳] حتّی خجالت می‌کشید و قنبر را می‌فرستاد که ببرد این را بدهد. این‌ها چیزهایی نیست که جامعه فراموش کند، ولو امروز با آن مخالف هستند.

تنها چیزی که باعث شد شعله‌ای در کوفه بماند تا کربلا و حادثه‌ی کربلا یک حماسه بشود، وجود امیر المؤمنین است؛ وگرنه کوفه با شهرهای دیگر هیچ فرقی نداشت، همواره هم نواصب بر آن حکومت کردند. ولی اتّفاقی که افتاد این بود امیر المؤمنین گرچه چهار سال و سه ماه، سه جنگ بزرگ و تدارک جنگ چهارم را داشت، مشکلات داشت، جنگ داخلی شد ولی مردم -آن‌هایی که صحابه نبودند- چیزهایی را دیدند که غیر از پیامبر از کسی ندیده بودند.

 نه، قبیله برای او مهم نیست. در بحث انسانیّت، ظلم نکردن بین مسلمان و غیر مسلمان هم فرقی نمی‌گذارد. به زیاد بن ابیه نامه نوشت، نوشت: شنیدم برای دعوت کفّار به اسلام خشونت به خرج می‌دهی، سیلی زدی. بار دیگر بفهمم… چون حضرت عیون داشت، اگر نهج البلاغه را نگاه کنید دائماً دارد «بَلَغَنِی»؛ رسیده است، بعضی وقت‌ها هم تصریح دارد «بَلَغَنِی عیون»؛ خبر رسیده است این کار را انجام دادی. زود گزارش اموال را بفرست ببینم چه شده است. این‌ها برای قبل از ماجرا است، بعد از حکمیّت کار به جایی رسید که حضرت وقتی به یکی از نزدیکان خود نامه نوشت که شنیدم مقداری پول دزدیدی، شب گریه کردم ولی الآن به تو دسترسی ندارم؛ چون بخواهم تو را عزل کنم، یک استان از دست می‌رود و معاویه دائم غارت می‌کرد. ولی اگر علی بعد از این مشکلات زنده بماند، به سراغ تو می‌‌آید.

 یعنی از نظر ظاهری دیگر کاری از دست امیر المؤمنین بعد از این واقعه برنمی‌آید. جامعه او را تنها گذاشت، جامعه کم آورد، خواصّ جامعه به دنبال جیب و منافع خود رفتند، امّا علی تغییر نکرد.

نامه نوشت و فرمود که شنیدم با کفّار با خشونت برخورد کردی یا فرمود: ای مردم! شنیدم معاویه حمله کرده است و به داخل خانه‌ی زن مسلمان وارد شده است، بعد فرمود: شنیدم خلخال از پای زن یهودی باز کرده است. یعنی زن مسلمان که فاجعه است، بعد در مورد آن زن یهودی فرمود: اگر مرد بمیرد… یعنی نمی‌شود یک نفر بگوید من حیدری هستم، بعد ظلمی در این عالم اتّفاق بیفتد و بگوید: چون در مرز ما نیست، به ما ارتباطی ندارد. این مرام علی نیست، ظلم اتّفاق افتاده است. می‌گویند: به ما ربطی ندارد، برای شهر ما نیست. پنج کیلومتری مرز است. اگر این طرف مرز بود به ما مربوط بود، چون در آن طرف مرز است به ما ربطی ندارد. برای امیر المؤمنین قیمت آدم‌ها به خط کشی مرزها نیست.

 

پی نوشت ها


[۱]– نهج البلاغه، ص ۲۲۹.

[۲]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۱، ص ۲۲۶.

[۳]– نهج البلاغه، ص ۲۲۹.