مسلم بن عقبه از ترس قیام امام سجّاد دستور داشت که خانه‌ی امام سجّاد (علیه السّلام) تنها خانه‌ی امن مدینه بود. امام سجّاد چند ماه است از اسارت برگشته است. آن‌ها از ترس این‌که دوباره آل الله را علیه خود نشورانند و داستان نشود گفت: به این خانه کار نداشته باشید، همه جا را غارت بکنید. چون این‌جا خانه‌ی امن شد، مسلمین ولو مخالفین دخترها و زنان خود را می‌بردند در خانه‌ی امام سجّاد پناهنده می‌کردند. در این چند ماه چهارصد نفر مهمان خانه‌ی امام سجّاد هستند -هم شیعه و هم اهل سنّت مفصّل نقل کرده است- یکی از آن کسانی که آمد همسر خود را به امام سجّاد سپرد مروان بود.

یکی از کریم‌ترین کریمان اهل بیت حضرت سجّاد است. حضرت پذیرفت.

فرماندار مدینه هم اسیر شد، فرماندار مدینه بعد از واقعه‌ی کربلا خیلی به امام سجّاد زخم زبان زده بود. مضطر است اگر کسی در خانه‌ی امام سجّاد برود دست خالی برنمی‌گردد ولو مروان باشد. حاکم مدینه را گرفتند، یعنی اگر با آن‌ها عقد اخوت ببندی تا وقتی که به تو نیاز دارند تو را حمایت می‌کنند، بعد تو را بیچاره و ذلیل می‌کنند، عزّت سمت خدا است. پادشاه مدینه را، والی مدینه را ایستاده نگه داشتند گفتند: هر کسی می‌خواهد بیاید آب دهان به صورت او بیندازد، به او سیلی بزند، به او فحش بدهد. مردم را به صف کردند. او می‌گفت: من از هیچ کسی نمی‌ترسم الّا علیّ بن الحسین. من می‌دانم با او چه کردم. بالاخره آقا با آن کاروان شکست خورده، با آن زن‌های داغدار آمدند، خود والی مدینه می‌دانست با آن‌ها چه کرده بود. همین‌طور نوبت که رسید حضرت به همراهان خود فرمودند: کسی به او تعرّضی نکند، ما آدمی نیستیم که به آدم دست بسته ظلم بکنیم. نوبت به امام سجّاد که رسید، روی خود را برگرداند، کرامت را ببینید. او می‌داند وقتی این آدم را گرفتند، جان زن و فرزند او در خطر است، ممکن است تعرّض بشود. گفت: پسر عمو از این‌که تو را در این حال می‌بینم ناراحت هستم. این حاکم دست بسته شروع به گریه کردن کرد که ای کاش ما شما را زودتر می‌شناختیم.

 حالا إن‌شاءالله ما امام سجّاد را می‌شناسیم. در روایت اهل بیت تنها امامی که اشبّه النّاس به امیر المؤمنین است، حضرت سجّاد است. امام باقر فرمود: وقتی داشتیم پدرم را دفن می‌کردیم- اسم امام سجّاد ذو الثفنات است- یعنی این‌قدر سجده کرده بود، هزار رکعت در روز نماز که پینه‌ی پیشانی و زانوی مبارک ایشان را می‌تراشیدند. وقتی داشتیم ایشان را دفن می‌کردیم، در دو جای دیگر بدن او هم زخم دیدم که با این زخم پیشانی ۳۴ امامت مقابله می‌کرد. ۱-‌ فرمود: پینه‌هایی که به پشت او بود، از اثر این‌که شبانه برای ایتام بار برده بود. سنی‌ها نقل کردند اگر کسی در مدینه ساکن بود، گرفتار می‌شد، می‌دانست هر کسی گرفتار بشود، این ناشناس امشب به او داد او می‌رسد. نوشتند: «یَنتَظِرُهُ عِندَ البَاب»، شب می‌آمدند در باب می‌ایستادند، می‌دانستند این ناشناس می‌آید. این‌قدر به کرامت او امید داشتند؛ با این‌که امام سجّاد فرمود: ۲۰ تا خانه در مکّه و مدینه ما را دوست ندارند. این با مخالفین است -این قسمت برای مرحوم امین است- فرمود: جای دیگری که زخم بر بدن پدر من بود، زخم آن غل و زنجیر به گردن و ساق پای ایشان بود، آثار اسارت. من همین‌قدر مختصر می‌گویم اگر ۳۴ سال از اسارت گذشته بود، هنوز ساق پای مبارک ایشان زخم بود، تاریخ نقل کرده است این غل و زنجیر را به پای بچّه‌ها هم بسته بودند.