«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ».

بحث امروز من برخورد دوگانه‌ی بعضی از بزرگان سلفی یا پدران وهّابیت با روات طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، یا برخورد دوگانه و عجیب این‌ها با طرفداران اهل بیت (علیهم السّلام) هستند یا دشمن اهل بیت.

عجیب است که یکی از این افراد برجسته شخصی به نام عبیدالله بن موسی است. جناب ذهبی در سیر اعلام النّبلاء در چاپ معروف ۲۳ جلدی در مؤسسه‌ی الرّسالۀ، جلد ۹، صفحه‌ی ۵۵۳ وقتی عبیدالله بن موسی به این روای، می‌رسد می‌گوید: او امام بود، عابد بود، حافظ بود، اوّلین کسی بود که مسند کوفیین را نوشت، اوّلین کسی بود که مسند بصریین را نوشت، از حفّاظ حدیث بود، قرآن را بسیار زیبا تلاوت می‌کرد، امّا احمد حنبل او را دوست نداشت. چرا او را دوست نداشت؟ چرا احمد حنبل از این شخصی که همه‌ی کتب شش‌گانه، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی، سنن نسائی، سنن ابو داود، سنن ابن ماجه که کتاب‌های برجسته‌ی آقایان هستند و از آن‌ها روایت نقل کرده‌‌اند چرا احمد حنبل از او در این کتاب مسند چندین هزار روایتی فقط دو روایت نقل کرده است؟ آیا او را دوست ندارد؟ ذهبی می‌گوید: چون او اهل بدعت بود. چه کسی اهل بدعت بود؟ عبیدالله بن موسی.

سیر أعلام النبلاء - ج 9 سیر أعلام النبلاء - ج 9 سیر أعلام النبلاء - ج 9  

ببینیم بدعت عبیدالله بن موسی چه بود؟ آقای ذهبی در صفحه‌ ۵۵۵، جلد ۹، سیر اعلام النّبلاء می‌گوید خیلی از افراد او را توثیق کرده‌اند؛ ابن معین، ابو حاتم این اشخاص بسیار سختگیر هستند امّا او را توثیق کرده‌اند و گفته‌اند او ثقه بوده. عجلی بسیار تندرو بود ولی می‌گوید او ثقه بوده است. «مَا رَأَیْتُهُ رَافِعاً رَأْسَهُ، وَمَا رُئِیَ ضَاحِکاً قَطُّ» از اوج تواضع و زهد ندیدم یک بار سر خود را بلند کند. «مَا رُئِیَ ضَاحِکاً قَطُّ» هرگز ندیدم لبخند بر لب او بیاید.

سیر أعلام النبلاء - ج 9

آقای ذهبی می‌گوید: «قُلتُ» می‌خواهم نظرم را بگویم «کَانَ صَاحِبَ عِبَادَهٍ وَلَیْلٍ، … إِلاَّ فِی التَّشَیُّعِ المَشْؤُوْمِ» اخلاق خوبی داشت جز این‌که تشیّع شوم را هم داشت، این تشیّع شوم عبیدالله بن موسی چه بود که همه‌ی کتب برجسته‌ی شما از آن روایت نقل کرده‌اند و او را توثیق هم کرده‌اند؟ می‌گوید: به شما بگویم تشیّع عبیدالله بن موسی که احمد حنبل زیاد او را دوست نداشت این‌طور نبود که مانند شیعیان باشد.

عبیدالله بن موسی روایت نقل می‌کرد که حالا به نظر ما که غیر حقیقی است، علیّ بن ابی‌ طالب فرموده است: «خَیْرُنَا بَعْدَ نَبِیِّنَا أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ»[۱] یعنی برترین افراد بعد از پیغمبر این دو نفر هستند. ذهبی می‌گوید: عبیدالله بن موسی چنین روایت‌هایی هم دارد که نشان می‌دهد که قائل است که دو خلیفه‌ی اوّل برتر از علیّ بن ابی‌‌طالب هستند. پس این چگونه شیعه بودنی است؟! ما تعجّب می‌کنیم، این چگونه شیعه بودنی است؟ می‌گوییم درست است که این آدم خلفا را قبول دارد، درست است که ثقه است امّا «کَان أحمَدُ بن حنبل» این آقای احمد حنبل او را دوست نداشت، چرا؟ به این دلیل. درست است که او از نظر ما آدم خوبی بود «وَلَکِنَّهُ کَانَ یَنَالُ مِنْ خُصُوْمِ عَلِیٍّ» حیف که او دشمنان علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را دوست نداشت.

سیر أعلام النبلاء - ج 9

بسیار عجیب است! آقای ذهبی می‌گوید او دشمنان علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را دوست نداشت مشکلی بود که باعث شد احمد حنبل او را دوست نداشته باشد. و توضیح می‌دهد، می‌گوید اگر اسم کسی معاویه است وارد خانه‌ی او نمی‌شد و آن شخص را به خانه‌ی خود راه نمی‌داد. مشکل عبیدالله بن موسی تشیّع او نبود، در واقع مشکل او این بود که با دشمنان علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) مثل معاویه دوست نبود و این جرمی است که متأسّفانه می‌بینیم وقتی ذهبی می‌خواهد او را توثیق کند می‌گوید: احمد حنبل او را دوست نداشت.

آقای ذهبی همین کار را در برابر آقا نسائی هم داشته است. نسائی که در پهلوان علم حدیث بودن او حرفی نیست. خود ذهبی می‌گوید: به نظر من در بعضی از جهات از بخاری و مسلم مقام بالاتری دارد. او بحر علم است، او از بزرگان است، نظیر ندارد «إِلاَّ أَنَّ فِیْهِ قَلِیْلَ تَشَیُّعٍ وَانحِرَافٍ عَنْ خُصُومِ الإِمَامِ عَلِیٍّ، کمُعَاوِیَهَ وَعَمْرو»[۲] این نسائی که از ستارگان برجسته‌ی علمای ما است و بسیار بزرگ است، یک مشکل دارد و آن هم این است که با دشمنان علی (علیه السّلام) دوست نیست. یعنی آقای ذهبی باید با دشمنان علی (علیه السّلام) دوست بود؟! سپس می‌گوید: «وَاللهِ یُسَامِحُهُ» یعنی خدا از او بگذرد. به چه دلیلی خدا از نسائی بگذرد؟ برای این‌که با دشمنان علی (علیه السّلام) دوست نبود. من تعجّب می‌کنم از کسانی که این‌طور نسبت به محبّان اهل بیت (علیهم السّلام) برخورد می‌کنند.

AxMatn-ThaqalainSite (90)

این از یک طرف، از طرف دیگر می‌بینیم آقای ذهبی در تذکرۀ الحفّاظ، جلد ۲، صفحه‌ ۶۸۴ وقتی راجع به ابن فراش می‌خواهد حرف بزند می‌گوید: حافظ بود، بارع بود، ناقد بود، شخصیت بزرگی بود ولی متأسّفانه در بدی‌ها و اشکالات دو خلیفه‌ی اوّل مطالبی نوشته بود.

می‌گوید: یک بار از او پرسیدند این حدیث «مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَهٌّ»[۳] چیزی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم آن را قبول نکرد و در ماجرای اوّل خلیفه‌ی اوّل ادّعا کرد که همه‌ی اموال پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جزء صدقات است و باید به حکومت بدهند و ارث نمی‌رسد، این چیست؟ ابن خراش گفت: باطل است. و تازه ابن خراش خلیفه را متّهم نکرد گفت: راوی آن، مالک بن اوس دروغ گفته است.

ذهبی این‌جا نمی‌تواند خود را کنترل کند، به ما شیعیان ناسزا می‌گوید و می‌گوید: «قُلتُ: جَهَلَهُ الرَّافِضَه لَم یَدروا الحَدیث وَ لَا السِّیرَهِ وَ لَا کیفَ»[۴] اصلاً شیعیان نه حدیث می‌فهمند، جاهل هستند، و نه سیره را می‌فهمند «فأمّا أنتَ أیُّهَا الحَافِظُ البَارِعُ» یعنی ای ابن خراش «اَّلذی شَربتُ بُولَک» -ببخشید- کسی که ادرار خود را می‌خوری. این‌طور ناسزا می‌گوید. اگر تو راست می‌گویی، این چه حرفی است که بیان می‌کنی؟ «فَمَا عُذرُکَ عِندَالله» چه عذری نزد خدا داری که این روایت را قبول نمی‌کنی؟ «مَعَ خُبرَتِکَ بِالأمورِ» با این‌که تو در امور خبره هستی.

 

«فَأنتَ زِندیقٌ، مُعَانِدٌ لِلحَق» اگر کسی بخواهد نسبت به معاویه کمی جسارت کند به او به شدّت انتقاد می‌کند، اگر کسی نسبت به شیخین کمی کوتاهی کند با شدّت با او برخورد می‌کند، می‌گوید: «فَأنتَ زِندیقٌ، مُعَانِدٌ لِلحَق» هم ابن خراش را زندیق نامید و هم معاند. سپس می‌گوید: «مَاتَ إبنُ خَراش إلَی غَیر رَحمَۀ الله سَنَه ۲۸۳»، یعنی سال ۲۸۳ به رحمت خدا نرفت، به درک رفت؛ ناسزا می‌گوید.

آقای ذهبی این چه طرز برخوردی است؟ برای این‌که عزیزان ما این رفتار دوگانه را ببینند من یک مثال بیان می‌کنم. دیگر عمر سعد ملعون را همه می‌شناسند. ما اگر هیچ چیزی از سیّد الشّهداء نداشته باشیم جز همین روایتی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: «الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ»[۵] سرور بهشتیان هستند، نه فقط بهشتی هستند؛ یعنی در بهشت آقای همه‌ی بهشتیان هستند. AxMatn-ThaqalainSite (86)

من فقط یک نمونه را عرض می‌کنم شعیب ارنؤوط و دیگران، روایت را تصحیح کردند ولی من یک روایت را عرض می‌کنم که سیوطی، عالم مشهور در قطف الأزهار المتناثره فی الأحادیث المتواتره که در سال ۱۹۸۵ چاپ شده است، در این کتابی که روایات متواتر را جمع کرده است، در صفحه‌ ۲۸۶ می‌گوید: صد و پنجمین حدیث متواتر، حدیثی است که می‌گوید حسن و حسین سیّد شباب اهل الجنه هستند. این روایت از ۱۶ صحابه نقل می‌کند و می‌گوید: قطعاً متواتر است؛ یعنی نه تنها صحیح قطعی است، یعنی اگر ما از امام حسین (علیه السّلام) هیچ چیزی جز همین یک روایت نداشتیم، اگر نداشتیم که او از اهل بیت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، نداشتیم که جگر گوشه‌ی پیغمبر است، نداشتیم که صحابه‌ی پیغمبر است که آقایان می‌گویند، اگر همین یک مورد که متواتر قطعی است و شکی در آن نیست و سلفی‌ها هم آن را قبول دارند همین بس بود برای این‌که واضح است که قاتل امام حسین (علیه السّلام) لیاقت ندارد که راوی ما بشود.

عجیب است، آقایان وقتی به عبیدالله بن موسی و ابن خراش و نسائی و… می‌رسند حمله می‌کنند که چرا با معاویه و سایرین دوست نیستی امّا وقتی به عمر سعد می‌رسند یک رجالی می‌گوید: «عُمَرِ بنِ سَعدِ بنِ أبی‌ وَقّاص … ثِقَهٌ، وَ هُو الَّذی قَتَلَ الحُسَینُ»! ثقه است. می‌دانید ثقه یعنی چه؟ یعنی می‌شود به او اعتماد کرد و احکام شرع را از او گرفت، یعنی ما با توجّه به روایتی که این عمر بن سعد ملعون، فرمانده رذل کوفیان در کربلا روایت کرده است خدا را عبادت کنیم؟! در مسند احمد حنبل، چاپ ۵۲ جلدی، شعیب ارنؤوط تحقیق کرده و سلفی‌ها هم این کتاب را قبول دارند. در جلد سوم، چند بار از سعد بن ابی‌ وقّاص روایت نقل شده است. من از برادران عزیز اهل سنّت تعجّب می‌کنم که چطور توجیه می‌کنند؟ چطور شما نسبت به قاتل امام حسین (علیه السّلام) این رفتار را دارید؟!

آیا شما از قاتل امام حسین (علیه السّلام) روایت می‌پذیرید و او را مستند فقه خود قرار می‌دهید؟ من یک نمونه را عرض می‌کنم. حدیث ۱۵۱۹ که بسیار جالب است که سعد بن ابی‌ وقّاص روایت نقل می‌کند، عمر سعد از پدر خود نقل می‌کند. قاتل امام حسین (علیه السّلام) از پدر خود نقل می‌کند که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «قِتَالُ المُسلِمِ کُفرٌ وَ سِبَابُهُ فُسُوقٌ» قتل مسلمان کفر است و دشنام دادن به مسلمان فسق است. آقای عمر سعد، لعنت خدا بر تو، تو یک مسلمان عادی را نکشتی، تو فرماندهی هستی که سیّد الشّهداء، سیّد شباب اهل الجنّه را کشتی. خود تو روایت نقل کرده‌ای که «قِتَالُ المُسلِمِ کُفرٌ» بعد خود تو پسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می‌کشی؟

AxMatn-ThaqalainSite (87)

من واقعاً از سلفی‌ها و برادران اهل سنّت حیرت‌زده هستم که چنین روایاتی را از چنین آدم‌هایی قبول می‌کنند! عمر سعد گفته است: «قِتَالُ المُسلِمِ کُفرٌ» و خود او پسر پیغمبر را کشته است! در پاورقی در نهایت تعجّب می‌بینم که نوشته است: شعیب ارنؤوط در تعلیقه می‌نویسد: «إسنَادُهُ حَسَن» یعنی این روایت معتبر است، عمر سعد ثقه است. همین‌طور در روایت ۱۴۹۲ که عمر سعد روایتی از پدر خود نقل می‌کند و باز آقای شعیب ارنؤوط در همین جلد ۳، صفحه‌ ۸۶ قبلی صفحه‌ی ۱۰۵ بود- می‌گوید: «إسنَادُهُ حَسَن».

عجیب است، این‌قدر بین طرفداران معاویه و طرفداران اهل البیت (علیهم السّلام) فاصله گذاشت! خدا به همه‌ی ما انصاف عنایت کند.


 [۱]– سیر اعلام النبلاء، ج ۹، ص ۵۵۶٫

[۲]– همان، ج ۱۴، ص ۱۳۳٫

[۳]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج‏۶، ص ۴۶٫

[۴]– شرح منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه، ج‏ ۲، ص ۸۸٫

[۵]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۷۹٫