«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ‏».

تعبیر شیخ محمّد عبدو سنّی از نهج البلاغه

امشب نصیب ما از نهج البلاغه حکمت ۲۹۵ است، ما قدر این کتاب را باید بدانیم، یک وقت خدای ناکرده خدا یک عالم سنّی را به رخ ما نکشد. شیخ محمّد عبدو مفتی دیار مصر در زمان خود بود، مفتی یعنی مرجع تقلید، ایشان خیلی مردانه اعتراف می‌کند که من نهج البلاغه را ندیده بودم، چقدر خوب است انسان این‌طور مرد باشد، خلاصه می‌گوید در جایی بودم خیلی غصّه‌دار بودم و غم‌های عالم تمام وجود من را گرفته بود، منصب‌های اجتماعی من تعطیل شده بود، در خلوتی نشسته بودم. من ۱۵، ۱۶ ساله بودم پدر من این شرح را خریده بود از چاپ‌های قدیم بود از آن وقت تا حالا من به این سنّ پیری که رسیده‌ام این مقدّمه را چندین مرتبه خوانده‌ام، خیلی زیبا است.

می‌گوید برحسب اتّفاق و تصادف در آن خلوت که نشسته بودم و غرق افکار بودم دیدم کتاب‌هایی آن‌جا گذاشته‌اند دست من بی‌اختیار به سوی یک کتابی رفت، آن را برداشتم باز کردم دیدم این نهج البلاغه است، می‌گوید من در چه حالی این کتاب را برداشتم؟ دقّت بفرمایید یک وقت است انسان سرحال باشد بی غم و غصّه باشد، یک وقت در دریای غم یک نفر هم بگوید این کتاب را ببینید، ممکن است روی تعارف بگوید بله دیده‌ام. با این همه غم و غصّه می‌گوید من این کتاب را در چه حالی دریافتم؟ جالب است می‌گوید: «أَصَبْتُهُ عَلَی تَغَیُّرِ حالی»، کتاب را وقتی برداشتم که تمام حالات من دگرگون بود. «وَ عُطلَهٍ مِن أَعمَالی»، مناصب اجتماعی من تعطیل بود، «وَ تَزاحُمِ أَشغَالی»، این‌قدر فکرها در ذهن من به هم مزاحمت می‌کردند، این می‌گفت بگذار من بیایم آن می‌گفت بگذار من بیایم. در این حال این کتاب را من برداشتم وقتی باز کردم می‌گوید: «فَحَسِبتُهُ تَسلِیَه»، دیدم این من را آرام می‌کند.

«وَ حیلَهً لِلتَخلِیَه»، این چاره‌ای است که غصّه‌های من را خالی می‌کند. می‌گوید: «فَتَصَفَّحتُ بَعضَ جُمَلَاتِهِ»، بعضی جمله‌های آن را ملاحظه کردم، تا به جایی رسیدم مثل این‌که بدن من در اتاق ولی روح من در جای دیگر بود. خدایا چه شده است؟ من کجا هستم؟ می‌گوید: «فَکَانَ یُخَیَّلُ إِلَیَّ أَنَّ حُروباً شَبَت وَ غَارَاتٍ شُنَّت»، می‌گوید که گاهی مثل این‌که برای من مجسّم می‌شد جنگ‌ها درگرفته، شبیخون‌ها زده می‌شود، امّا این جنگ جنگ نیزه و شمشیر و توپ و تفنگ نیست، چه جنگی است؟ می‌گویم دیدم بله جنگ است امّا آن جنگ‌ها نیست. می‌گوید دیدم که «وَ أَنَّ لِلبَلاغَهِ دُولَه»، بلاغت، سخن گفتن به زیبایی هم دولتی دارد. «وَ لِلفَصَاحَه صولَه»، فصاحت هم برای خود صولتی دارد. خدایا رئیس این دولت چه کسی است؟ می‌گوید: یک وقت دیدم «وَ أَنَّ مُدَبِّرَ تِلکَ الدوله وَ وَاصِلَ تِلکَ الصَّولَه»، مدبّر این دولت، صاحب این صولت چه کسی است؟ «هُوَ حَامِلُ لِوَائِهَ الغَالِب»، آن کسی است که این پرچم فصاحت و بیان را به دوش می‌کشد، این آقا چه کسی است؟ «هُوَ حَامِلُ لِوَائِهَ الغَالِب أمیرَ المُؤمِنین عَلیِّ بنِ أَبی‌طَالِب». بعد دیدم که رئیس این دولت فصاحت آقا امیر المؤمنین است.

بدانید بعد از قرآن ما کتابی به مانند نهج البلاغه و صحیفه‌ی سجّادیّه نداریم، هیچ کس غیر از معصوم قدرت گفتن این حرف‌ها را ندارد. خواستم حواس ما جمع شود که چه کتابی را در دست می‌گیریم و چه میراث نورانی ما شیعیان در دست داریم.

ویژگی‌های برادر دینی بودن

حکمت ۲۹۵ است می‌فرماید که «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ»[۱]، به فارسی در آوردن این قسمت کمی مشکل است باید نقل به معنا کنم. می‌فرماید من در گذشته یک برادر خدایی داشتم، یعنی چه؟ یعنی برادری که به خاطر خدا با او برادر شده بودم. یک وقت انسان برای یک چیزهای دیگر با کسی برادر می‌شود، مثلاً می‌بیند اجازه‌ی فلان جنس دست این است می‌تواند برود بگیرد، ما دیدیم چه احترام‌هایی می‌گذارد، بعد آن برادر را از آن منصب برمی‌دارند که آن جنس‌ها دست او نیست، دوباره به دفتر ایشان می‌آید می‌گوید بگو ایشان نیستند چون می‌داند دیگر امکانات در دست او نیست، بگو ایشان نیستند، بگو دایی ایشان مرحوم شده است. چه شد؟

برادری که به خاطر خدا انسان با او برادر شده باشد «أَخٌ فِی اللَّهِ» می‌گویند. در روایت هم داریم که برادر خدایی کسی پیدا کند اجر او چنین و چنان است. به خاطر خدا، در قیامت هم همین‌طور است، همان‌جا که محشور می‌شوند این محبّت‌ها که برای خدا بوده در محشر هم سر جای خود است. همین‌جا که شب‌ها کنار هم می‌نشینید در قیامت هم می‌گویید سلام، شما به مسجد ازگل می‌آمدید مثل این‌که من شما را آن‌جا می‌دیدم، بله من هم شما را می‌دیدم، دوستی‌ها وجود دارد. در قرآن می‌فرماید: «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ‏ََ»[۲]، دوستان روز قیامت با هم دشمن می‌شوند برای این‌که برای خدا نبوده برای دنیا بوده، آقا برو مزاحم من نشو من مانده‌ام که چه کنم. «إِلاَّ الْمُتَّقینَ»، امّا دوستی آن دوستان که براساس تقوا بوده سر جای خود است، آن‌ها با هم دوست هستند، اصلاً از بین نمی‌رود. این یک مطلب.

توصیف برادر دینی در حکمت ۲۹۵ نهج البلاغه

 مطلب دیگر این‌که این‌جا شارحین نهج البلاغه در تشخیص این شخص خیلی تلاش کرده‌اند که این شخص که بوده، خیلی زحمت کشیدند که تطبیق کنند این «أَخٌ فِی اللَّهِ» در گذشته چه کسی بوده است. چون واقعاً شنیدنی است اوصافی که حضرت برای او معیّن می‌کند خیلی شنیدنی است. بعضی خواسته‌اند بگویند کمیل است دیده‌اند بر او تطبیق نمی‌شود، مالک اشتر است بر او تطبیق نمی‌شود، رسول خدا است بر او تطبیق نمی‌شود، عمّار نه، میثم نه، اصلاً بر هیچ‌کدام از این‌ها تطبیق نمی‌شود. حضرت نخواسته بگوید منتها مشخّصات این برادر عجیب است که در آخر إن‌شاء‌الله به نتیجه می‌رسیم که امام (علیه السّلام) برای چه کسی این‌ها را بیان کرده است. دقّت بفرمایید خیلی زیبا است «کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ»[۳]، من در گذشته یک برادر خدایی داشتم. «وَ کَانَ یُعَظِّمُهُ‏… فِی عَیْنِی»، این برادر را در چشم من بزرگ می‌کرد.

دلیل بزرگ بودن آن برادر در چشم امیر المؤمنین (علیه السّلام)

چه چیزی بزرگ می‌کرد؟ «وَ کَانَ یُعَظِّمُهُ‏… فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»، چون دنیا را کوچک می‌دید به این خاطر در چشم من بزرگ بود. خیلی زیبا است «وَ کَانَ یُعَظِّمُهُ‏… فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»، کوچک بودن دنیا در چشم او، او را در چشم من بزرگ می‌کرد. اصلاً دنیا را چیزی نمی‌دانست، چیز مهمّی نمی‌دانست، زرق و برق‌های دنیا. حتّی بعضی یک کار خیر هم که می‌خواهند انجام دهند می‌خواهند به نام خود آن‌ها تمام شود از کنار آن یک وجهه‌ای پیدا کند. ما در تبریز که بودیم بچّه بودیم پیرمردها صحبت‌هایی می‌کردند نمی‌فهمیدیم، بعد دیدیم عجب‌های حرف‌هایی است. می‌گفتند: خدا ما را از شرّ اعمال خیر ما حفظ کند، یک کار خیری انجام می‌دهد امّا این‌قدر به خود مغرور می‌شود دوست دارد به او بگویند اگر شما نبودید ما رفته بودیم، آن یکی دوست دارد به او بگویند فقط یک پرده از خدا تو هستی! این‌ها چیزی نیست.

عظمت حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان جاهلیّت

نظیر آیت الله شیخ محمّد بهاری نیامده، نمی‌دانم به شما چه بگویم قبله‌ی علماء بوده، قبله‌ی اهل معرفت بوده، ایشان یک چیزی در مکتوبات خود دارد یک جمله است ولی اصلاً انسان دگرگون می‌شود. انسان باید در خود، در دوستان خود، در مردم دنیا، ابناء دنیا تجدید نظر کند، این چه معیاری است معیارهای الآن کجا است، چرا این‌طور شده است؟ چه می‌گوید؟ می‌گوید: پیغمبر اکرم این امر عظیم را که به دست گرفت شوخی نیست، یک عدّه بت‌ها را خدا بدانند برای آن‌ها قسم بخورند، آن‌ها را زیارت کنند، یک نفر بیاید بگوید همه‌ی این‌ها باطل است، دنبال کار خود بروید، «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا».[۴] با مقدّسات یک قومی این‌طور بازی کردن شوخی نیست، کاری می‌کند که مردم از خانه‌ها بیرون می‌آیند جلسه‌های شعرخوانی که آن‌ها با شعر زندگی می‌کردند بی‌فروغ می‌شود. نه این‌که کسی بیاید مانع شود پیغمبر که ظاهراً قدرتی نداشت خود او هم غریب بود، مرتّب هم برای او نقشه می‌کشیدند، او را تهدید می‌کردند، این‌جا کار سخت بود. شعر می‌خواندند، جلسه‌های شعرخوانی، یک آیه نازل شد تمام این‌ها خجلت زده شدند، ما فکر می‌کردیم ما صحبت می‌کنیم، این شعر شوخی نیست. در گذشته به جای صدا و سیما بود یک شعر می‌خواندند بازار بسته می‌شد، یک شعر می‌خواندند بازار باز می‌شد، یک شعر می‌خواندند به آن قبیله دختر نمی‌دادند، یک شعر درست می‌کردند از آن قبیله دختر نمی‌گرفتند، تاریخ دارد من بخواهم به شما بگویم صد جلسه تمام نمی‌شود چون خیلی مفصّل است.

زیبا بیان شدن داستان حضرت نوح و حضرت یوسف علیهم السلام در قرآن

در آن روزگار یک آیه نازل می‌شود: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم‏ * وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ»[۵]، طوفان حضرت نوح است از زمین آب می‌جوشد از بالا می‌آید. «قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی‏»، ای زمین آب خود را فرو ببر آسمان تو هم بایست آب نفرست. می‌دانید از لحاظ بلاغی این چه جمله‌ای است؟ بشریّت مانند این ندیده است. جمله‌ی بعدی، برادران حضرت یوسف (علیه السّلام) که حضرت یوسف فرمود: یک برادر را تا نیاورید من چیزی به شما نمی‌دهم آمدند گفتند: پدر این عزیز مصر یک برادر دیگر می‌خواهد چه کنیم؟ حضرت یعقوب گفت: با آن یکی خوب کنار آمده، من نقل به معنا می‌کنم، با آن یکی خیلی خوب بوده یکی دیگر هم بدهم؟

داستان دارد که خلاصه این‌ها قسم خورند «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ»[۶] که در قرآن خوانده‌اید. آخر آن‌جا بردند حضرت یوسف (علیه السّلام) یک تدبیری اندیشید که این برادر را نگه دارد، می‌دانید آن تدبیر را اندیشید و آخر او را دزد حساب کردند و آن‌ها هم رفتند گفتند: پدر جان «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ»[۷]، این هم که گفتی بیاوریم می‌آوردیم ولی او دزدی کرد. «وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظینَ‏َ»، ما که غیب نمی‌دانیم ولی ظاهراً ایشان دزدی کرده است. حیله‌ای بود که داستان آن مفصّل است. آمدند گفتند: «یا أَیُّهَا الْعَزیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبیراً»[۸]، یک پدر پیری دارد، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ»، یکی از ما را به جای او نگه دار. «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ‏»، ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم، یکی از ما را نگه دار.

گفت: نمی‌شود، برای چه؟ گفت: من این کار را انجام نمی‌دهم. می‌گوید: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ»[۹]، وقتی که مأیوس شدند دیدند قبول نمی‌کند. الآن اگر یک فیلم درست کنند به این زیبایی نمی‌شود، شما نگاه کنید چند نفر بروند از یک بزرگی خواهش کنند نشود برگردند در گوشه‌ای بایستند بگویند چه کنیم؟ آهسته صحبت کنند این قبول نمی‌کند چه کنیم؟ قرآن چه کرده است؟ یک جمله «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا»، وقتی ناامید شدند نجواکنان درگوشه‌ای ایستادند فقط نجوا می‌کردند، چه کنیم؟ این به او می‌‌گفت، او به این می‌گفت.

رشد کردن و گسترده شدن دین اسلام

این معنای عظیم به این عظمت شروع می‌شود تا این‌که بت‌شکنی می‌شود، کفّار کم می‌شوند، مؤمنین زیاد می‌شوند، بالاخره به آن‌جا می‌رسد که تمام دنیا را می‌گیرد، اسلام از مرزها عبور می‌کند به کجاها می‌رود، «وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً».[۱۰] این‌ها شوخی نیست وقتی که پیغمبر اکرم به امر خدا هجرت کرد به مدینه‌ی منوّره آمد مردم هجوم آوردند، بر لب بام‌ها، شاخه‌های درخت‌ها، پیغمبر که این‌قدر در مکّه غربت کشیده بود در مدینه همه آمدند.

«طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنَا مِنْ ثَنِیَّاتِ الْوَدَاعِ                     وَجَبَ الشُّکْرُ عَلَیْنَا مَا دَعَا لِلَّهِ دَاعٍ‏ٍ»

«أَیُّهَا المَبعوث فِینَا جِئتَ بِالأَمر المُطاع‏»[۱۱]

این ظاهراً یک سرود است ولی یک شهادتین دسته جمعی است اسم آن سرود است. «أَیُّهَا المَبعوث فِینَا جِئتَ بِالأَمر المُطاع»، ای آقایی که مبعوث شدی امر تو مطاع است. این امر چقدر بزرگ است؟

بی‌ادّعا بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در قبال دعوت

 این داستان پیغمبر، مسلمان شدن این‌ها، عزیمت کفّار، جنگ بدر، جنگ احد، غزوات، سرایا، همه را که حساب کنید شیخ محمّد بهاری (رضوان الله علیه) این امر عظیم را، من نمی‌دانم به شما چه بگویم جان من می‌سوزد سال‌ها است این جمله من را به خود مشغول کرده، می‌فرماید: پیغمبر اکرم… من یک صندوق بخواهم بسازم می‌خواهم من مطرح شوم، حاج آقا ۲۰ تومانی می‌دهی؟ با احساس غرور می‌گویم شب بیا ببینم به بچّه‌ها یادآوری کنم، کار او را راه می‌اندازم. حاج آقا قربان تو شوم تو نبودی چه می‌شد؟ در ظاهر هیچ.

خدا روح او را شاد کند آیت الله بهاء الدّینی یک وقت چنین چیزی بود ایشان یک نگاه تیزی کرد خیلی جمله‌ی شیرینی گفت، فرمود: این‌ها ارباب هوی هستند ولی کار انجام می‌شود، دنباله‌ی آن جالب است این‌ها ارباب هوی هستند ولی کار انجام می‌شود. بالاخره شخص می‌رود وام را می‌گیرد بیرون می‌آید، چقدر شیرین است. شیخ محمّد بهاری می‌فرماید: این امر به این عظمت، پیغمبر اگر می‌دید به دست یک اعرابی این انجام می‌گیرد خود او کنار می‌رفت.

داستان احترام گذاشتن شیخ عبّاس قمّی به شیخ عبّاس تربتی

الآن من این‌جا منبر رفته‌ام یک نفر بیاید از من بهتر می‌تواند مطلب را بگوید، تقوا داشته باشم پایین می‌روم. شیخ عبّاس قمّی (رضوان الله علیه) روی منبر بود، دریای علم، طلبه‌ها تعداد زیادی بودند یادداشت می‌کردند، یک مرتبه بین مبتدا و خبر پایین آمد، چه شد؟ دیدند یک شیخ پیرمرد، عبا کرباس، قبا کرباس، عمّامه کرباس، فرمودند: ایشان بهتر می‌گویند. چرا پایین آمد؟ وقتی آمد به منبر رفت گفتند: آقا چه بود؟ گفت: این شیخ عبّاس تربتی است. شیخ عبّاس تربتی پدر مرحوم آقای راشد بوده، گفت: این بهتر می‌گوید. آقا شیخ عبّاس صاحب تألیفات کثیره پایین آمد.

ویژگی‌های آن برادر در گفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام)

پس این‌طور شد که «أَخٌ فِی اللَّهِ» که برادر خدایی امیر المؤمنین داشته، گفتم شرّاح نهج البلاغه نتوانستند بفهمند چه کسی است، چرا این در نظر من بزرگ بود؟ «وَ کَانَ یُعَظِّمُهُ‏… فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ»، چون دنیا در چشم او کوچک بود در نظر من بزرگ بود.

شکم پرست نبودن

«وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ».[۱۲] این‌ها صفات این برادر است، «وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»، از سلطنت و حکومت شکم خود خارج بود. بعضی این‌طور نیستند می‌گویند من باید همه چیز بخورم. من از بعضی اصطلاحات متنفّر هستم، یک فرد درشت هیکلی در پیاده‌رو می‌رود همه چیز هم خورده، آقا سلام علیکم برّه تو دلی دارید؟! دوست ندارم بگویم کوفت بخوری امّا چه خبر است؟ حال تو بد نمی‌شود؟ همه چیز ما باید بخوریم؟ نمی‌شود. «وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا… یَتَشَهَّى‏ مَا لَا یَجِدُ»، چیزی را که نمی‌یافت، به دست نمی‌آورد، حتّی اشتهای آن را هم نداشت. «وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ»، وقتی هم پیدا می‌کرد خیلی زیاد نمی‌خورد.

یک برّه آوردند برویم همه را بخوریم؟ «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ‏».[۱۳] یک نفر می‌گفت این‌قدر بخورید که اگر گفتند ناهار چه داشتید با دو انگشت دربیاورید بگویید از این‌ها داشتیم! چه خبر است؟ کمتر بخور برای خود تو بهتر است. یک نفر را نشان می‌داد واقعاً عجیب است با یک دست نوشابه می‌خورد با دست دیگر هم سبزی خوردن، در همین حال ماست هم می‌خورد! مگر باید از تو بگیرند؟ یک مثل است می‌گویند یک نفر حاجتی داشت گفت: ۴۰ نفر از گداهای کوچه‌ها را دعوت می‌کنم طعام می‌دهم تا سیر شوند، نذر او این بود. گداها فهمیدند نذر او این است که سیر شوند. رئیس آن‌ها می‌گفت: بخورید، نذر او این است، هر چه می‌توانید بخورید. از یک اتاق یک صدای انفجار آمد گفتند: چه شد؟ گفتند: مشت رجب سیر شد! یکی از آن‌ها ترکیده بود! گاهی این‌طور هم می‌شود.

«وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ»، اگر هم پیدا می‌کرد زیاد نمی‌خورد، به اندازه‌ی معمول.

کم صحبت کردن و زیبا صحبت کردن

«وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً»، بیشتر عمر خود را ساکت بود، هیچ حرفی نمی‌زد. «فَإِنْ قَالَ»، اگر صحبت می‌کرد «بَذَّ الْقَائِلِینَ»، موقعی که صحبت می‌کرد تمام سخنوران را محکوم می‌کرد، از کار می‌انداخت، این‌طور سخت می‌گفت که آن‌ها از میدان به در می‌شدند. صحبت نمی‌کرد اگر هم می‌کرد تمام آن‌ها را محکوم می‌کرد. «وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ»، کسانی که سؤال‌های علمی داشتند با جواب‌های علمی تشنگی علمی آن‌ها را از بین می‌برد، شفا می‌داد، آن‌ها را سیراب می‌کرد. چقدر زیبا، این برادر چه برادری بوده، صفات را ببینید.

مستضعف بودن

«وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً»، ضعیف بود، شاید تا اندازه‌ای انسان ضعیفی بوده خیلی قوی نبوده، امّا مستضعف هم بوده است. مستضعف دو معنا دارد، مستضعف از اوّل انقلاب در بین مردم رایج شد من به یاد دارم یکی از سیاسیونی که خیلی هم ادّعا داشت در بدو انقلاب گفته بود: چرا به ملّت ما توهین می‌کنید؟ ملّت ما خیلی هم قوی هستند. گفتم صرف و نحو این درست نیست. چون مستضعف دو معنا دارد، مستضعف یک وقت به معنای ضعیف شمرده شده، یک انسان قوی را ضعیف می‌شمارند، قوی است ولی می‌گویند چیزی نیست. معنای دوم چیست؟ ضعیف خواسته شده، یکی را می‌خواهند که ضعیف بماند این مستضعف است، یکی قوی است ضعیف می‌شمارند این هم مستضعف است. این‌جا می‌فرماید که ضعیف بود ولی مستضعف هم بود، یک عدّه می‌خواستند ضعیف بماند یا ضعیف می‌شمردند. ظاهراً یک انسان نحیف، لاغر، وقتی صحبت می‌کرد همه را محکوم می‌‌کرد، ساکت بود با کسی کاری نداشت.

جدّی و قوی بودن در مسائل مهم

امّا «فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ»، یک مسئله‌ی جدّی پیش می‌آمد، خطری پیش می‌آمد باید جلوی آن گرفته می‌شد، مثلاً عدّه‌ای مورد هجوم قرار می‌گرفتند، یک خطری بود، چه می‌شد؟ می‌فرماید: «فَهُوَ … لَیْثٌ عَادٍ وَ صِلُّ وَادٍ»، این مانند شیری که غرّش‌کنان می‌رود به طرف آن می‌رفت و مانند مار دشت، چون می‌گویند مارهای دشت از مار جاهایی که درخت دارد و آب دارد خطرناک‌تر هستند. این نسخه‌ بدل‌هایی دارد در گذشته دیده‌ام. «فَهُوَ … لَیْثٌ عَادٍ»، جالب است بدانید، نکته‌های مهمّی است، نسخه‌های نهج البلاغه نسخه بدل دارند. خدا روح آیت الله العظمی بهجت را شاد کند دو مرتبه به من یک چیزی فرمودند مفاد آن این بود که می‌فرمودند نهج البلاغه بگویید، من وقتی می‌گویم به یاد ایشان می‌افتم. بنابراین بعضی جاها را من نسخه بدل درآورده‌ام، من چند نسخه‌ تهیّه کرده‌ام نسخه بدل‌ها ۱۰ مورد، ۲۰ مورد شده درآوردیم. بعضی نسخه‌ها «لَیْثٌ غَاد‏ٍ» نوشته است، فرق چیست؟ «لَیْثٌ عَادٍ» بگوییم مثل شیری که دارد می‌دود یا غرّش‌کنان به طرف شکار می‌رود، امّا اگر «غاد» بخوانیم از غدوّ است یعنی شیری که صبح زود از خواب بیدار شده، شیر صبح زود که بیدار می‌شود من از نزدیک دیده‌ام، وقتی که صبح از خواب بیدار می‌شود نعره‌هایی می‌زند چون گرسنه است، بیدار شده خیلی خطرناک است، شیری که صبح از خواب بیدار شده خطرناک است. بعضی از نسخه‌ها «لَیثٌ غاد» یعنی شیری که صبح تازه از خواب بیدار شده، «لَیْثٌ عَاد» یعنی شیری که دارد می‌دود، غرّش می‌کند. «وَ صِلُّ وَادٍ»، مار وادی، مار وادی هم خطرناک است تند هم می‌رود، وقتی جدّ می‌آمد مثل این‌ها بود.

بیان کردن حجّت فقط در نزد قاضی

صفت‌های دیگر «لَا یُدْلِی بِحُجَّهٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً»، اگر این با کسی اختلاف داشت حجّت‌های خود را بیان نمی‌کرد. همه می‌دانند حق با من است، بگذار پیش قاضی برویم من آن‌جا ثابت می‌کنم ایشان این‌طور کرده، می‌‌‌گوید این‌ها را نمی‌گفت تا پیش قاضی می‌رفت. چرا این قدر صحبت می‌کنی؟ کسانی هم که گوش می‌کنند او را تأیید می‌کنند گناه می‌کنند. قاضی عادل که احکام را می‌داند متخاصمین هم جلوی او نشسته‌اند، هم این را می‌بیند هم آن را می‌بیند، هم علم دارد هم عدالت دارد، با وجود این می‌گوید: «القَاضی عَلَى شَفِیرِ جَهَنَّمَ»[۱۴]، قاضی در لبه‌ی جهنّم است، قاضی عالم عادل که متخاصمین جلوی او نشسته‌اند در لبه‌ی جهنّم است، آن وقت هنوز هیچ صحبتی نشده بگوییم آقا شما راست می‌‌گویید، بله بروید؟

بعد به آن‌جا می‌رود می‌فهمد چه خبر است بعد می‌بیند همه اشتباه بوده است. «لَا یُدْلِی بِحُجَّهٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً»، این حجّتی بیان نمی‌کرد تا پیش قاضی برود، به آن‌جا برو هر چه دوست داری بگو.

عدم قضاوت نادرست در امورات مردم

این را دقّت بفرمایید این خیلی مهم است می‌گوید: «کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا… یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ». اوّل انقلاب بنده به پادگان‌ها رفتم، به مراکز ارتشی به عنوان طلبه سر می‌زدم. سر زدم یک وقت چیزهایی می‌گفتم می‌دیدم مثل این‌که این‌ها از خواب بیدار شده‌اند، می‌گفتند به خدا کسی به ما نگفته بود. مثلاً یک سرهنگی می‌خواهد درجه بگیرد، سرتیپ است سرهنگ شود، پرونده‌ی او را می‌آوردند انجام فرائض دینی از او دیده نشده است. این چه حرفی است؟ روزه می‌گیرد بیاورد به تو نشان دهد؟ نماز هم شاید برود یک جای دیگر بخواند. به آن‌ها گفتم: من یک طلبه هستم این‌قدر به شما سر زده‌ام تا حالا در این پادگان نماز خوانده‌ام؟ نه، حتّی اذان هم می‌گفتند یک مصلحتی بود نخواندم، یک چند نفر مقدّس هم ایراد گرفتند گفتم شما صحبت نکنید، یک سرّی است، شما چه کار دارید؟ پنج، شش ساعت به مغرب مانده می‌روم می‌خوانم.

گفتند: و الله کسی به ما نگفته بود. طبعاً بعضی چیزها به لطف پروردگار عوض شد. من در سیاست نسائیّه دخالت نمی‌کنم چون خطرناک است ولی دقّت کنند، این خانم‌ها بشنوند که یک نفر در اقصی نقطه‌ی دنیا زن گرفته از همین‌جا در منزل خود می‌گویند این چه کاری است کرده است؟ خانم با او چه کار داری؟ چون این خیلی مثال غالبی است این مثال را زدم، رایج است، با او چه کار داری؟ تو عذر این آقا را می‌دانی چرا زن گرفته است؟ از این‌جا انسان به آمریکا، به انتهای آفریقا، به استرالیا می‌گوید این چه کاری است کرده است؟ فراوان از این چیزها داریم من دیده‌ام جلوی آن‌ها را گرفته‌ام گفتم چیزی نگویید. «کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا… یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ»، یک وقت چیزی است انسان می‌تواند در آن عذری تصوّر کند، من دیده‌ام امروز یک نفر در گوشه‌ای در ماه رمضان آب می‌خورد، این‌جا می‌شود چه عذری تصوّر کرد؟ یا مسافر است، یا مریض است، یا از یاد برده، گاهی انسان از یاد می‌برد. پس بنابراین همین که دیدیم بگوییم این روزه می‌خورد و برویم آبروی او را در مسجد در اداره ببریم؟ خیر، این‌جا جایی است که می‌شود عذری تصوّر کرد. امّا یک وقت یک نفر ۲۴ ساعت با شما بوده دیدید نماز نخوانده، این‌جا دیگر عذر پذیرفته نمی‌شود. نماز مغرب و عشاء را فراموش کردی، نماز صبح را هم فراموش کردی؟ ظهر و عصر را هم فراموش کردی؟ قاعدتاً به این شکل نمی‌شود ۲۴ ساعت انسان فراموش کند، پس این‌جا حضرت یک قیدی گذاشته است.

«کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا… یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ»، می‌فرماید اگر از کسی چیزی می‌دید که عذری می‌شود تصوّر کرد ملامت نمی‌کرد، چیزی نمی‌گفت تا عذر او را گوش بدهد. ببخشید من دیروز دیدم که شما آن‌جا آب خوردید، می‌گوید من فراموش کردم درست می‌گویید، امّا حالا عذر او را نشنیده راه بیفتد… خیلی چیزها این‌طور است عذر شخص را بشنو بعد هر چه می‌گویی بگو، ما همین که عمل را می‌بینیم آبروی او را می‌بریم.

عدم شکایت از سختی‌ها و دردها

«وَ کَانَ لَا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ»، ناله‌ی بعضی خیلی زود بلند می‌شود، من دیشب نخوابیدم دارم می‌میرم. می‌فرماید از وَجَعی، از دردی شکوه نمی‌کرد مگر وقتی که خوب می‌شد، می‌گفت من دردی داشتم الحمدلله خوب شد. البتّه یک وقت‌هایی استثناء هم وجود دارد یک وقت خدای ناکرده چیز خطرناکی است باید بروم به متخصّص بگویم.

عمل کردن به گفته‌ها

بعد می‌فرماید که «وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ»، انجام می‌داد آنچه را که می‌گفت، «وَ لَا یَقُولُ مَا لَا یَفْعَلُ»، چیزی را که انجام نمی‌داد اصلاً نمی‌گفت. من دیدم بعضی کاری انجام نمی‌دهند امّا به بعضی دیگر برسند موعظه، نصیحت. یک وقت خانمی بود دیدم با شوهر خود ناسازگاری می‌کند، گفتم یک میکروفن به دست تو بدهم چقدر می‌توانی صحبت کنی؟ اصلاً روانشناس می‌شوی، این‌طور نکن، شب که ایشان تشریف می‌آورند برو جلو سلام بده، یک شاخه گل بخر روی سفره بگذار، خیلی چیزها بلد است ولی خود او که باشد… می‌گویند خلفای عبّاسی یک پسوند بالله داشتند، المتوکّل علی الله، المعتضد بالله، المقتدر بالله، نوبت به یکی که رسید دید همه چیز را برداشته‌اند گفت من چه کنم؟ یکی گفت: تو هم نعوذ بالله بگذار! «وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ… وَ لَا یَقُولُ مَا لَا یَفْعَلُ».


 

[۱]– نهج البلاغه، ص ۵۲۶٫

[۲]– سوره‌ی زخرف، آیه ۶۷٫

[۳]– نهج البلاغه، ص ۵۲۶٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ‏۱۸، ص ۲۰۲٫

[۵]– سوره‌ی هود، آیه ۴۴٫

[۶]– سوره‌ی یوسف، آیه ۶۶٫

[۷]– همان، آیه ۸۱٫

[۸]– همان، آیه ۷۸٫

[۹]– همان، آیه ۸۰٫

[۱۰]– سوره‌ی نصر، آیه ۲٫

[۱۱]– الوافی، ج ۱۷، ص ۲۱۳٫

[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۵۲۶٫

[۱۳]– سوره‌ی واقعه، آیه ۸۳٫

[۱۴]– أصل الشیعه و أصولها، ص ۱۳۶٫