«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مرور جلسه‌ی گذشته

«غافل» دیوانه نیست، جاهل نیست، توجّه غافل طوری به جایی یا عرصه‌ای یا شرایطی جلب شده است که مابقی عرصه‌ها را نمی‌بیند، برای همین هم خطا می‌کند.

در مثالِ «غفلت» این موضوع را عرض کردیم که کار طبیعی‌ها این است که تواناییِ زوم کردن دارند، اینکه جایی را واضح‌تر ضبط کنند، هرچه بیشتر زوم کند، جزئیات را در آن محدوده‌ی مشخص بهتر می‌بیند، ولی همزمان دیگر بعضی از جاها را نمی‌بیند.

این موضوع جزو ساختِ این دوربین‌هاست و برای دوربین عیب محسوب نمی‌شود، اصلاً این دوربین را طوری قرار می‌دهند که جایی را بهتر ببیند.

غافل آن کسی است که به جایی توجّه می‌کند و از توجّه به بقیه‌ی جاها می‌ماند.

مادرِ همه‌ی بیچارگی‌های ما هم در همین غفلت است، همه‌ی تلاش جبهه‌ی حق هم این است که ما فراموش نکنیم.

عمده‌ی قضاوت‌های ما در غفلت است، قضاوت‌های ما چگونه است؟ اگر یک جا را ببینیم، یک قضاوتِ کلّی می‌کنیم!

مثلاً اگر یک نفر یک سال بیمار بشود و بعد در غربتی از دنیا برود، فهم ما یکطور است، اما اگر دو میلیون نفر در تشییع پیکر یک نفر شرکت کنند، آن شخص در نظرِ ما طورِ دیگری است. یعنی ما در ساختار اینطور عادت کرده‌ایم که یک جا را ببینیم و ده جای دیگر را نبینیم، از همین نقطه هم ضربه می‌خوریم، راحت حواسِ ما را پرت می‌کنند.

چون می‌دیدند در یک محدوده‌ی خیلی محدودی، در یک دوره‌ی زمانیِ خیلی محدودی، آن هم در بخشی از جوانب کار، او مثلاً به چند نفر پول داده است و آن‌ها را جلب کرده است…

هر کسی که با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمن می‌شد به رقّه می‌رفت و از آنجا به سراغ معاویه می‌رفت. این‌هایی که می‌دیدند چند نفر به جبهه‌ی معاویه پیوسته‌اند و معاویه هم چند نفر را خرید، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گفتند که از معاویه یاد بگیر!

این‌ها هم اینکه همه‌ی شرایطِ آن روزگار را نمی‌دیدند، هم پنج سال بعد و ده سال بعد و هم قیامتِ او را ندیدند، این‌ها در غفلتِ محض بودند، به آن کسی که خودِ او «هوَ الذّکر» است، بلکه خودِ او ذکرالله است، خودِ او اسم الله است، هر کسی که می‌خواهد به خدا توجّه پیدا کند باید به درِ این خانه بیاید، این روایت است که «إِذَا أَرَدْتُمُ التَّوَجُّهَ بِنَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَیْنَا فَقُولُوا کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَلامٌ عَلَى آلِ یس»،[۴] اصلاً اگر بقیه بخواهند متوجّه بشوند باید به درِ خانه‌ی این‌ها بیایند!

آن کسی که خودش «هوَالذکر» بود، یادِ محض بود، غفلتِ او صفر بود، به او می‌گفتند از معاویه یاد بگیر!

در حالی که اگر عرصه‌ی همان روزگار را هم نگاه می‌کردند نباید این حرف را می‌زدند.

عدلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

کسی در سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود که یک تنه در مقابل شعرای معاویه شعر می‌گفت و بی‌نظیر هم بود، حتّی در نقلی دارد که شعر گفت و در شعر خود معاویه را خیلی بد ضایع کرد، فرمانده‌های سپاه معاویه گفتند: یک مرتبه‌ی دیگر هم بگو که ما حفظ کنیم، خیلی خوب بود!

نام او «نجاشی» است، سن زیادی هم داشت، بعداً که به کوفه آمدند، متأسفانه یک دوست ناباب و… او را به یک خطایی وادار کرد که این نجاشی در خیابان بدمستی کرد. آدمِ مهم!… او تقریباً تریبون اصلیِ صفین بود… متأسفانه ماه رمضان بود و او شراب خورد و صدا هم به بیرون رسید.

در آن زمان آدم‌ها یا اهل یک قبیله بودند، یا در پناه یک قبیله. او در پناه یک قبیله بود.

حضرت حکم صادر فرمود، هشتاد ضربه‌ی شلاق برای حد شراب، بیست ضربه هم برای جسارتی که به ماه مبارک رمضان کرده بود.

فرمانده‌ی آن قبیله که دوست او بود نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: ما این جوان‌ها را با خون دل به لشگر شما آورده‌ایم…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که برای این‌ها حکمِ امام نداشتند، در این جامعه حضرت بیست و پنج سال تخریب شده بود، اینطور نبود که شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشند…

گفت: این شخص در همه‌ی جنگ بود، فرار نکرد، جنگ تمام شد و همه رفتند اما ابیات او هنوز در ذهن دشمنان مانده است و ممکن است یاران معاویه او را تا آخر عمرش تهدید کنند، او فرمانده‌ی رسانه‌ای شماست!

حضرت فرمودند: باید حد الهی جاری بشود.

عرض کرد: این جوانان قبیله‌ی ما می‌گویند شما خیلی‌ها را در جمل بخشیده‌اید، ما در لشگر شما هستیم!

حضرت فرمودند: نمی‌توانم حد الهی را تعطیل کنم.

عرض کرد: این‌ها از ما توقع دارند، این کار شما به ما برمی‌خورد…

حضرت فرمودند: حد الهی است!

عرض کرد: حداقل از این بیست ضربه‌ی اضافه صرف نظر کنید که من بگویم بیست ضربه کم شد. من فرمانده‌ی این‌ها هستم، جوانان زیادی از قبیله‌ی ما آمده‌اند در لشکر شما کشته شده‌اند، اینطور می‌گویم حضرت بخاطر من از بیست ضربه صرف نظر کرده است.

حضرت فرمودند: نمی‌شود، حکمِ خداست!

عرض کرد: اگر این حد را بزنید، به معاویه رجوع می‌کنیم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حد را جاری کرد و آن تعزیر اضافه را هم زدند، جمعی از این قوم به سراغ معاویه رفتند!

فرمانده‌ی رسانه‌ای لشکرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمده است، افراد معاویه به استقبال او آمدند، «طارق بن عبدالله نهدی» که فرمانده بود با نجاشی و چند نفر دیگه به سراغ معاویه رفتند…

معلوم است که معاویه خیلی خوشحال شد، گفت: ببین چه کسی آمده است! چه کسانی در یاد دارند که این نجاشی چه می‌گفت؟ پس دیدید که حق با ما بود؟

منبری آماده کنید، باید نجاشی برای ما حرف بزند و بگوید از کجا به کجا آمده است… «طارق بن عبدالله نهدی» گفت: من باید مطلبی بگویم، ما از ظلمِ علی به اینجا نیامده‌ایم، عدلِ علی ما را به اینجا آورده است، ما توقع داشتیم که علی ظالم باشد، علی هم می‌دانست که نباید ما را از دست بدهد، ولی علی عادل بود، عدلِ علی ما را به اینجا آورد، نه ظلمِ علی، فرارِ ما از عدلِ علی بود نه از ظلمِ علی!

او اینطور مجلسِ معاویه را خراب کرد.

نقل شده است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اگر آن برادرِ نَهدی، یعنی «طارق بن عبدالله نهدی»، برای این جمله کشته می‌شد، شهیدِ لشکرِ من حساب می‌شد.

اگر کسی اهل غفلت نبود، در همان جلسه‌ی معاویه می‌دید آن کسی که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بریده است معترف است که ما ظلم ندیده‌ایم، ما توقعِ ظلم داشتیم، ما توقع داشتیم که علی سلام الله علیه عدل را در مورد ما اجرا نکند، ولی او این کار را نکرد.

نکاتی در مورد فاجعه‌ی حمله به بیمارستان غزّه

گاهی در مسائل فردی بین خودمان، دو نفر با یکدیگر اختلاف دارند، زنی با شوهری، خانواده‌ای با خانواده‌ای، دوستی با دوستی، هیئتی با هیئتی، غفلت این است که انسان تحدّی کند، متأسفانه این امر زیاد هم رخ می‌دهد.

الآن در دنیا اتفاقی رخ می‌دهد، بعضی‌ها با بعضی دیگر اختلاف دارند، دعواهای سیاسی هست، در جامعه اختلاف نظرهای اجتماعی و سیاسی هست، جناح‌بندی‌ها هست، اما طرف یک بیمارستان را منفجر کرده است، هزار مجروح را در یک بیمارستان کشته است! انسان از غفلت به خدا پناه می‌برد… این همه دستور اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین…

در اینجا یک نشانه‌ی گیج بودن این است که عدّه‌ای راجع به مذهبِ مردمِ غزّه حرف بزنند!

اگه شیعه بودند که حقوق خیلی بیشتری داشتند… بخاطر همین شهادتینی که می‌گویند حق زیادی به گردن ما دارند. غیر از اینکه آن بیت المقدس شریف… اصلاً مهم نیست چه کسی در آنجا باشد. فرض کنید یهودی‌ها حرم امام رضا علیه السلام را اشغال کنند، آیا شما می‌گویید چون یهودی هستند آنجا را رها کنیم؟

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که من در بیت المقدس مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگویم و شما در بیت المقدس مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بشنوید و در آنجا «یاعلی» بگوییم.

این غفلت خیلی عجیبی است، چون ما اختلاف نظرهایی داریم… ممکن است بعضی‌ها در میان این اختلاف نظرها حقّی هم داشته باشند، اما این موضوع نباید باعث بشود که انسان در میان این دعوا یک ظلم به این آشکاری را نبیند. هم مسئله‌ی قدس، هم اینکه این‌ها اگر هر آئینی بودند، حتّی اگر بی‌دین و بت‌پرست بودند… اگر به یک بیمارستان حمله شود و هزار نفر کشته شوند، باید صدای انسان‌ها دربیاید، پناه بر خدا از غفلت، مرگ بر دعوای جناحی که در اینجا انسان را خفه کند، پناه بر خدا.

ائمه‌ی ما در آن قیام‌هایی که قبول نداشتند، بروید و ملاحظه کنید… ائمه علیهم السلام عمده‌ی قیام‌های عصر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را قبول نداشتند، چون در آن‌ها انحراف بود، اصلاً در بین آن‌ها ادّعای امامت بود و می‌گفتند من امام هستم! و از نظر ما کسی که این حرف را بزند عقوبت اعتقادی خیلی سنگینی دارد… اما وقتی بنی امیّه و بنی عبّاس کشتارِ بی‌رحمانه می‌کردند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به کشتار اعتراض می‌کردند.

حق ندارید به یک بیمارستان حمله کنید…

بعد آن کسانی که برای «پیروز» حرف می‌زندند، الآن خفه شده‌اند!

این‌ها هزار نفر آدم هستند!

خود این موضوع ایجادِ غفلت است، بعد چه کسی منادی این حرف‌هاست؟ اصلاً دشمن روی غفلتِ ما سرمایه‌گذاری می‌کند.

وقتی یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال حمله کردن به غارتگران هستند، حضرت توصیه می‌فرمایند، در حالی که ظاهر امر این است که باید این یاران را تشویق کند که بزنند و بکشند، چون آن‌ها امنیت را بهم ریخته بودند و زن و بچه‌ها را آواره کرده بودند، اما حضرت فرمودند: در مسیر به مسلمان و اهل کتاب فحش ندهید.

این است که اگر هر کسی با هر آئینی بیاید و سیره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ببیند بیچاره می‌شود. چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امامِ همه‌ی آزادگان است.

حضرت فرمود: در حکومت ما به یک زنِ اهل کتاب اهانت شده است، اگر مردی در این غم مُرد او را ملامت نکنید!

آنطرف که دیگر واضح است دشمنِ خداست، آنقدر از دین کینه دارد… اصلاً در این میان جای این موضوع نیست که مذهب اهل غزّه حرف زده شود.

این‌ها بی‌انصافی است، واقعاً مرگ بر هر سیاستی از طرف هر کسی که اینطور باعث شود حق دیده نشود.

اگر انسان از ظلم بیزار نشود که نمی‌تواند «اللهم عجّل لولیک الفرج» بگوید، اگر چنین فاجعه‌ای… در تاریخ یا کم‌سابقه است یا بی‌سابقه است که عمداً هزار مجروح را بکشند، چون معلوم است که محل بیمارستان کجاست، جامعه‌ی جهانی هم هیچ…

ما بر سرِ دعواهای داخلی و اختلاف نظرهایی که ممکن است بعضی از آن‌ها هم در آن دعواها حقی داشته باشند… بیاید و در چنین فاجعه‌ای ساکت باشد…

اگر اصلاً ورود به جنگ را قبول نداری، می‌توانی ظلم را محکوم کنی، این امر که توجیهی ندارد… عرض کردم که امام صادق علیه الصلاه و السلام عمده‌ی قیام‌های عصر خودشان را قبول نداشتند، بعضی از این‌ها به امام ظلم می‌کردند، بعضی از این‌ها امام را کتک زده‌اند… کافی شریف یک باب دارد که هفده روایت دارد که انسان از جنایاتی که به حق امام شده است خون گریه می‌کند، اما منصور دوانیقی در کشتار وحشیگری کرده است، بی‌گناه هم کشته است…

اصلاً فرض کنید اهل حماس هرچه شما می‌گویید هستند، ولی در مورد کسانی که در بیمارستان هستند چه می‌گویید؟

من فکر می‌کنم اگر در کنگره‌ی گرگ‌های وحشی هم بگویند نظری بدهید، می‌گویند حمله به بیمارستان محکوم است!

اصلاً نمی‌خواهد شما دفاع یا حمایت کنید، اصلاً شما بگویید جنگ طاغوت با طاغوت است، دیگر این وحشیگری که وحشیگری است!

بخدا قسم اگر مسیحی‌ها با یهودی‌ها جنگیده بودند، اگر بت‌پرست‌ها با بت‌پرست‌ها جنگیده بودند، اگر بودایی‌ها با بودایی‌ها جنگیده بودند و هزار نفر را در بیمارستانی کشته بودند، جا داشت که انسان اعلامِ انزجار کند.

مختار خوب بود یا بد؟

در این موضوع که آیا مختار خوب بود یا خوب نبود بحث است، البته بگویم که تقریباً قاطبه‌ی علمای شیعه، بجز چند نفر، هر کسی در قرون گذشته راجع به او اظهار نظر کرده است، همه از او دفاع کرده‌اند، اما بحث است. یکی از علائمی که معلوم است در مجموع مختار بهره‌ای از حق داشته است، این است که هر کسی از او جدا شده است به کثافت افتاده است، شما یک نفر را پیدا کنید که از او جدا شده باشد و به دامان طاغوت نرفته باشد!

این‌ها از آن جاهایی است که حق و باطل به یکدیگر نزدیک می‌شود، و حتّی ممکن است که دو طرف خطاهایی داشته باشند، در این موقف نشان داده می‌شود که باید کجا بایستی.

اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک شرابخوار را حد زده است و او به معاویه پیوسته است و معاویه آغوش خود را برای او باز کرده است؛ یک نفر به دین عمل کرده است، یک نفر هم آغوش خود را برای دشمنی با طرف به سوی حد خورده باز کرده است، خیلی روشن است که حق با چه کسی است.

کجا دیده‌ایم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آغوش خود را برای گنهکاری باز کرده باشد؟ کجا به سراغ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمده‌اند؟ آنجایی که معاویه آب را بست ولی وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به آب رسید فرمود که از قسمتی از آب عقب بایستید که آن‌ها هم بتوانند از آب مصرف کنند، گروهی از یاران معاویه حق را فهمیدند و به او اعتراض کردند و به سمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند.

کتاب «وقعه الصفین» را ببینید، چند مورد از این مواردی که از معاویه جدا شده‌اند را نوشته‌اند، همه بخاطر مرام و فتوّت حضرت آمده‌اند، نه برای گناه. اینطور نبوده است که کسی سمت معاویه دزدی کرده باشد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیوسته باشد، اتفاقاً اینطرف هر کسی دزدی می‌کرد به معاویه می‌پیوست! «یَعْلَی بْنِ مُنْیَه»، «جَریر بن عَبدالله بَجَلِی»، «وَائِل بن حُجر حَضرَمی»، «مَصقَلَه بن هُبَیره»، همه‌ی کسانی که بدهکار بانکی آن زمان هستند به معاویه رجوع کرده‌اند و او هم آغوش خود را باز کرده است! خود این موضوع یک علامت است، چرا تو گنهکاران را جذب می‌کنی؟ چرا تو پناهگاهِ دزدها هستی؟

آنقدر که ما دیدیدم هر کسی که از مختار جدا شد هم یا به آل زبیر پیوسته است و یا به آل امیّه!

طبیعی است که کسی که با آل امیّه درگیر شده است و در جنگ با آن‌ها تعداد زیادی از آل امیّه را کشته است، معلوم است که با او دشمنی می‌کنند و در مورد او چه می‌گویند، همانطور که قدعدتاً آمریکایی‌ها نباید راجع به حاج قاسم حرف خوب بزنند، مثلاً نباید راجع به مرام و معرفت و لطف و رحمت او حرف بزنند، معلوم است که باید او را تخریب کنند، همینطور حکومت هم به دست بنی امیّه بوده است و تاریخ را هم بنی امیّه نوشته‌اند، پس مسلّماً باید مختار را تخریب کنند. هر کسی از مختار جدا شده است به جایی پیوسته است که قطعاً طاغوت است.

ما حق ظلم کردن نداریم

الآن هم ما زیاد اشکال داریم، زیاد خطا داریم، زیاد غلط داریم، زیاد اشتباه فاحش داریم، اما اینکه شما نگاه می‌کنید هر کسی گناه می‌کند یا خطا می‌کند به آنطرف می‌پیوندد، اگر عقل داشتند نباید این کار را می‌کردند، چون حق را، ولو نسبی، نشان می‌دهد.

هر ورزشکاری که می‌خواهد کشف حجاب کند به آنطرف می‌پیوندد و آن‌ها هم آغوش خود را باز می‌کنند! یا دزدی فرار می‌کند و آغوش آن‌ها باز است. اگر عقل داشتند نباید این کار را می‌کردند، بهتر بود روی اشتباهات ما پافشاری کنند. بالاخره همه جا اشتباه هست.

انسان از این موضوع می‌ترسد که از ظلم قطعی اعلام انزجار نکند، بزودی امام زمان ارواحنا فداه بیاید و بفرماید که تو چه کسی هستی؟ اصلاً تو به دردِ برقراری عدل نمی‌خوری! وقتی ظلم به این بزرگی می‌بینید حداقل باید بیزار باشی. اصلاً بگو دو باطل با یکدیگر بودند… اگر شما ببینید دو نفر در خیابان با یکدیگر دعوت کرده‌اند، حداقل از اینکه کسی به دیگری ظلم کند بیزار هستی.

امام سجّاد سلام الله علیه به امام باقر علیه السلام فرمودند: پسرم! اگر با کسی درگیر شدی و او کسی را بجز خدا نداشت، مواظب باش که به او ظلم نکنی.

مسلّماً اگر امام باقر علیه السلام با هر کسی درگیر بشود حق با امام باقر علیه السلام است، یعنی وقتی دیدی در جایی درگیر شدی و حق هم با تو بود اما طرف بی‌کس و کار بود خیلی دقت کن.

ببینید چقدر این دین زیباست! شما این مطلب را به هر آدمی در دنیا بگویید حیرت‌زده می‌شود! می‌فرماید تو بر حق هستی، اما حواس خودت را جمع کن وقتی می‌خواهی احقاق حق کنی اشتباه نکنی!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «جاریه بن قدامه» فرمود که این‌ها خیانت کرده‌اند و راه داده‌اند و در نتیجه غارتگران معاویه آمده‌اند و کشتار کرده‌اند، حال می‌خواهی به سرزمین آن‌ها حمله کنی، اما حق نداری ظلم کنی، دروغ هم نگو، شروع‌کننده‌ی جنگ هم نباش.

در جنگ صفین یک نفر از فرماندهان ارشد معاویه به میدان آمد و مبارز طلب کرد، اولین نفر را زد، پسر او را هم زد، برادر او را هم زد، چند نفر را زد، این‌ها را روی هم گذاشت و نیزه‌ای بر بدن این‌ها زد و روی این‌ها ایستاد.

اگر ما باشیم «خشم کنترل‌نشده» را تجویز می‌کنیم، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خودش به میدان رفت و فرمود: قبل از اینکه وارد جنگ بشوی تو را به کتاب خدا و سنّت پیامبر دعوت می‌کنم!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حتّی عمرو بن عبدود را هم به دین دعوت کرد!

عمرو بن عبدود اهانت‌های زیادی به مسلمین کرده بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: برای تو سه پیشنهاد دارم، دعوت اول این است که تو را به کتاب خدا و سنّت پیامبر که دعوت به حقیقت و زیبایی‌های عالم و عدل و کمال است دعوت می‌کنم.

مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین انسان‌ها را از همه‌ی عالم بیشتر حساب می‌کند…

دین ما اینطور است که هر یک انسان را انسان حساب می‌کند، حتّی اگر عمر بن عبدود یا شمر لعین برمی‌گشتند، ارزشِ برگرداندنِ یک انسان به مسیر حقیقت را از همه‌ی عالم بالاتر می‌داند! آنقدری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرماید: «لَئِنْ یَهْدِیَ اَللَّهُ بِکَ رَجُلاً»[۵] اگر تو در همه‌ی عمر خودت یک انسان را برگردانی «خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْس».

قرآن کریم هم می‌فرماید: کسی که یک نفر را از مرگ نجات بدهد یا یک نفر را هدایت کند «فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا».[۶]

انسانی که گیج است به دنبال جمعیت می‌گردد، برای همین هم غافل می‌شدند.

آن‌ها در آنطرف می‌دیدند که معاویه با رشوه آدم جذب می‌کنند، اما اینطرف این موضوع را نمی‌دیدند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین با اینکه آن‌ها آب را بسته بودند، آب را بر آن‌ها نبست، عدّه‌ای هم با این فعل حضرت هدایت شدند! یعنی درواقع حضرت کارِ خود را انجام داد!

باید نسبت به عالم دلسوز باشیم

چه زمانی این موضوع اتفاق می‌افتد؟ زمانی که ما نسبت به عالم دلسوز باشیم، چطور می‌شود که ما سرباز امام زمان ارواحنا فداه باشیم و او قرار است «یَمْلأُ الأرضَ قِسطاً وَ عَدلاً»،[۷] یعنی باید بین غیرمسلمین هم قسط و عدل برقرار بشود، نفع عدلِ امام زمان ارواحنا فداه برای همه است؛ حال مگر می‌شود یک نفر بخواهد با امام زمان ارواحنا فداه همراه و همدل باشد و بعد نسبت به ظلم به انسان‌ها بی‌تفاوت باشد؟ در اینصورت انسان چطور می‌تواند «اللهم عجّل لولیک الفرج» بگوید؟ آن هم در آن جاهایی که خیلی روشن است تمام ظالمان و طاغوت‌های عالم در یکجا یکسو شده‌اند و خفه هستند، فواحش آن‌ها هم اعلام حمایت کرده‌اند! بعد در اینجا عدّه‌ای هستند که… پناه بر خدا.

خدایا! ما را جزو کسانی که حق را یاری می‌کنند قرار بده.

خدایا! این جمع امشب ما را جزو گردان‌های نصرتِ امام زمان ارواحنا فداه قرار بده.

خدایا! چشم ما را به حقیقت باز کن.

ما دوست داریم حق را بفهمیم، ان شاء الله خدای متعال ما را جزو حق‌جویان و حق‌پویان و حق‌طلبان قرار بدهد، و اگر در جایی هم خطا کرده‌ایم ان شاء الله خدای متعال ما را هدایت کند.

ان شاء الله خدای متعال قبل از صبح سیلی محکمی به این طواغیت بزند، بگونه‌ای که از این غلطی که کرده‌اند پشیمان شوند، صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

این روضه را به نیّت آن کسانی که شهید داده‌اند می‌خوانم، برای آرامشِ اطفالِ یتیم‌شده می‌خوانم.

قمر بنی هاشم علیه السلام چند وظیفه داشت، هر یک از این وظایف برای یک انسان سنگین بود. فرمانده‌ی میدان بود و صاحب لواء الحسین علیه السلام، پرچمدارِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، «وَ کَاشِفُ الکَربِ عَن وَجهِه»… هر وقت کسی در میدان به زمین می‌افتاد، این قمر بنی هاشم علیه السلام بود که باید او را به خیمه‌ی دارالحرب می‌آورد…

برای فرمانده خیلی سخت است…

ان شاء الله خدای متعال حاج قاسم را رحمت کند، سخنرانی‌هایی که حاج قاسم در مراسم ختم شهدا کرده است را ببینید، ضجّه می‌زند! برای بعضی از آن‌ها می‌گوید: ای کاش من کشته شده بودم او زنده مانده بود.

برای یک فرمانده سخت است که خودش سالم باشد و بچه‌های او در میدان پر پر بشوند و مدام پیکر آن‌ها را بیاورد.

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مدام می‌رفت و این پیکرها را از وسط میدان به خیمه‌ی دارالحرب می‌آورد…

یک وظیفه‌ی دیگر قمر بنی هاشم سلام الله علیه هم این بود که «حافظ الحسین علیه السلام» بود، باید از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مراقبت می‌کرد.

وظیفه‌ی دیگرِ قمر بنی هاشم صلوات الله علیه «حافظ الحرم» بود، دائم کنار حرم بود.

وظیفه‌ی دیگرِ قمر بنی هاشم علیه السلام «ابوالقِربَه» بود، پدرِ مشک بود.

این وظایف با یکدیگر تعارض پیدا کرد و کار سخت شد، هم جگر برای این کشته‌ها پاره شده بود… این شهدا را یک به یک برگرداند، قاسم بن الحسن علیه السلام را برگرداند، فرزندان حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام را برگرداند، از آنطرف صدای «العطش» می‌آمد… او کسی نبود که اگر تیری به او اصابت کند اعتراض کند…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شباهت‌هایی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، یکی از آن‌ها این است که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ضربت خورد فرمود «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه»، وقتی دست مبارک قمر بنی هاشم علیه السلام هم افتاد، بجای «آخ» فرمود: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دِینِی».

ممکن است رجزهای قبلی را آماده کرده باشد، اما نمی‌توانست این رجز را آماده کرده باشد که بگوید هر وقت دست مرا قطع کردند چه بگویم، این ذاتِ حضرت است، فکرنکرده اینطور است.

صدای «العطش» بچه‌ها هم او را ویران کرده بود، به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد…

خدایا! تو را به اضطرارِ این لحظه‌ی قمر بنی هاشم علیه السلام قسم می‌دهیم همه‌ی اضطرارهای ما را از همه جا برطرف و به غیبت امام زمان ارواحنا فداه متوجّه بگردان…

این قسمت در منابع قدیمی نیست و در منابع متأخر است، ولی من دوست دارم بگویم… اینطور نوشته‌اند که عقب می‌ایستاد… این کار با اخلاقِ قمر بنی هاشم علیه السلام هماهنگ است، چون قد ایشان رشید بود نمی‌خواست نزدیک باشند که مورد قیاس قرار بگیرد، عقب می‌ایستاد و سرِ ایشان هم پایین بود… اهل اینکه حرف بزند و پیشنهاد بدهد هم نبود، اینجا دیگر صدای العطش بچه‌ها و کشته‌ها و…

آمد و عرض کرد که «قَدْ ضاقَ صَدْری» دیگر سینه‌ام تنگ شده است…

خدای متعال می‌داند که اگر مردم عالم راست بگویند و ضجّه بزنند و بگویند خدایا «قَدْ ضاقَ صَدْری، أینَ بَقیَّهُ الله»… جگرِ من بحالِ خودم می‌سوزد که معلوم نیست راست بگویم، هنوز معلوم نیست «قَدْ ضاقَ صَدْری» باشم، معلوم نیست که هنوز هم او را منجی بدانم، ان شاء الله خدای متعال امید ما را از همه جا قطع کند و به او معطوف کند…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آمد و عرض کرد که «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ» دیگر زندگی برای من سخت است… «بَکَ الحُسَین بُکَاءً شَدِیداً»«أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی»… تو امید من هستی، اگر تو بروی که دیگر لشکری نمی‌ماند… خیمه‌ها را چه کنم؟…

اما نگاهی به او کرد و دید دل کَنده است و پاهای او روی زمین نیست… اینجا نوشته‌اند که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر مبارک خود را پایین انداخت و با صدای آرام گریه کرد، گریه‌ی مظلوم… فرمود: اگر می‌خواهی بروی «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»… آخرین امیدِ این اطفال این است که تو به میدان بروی و آب بیاوری…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام هم «نه» نگفت و راه افتاد…

ان شاء الله خدای متعال آقای فاطمی‌نیا را رحمت کند که زیاد این مطلب را می‌فرمود که آن شاعر فرموده است که وقتی به حرمِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رفتید نام سکینه را نیاورید که اذیت می‌شود… این موضوع برای این نیست که خدای نکرده بگویم چون کم‌کاری کرده بود، بلکه اگر لشکر هم به سمت آب فرستاده بودند بچّه‌ها اینقدر امیدوار نمی‌شدند… اما وقتی به حرم خبر رسید که قمر بنی هاشم علیه السلام رفته است که آب بیاورد، شاید این‌ها آمدند و به حضرت رباب سلام الله علیها عرض کردند که اگر قدری بچّه را نگه دارید آب می‌رسد، عمو رفته است که آب بیاورد…

حسین جان! برای بچه‌های شما بمیرم که اینطور امیدوار شدند… به یکدیگر بشارت دادند و گفتند عمو رفته است…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام وارد میدان شد و به شریعه رسید و از لشکر عبور کرد و مشک را پُر از آب کرد، صدای او بلند بود و همه می‌شنیدند، «أنا بنُ عَلیٍ المُرتَضَی»… دشمن که عقب نشسته و در حمله نتوانسته بود کاری کند، می‌دانستند که اوضاع خیمه وخیم است و فرصت ندارد و باید آب را زود برساند و مسیر مستقیم را می‌رود… او را تیرباران کردند، همه‌ی تیرها به تنِ او نشست… اما اصلاً توقف نکرد…

تا اینکه خدا آن ملعون را لعنت کند، دست راست افتاد… بچه‌ها که منتظر بودند و صدا را می‌شنیدند، دیدند لحنِ او تغییر کرد ولی هنوز رسا است، فرمود: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی»… خدا می‌داند که حالِ فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چطور بود، چون این اتفاق باورنکردنی بود… جلوتر فرمود: «قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسارِی فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النّارِ»، جلوتر کار به جایی رسید که به خدا پناه می‌برم… «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… دید دیگر اینطور رفتن به خیمه، فقط روحیه را خراب می‌کند… کسی باور نمی‌کند که چنین کاری با عمو کردند… وقتی مشک افتاد متوقف شد…

او را دوره کردند… ابن شهرآشوب عبارتی نوشته است که خیلی جانسوز است، می‌گوید وقتی آن ملعون عمود را بلند کرد، بجای «فَضَرَبَهُ» گفته است: «فَقَتَلَهُ»… کار تمام شد… منتها آن‌ها او را رها نکردند… از جنسِ این وحشی‌ها بودند، کاری کردند که مطمئن بشوند…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام به سمت علقمه رفت، وقتی بالای سرِ او ایستاده بود «جَعَلَ یُکَفکِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّه»… نمی‌توانم توضیح بدهم، حضرت طوری زار می‌زد که اشک خود را با آستینِ خود پاک می‌کرد…

وقتی برگشت، استاد آقای بهجت در یک بیت گفته است «وَ بَانَ الإنکِسَارُ فِی وَجهِ الحُسین»… بچه‌ها نمی‌توانستند بپرسند اما آثار شکست در صورتِ حضرت پیدا بود، می‌گوید: «فَاندَکَّتِ الجبالُ مِن حَنینِهِ»، اگر کسی گوشِ شنوا داشت می‌شنید که همه‌ی ذرّات عالم از ناله‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه می‌کنند…

آقا آمد، همه‌ی بچه‌ها همینطور مبهوت بودند، فکر نمی‌کردند، اصلاً دوست نداشتند به این موضوع فکر کنند که چرا بابا تنها می‌آید… آثار شکست را هم در او می‌دیدند، ولی کسی نتوانست بیاید و حرف بزند… همینطور که حضرت آرام آرام می‌آمد به سمت حضرت زینب کبری سلام الله علیها رفت و سرِ خود را نزدیکِ گوشِ خواهر کرد و فرمود: خواهرم! به این دخترها بگو معجرها را محکم گره بزنند…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] زیارت آل یاسین

[۵] عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار ، جلد ۱ ، صفحه ۱۴۲ (وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ قَالَ أَخْبَرَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا قُتَیْبَهُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی حَازِمٍ قَالَ أَخْبَرَنِی سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ : أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَبَاتَ اَلنَّاسُ یَدُوکُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ اَلنَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کُلُّهُمْ یَرْجُو أَنْ یُعْطَاهَا فَقَالَ أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالُوا هُوَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ قَالَ فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ فَأُتِیَ بِهِ فَبَصَقَ فِی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّى کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ اَلرَّایَهَ فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ اُنْفُذْ عَلَى رِسْلِکَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ اُدْعُهُمْ إِلَى اَلْإِسْلاَمِ وَ أَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ فِیهِ فَوَ اَللَّهِ لَئِنْ یَهْدِیَ اَللَّهُ بِکَ رَجُلاً وَاحِداً خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ اَلنَّعَمِ .)

[۶] سوره مبارکه مائده، آیه ۳۲ (مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)

[۷] إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، جلد ۵ ، صفحه ۳۴ (وَ مِنْهَا مَا رَوَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عِیسَى بْنِ صَبِیحٍ قَالَ: دَخَلَ عَلَیْنَا اَلْحَسَنُ اَلْعَسْکَرِیُّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْحَبْسَ وَ کُنْتُ بِهِ عَارِفاً فَقَالَ لِی: لَکَ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَهً وَ شَهْرٌ وَ یَوْمَانِ، وَ کَانَ مَعِی کِتَابُ دُعَاءٍ وَ عَلَیْهِ تَارِیخُ مَوْلِدِی وَ إِنِّی نَظَرْتُ فِیهِ فَکَانَ کَمَا قَالَ، إِلَى أَنْ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَکَ وَلَدٌ؟ فَقَالَ: إِی وَ اَللَّهِ سَیَکُونُ لِی وَلَدٌ یَمْلَأُ اَلْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ أَمَّا اَلْآنَ فَلاَ «اَلْحَدِیثَ» .)