بعد از واقعه‌ی جمل از نظر اعتقادی و دینی، تقریباً حقانیّت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) محرز شده بود، برای عراق و حجاز محرز بود. نمی‌گویم شام، چون مردم شام توسّط معاویه اسلام آورده بودند و در شانتاژ رسانه‌ای او زندگی می‌کردند. تفکّر آن‌ها، اطّلاعات آن‌ها از اسلام به اندازه‌ی آن چیزی بود که معاویه می‌گفت. مثلاً اسکافی که خیلی هم قدیمی است، یک معتزلی از طرفداران امیر المؤمنین است، یک کتابی در دفاع از امیر المؤمنین نوشته است، ۲۴۰ مرده است، یعنی زمان ائمّه از دنیا رفته است. می‌گوید: این‌قدر این شامی‌ها بی‌خبر بودند که مثلاً یک نفر در یک جایی در صفین گرفتار شد، شمشیر را بلند کردند به او بزنند، گفت: به خدا قسم امام من هم عمر بن ابی‌طالب است. یعنی در این حد خبر نداشتند چه خبر است و مسعودی هم می‌نویسد که این‌ها وقتی با هم صحبت می‌کردند -چون معاویه به امیر المؤمنین دشنام می‌داد- می‌گفتند: این علی چه کسی است؟ یکی گفت: این علی شوهر عایشه بوده است، دائم با هم دعوا می‌کردند. یعنی اطّلاعات آن این‌قدر است.

نکته‌ی بعدی این است که مردم شام اهل معامله هستند، جالب این است که عمرو عاص هم این را می‌گوید. بد نیست جمله‌ی عمرو عاص را در مورد مردم شام بشنوید، جالب است. این کتاب سیر الاعلام النّبلاء که ذهبی از اعاظم درجه‌ی اوّل اهل سنّت نوشته است، دو، سه حرف جالب در مورد عمرو عاص دارد، یکی از آن‌ها این است که می‌گوید: «قَالَ رَجُلٌ لِعَمرو بنِ العَاص: صِف لِیَ الأمصَار» بگو مردم شهرها چطور هستند؟ -حالا آن قسمت که بحث ما است را می‌گویم- عمرو عاص این‌طور گفت: «أهلُ الشَّام أطوَعُ النَّاس لِمَخلُوق» مطیع‌ترین نسبت به مخلوق هستند. «وَ أعصَاهُ لِلخَالِق» و گنهکارترین مردم نسبت به حضرت حق. خلاصه اهل معامله هستند.

 شاید من قبلاً هم گفته باشم، یک نفری به شام رفت و شتر خرید. شرط این بود که شتر ماده‌ی باردار خریده است، یک شتر نر به این فروختند. گفت: دیگر نر و ماده در شتر خیلی فرق می‌کند. باز کفتر بود، تشخیص سخت بود، آن هم ماده‌ی باردار کجا، شتر نر کجا! ماده‌ی باردار فروختی. گفت: نه، این ماده‌ی باردار است. گفت: این نر است، آشکار است که نر است. فروشنده گفت: نه این ماده‌ی باردار است. قبول نداری، یک نفر را به عنوان حکم قرار بدهیم. به همسایه‌ی بغلی گفت: بیا، آقا این شتر چیست؟ مگر این ماده‌ی باردار نیست؟ گفت: بله. طرف گفت: به یک کسی دیگر بگو بیاید. گفت: چه کسی را در بازار بگویم. شخصی را نشان داد. فروشنده به آن شخص گفت: مگر این شتر ماده‌ی باردار نیست؟ گفت: بله. احساس افسردگی به این بنده‌ی خدا دست داد، پیش معاویه رفت و شکایت کرد. گفت: ۴۰ نفر آدم جلوی چشم من می‌گویند: این شتر نر ماده‌ی باردار است. معاویه خندید، گفت: چقدر پول شتر را دادی؟ مثلاً گفت: این‌قدر دینار. معاویه گفت: بیا این پول را بگیر. گفت: بروید بیرون من با این کار دارم -چون فهمید او عراقی است- پرسید: از کجا هستی؟ گفت: از عراق هستم. معاویه گفت: می‌روی به علیّ بن ابی‌طالب می‌گویی معاویه با سپاهی می‌آید که اگر نخواهند فرق شتر ماده با نر را هم نمی‌بینند. یعنی هر چه که من بگویم می‌گویند. این مسئله که شب گذشته من عرض کردم حقّ و باطل روشن بود، حقّ و باطل برای حجاز و عراق روشن بود، برای مردم شام برای یک عدّه روشن نبود، یک عدّه هم اهل معامله بودند، نیاز نبود روشن باشد.