«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

در محضر خطبه‌ی صد و پنجم نهج البلاغه هستیم. پنج روز بعد از این‌که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت رسیدند، یک مقدّمه‌ی مهمّی دارد که به نظر حقیر هم درس عبرت است، هم تکریم مقام مالک اشتر (سلام الله علیه) است. به همین جهت مقدّمه‌ای عرض می‌کنم که اگر رسیدیم وارد خطبه هم می‌شوم، به فرمایش امیر (سلام الله علیه) اشاره می‌کنم؛ اگر نه در مقدّمه‌ی آن می‌مانیم. با توجّه به مناسبت این روزها این مقدّمه‌ای که عرض می‌کنم به فضای امروز مرتبط است.

 

تفتیش نکردن عقاید توسّط پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

 وقتی مکتب خلفا امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از لحاظ سیاسی از جامعه حذف کرد، دوران خلیفه‌ی اوّل به سرکوب مخالفین گذشت. بخشی از این مخالفین کفّار بودند یا مرتدّانی که از اسلام برگشته بودند، طبیعی هم بود. بالاخره وقتی اسلام سال‌های پایانی قدرت گرفته بود، خیلی‌ها به طمع این‌که به چیزی برسند، به اسلام ملحق شده بودند یا دیگر توان مقابله با اسلام را نداشتند، رسول خدا هم اهل تفتیش عقاید نبودند، همین که کسی به ظاهر اقرار می‌کرد، با بقیه‌ی مسائل کار نداشتند، مگر این‌که او چیزی بروز می‌داد، این‌طور نبود که اگر کسی می‌آمد شهادتین می‌گفت، می‌گفتند: از کجا معلوم که تو بعداً قرار است مسلمان بمانی؟

 

علّت تفتیش عقاید توسّط معاویه

 این کار معاویه بود. چون معاویه از نامسلمان‌ها جزیه می‌گرفت؛ وقتی می‌آمدند، اسلام بیاورند می‌گفت: از کجا معلوم شما بعداً برنگردید، مرتد بشوید؟ حالا خود معاویه و پدر او، مادر او و همه‌ی فامیل او معلوم هستند چه کسی هستند. طرف می‌آمد می‌گفت: می‌خواهم مسلمان بشوم. معاویه می‌گفت: از کجا معلوم که تو بعداً نمی‌خواهی برگردی؟ می‌گفت: حالا که آمدم شهادتین بگویم. می‌گفت: نه چند سال باید کار بکنی، اسلام بیاوری، مسجد بیایی، فعلاً جزیه‌ی خود را هم بده. گاهی از بعضی گروه‌ها تا ده سال مالیات یهود و نصارا را می‌گرفت، در حالی که طرف اسلام آورده بود. به رسمیّت نمی‌شناخت، نه این‌که خود را می‌دید، اسلام آوردن دیگران را به رسمیّت نمی‌شناخت. خودش را خبر داشت که چطور است.

 

علّت مرتد خواندن عدّه‌ای از مسلمان‌ها توسّط خلیفه‌ی اوّل

بخشی از عمر کوتاه خلافت خلیفه‌ی اوّل به جنگ با اهل ارتداد گذشت، بخشی هم اهل ارتداد را توسعه دادند- که نمی‌خواهم وارد این قسمت بشوم طولانی می‌شود و به بحث ما خیلی ربطی ندارد- آن هم این است کسانی که با حکومت او مخالفت کردند، مخالفان خاموش، مخالفانی که جنگ نظامی نداشتند، زکات پرداختند نمی‌کردند، می‌گفت: زکات… شما می‌دانید در فقه باید زکات را به مؤمن داد، هم باید متصدّی اخذ زکات و صدقات و این‌ها از اهل تقوا باشد، هم باید به مؤمن پرداخته بشود؛ یعنی خرج مؤمنین هم می‌کنند. یک عدّه‌ای که او را خلیفه نمی‌دانستند، زکات را به او نمی‌دادند، خلیفه‌ی اوّل هم گفت: هر کسی که زکات ندهد، من او را به عنوان مشرک می‌دانم، کافر هستند و در آن دوران عدّه‌ی زیادی از مخالفین را با جنگ از سر راه برداشت.

 

تکفیر مسلمانان بدعت خلیفه‌ی اوّل

 این مسئله‌ای نیست که یک کسی مثل بنده این را جدید بگویم. هم در اهل سنّت معروف است، هم علّت قتل عامی که امروز داعش و تکفیری‌ها می‌کنند اگر نگاه بکنید، همین است. هم محمّد بن عبد الوهاب در جلد ۹، صفحه‌ی ۲۴۰ کتاب الدّرر الثّنیّه که نامه‌های حکومتی عربستان زمان مفتیان گذشته‌ی آن‌ها است، در عربستان منتشر کردند تصریح می‌کند که می‌گوید: چرا شما این مسلمان‌ها را می‌کشید؟ این‌ها که همه بت پرست نیستند، بعضی از این‌ها سنّی‌هایی هستند که… شهرهای مکّه، مدینه این‌ها سنّی بودند، برای چه این‌ها می‌کشید؟ می‌گوید: این‌ها زکات به حکومت ما نمی‌دهند و ما مثل صدّیق -منظور او خلیفه است- که مانعین زکات را کالمشرکین برخورد می‌کرد، ما هم با این‌ها کالمشرکین برخورد می‌کنیم. زن‌ها را کنیز می‌بریم، مردها را می‌کشیم، بچّه‌ها را هم ملحق به کفّار می‌دانیم. سهم ما را باید بدهید. لذا حکومت او فرصت دیگری پیدا نکرد و دوران جنگ داخلی است؛ منتها جنگ‌های داخلی که یک طرف، یک طرف دیگر را تکفیر کرده است. یعنی جریان خلیفه مخالفین خود را تکفیر کرد، آمدند کشتند.

 

شدّت خشونت در دوران خلیفه‌ی دوم

دوران خلیفه‌ی دوم، دوران بسیار، بسیار خشنی است که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در تحلیل خود از آن روزگار می‌گویند: طوری به مردم سخت گرفته شده بود که کأنّه این چوبه یا لگامی که به بینی مرکب می‌زنند، حلقه از این غضروف بینی رد بکنند، توان ندارد، اگر بکشی پاره می‌شود، اگر رها بکنی، نمی‌توانی آن را کنترل بکنی. خیلی دوران سختی برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. کم کم خلیفه‌ی اوّل، دوم تبدیل به یک نائب پیغمبر می‌شود و بلکه کسی که از پیغمبر برتر است -این هم خیلی بحث جالبی است که یک وقتی باید مطرح بشود- دیگر کم کم فضائل او در دوران حکومتش رشد می‌کند. بالاخره قدرت در دست آن‌ها بود.

درخواست جندب ازدی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای بیان فضائل ایشان در شهر کوفه

 تا حکومت به خلیفه‌ی سوم می‌رسد؛ وقتی خلیفه‌ی سوم می‌خواهد به حکومت برسد -تا این‌جا را می‌خواستم عرض بکنم- جندب ازدی از معدود شیعیان امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. این شیعه است، نه شیعیانی که در کوفه هستند که ما قبلاً عرض کردیم، این‌ها سنّی هستند، فقط از نظر سیاسی با امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم عقیده هستند. این می‌آید به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گوید: آقا من بروم شما را در کوفه تبلیغ بکنم؟ خوب پنج سال است، شش سال است که کوفه شکل گرفته است، ساخته شده است، شهر نظامیان است، مثلاً شهر مدافعان حرم است، بالاخره کسانی در آن هستند که این‌ها مرزداران بلاد اسلامی هستند، این‌ها در جنگ با کفّار به سر می‌برند. حضرت فرمود: به زحمت می‌افتی؟ گفت: آقا من وظیفه داریم، این‌ها شما را نمی‌شناسند، غرض من این جا است.

 

ناشناخته بودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای مردم

همه‌ی این‌ها را گفتم تا این‌جا این را بگویم؛ گزارش‌های تاریخی می‌گوید: سال ۲۳ هجری تازه مسلمان‌های رزمنده‌ی اسلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نمی‌شناختند. فقط در این حد می‌دانستند که پیغمبر دو تا داماد دارد، الآن یکی از آن‌ها خلیفه‌ی سوم شده است، یکی از آن‌ها هم علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) است، در این حد می‌شناختند. دو دختر خود را به عثمان داده است و یکی از آن‌ها را به علی (علیه السّلام). این شناخت مردم از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود.

 

یکی از علل ناشناخته بودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعد از وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)  

چون می‌دانید خلیفه‌ی دوم اجازه نمی‌داد اصحاب پیغمبر از مدینه خارج بشوند که بروند این طرف و آن طرف حرف بزنند. یک گزارش بسیار عجیبی در تاریخ وجود دارد که خیلی معمّا است. قرظه بن کعب انصاری که در کربلا یک پسر او در سپاه کوفه است، یک پسر او در سپاه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) است. یعنی یک فرزند او شهید کربلا است، عمر بن قرظه و علیّ بن قرظه که متأسّفانه در سپاه دشمن است که وقتی برادر او شهید می‌شود، به امام دشنام می‌دهد که تو برادر من را جهنّمی کردی (معاذالله) از یک خانواده هستند. این قرظه بن کعب انصاری از اصحاب قدیمی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. می‌گوید: یک روز خلیفه‌ی دوم من را فرستاد، می‌خواست به کوفه بروم، امور دینی مردم را به دست بگیرم و کوفه هم شهر مهمّی است، پر جمعیت است. دیدم که با من همراه شد، مدام منتظر بودم که خداحافظی بکند، دیدم دارد می‌آید. به دیواره‌ی شهر کوفه (به نظر منظور مدینه است) رسیدیم، دیدم باز هم دارد می‌آید. از شهر خارج شدیم دیدم باز هم دارد می‌آید، اصلاً سابقه نداشت خلیفه این‌قدر ادب بکند. تا رسیدیم به دو راهی که دیگر راه جدا می‌شد، یک را به سمت کوفه می‌رفت، یک راه به سمت دیگر، گفت: می‌دانی چرا تا این‌جا آمدم تو را بدرقه بکنم؟ می‌گوید: من گفتم: لابد چون صحابه هستم. گفت: نخیر، شما دارید به شهری می‌روید که این‌ها پیغمبر را ندیدند، از کوچه‌ها که رد بشوی، صدای قرائت قرآن بلند است، قرآن می‌خوانند. می‌پرسند: این چه زمانی نازل شد، به دلیل چه ماجرایی بود، خوب چه کسی را تخریب کرده است، از چه کسی تجلیل کرده است؟ این مؤمن این‌جا اوّلین بار در مورد چه کسی نائل شد؟ این فاسق اوّلین بار این‌جا در مورد چه کسی نازل شد؟ چه کسانی صدای خود را مقابل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بلند کردند که آیه آمد: صدای خود را پایین بیاورید. چه کسانی ادب کردند، چه کسانی (معه)۱۰:۵۴؟؟ بودند. همین‌طور می‌خواندند. گفت: «أِقلُّ الرِّوایَه عَن رَسُولِ الله (صلّى الله علیه و سلّم)»[۴] برای این‌ها از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت نخوانی «وَ أنا شَریکُکُم» من در ثواب این کار با شما شریک هستم. برای این‌ها حدیث پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نگویید، من در ثواب آن با شما شریک هستم! من خجالت می‌کشم که این حرف را باز بکنم یعنی چه. آدم باید از بیان چه حرف لغوی (معاذالله) را استنکاف بکند و بگوید إن‌شاءالله نگفتن آن ثواب دارد و بعد من را در ثواب آن شریک بکن. «وَ أنا شَریکُکُم».

 

ممانعت از بیان فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) در کوفه

لذا مردمی که تازه اسلام آورده بودند مثل کوفی‌ها که عمده‌ی آن‌ها یمنی هستند، رزم‌آوران اسلام هستند ولی ماجراهای قدیمی اسلام را که خبر ندارند، بسیاری از این‌ها در زمان حکومت خلیفه‌ی دوم اسلام آوردند. اوج قدرت رسول الله بعد از فتح مکّه بود، دیگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرصتی نداشتند، دو سال بعد از دنیا رفتند. لذا وقتی اسلام در شبهه جزیره به پیروزی رسید و توسعه پیدا کرد، کار دست خلفا بود. این‌ها هم حدیث نشنیده بودند، کسی که نشنود، خبر ندارد. لذا سال ۲۳ هجری، جندب می‌آید به امیر المؤمنین (علیه السّلام) عرض می‌کند که هیچ کسی شما را در این کوفه نمی‌شناسد! اجازه بده من بروم شما را توصیف بکنم، بگویم شما چه کسی هستید؟ حضرت اجازه نمی‌دهند. تازه می‌خواهد حکومت عثمان شروع بشود. جندب به کوفه رفت، شش هم او را تحمّل نکردند و او را به زندان انداختند. فکر نکنید جندب آن موقع رفت از غدیر و غصب خلافت و این‌ها گفت، اصلاً مردم تحمّل ندارند رفته است فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) را گفته است.

 

علّت بیان فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط خود ایشان در نهج البلاغه

این‌که می‌بینید در نهج البلاغه این‌‌قدر فضائل خود را بیان می‌کنند، برای این است که مردم راه را گم نکنند. جامعه‌ی اسلامی چقدر باید دچار انحطاط شده باشد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در یک طرف باشد، معاویه در یک طرف، مردم وقتی بفهمند حق کدام طرف است که عمار کشته شود؟! یا سیّد شباب اهل الجنّه در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، این‌ها چطور به روی «سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ» شمشیر کشیدند؟ دو نفر سیّد شباب اهل الجنّه در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. این را حساب نمی‌کردند، چون این‌ها را حذف کرده بودند، کسی نمی‌گفت. گرچه این‌ها هم متواتر بود. یک حدیث عمّار مانده بود که گفتند: عمّار کشته شد معلوم است که حق با امیر المؤمنین (علیه السّلام) است.

 

نمونه‌ای از مظلومیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

شما کتب شرح احادیث اهل سنّت را ببینید، در مورد ماجرای صفّین وقتی می‌خواهند بگویند: حق با چه کسی بود، می‌گویند: طبق حدیث عمّار حق با علی بود. این‌ها مظلومیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نشان می‌دهد که چطور شمشیر… مگر «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» دوست نیست، چطور آدم روی کسی شمشیر می‌کشد که پیغمبر فرموده است: با او دوست باش. حالا ما می‌گوییم مولا همان دوستی است که شما می‌گویید. این هم اجرا نشده است، اصلاً حدیث غدیر به هیچ معنایی اجرا و عمل نشد. دیگر امامت را که رها بکنید، دوستی را هم اجرا نکردند. این سال ۲۳ هجری.

 

ظلم به مردم در دوران حکومت عثمان

 از سال ۲۳ به بعد امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک مقدار تحرّک سیاسی خود را بیشتر کردند. چون نسبت به عثمان اعتراض می‌کردند. شش سال که گذشت این‌ها را که گذشته است دارم عرض می‌کنم تا به این‌جا که می‌خواهیم برسیم- عثمان رویّه‌ی خود را تغییر بیشتری داد. پسر دایی ۱۶ ساله‌ی خود را به کوفه فرستاد و او حاکم ثروتمندترین شهر جهان اسلام شد که بیش از پانصد هزار نفر جمعیت داشت. یک دوره ۱۳۵ میلیون درهم خراج شش ماه اوّل حکومت شد، یعنی پول هنگفت سرشاری بود که می‌آمد، یک آدم ۱۶ ساله که هیچ چیزی نمی‌فهمند را امیر کوفه کردند. یک گبر را به مصر فرستادند. یک نفر بدتر از او را به بصره فرستادند. این‌ها خیلی به مردم ظلم کردند.

 

علّت اعتراض امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عثمان

 امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم گاهی اعتراض می‌کردند -به آن ماجرای ابوذر که رسیدیم قبلاً عرض کردیم- هم به مشکلات اقتصادی، هم گاهی به ظلم‌ها. یکی از سران کوفه، از والیان کوفه که ولید بن عقبه باشد شراب خورد، چون فامیل نزدیک عثمان بود، کسی جرأت نکرد حدّ شرابخواری را به او بدهد. گفتند: حالا یک مظلومی خواسته است یک شب تا صبح سحر بکند. خواسته است شاد باشد. تاریخ نوشته است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد شلاق زد.

 

مطرح شدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان مخالفت حکومت

 کم کم امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان مخالف حکومت -با این‌که فضائل او را زیاد نمی‌شناسند- دارد مطرح می‌شود. ولی خوب حضرت کار هم می‌کرد. چاه می‌کند، حیدر کرّار چاه کن شد و باغ درست می‌کرد. وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عثمان اعتراض می‌کرد، او را از شهر بیرون می‌کرد. گاهی بحران می‌شد، مردم اعتراض می‌کرد، می‌گفت: بیا جواب این‌ها را بده، از آن‌ها مهلت بگیر، إن‌شاءالله درست می‌شود. دوباره که از نظر او فتنه می‌خوابید، به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گفت: بیرون برو.

 

علّت شروع  تحرّک مخالفان بر علیه عثمان  

 تا این‌که این پسر دایی ۱۶ ساله آمد حاکم کوفه شد. فشار خفقان، ظلم، رانت‌خواری‌های جدّی وقتی زیاد شد، مالک اشتر تا این‌جا رسیدیم- شروع به تحرّک در کوفه کرد. همزمان چون حقوق طلحه و زبیر و عایشه قطع شد، کم شد، شش سال اوّل خیلی این‌ها را تحویل گرفت. ثروت‌هایی به این‌ها داد که اصلاً نمی‌شد حساب و کتاب کرد. امّا وقتی عثمان در حکومت خود مستقر شد، این‌ها را حذف کرد، به نزدیک‌تر‌ها پرداخت. آن‌ها هم فرصت را غنیمت شمردند، شروبع به تحرّک کردند. حکم تکفیر برای او دادند، حکم قتل او را صادر کردند.

 

طرح‌ریزی خلافت طلحه بعد از عثمان توسّط عایشه

عایشه به مکّه رفت و فضا را به نحوی مهیّا کردند که طلحه به حکومت برسد. اسناد تاریخی نشان می‌دهد که طلحه قطعاً باید خلیفه‌ی چهارم می‌شد، چون مفتی حکومت اوّلی و دومی که عایشه باشد پشت سر او است، این‌ها با هم ارتباط فامیلی دارند، در منابع ما یک حرف‌هایی هم است که حالا بنده کاری به آن‌ها ندارم، فقط اشاره می‌کنم بدانید این‌که در روایات آمده است.

 

علّت حرام شدن ازدواج با همسران پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از ایشان

 در آیه‌ی ۵۳، سوره‌ی احزاب می‌فرماید که: کسی حق ندارد بعد از او پیامبر با همسر ایشان ازدواج بکند، خیلی حرف شنیعی است که… حالا یک نفر از دنیا می‌رود، همسر او ازدواج بکند، خوب ازدواج بکند. امّا در زمان حیات یک مردی از این طرف و آن طرف خبر برسد که فلانی از دنیا برود، من با همسر او ازدواج بکنم، خوب این مسلّم است که توهین است. آن هم وقتی رسول خدا باشد. اخبار تاریخی معلوم است در یک چنین سطحی اجازه نمی‌دهند منتشر بشود ولی در تفسیر ابن أبی حاتم رازی آمده است طلحه بود که گفت: چطور ما بمیریم، پیغمبر می‌رود یک دفعه زن ما را می‌گیرد، پیغمبر هم از دنیا برود، من می‌روم عایشه را می‌گیرم. این‌ها ارتباط فامیلی با هم داشتند. آیه ۵۳، سوره‌ی احزاب به طلحه سیلی زده است. «وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ» بخواهم به صورت عامیانه ترجمه بکنم یعنی غلط می‌کند کسی که بخواهد رسول خدا را اذیّت بکند «وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» بخواهد با همسران پیامبر بعد از او ازدواج بکنند. حکم آمد که ازدواج با همسران پیامبر بعد از پیامبر حرام است.

 

زمینه‌سازی عایشه برای به حکومت رسیدن طلحه بعد از عثمان

در منابع ما آمده است که در ماجرای جمل طلحه با عایشه ازدواج کرد. این خبر برای ما خیلی معتبر نیست. بلکه به عدم اعتبار نزدیک‌تر است امّا این‌که بین این دو نفر ارتباطاتی است، منظور من از این ارتباطات، ارتباطات سیاسی است و عایشه تلاش کرد که طلحه به حکومت برسد، این‌ها از مسلّمات تاریخی است. ارتباط سیاسی. مناسبات، ائتلاف سیاسی بین آن‌ها کاملاً جدّی است. لذا آن کسی که خواست خبر مرگ عثمان را به عایشه بدهد. می‌گوید: وقتی گفتم عثمان کشته شد، برقی از چشم او زد و لبخندی به لب او آمد. ناراحت نشد، خود کسی که خبر را بیان کرده است، منتظر بود بشنود بعد از او طلحه به حکومت رسیده است چون مدینه را ترک کرد، محاصره کردند، وقتی عثمان کشته شد، یک نفر از دار الحکومه‌ی عثمان بیرون آمد، گفت: طلحه کجا است، کار تمام شد. این‌ها هم با عثمان مبارزه می‌کردند. چون مبارزات آن‌ها بیشتر شخصی بود. یعنی سر آن لحاف ملّا دعوا داشتند. می‌گوید: عایشه هم منتظر بود که طلحه به حکومت برسد، همه چیز آماده بود که طلحه خلیفه‌ی چهارم بشود.

 

مالک  اشتر پرچمدار مبارزه با ظلم در کوفه

برگردیم به کوفه برویم. مالک اشتر (سلام الله علیه) در شهر پر جمعیت کوفه‌ی آن زمان که محبّین امیر المؤمنین (علیه السّلام) بسیار کم شمار هستند، علمدار مبارزه با ظلم حکومت عثمان شد. لذا حکومت به شدّت از مالک اشتر می‌ترسید و توان جمع کردن مردم را هم داشت. مسئله‌ی ولایت و غدیر و این‌ها هم در کار نیست، اصلاً فضای آن نیست. این پسر دایی ۱۶ ساله یا ۱۹ ساله‌ی عثمان به خاطر اعتراض‌هایی که در حکومت شده بود و شلوغ شده بود و حکومت عثمان خطر اضمحلال می‌دید، یک بیانیه داد و همه‌ی استانداران را دعوت کرد که هیئت دولت را در مدینه تشکیل بدهند. تا این کار را کرد، مالک اشتر با قریب بین دو تا پنج هزار نفر این‌ها آمدند کوفه را گرفتند. دروازه‌ی شهر را بستند، این عبدالله بن عامر که خواست برگردد -یعنی استاندار که خواست به کوفه برگردد- او را راه ندادند. او را پس فرستادند. کوفه را گرفتند.

 

علّت همراهی مردم کوفه با مالک اشتر در شورش  

در کوفه رزم‌‌آورانی بودند که می‌گفتند: جنگ‌ها را ما انجام می‌دهیم، حقوق‌های نجومی آن برای کسی دیگر است. ۵۷ میلیون درهم را زبیر برده است. صد بحار طلا را آن یکی برده است. ما جنگ کردیم، آن‌ها بخورند؟! گفتمان این بود: حقّ خود را بگیریم. لذا با مالک همراه شدند. مالک نگاه کرد در میان این مردم چه کسی برای حکومت کردن مناسب است که این‌ها او را قبول بکنند و یک حالت رهبری سیاسی معنوی بتواند به این‌ها داشته باشد، دید در بین این‌ها ابو موسی اشعری این‌طور است. حالا یک وقتی إن‌شاءالله به بحث خوارج رسیدم، عرض خواهم کرد که ابو موسی اشعری یک نوعی پدر یک طیفی است مثل قطب صوفیه حساب بکنید. به حکومت عثمان گفت: ابو موسی اشعری باید حاکم بشود. دیگر عثمان هم -در بعضی از نقل‌ها است- دید در موضع ضعف است گفت: باشد، ابو موسی از خود… هم از حکومت عثمان، عثمان نسبت به او یک قرابتی می‌دید، هم یمانی‌های ساکن کوفه که اکثریّت بودند، می‌گفتند: کوفی یمنی است، برای ما است. خلاصه ابو موسی اشعری حاکم کوفه شد.

وقتی اعتراضات شروع شد و مصری‌ها آمدند اطراف کاخ عثمان را گرفتند، ۴۰ روز محاصره بود. کوفیان، این جمعیتی که با مالک بودند، به مدینه رفتند. وقتی عثمان کشته شد، از این جمعیت که با مالک بودند، هم در قتل عثمان شریک بودند امّا عمده‌ی قاتلان عثمان این‌ها نبودند، این‌ها هم شریک بودند. عثمان که کشته شد، همه چیز مهیّا بود که این جمع معترضین انقلابیون بروند در خانه‌ی طلحه با او بیعت بکنند دیدند که خوب این کافر شده است، اموال الهی را خورده است.

 

نقش مالک اشتر در برپایی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

حالا آمدیم به سراغ طلحه. طلحه در خانه‌ی خود منتظر است که مردم بیایند بیعت بکنند، این جمعیتی که از سپاه مالک اشتر و یاران او به مدینه رفتند، در فضای انتخاباتی نظر مردم را برگرداندند. این‌ها گفتند: دارید به سراغ چه کسی می‌روید؟ عثمان را کشتید که چه اتّفاقی بیفتد، که راحت بشوید؟ وضع طلحه بد است؟ کم خورده است؟ به خاطر این‌که حقوق ویژه‌ی او قطع شد، با عثمان مشکل پیدا نکرد؟ در شش سال اوّل که خوب به او می‌رسیدند، اعتراض می‌کرد؟ او علی بود که از سال اوّل در مقابل عثمان اعتراض می‌کرد. علی بود که از بیت المال چیزی نخورده است، چاه خود را وقف کرده است. جوّ آن‌ها را گرفته بود، به دنبال عدالت بودند، ناراضی از ظلم بودند، طلحه منتظر نشسته بود که با او بیعت بکنند، دید نیامدند. راپورتچی‌ها خبر دادند که به در خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) رفتند.

به تحلیل تاریخ اگر مالک اشتر نبود، بشریّت هیچ وقت حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نمی‌دید. این را تبلیغات عدالت‌خواهانه… مردم هم که در آن شرایط از ظلم خسته شده بودند، از این‌که پسر خاله‌ی ۱۶ ساله و ۱۸ ساله‌ی یک نفر بیاید به حکومت برسد که هیچ چیزی بلد نیست، به این‌ها ظلم بکند. بسیار به مردم ظلم می‌کردند.

 

علّت اقبال مردم به سمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای خلافت

 یعنی شرایط به نحوی بود که مردم فطرتاً به دنبال ظلم‌ستیز می‌گشتند، به دنبال عادل می‌گشتند، به دنبال پاک دست می‌گشتند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به عنوان امیر المؤمنین (علیه السّلام)، حیدر کرار، فارس الحجاز، آن فضائل معنوی نمی‌شناختند، حقّ او غصب شده است، او را به این چیزها نمی‌شناختند، این‌ها همه سنی بودند، امّا تنها کسی که از حکومت عثمان سیلی خورده بود، پول نگرفته بود. آن افراد دیگر بعد از شش سال با هم به مشکل برخورد کردند، امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرق داشت، امیر المؤمنین (علیه السّلام) از اوّل از این‌ها پول نگرفته بود، لذا این تبلیغات اثر گذاشت. مالک اشتر، عمار یاسر، هاشم مرقال، این‌ها کسانی هستند که اگر نبودند هرگز تاریخ حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نمی‌دید. در خانه‌ی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آمدند. چون مردم به دنبال یک مبارزی می‌گشتند که عدالت ایجاد بکند، طبیعتاً منتظر شعارهای عدالت‌خواهانه هم بودند.

 

علّت بیعت طلحه با امیر المؤمنین (علیه السّلام)

طلحه دید خیلی بد شد و رأی از او برگشت. خود را به جمعیت رساند و گفت: من می‌خواهم اوّلین دستی باشم که با علیّ بن ابی‌طالب، صهر الرّسول، داماد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیعت بکنم و اوّلین کسی که بیعت کرد طلحه بود. معلوم است که این دست بیعت‌کننده کینه دارد. او خود را به جای امیر المؤمنین می‌دید، خود را لایق آن مسند می‌دید، وقتی دید نمی‌شود، گفت: حالا که نمی‌شود، یک استانداری یا یک چیزی به ما بدهند. یک وزارتی، استانداری، لذا آمد بیعت کرد.

 

وعده‌های انتخاباتی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

امیر المؤمنین (صلوات الله علیه و آله) سخنرانی کردند. به جای وعده‌ی انتخاباتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) وعید داده است. یکی از فرق‌های انتخابات امیر المؤمنین (علیه السّلام) با بقیه این است، امیر المؤمنین (علیه السّلام) وعده نداده است، وعید داده است. نفرمود: اگر بیایم این کار را می‌کنم، این کار را می‌کنم. بنده الآن در صدد این‌که بگویم وعده بد است نیستم. دارم می‌گویم امیر المؤمنین (علیه السّلام) وعده نداده است، اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند. از غرض من بیرون است. دو روز بعد یک خطبه‌ی کوتاهی نقل شده است که بیشتر از این بوده است، فقط دو خط از آن در نهج البلاغه آمده است این را خواند، بعد به همان خطبه‌ی ۱۰۵ مورد بحث خود ما برسیم. این خطبه‌ی پانزدهم است، خیلی کوتاه است. حضرت وعید داد، وعید یعنی تهدید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) این همه شعار می‌توانست بدهد.

 

بازپس‌گیری پول بیت المال در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

 دو روز بعد از حکومت وقتی که بالاخره حضرت قبول کردند و این‌ها با حضرت بیعت کردند در اوّلین سخنرانی فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ»[۵] ببینم پولی از بیت المال مهریه‌ی زن‌ها شده است…

 

اعتراض امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عثمان در مورد بدعت‌های او در دین

این همه مشکلات، بدعت‌های جدّی دینی در حکومت خلیفه‌ی سوم اتّفاق افتاده است. نماز شکسته را تمام خواندند، یعنی نماز را هم دستکاری کردند این در منابع اهل سنّت فراوان است. پسر خلیفه‌ی دوم و عبد الله بن مسعود هم می‌گفتند: کاری نداشته باشید، شر است، اختلاف‌افکنی نکنید. حالا یک چیزی شده است. حالا خواسته است دو رکعت را چهار رکعت بخواند، کم که نخوانده است، زیاد خوانده است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) است که اعتراض کرده است. فراوان در منابع درجه‌ی یک اهل سنّت داریم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) با عثمان سر سنّت‌های پیغمبر که یک به یک دارد از بین می‌رود بحث کرده است.

 

دلایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای نپذیرفتن خلافت

 امّا به حکومت که رسید نگفت: من آن سنّت‌ها را احیا می‌کنم. آن چیزی که قبل از این‌که سنّت‌ها را احیا بشود، این است فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ» امیر المؤمنین (علیه السّلام) از این نگران بود که… امیر (سلام الله علیه) برای این‌که آن حکومتی که ولو خلیفه‌ای سر کار آمده است، در برابر جبهه‌ی ایران و روم حفظ بشود از خون صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) گذشته است؛ امیر المؤمنین (علیه السّلام) نگران است که مردم مصر، تازه مسلمان‌های مردم مصر، تازه مسلمانان کوفه این‌ها اصل اسلام را بگویند: بازی بوده است؛ برای این‌که یک عدّه جیب‌های خود را پر بکنند. لذا نفرمود: احیای سنّت می‌کنم. احیای سنّت می‌کنم را هم فرموده است، ولو آن چیزی که در ابتدا فرمود و وعده هم نداد، تهدید کرد. گفت: من را رها بکنید، من به درد شما نمی‌خورم، نمی‌توانید من را تحمّل بکنید. شما امروز آمدید می‌گویید ما به دنبال عدالت هستیم، چون حقوق شما عقب افتاده است، یعنی شما به دنبال عدالت نیستید. یعنی اگر عثمان حقوق شما را می‌داد، اعتراضی نداشتید. حقوق آن‌ها را هم که قطع کرد، صدای اعتراض آن‌ها بلند شد. صدای اعتراض شما وقتی بلند شده است که جیب خود شما خالی شده است، نه جیب مردم خالی شده است. بهتر است که من نیایم. «وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً»[۶] من وزیر باشم، کارهای شما را انجام بدهم، مشورت بدهم بهتر است، تحمّل نمی‌کنید. هر چه امیر المؤمنین (علیه السّلام) انکار می‌کرد، این جمعی که آمدند دنبال گمشده‌ی عدالت‌خواهی خود می‌گردند، مشتاق‌تر می‌شوند که نخیر تو باید بیایی. حتّی حضرت را تهدید کردند.

 

جدّیت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در بازگرداندن حقوق از دست رفته‌ی بیت المال  

حضرت هم فرمودند: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ»[۷] ببینم این پول مهریه‌ی زن‌های شما شده است، «وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ» کنیز خریدید، با این کنیز ارتباط برقرار کردی، بچّه‌دار شده است با آن پول، با آن پولی که حقّ تو نبوده است. «لَرَدَدْتُهُ» برمی‌گردانم. این‌ها هم چون جوّ عدالت‌خواهی داشتند، گفتند: آقا ما اصلاً همین را می‌خواهیم، ما هم به دنبال همین هستیم. حضرت وعده نداد، وعید داد. وعید یعنی تهدید. «فَإنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَهً» گشایش در عدل است. این‌ها هم گفتند: صحیح است، صحیح است. تکبیر. نمی‌دانستند که یک امروزی اگر نوبت به حسابرسی برسد، باید با خیلی از این‌ها برخورد بشود. فرمود: «وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ» اگر کسی سینه‌ی او تنگ بشود، وقتی که عدالت ببیند. «فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ‏» یکی می‌آید به شما ظلم می‌کند. امروز این گروه را بالا می‌برد، فردا آن گروه را بالا می‌برد. تا رسیدیم به پنج روز بعد که خطبه‌ی ۱۰۵ است که ما دیگر فرصت نداریم که وارد آن بشویم.

 

 عدالت اقتصادی، اوّلین خطّ مشی حکومتی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

پنج روز بعد که با ایشان بیعت کردند، یعنی دو روز بعد از این، دوباره حضرت سخنرانی کرد. اوّلین خطّ مشی حکومتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود که عدالت اقتصادی است. چون مردمی که تازه مسلمان شدند، نگاه می‌کنند این آیت الله‌های ریش بلند، یاران پیغمبر شتر خریده است، به پانصد شتر می‌ارزد. خانه خریده است ده تا کاروان وارد آن می‌شود و بیرون می‌آید. تجارتخانه‌ها در انحصار یک عدّه است. یکی سلطان فلفل است، یکی سلطان شکر است، یکی زردچوبه است. همه «صحیح است، صحیح است» گفتند.

 

تقسیم‌بندی گناهان

 یک نکته این‌جا عرض بکنم که خود این خیلی مهم است، بحث خود را جمع بکنم این بحث إن‌شاءالله ادامه دارد. در این شرایط آدم با تقوای دین‌دارِ شیعه کم یافت می‌شود. آدم‌ها سه دسته بودند یا گناه شخصی داشتند یا گناه اقتصادی داشتند یا گناه سیاسی. گناه شخصی یعنی کسی که گناهانِ… خدایی ناکرده غیبت می‌کند، فسق و فجور خدایی ناکرده اخلاقی دارد، کوچک و بزرگ این‌ها گناهان فردی است. امیر با این‌ها یک طور برخورد دارد، با کسی که مفسد اقتصادی است.

 

اشدّ برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) با گناهان سیاسی

 یک طور، اشدّ برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) با کسی است که مشکل سیاسی دارد. چرا؟ چون وقتی جبهه‌ی حق توسّط کسانی که رسانه دارند، تخریب می‌شود، آن دو تای بعدی هم خواه ناخواه اتّفاق می‌افتد. این‌که در فضاهای امروز ما مطرح است که اگر گنهکاری بیاید در یک فضای سیاسی از یک نفر حمایت بکند باید چه کار کرد؟

 

دستگیری اهل بیت (علیهم السّلام) از گناهکاران

سیره‌ی اهل بیت (علیهم السّلام) این است. نسبت به عمل گناه برخورد می‌کنند، نهی از منکر می‌کنند، لبخند نمی‌زنند، کنار سفره‌ای که در آن شراب است کسی بنشیند چه می‌شود و چه می‌شود و نفرین و لعن و این‌ها است امّا روی گناهکار را خط نمی‌زنند. من هنور تائب را نگفتم، گناهکار را می‌گویم. اگر گناهکار در مکتب اسلام مواضع سیاسی درستی داشته باشد، موضع سیاسی هم یعنی امام مسلمین را تقویت و امام مستکبرین را تضعیف بکند، منظور من از سیاسی این است به ویژه اگر رسانه داشته باشد. اهل بیت (علیه السّلام) نمی‌گذارند که این آدم از بین برود. چند تا نمونه بگویم ببینید.

 

فرزدق، شاعر حق‌طلب

فرزدق کسی بود که بعد از کربلا به دوست خود می‌گفت: خدا تو را لعنت بکند، نزدیک بود من را فریب بدهی من به کربلا بروم، خون من بی‌جهت ریخته بشود. فرزدق بسیار آدم ترسویی است. آن چیزی که در مکتب اهل بیت از فرزدق است، این نیست. شما به چه چیزی او را می‌شناسید؟ به شاعر اهل بیت (علیهم السّلام). چون آن روزی که هشام بن عبدالملک می‌خواست به سمت کعبه برود، ولیعهد بود، حلقه‌های زوار بیت الحرام شدید بود، هر چه این بادیگاردهای او فشار آوردند نتوانستند صف‌ها را بشکنند، افراد هم نمی‌خواستند طواف آن‌ها متوقّف بشود که او به سمت حجر الاسود برود. عصبانی شد یک تخت زدند، رفت روی تخت نزدیک زمزم نشست. زین العابدین (صلوات الله علیه) وارد شد با یک لباس سپید ساده بدون بادیگارد. همین که وارد شد، یک به یک صف‌ها باز شدند، حضرت تا حجر رفتند. یکی از این شامی‌ها که نمی‌شناخت به هشام گفت: این چه کسی است؟ هشام گفت: نمی‌شناسم. بگوید: می‌شناسم او نوه‌ی پیغمبر است؟! بگوید: رقیب ما در حکومت است؟! بگوید: تو این همه با سرباز و تشریفات و لباس سلطنتی آمدی امّا تو را آدم حساب نکردند! این‌جا فرزدق شجاعت به خرج داد گفت: نمی‌شناسی؟ «هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ»[۸] این همان کسی است که وقتی پا روی سرزمین حجاز بگذارد، شن‌های بیابان به او سلام می‌کنند. «وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ‏» این خانه‌ای که به سمت آن رفت، به او سلام می‌کند. «هَذَا ابْنُ خَیْرِ عِبَادِ اللَّهِ کُلِّهِمْ» این فرزند بهترین بنده‌ی خدا است. «هَذَا ابْنُ فَاطِمَهَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلَهُ»[۹] تو اگر نمی‌شناسی، او پسر فاطمه (سلام الله علیها) گرفتند، او را به زندان انداختند. فرزدق که شیعه نیست، نه گفت: این آقا امام معصوم است، در مورد پدر او غدیر نازل شده است، حقّ او را غصب کردند، اصلاً این حرف‌ها را نزد، فقط فضیلت گفت ولی در یک فضای رسانه‌ای جبهه‌ی امام سجاد (علیه السّلام) را تقویت کرد.

 

تجلیل حضرت سجّاد (علیه السّلام) از فرزدق

 زین العابدین (صلوات الله علیه و آله) ۱۲ هزار سکه در خانه‌ی او فرستاد، او به زندان افتاد. همین دفاع او از جبهه‌ی حق باعث شد که او را به زندان بیندازند. وقتی آزاد شد یا قبل از آن حضرت ۱۲ هزار سکه برای او فرستاد. آزاد که شد… می‌دانید شاعرها برای صله شعر می‌گفتند، الآن هم بیشتر آن‌ها همین‌طور هستند، قلیلی هستند که خود را خرج اهل بیت می‌کنند. بعضی وقت‌ها می‌بینی یک شاعر معروف هزار صفحه دیوان دارد، یک هفت بیتی هم راجع به اهل بیت ندارد. گاهی یک دو بیت مثلاً گفته است. این‌که شنیدید علّامه‌ طباطبایی در مورد آن بیت از شعر ایرج میرزا گفت: من المیزان خود را می‌دادم؛ برای این است که ایرج میرزا رسانه داشت. در شرایطی که در دنیا همواره جبهه‌ی حق ضعیف است، همه دارند بر علیه آن کار می‌کنند، اگر یک نفری ولو این‌که اهل خیلی از چیزها هم باشد، یک جمله‌ی حق بگوید، آن جمله‌ی حقّ او را می‌خرند. حضرت از فرزدق خرید. گفت: آقا من این یک بار را برای پیغمبر گفتم و از شما پولی دریافت نمی‌کنم. حضرت فرمود: ما از شما قبول کردیم ولی ما اهل بیت اگر چیزی بدهیم، پس نمی‌گیریم، ما از تو قبول کردیم.

 

آبروریزی برای بنی عبّاس در کلام شاعر معروف

شبیه به این ماجرای برای یک شاعر دیگر هم است -که اسم نمی‌برم- در وصف شراب شعر گفته است، در مدح شراب و درباره‌ی؛ در مورد خصوصیات جنسی یک زن خاص شعر گفته است، نه در مورد زن. در مورد یک زن خاص. این آدم علیه بنی عبّاس شعر گفت. به معتصم عبّاسی گفت: اصحاب کهف هفت نفر بودند این شعر بسیار معروف است- سگ آن‌ها نفر هشتم آن‌ها شد. خلفای بنی عبّاس هفت نفر بودند، تو هشتمی هستی، تو سگ بنی عبّاس هستی. با این فرق که سگ اصحاب کهف گناهی نداشت، به آن‌ها ملحق شد. ولی تو سگ گناهکار هستی. کاری کرد که هر کسی که می‌خواست تکه بیندازد، می‌گفت: سگ بنی عبّاس را می‌گویی؟ این آدم آبروی بنی عبّاس را برد. وقتی محضر امام رضا (علیه السّلام) رسید، امام ۳۰ هزار سکه‌ی طلا به او داد. این به این معنی نیست که گناه گناهکار را کوچک بشمارند.

مرام اهل بیت در مقابل دفاع کنندگان از حق

 اگر قرآن را نگاه بکنید نسبت به گنهکاران و صالحان همیشه حرف خود را عمل گناه و عمل ثواب است. «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» یا آن کسانی که اهل فسق و فجور هستند آن‌جا نهی از منکر می‌شود. امّا اگر نه شرایطی که شما حرف بزنی، از یک جبهه‌ای همه‌ی تو را ترویج می‌کنند، تو را تشویق می‌کنند، هورا می‌کشند. علی الحساب بیا یک بیت، یک جمله‌ای، یک حرفی در دفاع از حق بزنی، این‌جا مرام اهل بیت (علیه السّلام) این است که از او می‌خرند و بعد هم نمی‌گویند که بعداً از کجا معلوم که این برنگردد. چون از کجا معلوم که من برنگردم صد بار توبه کردم باز هم منتظر شب قدر هستم. مگر من گارانتی دارم که از او توقّع گارانتی داشته باشم. این‌ها را گفتم تا به این جمله برسم.

حد جاری کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر برده‌ی دزد

امیر المؤمنین (علیه السّلام) در اوج ضعف دوران حکومت خود که خوارج این طرف و آن طرف به امیر المؤمنین (علیه السّلام) در کوفه ناسزا می‌گفتند و حضرت خیلی در فشار قرار گرفت. آن ابتدای حکومت ایشان بود، این انتهای حکومت ایشان بود. خوارج همه قراء اصلی شهر بودند و معتمدین و ریش بلند‌ها، این‌ها ناسزا می‌گفتند. خبر رسید که یک سیاهی دزدی کرده است. هم شیعه این را نقل کرده است -جلد چهلم، بحار، صفحه‌ی ۲۳۹٫ جلد ۴۰ و ۴۱- هم فخر رازی از اهل سنّت ذیل آیه‌ی «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»[۱۰] در تفسیر خود را آورده است. به امیر المؤمنین (علیه السّلام) خبر می‌رسد که یک سیاهی، یک برده‌ای دزدی کرده است. این برده‌ی سیاه را دست بسته مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌آورند. می‌فرماید: «یَا أَسْوَدُ سَرَقْتَ» «أ سرقت یا اسود» ۴۵:۳۵؟؟ خوب برده بودند، اسم او را نمی‌شناختند یا راوی این‌طور نقل کرده است که حضرت به آن سیاه عرض کرد که دزدی کردی: گفت: «نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ» «نعم یا سیّدی و مولای»

 

تلاش امیر المؤمنین (علیه السّلام) در بررسی جرم

حضرت فرمود: خجالت بکش، شاید دقّت نداشتی، فکر کردی مالِ مالک تو است. می‌گویند دیگر: «ادْرَؤُوا الحُدود بالشُّبُهاتِ»[۱۱] سعی بکنید شبهه بیندازید که حد را جاری نکنید. این دقّت نداشته است، نمی‌دانسته است، خیلی زیادی گرسنه بوده است، خیال کرده است برای کسی دیگر است، هوش و حواس او سر جایش نبوده است. گفت: نه آقا حواس من بوده است. حضرت فرمود: وای بر تو بار سوم بگویی دست تو را قطع می‌کنم. گفت که: «نَعَمْ یَا مَوْلَایَ» «سرقت یا سیّدی و مولای» من این گناه را مرتکب شدم. حضرت دستور داد چهار تا انگشت او را زدند. دست خود را گرفت، خون می‌چکید، فوران می‌کرد، بلند شد دیدند می‌گوید: الحمدلله رب العالمین! از مجلس بیرون آمد.

 

رفتار مجرم پس از اجرای حد در برابر دشمنان علی (علیه السّلام)

 از مجلس که بیرون آمد ابن الکواء از خوارج مهمّ است. این گفت عجب فرصتی است، الآن در یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای با او مصاحبه می‌کنیم، آبروی علی را می‌بریم. این سیّدی و مولای گفت، علی دست او را برید. امام نسبت به گناه برخورد می‌کند. گفت که: «یَا أَسْوَدُ مَنْ قَطَعَ یَمِینَکَ» چه کسی دست تو را بریده است؟ گفت: «قطع یمینی سید الوصیین و قائد الغر المحجلّین و اولی النّاس بالمؤمنین امیر المؤمنین الناطق بالسداد الهادی الی الرشاد معطی الزکاه اول من اسلم اول من بایع فارس الحجاز سیف الله المسلول، زوج البتول، نفس الرّسول)»، «مَنْ قَطَعَ یَمِینَکَ قَالَ قَطَعَ یَمِینِی سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السّلام) إِمَامُ الْهُدَى وَ زَوْجُ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ ابْنَهِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَبُو الْحَسَنِ الْمُجْتَبَى وَ أَبُو الْحُسَیْنِ الْمُرْتَضَى السَّابِقُ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِیمِ مُصَادِمُ الْأَبْطَالِ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهَّالِ مُعْطِی الزَّکَاهِ مَنِیعُ الصِّیَانَهِ مِنْ هَاشِمٍ الْقَمْقَامِ ابْنُ عَمِّ الرَّسُولِ الْهَادِی إِلَى الرَّشَادِ وَ النَّاطِقُ بِالسَّدَادِ شُجَاعٌ مَکِّیٌّ جَحْجَاحٌ و َفِیٌّ بَطِینٌ أَنْزَعُ أَمِینٌ مِنْ آلِ حم وَ یس وَ طه وَ الْمَیَامِینَ مُحِلِّی الْحَرَمَیْنِ  وَ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ خَاتَمُ الْأَوْصِیَاءِ وَ وَصِیُّ صَفْوَهِ الْأَنْبِیَاءِ الْقَسْوَرَهُ الْهُمَامُ وَ الْبَطَلُ الضِّرْغَامُ الْمُؤَیَّدُ بِجَبْرَائِیلَ الْأَمِینِ وَ الْمَنْصُورُ بِمِیکَائِیلَ الْمُبِینِ وَصِیُّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الْمُطْفِئُ نِیرَانَ الْمُوقِدِینَ وَ خَیْرُ مَنْ نَشَأَ مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ الْمَحْفُوفُ بِجُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى رَغْمِ أَنْفِ الرَّاغِبِینَ  وَ مَوْلَى النَّاسِ أَجْمَعِینَ»[۱۲] (در منبع به این صورت یافت شد) نگاه بکنید دو صفحه است.

 

مقایسه‌ی فتنه در زمان حضرت علی (علیه السّلام) و فتنه‌ی سال ۸۸

این‌ها آمدند گفتند: آقا در آن شرایطی که مردم کوفه… خوب این‌ها خون دیده بودند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) فامیل‌های این‌ها را در خوارج کشته بود. برای این‌که شما متوجّه بشوید چه فتنه‌ای بود و این سیاه برده‌ی ناشناس که تاریخ اسم او را هم نمی‌داند جز همین عمل از او.

من فکر نمی‌کنم در فتنه‌ی ۸۸ که شهیدسازی کرده باشند۲۰ نفر شهید درست کرده باشند برای فتنه‌گرها، که ما هم دو سه برابر آن‌ها کشته دادیم هنوز شما نگاه بکنید جامعه درگیر است که یک عدّه کشته شدند حالا مقصّر بودند، اشتباه شده است، کاری به این‌ها ندارم. چهار هزار نفر از خوارج، ریش بلندهای ظاهراً آیت الله کشته شدند در همان شهر امیر المؤمنین، شهر کوفه که نهایت پانصد هزار نفر جمعیت، تهران بالای ده میلیون.

علّت بیان عظمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط برده‌ی

در آن شرایطی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) مظلوم واقع شده بود، این دزد از حق دفاع کرد. آمدند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتند: یا علی این دزدی که دست او را قطع بریدی، وسط میدان ایستاده است و دارد تو را مدح می‌کند. حضرت فرمود: بگویید بیاید. این را آوردند. دست خود را گرفته بود، خون می‌ریخت. حضرت فرمود: من دست تو را قطع کردم. گفت: مولای من، تو من را عذاب جهنّم خریدی، این هم از رحمت تو بود. گفت: چرا مدح من را گفتی؟ گفت: «ما یمنعنی» «وَ مَا لِی لَا أُثْنِی عَلَیْکَ»[۱۳] (به این صورت در منبع یافت شد) دست خود من نیست، حبّ تو با گوشت و پوست من مخلوط است.

 

معجزه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در حقّ سارق

 حضرت فرمود: دست خود را بده. دو رکعت نماز خواند، دست روی این دست بریده گذاشت، انگشتان را سر جای خود قرار داد، پارچه‌ای بست و دست روی آن گذاشت، فرمان تکوینی صادر کرد، فرمود: «اضْبِطِی أَیَّتُهَا الْعُرُوقُ» ای رگ‌ها به هم منظم بشوید. پارچه را که برداشتند، این دست او عادی شده بود، به سمت میدان دوید. گفت: مولای من آن کسی است که من را از جهنّم آزاد کرد، دست من را هم برگرداند.

 

شیوه‌ی برخورد اهل بیت (علیه السّلام) با گناهکار مدافع حق

 گناه را برخورد می‌کنند ولی اگر یک گناهکار فرصتی به دست بیاورد از جبهه‌ی حق دفاع بکند سعی می‌کنند او را نگه بدارند، آن شاعری که به شما عرض کردم در مدح شراب شعر گفته است، اگر من اسم او را بگویم همه‌ی شما او را به عنوان شاعر اهل بیت می‌شناسید و در نهایت هم در راه اهل بیت شهید شد. اگر قرار بود در جامعه‌ای که حقّ و باطل این‌‌قدر در درگیری هستند که جبهه‌ی حق تضعیف است و دنیا دارد با آن می‌جنگند صدای حق به گوش کسی نمی‌رسد، اهل حق قلیل هستند «وَ کَثْرَهَ عَدُوِّنَا، وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا»[۱۴] در این شرایط اگر یک نفر بیاید از جبهه‌ی حق دفاع بکند، باید او را در آغوش گرفت و البتّه به او کمک کرد که برنگردد و البتّه نیّت هم باید هدایت باشد. نیّت نباید نفس باشد.

 

تضییع حقّ امیر المؤمنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) در جریان سقیفه

وقتی مردم به در خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) ریختند که تو باید حاکم ما بشوی، من یک وقت با خود فکر می‌کردم که این‌جا اگر ما جای امیر المؤمنین (علیه السّلام) بودیم، این مردم را پس می‌زدیم. حالا که از همه جا خسته شدید، حالا که از همه‌ی درها ناامید شدید، در خانه‌ی علیّ بن ابی‌طالب آمدید، کجا بودید آن روز که در مدینه خانه‌ی محترم علی و فاطمه (علیهما السّلام) را دوره کردند. من نمی‌دانم مردم مدینه چطور نمردند؛ امام صادق (علیه السّلام) یک ‌جایی گریه کردند فرمود: در مقابل چشم مردم زبان به بدگویی باز کرد. دوست ندارم عبارت عربی آن را بیان بکنم. چطور شما ایستادید دیدید وقتی آمدند در خانه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) فریاد زدند. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: جلوی آن جمع به مادر ما جسارت کردند. آن خانه‌ی محترم را وقتی دوره کردند.

 

پشیمانی خلیفه‌ی اوّل از هجوم به خانه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)

 صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) نگران امیر المؤمنین (علیه السّلام) شد. کمترین تحرّکی بهانه‌ای برای جنگ با این خانه بود. عبارت خود خلیفه‌ی اوّل این است گفت: «لَیْتَنِی لَمْ أَکْشِفْ بَیْتَ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلَامَُ وَ لَوْ أُغْلِقَ عَلَى حَرْبٍ»[۱۵]، ای کاش در آن خانه را باز نمی‌کردیم، حتّی اگر می‌خواستند با ما بجنگند.

علّت یاری نکردن اصحاب امیر المؤمنین (علیه السّلام) از ایشان در ماجرای هجوم به خانه

خلیفه‌ی اوّل عبارتی را بیان کرد. او گفت: ای کاش جلوی حرب را گرفته بودم. حرب با نزاع و دعوا فرق دارد. حرب وقتی گفته می‌شود که شمشیر کشیده می‌شود. ای کاش جلوی حرب را گرفته بودم، یعنی شمشیر از غلاف کشیده بودند، یعنی احتمال کشتن امیر المؤمنین (علیه السّلام) زیاد بود، دنبال بهانه بودند این کار را بکنند. هیچ یک از اصحاب هم نمی‌توانست بیاید جلو کمک بکند. هر مردی که می‌آمد آن‌ها بهانه داشتند بگویند درگیری شد. مثل این روزها که همه به دنبال این هستند که درگیری بشود.

 

علّت عدم دفاع اصحاب امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ماجرای حمله به خانه‌ی حضرت

این‌که دیدید در تاریخ نوشتند اصحاب برجسته‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) لب به دندان گزیده بودند ولی نمی‌توانستند کاری بکنند، چون دفاع کردن ممکن بود به قتل امیر المؤمنین (علیه السّلام) بینجامد.

 

حضرت زهرا (سلام الله علیها) تنها مدافع امیر المؤمنین (علیه السّلام)

 فقط یک نفر بود که این بهانه برای آن‌ها نبود و آن هم وجود مبارک صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) بود. زن در جنگ دخالت نمی‌کند. لذا وقتی پشت در آمدند، صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) پشت در رفتند. فرمودند: ما عزادار هستیم. داغ پدرم کمر ما را شکسته است، ما را رها بکنید. این‌ها تجمیع شدند، دوباره آمدند این‌ها نوشتند پا به زمین کوبیدند، سر و صدا کردند. صدای صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) بلند شد «یَا أَبَتَاهْ! یَا رَسُولَ اللَّهِ! هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ»[۱۶] این کنایه از آن دشنامی است که من عرض کردم یا رسول الله ببین با دختر چه می‌کنند؛ اگر این‌ها فقط پشت در ایستاده بودند معنا نداشت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) این‌طور بیان بکنند. «هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ» ببین دارند با دختر تو چه می‌کنند!

 

به آتش کشیدن در خانه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)

 تا آمدند آن کینه‌توز ازل و ابد نوشت: دیدم کار از دست رفته است. این گریه‌های فاطمه آبروی ما را می‌برد، اگر ما برگردیم دست خالی از آن بهره‌برداری سیاسی می‌کند باز به مسجد می‌آید. جمع شدند، نوشتند: «بِیَدهِ قَبسٌ مِنَ النَّار» مشعلی از آتشی به دست گرفت. مشعل از آتش گرفتند. در خانه‌ی رئیس خزرج که به این ناسزا می‌گفت، احدی مشعل نبرد؛ چون مطمئن بودند خزرجی‌ها از او دفاع می‌کنند، این‌جا مشعل بودند، چون مطمئن بودند کسی نمی‌تواند دفاع بکند و علی (علیه السّلام) کسی را ندارد که از او دفاع بکند. جمع شدند، در را آتش زدند. در یک نقل از صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) آمده است که در آن لحظات وقتی پشت در قرار گرفته بودم، هرم آتش به صورت من می‌خورد، یک اتّفاقی افتاد که من فقط یک جمله‌ی آن را عرض بکنم خود آن ملعون نوشته است: ما در نیم سوخته را هل می‌دادیم «ألصَّقَت أحشَائُهَا إلی البَاب» فاطمه سینه‌ی مبارک خود را به در چسبانده بود. «فَوَکلتُ البَاب» وکل به فعلی می‌گویند که وقتی ضربه به در خورده می‌شود در کامل باز می‌شود. می‌گوید: «فَوَکلتُ البَاب» با لگد در را شکستیم. صدای او طوری بلند شد که احساس کردم همه‌ی اهل مدینه شنیدند.

 

پایان


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– مکاتیب الرسول صلى الله علیه و آله و سلم، ج ‏۱، ص ۶۳۵٫

[۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۷٫

[۶]– همان، ص ۱۳۶٫

[۷]– همان، ص ۵۷٫

[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۶، ص ۱۲۵٫

[۹]– همان، ص ۱۲۶٫

[۱۰]– سوره‌ی کهف، آیه ۹٫

[۱۱]– لسان العرب، ج ‏۱، ص ۷۲٫

[۱۲]-‌ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۰، ص ۲۸۱٫

[۱۳]– همان، ص ۲۸۲٫

[۱۴]– همان ج ‏۳۰، ص ۱۴٫

[۱۵]– تقریب المعارف، ص ۳۹۷٫

[۱۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۰، ص ۲۹۴٫