«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَی سَیِّدِ الأنبِیاءِ وَ أکرَمِ الشّفَعاءِ سَیِّدِنَا أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلى أهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاۀُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أنبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

تکفیری بازیچه‌ی دست استعمار

عزیزان امشب إن‌شاءالله سخت می‌گویم آن را از کتاب نورانی نهج البلاغه خدمت شما عرض می‌کنم و قبل از این‌که به این قسمت بپردازم یک مطلبی از آخر کتاب از قول مؤلّف، چون این شرح ابن ابی الحدید معتزلی است که ایشان اهل تسنّن بوده، کتاب را شرح کرده است و بارها به دوستان و جوانان گفتم که ما درست است که با اهل تسنّن اختلافاتی داریم، ولی بالاخره بسیاری از آن‌ها محبّ اهل بیت هستند، آن مبناهایی هم که ما با آن‌ها اختلاف داریم هم آن‌ها می‌دانند، هم ما می‌دانیم. بله معلوم است، منتها بارها عرض کردم که این سنّی‌های محبّ اهل بیت و این معتدل‌ها را یک وقت قیاس به این تکفیری‌های بی‌دین نکنید. این‌ها تعصّبات است اصلاً تسنّن نیست. آن‌ها ۲۰ نفر از علمای سنّی را کشتند، قبور انبیاء را می‌خواهند بروند خراب کنند، اصلاً دین ندارند، اسباب بازی استعمار هستند که استعمار می‌خواهد به این وسیله اسلام را بدنام کند. اخیراً که دیدند خیلی از حد گذشته به داعشی‌ها گفتند تروریست. سابق بر این همیشه می‌گفتند اسلام‌گراهای تند، اسلام‌گراهای تند، بعد دیدند نه، زشت است، برای خود آن‌ها هم بد است.

می‌خواهم بگویم هیچ وقت یک سنّی وقتی گفته شد سنّی محبّ اهل بیت، قیاس به این تکفیری‌ها نکنید. در عین حال گفتم ما با همان سنّی‌های معتدل اختلافات مبنایی هم داریم؛ هم آن‌ها می‌دانند هم ما می‌دانیم. امّا شما این عبارت‌ها را دقّت کنید، ابن ابی الحدید یک سنّی است، این کتاب را در ۲۰ جلد شرح کرده است. ببینید آخر آن را چطور تمام کرده است. این را گوش بدهید بعد إن‌شاءالله به آن درس خود برسیم.

شفیع قرار دادن امیر المؤمنین علیه السلام

می‌گوید: «أنَا أستَغفِرُ اللهَ العَظیم مِن کُلِّ ذَنبٍ یُبعِدُ مِن رَحمَتِهِ»[۱] من از خدای بزرگ آمرزش می‌طلبم از هر گناهی که من را از رحمت او دور کند. «وَ مِن کُلِّ خَاطِرٍ یَدعُو إلَى الخُرُوجِ عَن طاعَتِهِ» آخر تا می‌آید «وَ أستَشفِعُ إلَیهِ» در درگاه خدا شفیع قرار می‌دهم، چه کسی را؟ «وَ أستَشفِعُ إلَیهِ بِمَن أنصَبتُ جَسَدِی وَ أسهَرتُ عَینِی وَ أعمَلتُ فِکرِی وَ استَغرَقتُ طائفَهً مِن عُمرِی فِی شَرحِ کَلَامِهِ» شفیع قرار می‌دهم در درگاه خدا کسی را که جان خود، چشم خود، فکر خود را در شرح کلام او نصب کردم؛ یعنی امیر المؤمنین. حرف بسیار مهمی است. بعد می‌گوید: «وَ التَّقَرُّبُ إلَى اللهِ بِتعظِیمِ مَنزِلَتِهِ وَ مَقامِهِ» با تعظیم منزلت و مقام امیر المؤمنین من به خدا تقرّب می‌جویم، می‌خواهم به او نزدیک بشود. این مطلبی بود که می‌خواستم بگویم.

و امّا درس ما، این حکمت ۴۵۱ دیگر توضیح زیاد نمی‌دهم که در نسخه‌ها بالا و پایین می‌شود، حالا ۵۲، ۵۳، ۵۰، آن را دیگر خود شما پیدا می‌کنید. مطلب عجیبی است که من تا کنون در سخنرانی‌ها این را نگفتم، این اوّلین بار است. ممکن است از این نمط و از این قماش مطالبی گفته باشیم ولی این از زبان امیر المؤمنین بسیار شنیدنی و یک مبنای بزرگ اخلاقی است، عنایت بفرمایید که بعداً إن‌شاءالله توضیحاتی خواهیم داد.

حکمت ۴۴۵

«قَالَ (علیه السّلام): إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِعَهٌ فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا»[۲]. رائعه یعنی چشمگیر، اعجاب‌انگیز، چه خوب باشد، چه بد باشد. یک نفر یک کاری می‌کند چشمگیر است، عجب کاری بود! حالا چه خوب باشد چه بد. کار پر سر و صدا و تکان‌دهنده‌ای است. فردی مسجد ساخته است چقدر زیبا، فردی خدایی نکرده شنیدید که مسجدی را از بن خراب کرده است. هر دو را رائع می‌گویند یعنی چشمگیر، اعجاب انگیز. حالا عجیب است «إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِعَهٌ» اگر در مردی یک صفت اعجاب‌انگیزی بود چه خوب، چه بد؛ حالا شما این‌جا چه کار باید می‌کنید؟ «فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا» منتظر بشوید از این آدم امثال آن صفت صادر شود، یعنی چه؟ خیلی مهم است.

مبنای اخلاقی مهمی است. ما یک نفر را دیدیم یک مال جزیلی را یک جا بخشید، از یک مال زیادی گذشت، عجب! چیست؟ می‌گوید این یک اتّفاق نیست، ریشه دارد، ببین بعداً چه می‌شود، بعداً مناسب آن بخشش باید شما از او انتظار داشته باشید که صادر می‌شود یا نمی‌شود. از یک مال جزیلی گذشت، این معیار نمی‌شود که این خیلی انسان مهمی است، «فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا» کارهای مناسب این بخشش را هم منتظر بشوید، ببینید در منزل هم خوش‌اخلاق است یا فقط این پول را داد و رفت؟

حالا آمدیم دیدیم یک مقطعی رسید از این انسان یک پول ناچیزی خواستند، به خدا ندارم! فرزندم در اروپا درس می‌خواند، فرزندی در راه دور دارم، چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است. تو دیروز چند میلیون تومان پول دادی! پس معلوم شد که نه، این بخششی که این انسان کرده یک استثناء بوده است، می‌خواست یک جا اسم در بیاورد، یک غرضی را دنبال می‌کرده به آن غرض برسد، در جایی برود بیشتر از آن پیدا کند، بگویند عجب انسان خوبی بوده است. امّا نه، یک وقت دیده که نه بعداً هم بخشید، بعداً یک دعوایی بود ایشان خیلی گذشت کرد و کنار رفت، معلوم می‌شود این خوب است، چون احوال مناسب، صفت‌های مناسب این صفت از او دائم سر می‌زند. حالا این را در آخر إن‌شاءالله جمع‌بندی می‌کنم می‌گویم.

معیار قرار دادن انسان‌ها بر اساس نمره

خدا نکند إن‌شاءالله که دور باشد، یک وقت خدا نکند، به قول معروف زبانم لال، می‌بینند یک فردی که سر به زیر بوده، درس خود را می‌خوانده، مردم علم غیب که ندارند، ازدواج هم کرده است، حالا می‌آیند به تشویش می‌افتند -آقا ببخشید، من شرمنده هستم این‌ها را می‌گویم، این‌ها دردهای اجتماع است، من را ببخشید- می‌گویند: ما این دختر خود را دادیم، بالاخره پرسیده بودیم گفتند پسر خوبی است، نمره‌های او فلان است. بدبختی ما این‌جا است که ما معیار را فقط نمره‌ها می‌دانیم؛ ممکن است نمره خوب باشد ولی صاحب نمره انسان نباشد، ممکن است انسان باشد نمره‌های او هم پایین باشد؛ هیچ کدام کلّیت ندارد. عزیز من، برو اوّل ببین انسان است یا نه. بله داماد باید انسان باشد.

 یک لطیفه برای شما بگویم. در این تبریز ما رسم است که یک خنچه‌ای خانه‌ی عروس می‌فرستند، عکس داماد را هم در آن می‌گذارند، همسایه را هم دعوت می‌کردند بیایید ببینید. مرحوم مادر من می‌گفت: من را دعوت کردند من رفتم و یک بچّه هم با خود بردم. دیدم این بچّه مدام سرک می‌کشد، بچّه‌ای که تمام بین روحانیون بزرگ شده است؛ پدر، داماد، برادر، این‌ها همه. گفتم: بنشین چقدر سرک می‌کشی! گفت: می‌خواهم داماد را ببینیم. گفتم: با داماد چه کار داری؟ گفت: می‌خواهم ببینم روحانی است یا انسان است.

انسان بودن از روی اسم و عنوان نیست

خلاصه باید انسان باشد، اسم و عنوان مهم نیست. به هر حال الآن می‌گویند: خبردار شدیم که شراب می‌خورد، مشروب خورده است. ای داد بیداد «فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا» منتظر باشید، در این تمام نمی‌شود، فردا هم نماز را می‌گذارد کنار، دو روز دیگر هم یک حرف دیگر می‌زند. این‌طور نیست بگویید حالا مهم نیست یک شراب خورده، جوان و نفهم بوده است؛ نه، «فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا» منتظر چیزهایی باشید که مناسب این شراب خوردن است.

هنر بزرگ در رطب و تازه کردن فلسفه و کلام

حالا گوش بدهید شرح ابن ابی الحدید علمی و خیلی زیبا است. ابن ابی الحدید متکلّم بوده، با فلسفه هم شاید آشنا بوده، بعد بسیار ادیب بوده، مرد بزرگی است. من به شما در عقب یک مطلبی بگویم. او در این کتاب می‌گوید: من چون می‌خواستم این کلام آقا را شرح کنم، اصطلاحات کلامی گاهی وقت‌ها پیش می‌آمد، حتّی من از آن‌ها استغفار می‌کنم، چرا اصطلاحات کلامی به کار بردم. می‌گوید مجبور بودم. می‌دانید که اصطلاحات کلامی و فلسفی خشک است. اوّل کسی که در دنیا فلسفه و معقول را خیلی رَطب کرده؛ یعنی با رطب و با طراوت مخلوط کرده ملّاصدرا بوده است. او کتاب اسفار را مثل کتاب شعری نوشته است. واقعاً خیلی هنر است. فلسفه چیز خشکی است، کلام چیز خشکی است. این را بیایی خیلی رطب و تر و تازه کنی خیلی هنر بزرگی است.

قضاوت کردن اشخاص براساس ظاهر انسان‌ها

حالا ایشان این‌جا مثال زده، می‌گوید: «مِثالُ ذَلِکَ إنسانٌ مَستُورُ الحالِ عَنَّا»[۳]. چقدر این عبارات زیبا است، می‌گوید انسانی است که حال او برای ما مکشوف نیست، نمی‌دانیم چطور انسانی است؛ ظاهر او را می‌بینیم. «رَأینَاهُ وَ قَد صَدَرَت عَنهُ حَرَکَهٌ تَرُوعُکَ وَ تُعجِبُکَ إمَّا لِحُسنِهَا أو لِقُبحِهَا». خدمت شما گفتم صحبت حسن و قبح نیست، ممکن است این صفت تکان‌دهنده زیبا باشد یا زشت باشد.

حالا می‌گوید تو این انسانی را که از تو مستور الحال بوده دیدی، از او حرکتی صادر شد که تو را به اعجاب آورد، چطور؟ «إمَّا لِحُسنِهَا أو لِقُبحِهَا» یا برای زیبایی آن یا برای قبح آن. «مِثلُ أن یَتَصَدَّقَ بِشَی‏ءٍ لَهُ وَقعٌ وَ مِقدارٌ مِن مالِهِ» می‌گوید: مثل این‌که از مال خود یک مال قابل ملاحظه صدقه بدهد، یک وقت ده میلیارد هم بدهد، یک مقدار قابل ملاحظه. «أو یُنکِرَ مُنکَراً عَجَزَ غَیرَهُ عَن إنکَارِهِ» یا یک منکری را انکار کند که کسی جرأت ندارد. آقا این چه کاری بود کردید! کسی جرأت ندارد، او مردانه آمده این منکر را انکار می‌کند. این‌ها مثال‌های صفت زیبا.

حالا برعکس، «أو یَسرِقَ أو یَزنِیَ». یک وقتی دزدی کرده، زنا کرده؛ عجب، این فرد دزدی کرده؟ خیلی عجیب است؟! «فَیَنبَغِی أن یُنتَظَرَ وَ یُتَرَقَّبَ مِنهُ أخواتُ مَا وَقَعَ مِنهُ» سزوار است که انتظار کشیده شود تا امثال این صفت‌ها از او واقع شود. چرا می‌گوید؟ می‌گوید: «وَ ذَلِکَ لِأنَّ العَقلَ وَ الطَّبِیعَه الَّتِی فِیهِ المُحَرِّکَهُ لَه إلِى فِعلِ تِلکَ الحَرَکَهِ لَا بُدَّ أن تُحَرِّکَهُ إلَى فِعلِ ما یُناسِبُهَا» می‌گوید آنچه ایشان را وادار کرده به این کار زیبا یا آن کار زشت یک ریشه‌ای در او دارد که باید امثال آن هم از او صادر شود. این را تا این‌جا داشته باشید، گفتم یک اصل تربیتی خیلی زیبایی است.

برنگشتن از لغزش و سبز شدن درخت در وجود انسان

جوانان عزیز ببینید، یک وقت یک مسائلی… گفتم این‌ها کلّیت ندارد. یک وقت هم ممکن است پای یک شخصی بلغزد. به قول علما می‌گویند: «مَا مِن عَامٍّ إلّا وَ قَد خُصّ»[۴] بالاخره هر عامّی یک تخصیصی دارد. یک وقت هم یک کسی که اصلاً این کاره نبوده، اشتباه کرده، پشیمان شده است، امّا نوعاً این‌طور است. ما استادی داشتیم (اعلی الله مقامه) مفاد سخن ایشان شاید این‌طور بوده که اگر شاگردی خطا می‌کرد، ایشان را ناراحت می‌کرد می‌گفت ببخشید، می‌گفت: این ببخشید در این‌جا معقول نیست چون در وجود تو یک درختی است که این درخت این میوه را داده است، من درخت را ببخشم؟ چه کار کنم؟ ببخشید معنی ندارد. ببخشید مربوط به لغزش است.

ما معصوم که نیستیم، انسان یک وقت می‌لغزد، ممکن است ریشه هم نداشته باشد، از آن لغزش زود برگردد خدا نمی‌گذارد آن‌جا درخت به وجود بیاید، امّا برنگردی یک درخت آن‌جا سبز می‌شود، رسوخ می‌کند. حالا اگر زنده بودم در شب‌های آینده حرف می‌زنم، فلاسفه، بزرگان عرفا حرف‌های خطرناکی در این رابطه دارند که بعضی مسائل در انسان رسوخ پیدا می‌کند. حالا سرنخ آن را می‌گویم بعد اگر مصلحت بود همه‌ی آن را برای شما می‌گویم.

رسوخ کردن، ملکه شدن، صورت باطنیّه

بعضی مسائل رسوخ پیدا می‌کند، رسوخ که پیدا کرد آن وقت این ملکه می‌شود، ملکه که شد صورت باطنیّه‌ی آن به نسبت آن ملکه عوض می‌شود. این خیلی خطرناک است! یک نفر حسود است، مبارزه نکرده است، حسد ملکه می‌شود، ملکه که شد به نسبت آن حسد صورت باطنیّه عوض می‌شود. حالا این طلب شما باشد برای بعد، الآن زود است. غرض این است که یک وقت‌هایی لغزش است، اشتباه کرده است.

وصف مؤمنین از منظر قرآن

در قرآن می‌خوانید که «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» در سوره‌ی مبارکه‌ی نجم است، خدا این مؤمنین را وصف می‌کند، ما که معصوم نیستیم، می‌فرماید: «الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ»[۵] گناهان کبیره، فواحش از این‌ها سر نمی‌زند. جوان پاکی است می‌آید در مسجد، خانه‌ی خدا زحمت می‌کشد، دانشگاه خود را می‌رود، طلبه است طلبگی می‌کند، این نمی‌آید یک دفعه خدایی نکرده یک دزدی قابل توجّهی بکند یا کارهای زشتی بکند، نه، چه می‌کند؟ «الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ» مگر لغزش. لمم را به یاد داشته باشید یعنی لغزش. یک وقت فراموش می‌کند یک چیز می‌گوید، ای داد و بیداد چرا گفتم؟! یک نگاهی می‌کند به یک جایی، استغفار می‌کند.

موحّد بودن و مسلمان بودن عرب‌های دوران جاهلیّت

در لغت داریم که عرب‌های موحّد پیش از اسلام می‌رفتند طواف می‌کردند، منتها این طفلک‌ها چیزی بلد نبودند، باز خدا برکت بدهد که موحّد بودند، تا حدّی مواظب بودند. ما در حدیثی هم داریم که می‌فرماید:  «أَشْرَفُکُمْ فِی الْجَاهِلِیَّهِ أَشْرَفُکُمْ فِی الْإِسْلَامِ»[۶] همین خوبان جاهلیّت خوبان اسلام هم بودند. بالاخره این‌ها انسان‌هایی بودند… بعضی از آن‌ها نه، بعضی اصلاً در یک مراحلی اسلام آن‌ها را هدایت کرد، ولی بعضی‌ها خوب بودند. «خیارُکُم فِی الْجَاهِلِیَّهِ» «أَشْرَفُکُمْ فِی الْجَاهِلِیَّهِ» همان‌ها که خوب بودند در اسلام هم خوب شدند، اسلام آن‌ها را تربیت کرد. انسان‌های مستعدّی بودند، آماده بودند.

غرض این است که این‌ها می‌رفتند طواف بکنند طفلک‌ها مفاتیح نداشتند که بخوانند، دعا بخوانند و چه بکنند، یک وردی داشتند ولی خیلی زیبا است؛ می‌گفتند: خدایا ما آمدیم و می‌دانیم که گنهکار هستیم، «إِنْ تَغْفِرِ اللَّهُمَّ تَغْفِرْ جَمّاً»[۷] خیلی زیبا است. خدایا اگر می‌بخشی همه را ببخش. لمم را می‌خواهم بگویم. «وَ أَیُّ عَبْدٍ لَکَ إِلَّا لَمَّاً» کدام بنده است که لمم نداشته باشد؟ چه کسی است که لغزش نداشته باشد؟ یک وقت لغزش است.

مسخره نکردن انسان‌های با مروّت

یک وقت است که یک انسان‌های خوبی هستند، اشتباه می‌کنند یک کار زشتی می‌کنند، ریشه در وجود آن‌ها ندارد، در حدیث است که این‌ها را مسخره نکنید. در همین نهج البلاغه دارد که «أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِم‏»[۸] انسان‌های جوانمرد، صاحبان مروّت اگر لغزیدند دست آن‌ها را بگیرید، نادیده بگیرید، آن‌ها را مسخره نکنید. یک وقت شخصی اصلاً این کاره است، همیشه بد و منفی و گنهکار است، خیلی کارهای زشت می‌کند، یک وقت نه، یک انسان بامروّت و جوانمردی است، خوب است، یک جایی فراموش کرد یک فریادی زد، او را مسخره نکنید. می‌فرماید: «أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِم‏» عثرت به معنای لغزش است. لغزش‌های این‌ها را اقاله کنید، نادیده بگیرید.

ریشه‌دار بودن صفت در وجود انسان

امّا اگر خدایی نکرده کاری از ما سر بزند ریشه داشته باشد، عزیز من، این‌جا باید به فکر ریشه باشی. بگذارید من خیال شما را راحت کنم، ما این‌جا جمع شدیم، شب جمعه، شب مولای ما امام زمان (علیه السّلام) است، شب رحمت، یک نکته‌ای وجود دارد به شما عرض بکنم و آن این است که این ریشه‌ها وجود دارد. حالا یک نفر مثلاً بخیل است، این در وجود او ریشه دارد، وقتی که این پول را نمی‌تواند بدهد در راه خدا دست او به جیبش نمی‌رود این ریشه دارد خلق السّاعه درست نشد، باید ببینیم که ریشه‌ی آن چیست.

ریشه‌ای بودن حسد

شخصی حسود است که البتّه إن‌شاءالله امیدارم که در بین ما نباشد و در بین خانم‌ها هم نباشد. بالاخره گفتند فرض محال که محال نیست. حالا إن‌شاءالله نباشد. این حسد خیلی عجیب است و ما نمی‌دانم چرا نمی‌ترسیم. ماه مبارک رمضان می‌آید در این روزهای بلند روزه می‌گیرد، تشنگی، گرسنگی، بعد مسجد می‌روند، بعد «هَلُمَ‏ جَرّاً» إن‌شاءالله شب‌های احیاء می‌رسد «بک یا الله» می‌روند می‌گویند. شوخی که نیست ما این‌ها را فقط یک مراسم می‌دانیم – نعوذ بالله، بلا تشبیه- مثلاً مثل بعضی از مراسمی که خود ما داریم. «بک یا الله» مراسم است در صورتی که اگر بداند «بک یا الله، بک یا الله» یعنی چه همان‌جا قبض روح می‌شود، مگر شوخی است؟ قرآن را روی سر خود بگذاری بگویی به خودت قسم می‌دهد. متأسّفانه من نمی‌فهمم، برای همین هم الآن۴۰، ۵۰ سال است «بک یا الله» می‌گوییم هیچ تأثیری نگرفتم، هیچ نشدم، هیچ چیزی هم به دست نیاوردم.

حالا تمام این عبادات را در نظر بگیرید. فردا عمره می‌آید، می‌آیند ثبت نام می‌کنند. بسیار خوب، عمره برویم. عمره هم رفتیم، مشهد برو، صندوق بزن، تمام این‌ها را یک حسد از بین می‌برد. «الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»[۹] حسد ایمان را می‌خورد، آن را خاکستر می‌کند، نابود می‌کند، آن‌چنان که آتش هیزم را می‌سوزاند. پس چه کار کنیم؟ ریشه هم دارد اتّفاقاً ریشه‌ی آن هم خیلی قوی است. باز ریشه‌ی بعضی چیزها را می‌شود کاری کرد.

امید غیر معقول دادن به کسی

می‌خواهم خیال شما را راحت کنم، چون امید غیر معقول به کسی دادن درست نیست. شخصی را مأیوس کردن، انسان شخصی را مأیوس کند (نعوذ بالله) چطور است؟ مردم متوجّه هستند این‌جا اهل فضیلت، آقایان علما، حضرت آیت الله آقای فیّاضی (دامه برکاته) استاد بزرگ حوزه تشریف دارند، خدا به ایشان طول عمر بدهد. عزیزان، امید غیر معقول به شخصی دادن چطور است؟ مثل مأیوس کردن است، فرقی نمی‌کند. یک وقت خدای نکرده دست کسی را بگیر بگذار روی اجاق بسوزد، یک وقت هم دست او را بگیرد بگذار در فریزر، یک ربع آن را نگه دار؛ هر دو آن‌ها یکی است، آن یک طور می‌سوزد این یک طور می‌سوزد.

امید غیر معقول به کسی دادن، یک بچّه‌ای است می‌گوییم که تو الآن این‌جا بایست، چهارپایه هم لازم نیست، نردبان هم لازم نیست، بالاخره سعی کن آخر دست تو به این سقف می‌خورد. این امید غیر معقول دادن است، اصلاً درست نیست. یا ناامید کردن شخصی؛ آقا برو تو اصلاً فایده‌ای نداری! اصلاً گناه کبیره است. ناامید کردن شخص کشتن شخص است. الآن بعضی جوانان می‌آیند نزد من، آقا ما قدری از عمر خود را ضایع کردیم، سنّی رفته، نمی‌دانیم الآن چه کار کنیم؟ می‌گویم وقت آن نگذشته، چرا ناامید بشوی.

 سکّاکی شنیدید می‌گویند – شاید این‌طور باشد- یک آهنگر بود. صنایع ظریف الآن در زمان ما معمول شده که لوازم کوچک می‌سازند، صنایع ظریف سابق نبوده، چکش بوده و اجاق بوده و کوره بوده است. ایشان یک قفل کوچکی می‌سازد، نسبت به صنعت آن زمان خیلی کوچک بوده است. می‌برد می‌دهد به آن پادشاه، پادشاه همین‌طور که دراز کشیده بوده تکان نمی‌خورد، می‌گوید: بیا داخل ببینم چیست؟ بارک الله پسرم، آفرین، آن را کنار می‌گذارد.  بعد می‌بینند می‌گویند: یا الله، یا الله. پادشاه پرید لباس‌های خود را پوشید و باادب نشست. می‌گویند یک دانشمندی، یک پیرمرد عالمی وارد شد. می‌گوید: عجب، ما بسیار زحمت کشیدیم این قفل به این کوچکی را ساختیم، این آقا از جای خود تکان نخورد، پای خود را هم جمع نکرد، ولی برای این آقا چقدر خود را به زحمت انداخت و حاضر کرد و احترام کرد! پس حالا که این‌طور شد من هم می‌روم درس می‌خوانم. ۴۵ سال داشت می‌گویند الفباء هم نخوانده بود. رفت مکتب دید هیچ چیز نمی‌فهمد، خیلی ناراحت شد، از ناراحتی سر به بیابان گذاشت.

نقلی از بوعلی سینا

این داستان شنیدنی است، افسانه نیست. بعضی وقت‌ها مردم افسانه می‌گویند، می‌گویند: بوعلی سینا در همدان مطالعه می‌کرد می‌گفت مسگرهای کاشان نمی‌گذارند من مطالعه کنم. این‌ها مزخرفات است. این حرف‌ها حرف نیست، انسان باید درست صحبت کند. یا این‌که بوعلی سینا نشسته بود، یک ورق کاغذ زیر تشک خود گذاشته بود، گفت: نمی‌دانم آسمان نزدیک آمده یا زمین بالا رفته است؟ این‌ها مزخرفات است، انسان نباید با این‌ها سرگرم بشود، امّا این چیزهایی که من عرض می‌کنم واقعیّت دارد.

ایشان ناراحت سر به بیابان گذاشت، رفت دید که یک تخته سنگی پایین کوه است، از آن بالا آب قطره قطره ریخته، در اثر قطره‌های پشت سر هم وسط این تخته سنگ گود شده است. گفت: ای نفس، قلب تو از این سنگ هم که دیگر سخت‌تر نیست؛ این در مقابل این قطرات متأثّر شده، گود شده، پس تو هم برو ادامه بده بالاخره این قطرات علم در تو هم اثر می‌گذارد. رفت به جایی رسید که این برای طلبه‌ها هم مفید است، بعضی از دانشجویان خدا آن‌ها را حفظ کند درس طلبگی هم می‌خوانند، برای همه مفید است- رفت به جایی رسید که یک کتابی به نام مفتاح العلوم نوشت.

این واقعاً تماشایی است؛ کسی که الفباء بلد نبود مفتاح العلوم نوشته است! بخشی از این مفتاح العلوم در علم بلاغت است. خطیب قزوینی آن بخش را خلاصه کرده اسم آن را «التّلخیص» گذاشته است. بخشی از آن کتاب در علوم بلاغت است. خطیب قزوینی آن قسم بلاغت را تلخیص کرده، اسم آن را «التّلخیص فی علوم البلاغه» گذاشته است. تفتازانی آمده آن تلخیص را شرح کرده شده مطوّل. قرن‌ها طلبه‌ها الآن در حوزه‌های علمیه مطوّل می‌خوانند. کسی مطوّل نخواند بی‌تعارف به بخشی از اعجاز قرآن نمی‌تواند پی ببرد، چون اعجاز قرآن شعبی دارد، بعضی از شعب آن با خواندن مطوّل حل می‌شود.

مطوّل یعنی طولانی. تفتازانی دیده که چه شده؟ دید که این خیلی مفصّل شد، بعد مطوّل را تلخیص کرده، شده «مختصر المعانی» که الآن بعضی طلبه‌ها مختصر می‌خوانند. مختصر هم خوب است، اگر طلبه‌ای مختصر را خوب بخواند مطوّل کتاب مراجعه‌ی او می‌شود. در گذشته مطوّل می‌خواندند. من یک استادی داشتم ۱۱ دوره مطوّل گفته بود، یعنی تمام آن را حفظ بود. بعد دیگر حاشیه بر مطوّل زدند، حاشیه بر حاشیه، الآن من بخواهم بگویم تا صبح هم تمام نمی‌شود. یک بار شتر کتاب در اطراف این کتاب تلخیص نوشته شد که تلخیص چیست؟ بخشی است از مفتاح العلوم یک انسانی که الفباء هم نخوانده بود.

از آن رنگین‌تر می‌خواهید؟! ملّا صالح مازندرانی داماد علّامه مجلسی، تا ۴۰ سالگی الفباء نخوانده بود. نوشته است که خدا را شاهد می‌گیرم اسم فرزندان خود را فراموش می‌کردم. وقتی خانه می‌آمد نمی‌دانست این علی است یا ولی است. اسم فرزند را اشتباه می‌گفت. می‌گوید رفتم در ۴۰ سالگی از الفباء شروع کردم، خدا بر من منّت نهاد که تا شرح بر اصول کافی نوشتم. عجیب است الآن شرح اصول کافی ملّا صالح مطرح است، به آن مراجعه می‌شود. جوان این را چه کسی نوشته است؟ کسی که تا ۴۰ سالگی الفباء هم بلد نبوده است، پس ناامیدی چرا؟ چرا ناامیدی؟ چرا مأیوسی؟ هیچ وقت وقت نگذشته است.

عقاب کردن شخص ناامید کننده در قیامت

همان‌طور که امید معقول به کسی دادن چقدر ثواب دارد، چقدر خوب و مثبت است، کسی را ناامید کردن هم کشتن او است. اگر به یک جوانی گفتی برو دیگر از تو گذشته است مدیون هستی، خدا روز قیامت بر تو حدّ می‌زند، آن جوان را کشتی. از این طرف امید غیر معقول دادن به کسی هم خطا است. من به شما بگویم که جوانان، شما در این چند شب که من می‌آیم این نهج البلاغه را می‌آورم، همه‌ی شما در این ده شب عمدۀ العارفین می‌شوید. چرا این حرف را بزنیم؟!

خرق عادت بودن ریشه‌ها

ریشه‌ها را دقّت بفرمایید. بگویم در این ماه رمضان… بله، این تشویق است که بنده و شما، من به عنوان پیر شما به عنوان جوان سعی بکنیم این ریشه‌ها را إن‌شاءالله بخشکانیم. می‌شود ولو شده یک ریشه را بخشکانیم. امّا بنده‌ی روسیاه پی بردم که بعضی ریشه‌ها از بشر جدا نمی‌شود، تقریباً خرق عادت است. این را می‌گویم از بنده‌ی روسیاه یادگار باشد.

خشکاندن بعضی ریشه‌های وجودی

 شاید شخص یک عمل خیلی بزرگی انجام بدهد، خدا ریشه را عوض کند. یک ادخال سرور عجیبی بکند مثلاً یک نفر را می‌خواستند برای قرض به زندان ببرند، رفت داد نگذاشت آبروی او برود. یک نفر خانه نداشت مثلاً خانه برای او خرید یک سرور فوق العاده‌ای در قلب… یا جسارت نمی‌کنم بگویم- بعضی ریشه‌ها اصلاً جدا نمی‌شود… حالا تا آخر گوش بدهید، که اگر جدا نمی‌شود پس چرا حرف می‌زنی؟! بله حرف داریم، برای ریشه‌هایی که جدا نمی‌شود هم إن‌شاءالله حرف داریم، گوش بدهید تا بگویم. یا یک عمل فوق العاده‌ای مگر انجام بدهد که خدا به برکت آن مثلاً این ریشه را بخشکاند یا تصرّف ولی باشد.

مرحوم حاج آقا حسین فاطمی قمی (رضوان الله علیه)، آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در او تصرّف کرده بود غیبت نمی‌کرد. امّا حالا ما چه کار کنیم، الآن نفری یک عدد آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که نداریم دنبال ما بیاید، پس چه کار کنیم؟ ببینید، این ختم سخن است، بعضی ریشه‌ها می‌شود بخشکند ولی بعضی ریشه‌ها خشکیده نمی‌شود الّا به یک امر خیلی خارق العاده، مثالی که زدم، یا به تصرّف ولی. ما نه الآن آن خارق العاده را دارم که ده میلیارد بدهم یک نفر را از یک مخمصه خلاص کنم خوشحال بشود؛ ندارم، «المُفلِسُ فِی أمان اللهِ»، و نه یک ولی دارم که بالای سر من باشد، چه کار کنم حسود هم هستم، بخیل هم هستم؟

جدا نشدن حسادت از درون انسان مگر با ادخال سرور

همه‌ی نعمت‌ها از خدا است، اگر حسود نیستیم خدا را شکر کنیم. الهی تو را شکر که نیستیم. بنده مجمع المعایب هستم ولی حسود نیستم. به عنوان «وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّث‏»[۱۰] می‌خواهم بگویم، نمی‌خواهم بگویم شخص مهمی هستم؛ نه، شما هم نیستید، خیلی از شما حسود نیستید. چه کار کنیم؟ یکی از صفاتی که از نظر علمی جدا نمی‌شود حسد است مگر با آن استثناء که گفتم، مگر ادخال سرور چه؟ فوق العاده یا تصرّف ولی. حالا من هیچ کدام این‌ها نیستم پس چه کار کنم؟ این حسد را چه کار کنیم؟ این یک راهی دارد، اگر کسی در این شب جمعه این راه را متوجّه بشود من چه گفتم خدا به او جزای خیر بدهد من هم او را دعا می‌کند.

اختیار و ترتیب اثر دادن به گمان‌های بد

یک وقت یک حالتی در باطن شما عارض می‌شود امّا توقّف روی آن حالت، ترتیب اثر دادن به آن حالت با شما است. آمدن آن بی‌اختیار است ولی ترتیب اثر دادن با شما است. مثلاً ما یک نفر را دیدیدم، مثلاً در ماه رمضان می‌گویم که مثل این‌که این روزه نمی‌گیرد! از کجا می‌دانی؟ دم افطار دیدم خیلی سرحال است و مثلاً به او نمی‌آید که اصلاً روزه بگیرد. این گمان بد است. یک نفر را دیدم گویا او چنین و چنان است!

گمان‌های بد زیاد داریم دیگر که قرآن می‌گوید: «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ»[۱۱]. یکی دو گمان هم نیست، بسیاری از گمان‌ها اجتناب کنید. «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ» یعنی چه؟ این گمان بی‌اختیار می‌آید دست من نیست. حکیم علی الاطلاق، ربّ الارباب از یک عمل بی‌اختیار ما را نهی می‌کند، می‌شود از عمل بی‌اختیار نهی بشود؟ نه. «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ» نهی از چیست؟ نهی از آن گمان‌های زنبورگونه که بی‌اختیار می‌آید در باطن تو می‌نشیند از آن نهی نمی‌کند حضرت حق، آن دست خود تو نیست، حضرت حق از توقّف تو روی آن گمان و ترتیب اثر دادن تو به آن گمان نهی می‌کند. تا گمان کردی که فلان شخص فلان کار را کرده بروی مطرح کنی، این مطرح کردن ندارد، ترتیب اثر دادن ندارد. گمان بی‌اختیار می‌آید، چه کار کنیم گمان می‌آید؟

القائات شخص حسود

حالا در صفت حسد که می‌گویند منفک نمی‌شود الّا با آن دو شرط. چه کار کنیم همین‌طور تا آخر عمر خود حسود بمانیم؟ نه. می‌گوید به آن ترتیب اثر نده، اصلاً فکر نکن. دوست داری این شخص آن ماشین زیبایی که دارد از دست برود، آن پستی که دارد او را احترام می‌کنند از دست برود، از او متنفّر هستی، دوست داری مدام غیبت او گفته شود، دوست داری که از او غیبت بشود تو تشفّی خاطر پیدا کنی، این دل تو خنک بشود؛ این‌ها را می‌گوید نکن، ترتیب اثر نده. این حسد است، مثل یک اژدها گوشه چنبره زده، خوابیده الامان به آن دست نزن و الّا بیدار می‌شود؛ بیدار می‌شود کار تو را زار می‌کند. به جایی می‌رسید که خدای متعال به عزیز خود، به سیّد انبیاء خود دستور می‌دهد که «وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ»[۱۲] به من پناه ببر، بگو پناه می‌برم «مِنْ شَرِّ حاسِدٍ». عجب!

در تاریخ اتفاق افتاده است یک نفر نسبت به همسایه‌ی خود حسود بود، کار به جایی رسید که به غلام خود گفت من را بکش جسد بی‌جان من را روی پشت بام او بینداز بروند گریبان او را بگیرند. غلام همین کار را کرد. صبح واویلا، جنازه‌ی فلان شخص روی پشت بام فلانی پیدا شده است. غلام تا یک حدّی جوانمرد بود آخر دید کار دارد بالا می‌گیرد، آمد گفت: ایّها النّاس من او را به دستور ارباب خود کشتم، این بدبخت را رها کنید.

ادامه‌دار بودن ریشه‌ها

آقایان ترسیدن دارد. یک مطلب دیگر هم به شما بگویم که من می‌ترسم، می‌لرزم. می‌فرماید: «کَادَ الْحَسَدُ أَنْ یَغْلِبَ الْقَدَرَ»[۱۳] نزدیک است حسد به مقدّرات غلبه کند، نزدیک است سرنوشت کسی عوض بشود. پس این اژدها را الآن نتوانستی بیرون کنی امّا چنبره زده خوابیده کاری به آن نداشته باش، هیچ نگو بگذار باشد. بخواهی نزدیک او بروی بلند می‌شود، جولان می‌دهد دنیا و آخرت تو را از بین می‌برد. این ریشه‌ها وجود دارد. إن‌شاءالله در مورد ریشه‌ها باز صبحت می‌کنیم. الآن این حدیث نورانی را شنیدید، چقدر زیبا است این حدیث نورانی که إن‌شاءالله به خاطر می‌سپارید. «إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِعَهٌ فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا»[۱۴] اگر چیز زشتی دیدید بدانید این بقیّه دارد، فردا هم یک کار دیگر خواهد کرد.

حالا من می‌خواهم این را بگویم برادرهای عزیز از این ضبط تلویزیونی در بیاورم بهتر است. خدایا تو شاهد باش، شاهد هستی، پروردگارا من این‌قدر بی‌دین نشدم که بیایم بگویم من باطن می‌بینم. خیلی بی‌دینی می‌خواهد انسان این‌طور ادّعا بکند، انسان این‌طور دکّان‌ها را باز کند. باطن نمی‌بینیم ولی شما و من دقّت کنیم یک مسائلی کاشفیّت دارد.

یک وقتی بنده را بردند عقد یک جوانی بخوانم. مراجعه می‌کنند، طاقت من هم کم شده، دیگر می‌گویم شما را دعا می‌کنم. این عقد هم یک… خدا برای آن‌ها مبارک کند امّا چه کار کنیم، ۳۰،۴۰ نفر می‌آیند همه‌ی آن‌ها هم توقّع دارند، همه‌ی آن‌ها هم می‌خواهند عکس بگیرند، دیگر عقد نمی‌شود طور دیگر می‌شود. یک دفعه من عقد یک نفر را می‌خواستم بخوانم دیدم با مینی بوس کنار در ایستادند، دقیقاً یک مینی بوس آدم آمده بود. شاید من نمی‌خواهم اصلاً این‌ها را ببینم. نه، این شوهر عمّه‌ی او است ناراحت می‌شود. آن باجناغ خاله‌ی ما است، شوهر خاله‌ی ما است ناراحت می‌شود. امان از این تعارف‌ها. عقد چیست؟ یک پدر، مادر، عروس داماد، خداحافظ، بقیه هم باید دعا کنند. نه، اگر شوهر عمّه‌ی او نیاید می‌رود با عمّه‌ی من اوقات تلخی می‌کند.

بنده‌ی روسیاه عقد را خواندم، دیدم من چه کار کنم، من چه خاکی به سر خود کنم، باطن دیدن نیست این‌ها! من غلط می‌کنم باطن می‌بینم، مگر خیلی بی‌دین باشم. یعنی من این‌قدر بی‌دین هستم؟! الله اکبر! این ادّعاها بی‌دینی می‌خواهد. ما دیروز چه خوردیم به خاطر نداریم، امّا شما هم می‌بینید این چیزهایی را که من می‌خواهم بگویم.

عقد را خواندیم دیدیم سفره انداختند، گل خریدند، چه می‌شود گفت؟! یعنی من چه بگویم، بگویم بلند شوید جمع کنید؟! من چه کاره هستم؟ زندگی آن‌ها بعد… بعد من دیدم داماد یک نگاه عجیب به مادر خود کرد. این را شما هم می‌توانید تشخیص بدهید باطن نمی‌خواهد ببینید. من دیدم رفتند تحقیق کردند ایشان پسر خوبی است، محاسن هم دارد، انگشتر هم دارد، در دانشگاه به سر او قسم می‌خورند، نمره‌های او خیلی بالا است ولی غافل از این‌که این جوان هنوز ببخشید- (صحبت متفرقه) نگو این داماد به همه‌ی آن نمره‌ها، با همه‌ی آن یقه‌ی کیپ و با همه‌ی آن عطر تیروز و با همه‌ی این‌ها هنوز بهیمه است، هنوز حیوان است. این نگاه کرد گفت: مامان! مثل این‌که سقف بر سر من خراب شد.

بعد پدر این دختر را دیدم گفتم از داماد راضی هستی؟ حال بیچاره عوض شد، یک دفعه با یک حالتی گفت: دعا بفرمایید! دعا بفرمایید! بله، وقتی یک نفر به غضب به مادر نگاه کرد «فَانْتَظِرُوا مِنْهُ أَخَوَاتِهَا» این دنباله دارد، به همین مناسبت او کارهایی در زندگی خواهد کرد. اگر دیدی خاک پای مادر خود است به همین مناسبت در زندگی کارهایی خواهد کرد.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».


 

[۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۲۰، ص ۳۵۰٫

[۲]– نهج البلاغه، ص ۵۵۴٫

[۳]– شرح نهج البلاغه لابن أبى الحدید، ج ‏۲۰، ص ۹۵٫

[۴]– وسائل الشیعه، ج ۹، ص ۳۸۶٫

[۵]– سوره‌ی نجم، آیه ۳۲٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ۷۰، ص ۲۹۳٫

[۷]– همان، ج ۹۲، ص ۳۹۴٫

[۸]– نهج البلاغه، ص ۴۷۱٫

[۹]– همان، ص ۱۱۸٫

[۱۰]– سوره‌ی ضحی، آیه ۱۱٫

[۱۱]– سوره‌ی حجرات، آیه ۱۲٫

[۱۲]– سوره‌ی فلق، آیه ۵٫

[۱۳]– بحار الأنوار، ج ۶۹، ص ۲۹٫

[۱۴]– نهج البلاغه، ص ۵۵۴٫