چندان از حکومت حضرت امیر (علیه السّلام) در مدینه نگذشته بود که بلوای جمل پیش آمد. در بلوای جمل عرض کردیم امیر (سلام الله علیه) که حکومت‌ها را تقسیم می‌کرد به آن کسانی که دنبال مقام نبودند تقریباً همه‌ی حکومت‌ها را دادند. البتّه به این معنی نیست که هر کسی که از طرف امیر (سلام الله علیه) منصوب شد بعداً هم نشان داد آدم خوبی است. این خیلی بحث مهمی است.

یک بحثی در قضا داریم که رسول خدا فرموده است: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[۱] من پیغمبر هستم که قضاوت بکنم این‌طور نیست که با علم غیب خود قضاوت کنم مثلاً مجرم و متّهم را بیاورند و بگویند فلان فلان شده آن فلان پول را کجا گذاشتی؟ چون نمی‌شود از آن استفاده کرد من اگر قاضی بشوم آن را ندارم. لذا با بیّنه یعنی دو شاهد «الْأَیْمَانِ» یعنی قسم خوردن این چیزهایی که در دادگاه‌ها مطرح است. یعنی آن چیزهایی که در دادگاه‌ها حجّت حساب می‌شود، محکمه پسند است من هم با همین‌ها قضاوت می‌کنم.

البتّه امیر (سلام الله علیه) یا وجود مقدّس خاتم انبیاء به عنوان این‌که نابغه هم بودند مثل قضاوت‌های امیر المؤمنین. گاهی از نبوغ خود در ماجرایی استفاده می‌کند و شخص خود را نشان می‌دهد اگر نگاه کنید آن علم غیب نیست. مثل ماجرای معروف که بچّه را نصف می‌کنند مادر می‌گوید نه. امیر از علم غیب خود استفاده نمی‌کرد لذا بعضی از کسانی که به حکومت منصوب شدند هم زمان امیر المؤمنین، هم زمان بعد از امیر المؤمنین، ائمّه‌ی بعدی گاهی وکلای آن‌ها خائن بودند این نشان می‌دهد که به ظاهر حکم می‌کردند. یعنی هر کسی که والی حکومت امیر المؤمنین است لزوماً خوب نیست، هر کس وکیل امام کاظم (علیه السّلام) است لزوماً خوب نیست، ملاک الآن او است. الآن هم با امیر است نوکر او هم هستیم.

در جریان جمل که رفتند باید یک جایی برای کودتا انتخاب می‌کردند مکّه جای خوبی نبود هم نزدیک مدینه بود، هم امیر المؤمنین قریشی بود، بنی هاشم حضور داشتند ولو نخواهند از امیر دفاع کنند که بیشتر آن‌ها بعداً دفاع نکردند امّا برای آن‌ها افت داشت که در خانه‌ی خودشان یک نفر کودتا کند. ثانیاً مکّه جای مقدّسی بود هیچ کسی دوست نداشت آن‌جا خونریزی صورت بگیرد؛ چون ننگ ابدی پیدا می‌شد.

سیّد الشّهداء هم بعدها با این‌که می‌توانست در مکّه حکومت تشکیل دهد حکومت تشکیل نداد و عبدالله بن عمر که حکومت تشکیل داد و شکست خورد و دو بار منجنیق به خانه‌ی خدا خورد  صدها سال شعرا علیه او شعر گفتند. شعرا که می‌گوییم یعنی رسانه‌ها. مدام سالگرد ۹ دی تلویزیون علیه آن برنامه پخش می‌کنند. وقتی می‌گوییم شعرا علیه او شعر گفتند یعنی در رسانه‌ی عمومی تخریب شد. آن‌ها نمی‌توانستند در مکّه کاری انجام دهند، در مدینه هم که حکومت امیر المؤمنین شروع شده بود لذا به سمت عراق آمدند. کوفه جای خوبی نبود. چرا؟ چون چند نفر حضور داشتند و اجازه نمی‌دادند در کوفه چنین کودتایی صورت بگیرد. این نقش خواص را نشان می‌دهد.

در کوفه حجر بن عدی بود. حُجر کسی بود که وقتی امیر هم شهید شد، می‌آمد در مسجد می‌نشست، مسجد کوفه صد هزار تا آدم داشت، مسجد کوفه با ۴۰ هزار نفر ساخته شد زمان زیاد بن ابیه که من این ماجرا را تعریف می‌کنم صد هزار نفری شد یعنی همیشه مسجد بزرگی بود چون لشگر اسلام در آن نماز می‌خواند. دو کوهه‌ی اسلام بود لذا همیشه بزرگ بود، از همان روز اوّل بزرگ بود. زیاد بن ابیه روی منبر نشسته بود پشت منبر هم یک در مخفی بود به قصر می‌رفت که بادیگاردها به زحمت نیفتند، روی منبر می‌نشست و شروع به توهین علیه امیر المؤمنین می‌کرد، حجر که وارد می‌شد حرف را عوض می‌کرد. نه پادشاه بود، نه حاکم بود. یک نفر آدم حجر بود.

 


پی نوشت ها

[۱]– الکافی، ج ‏۷، ص ۴۱۴٫