این آقای ما وقت ندارد، دائم اهل عبادت است. دید این مرد سیاه پوست دارد به سگ نان می‌دهد. وقتی تمام شد فرمود: چرا داشتید به این سگ نان می‌دادید؟ گفت: وقتی می‌خواستم نان بخورم دیدم این دارد به من نگاه می‌کند. از چشمان او حالت گرسنگی را حس کردم. از خدا حیا کردم که یک بنده‌ی او غذا بخورد و یک بنده‌ی دیگر گرسنه باشد. امامی که کریم است کرامت را می‌خرد. اشعاری منصوب به حضرت است که همه در مورد سخاوت است. فرمود: تو چه کسی هستی؟ گفت: من غلام ابان بن عثمان هستم که خانه‌ی او این‌جا است. نوکر و دربان او هستم. فرمود: همین جا صبر کن من برمی‌گردم. حضرت رفت و برگشت، فرمود: من تو را خریدم، بلند شد گفت: سیّدی و مولای من در خدمت هستم. فرمود: این باغ را هم خریدم. تو را در راه خدا آزاد کردم، این باغ را هم به تو بخشیدم. امام حسن برای این‌که کسی دست سگی را بگیرد او را آزاد می‌کند. اگر خواستید در راه خدا کاری کنید نیّت کنید به نیابت امام حسن خیرات کنید. امام حسن (صلوات الله علیه) کریم است، دست می‌گیرد.

 

یک کنیزی یک ریحانه از این گل‌های کوچک که کنار آب رشد می‌کند- از باغ امام کَند و به حضرت داد، یعنی آقا شما را دوست دارم. حضرت فرمود: تو را آزاد کردم و باغ را هم به تو بخشیدم. من می‌خواهم شما را تربیت کنم کرامت داشته باشید. می‌خواهم یاد بگیرید کرامت داشته باشید. چرا به ما گفتند خواستید یک کیلو بفروشید، پول ۹۵۰ گرم را بگیرید، خواستید بخرید اگر دو کیلو میوه خریدید کمتر بردارید، آن برادر مسلمان شما بیشتر بخورد. برای همین در روایات ما آمده است که این‌قدر چانه نزنید. یعنی حواس شما باشد که او برادر شما است. این کرامت امام حسن (سلام الله علیه) با بندگان خدا بود.