«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

جریان نفاق در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام

یکی از حکمت‌های امیر المؤمنین صلوات الله علیه این بود که فرمودند اگر همه‌ی عالم را به منافق بدهند که من را دوست بدارد نمی‌تواند دوست بدارد و اگر با این شمشیر خود به صورت مؤمن بزنم که من را دوست نداشته باشد از من بیزار نخواهد شد. چون مؤمن قوام و وجود خود را از من می‌بیند، حیات خود را از من می‌بیند و منافق همه‌ی دار و ندار خود را به واسطه‌ی من نابود می‌بیند. بعد فرمود پیغمبر اکرم سلام الله علیه فرمودند که هیچ مؤمنی نمی‌تواند از تو بیزار باشد و جز مؤمن تو را دوست دارد و هیچ منافقی هم نمی‌تواند تو را دوست بداند و جز منافق از تو بیزار نیست.

گفتارهایی از منافقین بر علیه ماجراى غدیر

حرف راجع به جریان نفاق زیاد است. یکی که نمی‌خواهم بیشتر از اندازه‌ی چند کلمه‌ی این حکمت راجع به آن حرف بزنم و ابا دارم که مطالب دیگری را ذیل جملات حضرت ذکر کنم این مسئله است که ما وقتی به عید غدیر نزدیک می‌شویم ممکن است برداشت ما این باشد که رسول خدا در امر رسالت خود ناموفّق بودند. یعنی نگذاشتند که حضرت به اهداف خود برسد و نگذاشتند که اسلام به اهداف خود برسد. معمولاً این در ذهن‌ها است و این جفا در حقّ رسول الله است. بله، قطعاً حضرت به همه‌ی اهداف خود نرسیدند. امّا اگر شرایط بیان شود معلوم می‌شود که اوضاع چه بوده است.

در ذهن ما است که پیغمبر اکرم تشریف آوردند و حکومت مدینه را تشکیل دادند و در اوج اقتدار و قدرت، همه سر و پا گوش و دست به سینه هستند که بعداً همه چیز به هم خورد. در حالی که اگر ما حساب کنیم یک نفر را در ارتش صدّام لعنت الله علیه ببرند، اگر کسی آن‌جا دارد خدمت می‌کند، آن رزمنده‌ای که در زندان‌های صدّام کار می‌کرده است جزء اهداف او این بود که شکنجه‌های اسرا را کم کند. همین که یک کتاب به دست اسرای ما می‌رسانده جزء اهداف او بوده است، بعضی از آن‌ها بوده‌اند یا همین‌که یک جایی یک نکته‌ای به سپاه اسلام می‌رساند جزء اهداف او بوده است. چرا؟ چون برای او طبیعی است که این لشکر صدّام است.

جامعه‌ی قبل از تشکیل اسلام

وقتی که آیات قرآن را در مورد منافقین بحث می‌کنیم می‌‌بینیم قبل از این‌که اسلام بخواهد شکل بگیرد، نمی‌شود که جامعه‌ی آن زمان یک دفعه و ناگهان تغییر کند، کما این‌که ما هم نسبت به جامعه‌ی خود شناخت نداریم. جامعه‌ای که زمان ۴۰ سال، ۵۰ سال پیش جمعیّت زیادی در آن ولنگاری عجیب و غریبی داشته است که ناگهان همه با یک قیام به صورت دائم که زیر و رو نمی‌شوند! یک مدّتی پرده پوشی می‌کنند و این‌جا البتّه نفاق نیست. گاهی جو می‌گیرد، گاهی حرف، حرف خوبی است و مطابق فطرت است. پیغمبر هم که آمد حرف‌های او خیلی جذّاب بود ولی این‌ها شکست خوردند که آمدند.

حذیفه می‌گوید پیغمبر به من فرمود: حذیفه چند نفر هستیم؟ گفتم: آقا ششصد نفر شدیم. ششصد نفر یعنی چه؟ یعنی یک روستا هم نه! سپاه اسلام مگر چند نفر بوده است؟ در بدر ۳۱۳ نفر بوده است که ۳۱۳ تا شمشیر که هیچ، ۳۰ تا شمشیر هم که هیچ، بلکه ۲۰ تا شمشیر هم نداشتند. آرایش نظامی جنگ بدر را ببینید خنده دار است! چهار تا شمشیر می‌دهند به نعل بندهای مدینه که بسازند. نعل بند که نمی‌تواند شمشیر بسازد. شمشیر هم باید نازک باشد، هم قوی باشد، هم تاب برندارد، هم تیز باشد، نشکند. حال کسی نمی‌آید کف پای اسب را نگاه کند که نعل این نعل بند چقدر تمیز است. حالا آمده است شمشیر بسازد. دو یا سه شتر و یک اسب داشتند. پیاده نظام پیغمبر دست خالی بودند، سنگ و شن و چماق و چوب و این چیزها بوده است. یک ذرّه که جمعیّت بیشتر می‌شود و هزار نفر می‌شود… در احد ۳۰۰ نفر منافق هستند.

هفته‌ی پیش هم عرض کردم دور از محضر شما اگر در مجلس شما از هر سه نفر یک نفر منافق باشد شما نمی‌تواند حرف بزنید. خیلی باید مراقبت کنید که از درون نپاشید منتها جریانی که تازه دارد شکل می‌گیرد یک آب باریکه هم نیست. بله، به برکت عظمت رسول خدا هم نگاه کنیم، رسول الله با همه‌ی عالم برابری نمی‌کند، امّا به نسبت ظاهری نظامی یک جامعه‌ی هزار نفری… چون این‌طور نبود که بعضی‌ها در احد بروند و بعضی‌ها نروند. خدایی نکرده یک روستایی درگیر جنگ می‌شود که… بله جنگ ما این‌طور بود که یک عدّه رفتند و خیلی‌ها نرفتند. چون کشور بزرگ بود، مرز محدود بود، همه انگیزه نداشتند. امّا اگر یک روستایی محاصره شود و بخواهد نابود شود همه می‌آیند، مرد و زن به میدان می‌آیند. در این جنگ‌های اسلامی خدمات و تدارکات را خانم‌ها انجام می‌دادند. همه به میدان آمدند، هزار نفر هستند و از این هزار نفر ۳۰۰ نفر منافق هستند.

نقش بی‌نظیر امیر المؤمنین علیه السّلام در زنده نگه داشتن اسلام

اگر شرایط را نگاه کنید اصلاً باید اسلامی در احد نمی‌ماند! اسلامی در بدر نباید می‌ماند! اگر یک اعجوبه‌ی بی‌نظیر مثل امیر المؤمنین علیه السّلام نبود اصلاً اسلامی در بدر و احد نمی‌ماند. در خیبر نباید اسلام باقی می‌ماند! تک ستاره‌ی اسلام، اسلام را نگه داشت. بعد از همان جنگ احزاب اگر روحیه‌ی سپاه جنگ احزاب به هم نریخته بود کار مردم مدینه تمام بود. مدینه یک روستای کوچک بود. حضرت فرمود: چند نفر هستیم؟ گفت آقا ششصد نفر شدیم! ششصد نفر مگر چند تا است؟! هیئت ما هم که شلوغ می‌شود پانصد نفر است. این که نمی‌تواند… دین آخر الزّمان پیغمبر خاتم می‌خواهد کار جهانی کند. بیچاره مشرکان بدبخت فکر نمی‌کردند که این اتّفاق می‌خواهد بیفتد. چند برابر مسلمین هر بار می‌آمدند. روی محاسبات نظامی کار اسلام تمام بود.

 نیروی ایمان امیر المؤمنین صلوات الله علیه با عنوان نیروی رزمنده، چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در اکثر جنگ‌ها خیلی کم وارد جنگ شد. یعنی تا امیر المؤمنین علیه السّلام بود نیاز نبود که پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم وارد جنگ شود. امیر المؤمنین علیه السّلام لشکر پیغمبر بود. حالا یک معدودی هم از شهدا و یک عدّه‌ی بیشتری که اثر آن‌ها زیاد نبود ایمان آورده بودند. مؤمنین بودند، ولی کم بودند. اگر کسی می‌خواست آن روز بنشیند و محاسبه کند باید از ناامیدی خودکشی می‌کرد. اسلام جمعیّتی نداشت تا به رسمیّت شناخته شدند. یعنی کار به جایی رسید که کفّار مجبور شدند معاهده امضا کنند. آن‌هایی که این برجام را با حدیبیّه امضا می‌کنند، مذاق تاریخی دارد که آن زمانی که ما در حدیبیّه رفتیم امضا کردیم مثل این بود که یک روستا برود با یک کشور… اگر کوچک‌ترین حرکتی می‌کردند جهان اسلامی باقی نمی‌ماند.

 نه این‌که یک جغرافیای مفصّل دست جهان اسلام باشد، نیروی نظامی داشته باشد یا منابع مالی داشته باشد. نه، این خبرها نبود! کم‌کم جمعیّت مسلمین بیشتر شد. هنوز به چند هزار نرسیده بود. چند هزار نشده بود که فتح مکّه شد. وقتی فتح مکّه شد انگیزه‌ی منافقین بیشتر شد.

حالا این‌که می‌‌گویند پیغمبر صلوات الله علیه حکومت را تشکیل داده است، ولی بروید این حکومت را ببینید. یک وقت حکومت یک قارّه است، یک وقت مثلاً حکومت در روستای علی آباد سُفلی است. حکومت کوچک بود. بعد از فتح مکّه جمعیّت اسلام زیاد شد، ولی منافقین چند ده برابر زیاد شدند. اصلاً انگیزه زیاد شد. در نهایت سپاه اسلام با منافقین مکّه و طائف و همه که آمدند ۱۲ هزار نفر شدند. ده هزار نفر برای مکّه هستند، یعنی اسلام جمعیّتی ندارد، دو هزار نفر هستند. ده هزار نفر مکیّان هستند که جنگیدند و پیغمبر صلوات الله علیه از خون آن‌ها گذشته است و درگیر شدند. انسجام آن‌ها هم از هم پاشیده است، اصلاً روحیه‌ی خود را از دست دادند. می‌خواستم مثال بزنم خوب نبود، ترسیدم دون شأن رسول خدا باشد. اگر قرار بود جمعیّت اهل مکّه و رزمنده‌ها با روستای یثرب درگیر شوند… گاهی پیش آید که دو نفر با هم مسابقه‌ی ورزشی می‌دهند و یکی حریف را دست کم می‌گیرند و بعد دیگر نمی‌تواند به بازی برگردد؛ این‌طور شد. فکر نمی‌کردند که اسلام… در نهایت در جنگ حُنَین ۱۲ هزار نفر شدند. همین ۱۲ هزار نفر که قدرت نداشتند. خلیفه‌ی اوّل آمد گفت: جمعیّت ما زیاد است، دیگر کار تمام است! کأنّه دفعه‌های پیش جمعیّت بود. صریح آیه است که «إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُم‏»[۴] دفعه‌های پیش هم کثرت کاره‌ای نبود. برای همین روایت داریم که ابن مسعود می‌گوید… آیه داریم «کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتال‏»[۵] خدا برای شما در جنگ‌ها بس است. ابن مسعود می‌گوید پیغمبر صلوات الله علیه به ما فرمود: «کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»[۶] تا علی علیه السّلام است شما از جنگ نترسید. کثرت کجا بود! کجا کثرت شما کاره‌ای بود!

 این چیزی که عرض کردم را بعضی از اهل سنّت هم روایت کردند. کثرت کاره‌ای نبود. مثلاً سربازهای نیروی مخصوص نداشتیم، امیر المؤمنین علیه السّلام بود و چند نفر هم بودند که کنار او بودند. لذا تا گفت ما ۱۲ هزار نفر هستیم که ده هزار نفر آن طلقای مکّه بودند. فرمانده‌ی آن‌ها در حُنَین هم ابوسفیان است. پیغمبر صلوات الله علیه می‌خواست قدرت نمایی کند که همان کسی که ۲۱ سال با اسلام جنگیده است حالا جزء نیروهای ما شده است و فرمانده‌ی همان‌ها هم شد. امّا اوّل کار که طبل جنگ را زدند و این‌ها به مسلمان‌ها شبیخون زدند همه فرار کردند. داشت نابود می‌شد. چون نمی‌شود با جمعیّت ۱۲ هزار نفری که ده هزار نفر آن طلقای مکّه باشند جنگ کرد. باز به برکت امیر المؤمنین صلوات الله علیه حُنَین هم با یک طرح معجزه آسا و با مقاومت امیر المؤمنین علیه السّلام حفظ شد. به تبوک که رسید همین ماجرای منافقین بود که عرض کردیم.

ترس و فرار تعدادی از مسلمان‌ها از عوامل مهم شکست در جنگ احد

در شرایطی که سپاه اسلام… در یک کشوری که ۸۰ میلیون جمعیّت دارد و ده هزار تا یا پنج هزار نفر حزب اللّهی پای کار دارد که نباید به ۸۰ میلیون نفر نگاه کرد! نمی‌خواهم بگویم افکار عمومی را همراهی نکنید، نه اصلاً بحث امروز ما این نیست، منظور من نیروی مؤثّر است. نیروی مؤثّر جهان اسلام جمعیّت خیلی اندکی دارد. ما در جنگ‌های خود شاید این‌قدر فرار نداشتیم که آن وقت بود. در حالی که آن وقت فرار کردن یعنی به خطر انداختن جان رسول خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم!

 ما هرگز در جنگ… مثلاً مرحوم امام اعلی الله مقامه الشّریف که هیچ وقت در خطّ مقدّم نبود و اگر خط هم شکسته می‌شد که هیچ وقت جان امام به خطر نمی‌افتاد. مثلاً فرض کنید از شملچه تا جماران خیلی راه بود. با این حال این‌قدر فرار نداریم. نمی‌گویم بعضی فرار نکردند، ولی این‌طور فرار نداریم که فرار کنند و «وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی‏ أُخْراکُمْ»[۷] پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بگوید کجا دارید می‌روید، جبهه رفت و خط شکست خورد. پیغمبر صلوات الله علیه در خط بود. کسی اصلاً نبود. این‌که امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم که واقعاً این یک جمله‌ای که می‌خواهم بگویم را اگر فرصت می‌کردم و آن را باز می‌کردم نشان می‌داد که اگر وفای امیر المؤمنین علیه السّلام را به عالم تقسیم می‌کردند و همه‌ی عالم وفادار می‌شدند. در جنگ احد که این همه زخمی شد، وقتی صورت مبارک پیامبر صلوات الله علیه را دید که زخمی است گریه کرد. خیلی برای یک رزمنده سخت است که زنده باشد و بعد ببیند فرمانده آسیب دیده است. حالا خود امیر المؤمنین علیه السّلام ۶۰ ضربه شمشیر خورده بود. ولی این برای او سخت بود.

 اصلاً فرق امیر المؤمنین علیه السّلام با بقیّه این‌جا است که حضرت این‌قدر ضربه خورده بود که توان روی پا ایستادن را نداشت. زره‌ی مبارک خود را باز کرد، زره‌ی ایشان فقط پیچ داشت. داخل زره آب ریختند. صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها با دستمال از این آب صورت پیامبر را پاک می‌کردند. همان‌جا پیغمبر صلوات الله علیه فرمودند: قومی که این‌طور به پیغمبر خود جسارت می‌کنند رستگار نمی‌شوند و امیر المؤمنین علیه السّلام گریه کرد. وقتی صورت مبارک پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم را پانسمان کردند امیر المؤمنین علیه السّلام بی‌هوش شد و یک ماه بستری بود. یعنی سپاه اسلام آن‌طور که بگوییم جمعیّت زیادی بود، نه هیچ وقت از این خبرها نبود. تا حُنَین این‌طور بود. تا خطر جنگ نزدیک می‌شد همه، از مشهوران مانند طلحه و خلفا که اسم این‌ها جزء فراری‌ها ذکر شده است تا دیگران فرار می‌کردند، پیغمبر را رها می‌کردند. پای کار نبودند در حالی که پیغمبر در خطّ مقدم بود. پیغمبر نه اصلاً… عالم با او قابل قیاس نیست، اگر خدایی نکرده ناموس رزمنده‌های ما در خطّ مقدّم بود مگر به این راحتی رها می‌کردند. چند نفر خرمشهر را آن همه روز نگه داشتند! می‌خواهم بگویم ما اگر می‌خواهیم قیاس کنیم باید در قیاس خود دقّت کنیم.

تلاش منافقین برای ترور پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم

در این شرایطی که از درون نفاق فراوان است به خاطر این‌که انگیزه دارند اسلام را نابود کنند، چون پیغمبر صلوات الله علیه آمد سبک زندگی مردم را به هم زد. ثروتمندان قریش تبختر خود را نسبت به برده‌های خود از دست دادند. ثروت آن‌ها در خطر قرار گرفت. رسول خدا صلوات الله علیه به این‌ها افسار زد. این‌ها ‌خواستند انتقام بگیرند. هر لحظه این امکان وجود داشت که براندازی کنند. نقل‌هایی داریم که می‌فرماید رسول خدا… هیچ وقت پیغمبر صلوات الله علیه را تنها نمی‌گذاشتند. فرمود: بعضی از این‌ها هستند که منتظر هستند یک لحظه من را پیدا کنند و خنجر تا غبضه‌ی آن در شکم من فرو کنند. این‌طور نبود که شما فکر کنید که… تحلیل یکی از مورّخین این است که می‌گوید در آن ماجرا که خداوند اجازه‌ی مناجات یعنی نجوا کردن با پیغمبر را نمی‌دهد، مسائل امنیّتی را در نظر دارد. می‌توانستند پیغمبر را ترور کنند. اجازه نمی‌دادند پیامبر اکرم تنها باشد و می‌شود به این تحلیل هم فکر کرد که در آن ماجرا… می‌خواهید در گوشی حرف بزنید باید هزینه بدهید. امیر المؤمنین علیه السّلام بود. عایشه یک روز عصبانی شد؛ گفت ما همسر تو هستیم، هر جا می‌رویم علی علیه السّلام در کنار تو نشسته است!

در این شرایط شما نگاه کنید اگر آدم در آن زمان برود، نگه داشتن این جریان بعد از پیغمبر صلوات الله علیه خیلی مشکل است. پیغمبر صلوات الله علیه می‌خواست یک کاری کند که این‌ها در فضای نفاق باقی بمانند. چون اگر قرار بود نقاب از چهره بردارند کار تمام بود. یک کودتای داخلی می‌شد و از بیرون هم حمله می‌کردند.

در این شرایط غدیر اتّفاق افتاد که إن‌شاءالله در ایّام غدیر می‌خواهیم راجع به خطبه‌های کوفی امیر المؤمنین در مورد مردم کوفه گفتگو کنیم.

مشکلات امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از واقعه‌ی غدیر

وقتی غدیر اتّفاق افتاد، یک روایتی در کتب شیعه است که متأسّفانه الآن به یاد ندارم، ۲۰ سال این را دیدم. آن وقتی که دست بالا رفت یک روایتی می‌گوید وقتی صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها دید دست امیر المؤمنین علیه السّلام بالا رفت فرمود مشکلات ما شروع شد. یعنی آن وقتی که پیغمبر صلوات الله علیه از دنیا برود و آن امیر المؤمنینی که عامل اصلی حفظ اسلام بعد از پیغمبر است تنها می‌شود. اگر پروژه‌ی اسلام ناموفّق بود امروز باید می‌گفتیم یک کسی ۱۴۰۰ سال پیش ادّعای نبوّت کرد که ۱۳۰۰ سال هم است که منقرض شده است و آن وقت می‌گفتیم پروژه‌ی اسلام ناموفّق است.

مخالفت برخی از صحابه‌ی پیامبر صلوات الله علیه با صلح حدیبیه

پیغمبر می‌داند این‌ها به حرف گوش نخواهند داد. در موارد مشابه آن است. وقتی می‌خواست صلح حدیبیه اتّفاق پیدا کند… پیغمبر فرموده بود ما به حج می‌رویم. رفتند که به حج بروند، آن‌ها نگذاشتند و صلح نامه‌ی حدیبیه را امضا کردند. این خیلی پیروزی بود. سوره‌ی فتح این‌جا نازل شده است نه در فتح مکّه! پیغمبر صلوات الله علیه فرمودند برگردیم، با او قهر کردند! سپاه اسلام این است. در صحیح بخاری است که هر چه پیغمبر فرمودند بیایید برویم، قهر کردند که گفتید به مکّه می‌رویمۀ می‌خواستیم برویم خانه و زندگی خود را ببینیم، چون این‌ها مهاجرین بودند.

 خلیفه‌ی دوم معاذ الله آمد گفت دروغ گفتی! یک یا دو نفر هم نیستند. در صحیح بخاری است که هر چه پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم گفت کسی گوش نداد و به تنهایی راه افتاد. بعد امیر المؤمنین علیه السّلام دنبال ایشان حرکت کردند و بقیّه هم دیدند که ضایع شده است راه افتادند. یعنی حاضر نبودند هزینه دهند. اگر جنگ بدر را هم باز کنیم این‌طور است. بدر که بهترین جنگ اسلام است اگر خدا سر مسلمین را گول نزده بود (ترغیب نکرده بود) که جنگ نمی‌کردند. به اسم این‌که برویم پول‌های خود را پس بگیریم، این‌ها جمعیّت نظامی ندارند آمدند. شعبده بازی شده است تا مردم آمدند. حالا اگر وقتی فرصت کردم این را چون چند جا گفتم یک جایی باز هم عرض می‌کنم.

غربت امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السّلام

به احتمال زیاد پیامبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم را مسموم کردند. کار می‌خواست به سمتی پیش برود که اسلامی باقی نماند. اوج غربت امیر المؤمنین علیه السّلام این‌جا است که آن جبهه‌ی نفاق کاری کرد که امیر المؤمنین را وادار به برخورد کند، وادار به عکس العمل کند که کار را یکسره کنند. صدیقه‌ی طاهره روحی علی الفداء خود را قربانی امیر المؤمنین علیه السّلام کرد و نگذاشت هدف این‌ها به نتیجه برسد. باز تمام تلاش خود را کردند.

امیر المؤمنین علیه السّلام را در اواخر دولت عثمان از شهر بیرون کردند. به اندازه‌ی یک شهروند هم حضرت حقّ زندگی نداشت. در روستاهای اطراف مدینه زندگی می‌کرد، ولی به برکت بعضی از یاران که یکی یکی رویش می‌کردند نگه داشتند. باز تمام تلاش را کردند که اسلام را زمان حضرت مجتبی صلوات الله علیه اسلام را )نامفهوم)، با آن آتش بسی که امضا کرد این‌ها را مجبور کرد در نفاق باقی بمانند. باز یک گزارشی دیدم که متأسّفانه منبع آن را به یاد ندارم. بنده اسم منابع را نمی‌گویم ولی اگر به یاد نداشته باشم روی منبر عرض نمی‌کنم. این یک یا دو موردی که امروز گفتم در خاطر ندارم متأسّفانه در یاد من نیست که کجا است. بقیّه را اسم نمی‌گویم وگرنه در ذهن من است. معاویه گفت هیچ کسی به اندازه‌ی حسن بن علی به ما ضربه نزد! ما می‌خواستیم در جنگی بیاییم که به اسم ظاهر همه چیز را نابود کنیم، ولی حضرت آتش بس امضا کرد.

استراتژی رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و امیر المؤمنین در برابر کنترل خط نفاق

یعنی اگر شما نگاه کنید یک جریان اقل و قلیلی و معدودی ۱۴۰۰ سال اسلام را نگه داشته است. در طول تاریخ هم هیچ وقت جمعیّت زیادی طرفدار جبهه‌ی حق نبود. آن‌جایی که بخواهد پای کار قرار بگیرد خیلی کم است. واقعاً، انصافاً اگر کسی اهل تاریخ باشد می‌داند این اتّفاقاتی که بعد از انقلاب افتاد و این جوان‌هایی که رفتند مدافع حرم شدند در تاریخ اسلام نظیر ندارد. اگر کسی نظیر آن را پیدا کرد بیاید بگوید. بنابراین امید داریم که إن‌شاءالله از علایم ظهور حضرت باشد. البتّه امید داریم، جرأت نمی‌کنیم محکم حرف بزنیم. دعا که می‌توانیم بکنیم.

 لذا پروژه‌ی پیغمبر در آن شرایطی که داشت پروژه‌ی خیلی موفّقی بود. حضرت کارهایی کرده بود که این جریان نفاق نتواند از یک محدوده‌ای خارج شود. مثل علامت‌هایی که نسبت به افراد خاص فرموده بود. مثل بعضی از فتنه‌های خاص که حضرت از قبل بیانی داشت. مثل جناب زهیر که یک مورد آن این است که جناب زهیر با این‌که مخالف امیر المؤمنین و امام حسین علیهم السّلام بود در خیمه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام رفت. یک مورد را خود او گفته است؛ وقتی که بیرون آمد گفت: من یاد آن روایتی افتادم که… وقتی در نزدیک قفقاز پیروز شده بودیم و غنیمت‌های زیادی گرفته بودیم آن صحابه‌ی پیغمبر به ما گفت خیلی خوشحال هستید؟ شهید شد. گفتیم بله، هم پیروز شدیم، مجاهد هستیم و چقدر طلا به دست ما رسیده است. گفت پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم فرموده است فتح و ظفر آن روزی که پسر من حسین بن علی علیه السّلام قیام می‌کند. آن‌هایی که در رکاب او هستند غنیمت بردند. یعنی می‌خواهم بگویم پیغمبر صلوات الله علیه برای ۵۰ یا ۶۰ سال بعد از خود علامت داده بود که خط گم نشود.

انس بن حرث کاهلی؛ از بدر تا عاشورا در رکاب عشق

انس بن حرث کاهلی که مردم می‌گفتند او دیوانه شده است، در بیابان‌های کوفه زندگی می‌کرد. از صحابه‌ی پیغمبر بود. به او گفتند چرا در بیابان؟ تو که صحابه‌ی پیغمبر هستی، برو یک مسجدی بگیر، یک منبری، یک محرابی، تبلیغی! می‌گفت نه، پیغمبر فرمود در این بیابان یک اتّفاقی می‌افتد که آن کسانی که با او همراهی کنند پرچم این‌ها در روز قیامت بلند است. این‌قدر ایستاد تا کاروان سیّد الشّهداء علیه السّلام… او کسی که ۲۰ سال منتظر امام حسین علیه السّلام است. به برکت این‌ها است که اسلام زنده ماند. اگر نگاه کنید پروژه‌ی اسلام موفّق بوده است. هیچ وقت قدرت آن‌طوری نداشت. اسلام را امیر المؤمنین علیه السّلام و بعد هم بعضی از یاران حفظ کردند.

حالا این چند روزی که روزی من شد در ایّام شهادت حضرت جواد علیه السّلام در حرم حضرت رضا سلام الله علیه بودم، این امیر المؤمنین صلوات الله علیه که اسلام را زنده نگه داشت که بلاتشبیه با هیچ کسی قابل قیاس نیست… اهل بیت علیهم السّلام یک سری یارانی داشتند که این‌ها هم در زمان خود اسلام را زنده نگه داشتند. همین انس بن حرث کاملی روحی له الفداء… همه به امام حسین علیه السّلام می‌گفتند به کربلا نرو. می‌گویند یک نفر از صحابه‌ی پیغمبر است که ۲۰ سال در کربلا منتظر است تا سیّد الشّهداء علیه السّلام بیاید. این‌ها علامت هستند، یعنی اگر کسی بخواهد راه را گم کند از طریق این‌ها هدایت می‌شود.

بله، اگر کسی بخواهد دنبال شهوات خود باشد وجود دارد، ولی اگر کسی دنبال هدایت باشد می‌گوید پیشگویی صورت گرفته است! شوخی نبوده است که امیر المؤمنین جلوی چشم اصحاب خود در بازگشت از صفّین پیاده شد و فرمود: «هَاهُنَا مُنَاخُ رِکَابِهِم‏»[۸] به این‌ها یاد داد این‌جا یک خبری است. این‌جا مصارع العشّاق است، این‌جا عشّاق به زمین می‌افتند. عاشق نباشید نمی‌توانید بیایید.

روضه‌ی من امروز روضه‌ی یاران خوب است که ما دوست داریم. اگر فکر می‌کردم که یک عدّه از این یاران امام جواد علیه السّلام بودند که اگر این‌ها نبودند قطعاً تشیّع از بین رفته بود و امروز یک عّده باید می‌نشستند و می‌گفتند ۱۳۰۰ سال پیش یک شاخه‌ای در اسلام بود که ادّعا می‌کردند مکتب اهل بیت هستند و منقرض شدند و انقراض کامل هم علامت عدم حق است. مگر می‌شود حق به طور کامل نابود شود؟ نمی‌شود. اگر حق به صورت کامل نابود شود که حجّت بر کسی تمام نمی‌شود! اگر یک جریانی کلّاً نابود شود و هیچ اثری از آن باقی نماند دیگر حق نیست.

 یک عدّه آن مسیری را که امیر المؤمنین علیه السّلام رفت به اندازه‌ی توان خود رفتند. در حرم حضرت من به این فکر می‌کردم که واقعاً اگر الآن از امام زمان سلام الله علیه و روحی له الفداء در مورد فلانی بپرسند اصلاً برای او مهم است که او مرده است یا زنده است؟! چه وقتی می‌شود که یک نفر برای امام زمان مهم باشد؟ آن شفقت و مهربانی امام است که جلوه‌‌‌ی رحمت الهی است برای همه‌ی موجودات است. امّا این‌که حضرت برای سلامتی من… اگر من بیمار شوم حضرت اذیّت می‌شود؟ در فکر من است؟ روی من حساب می‌کند؟ جایی است که بگوید خیال من از فلان شهر راحت است، فلانی‌ها هستند! آیا ممکن است چنین اتّفاقی بیفتد؟

یکی از اسراری که ما در آخر ندبه و جاهای دیگر داریم این است که «هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَه‏»[۹] یک بار هم قبلاً عرض کردم در آن‌جایی که اوج استجابت دعا است، به جای این‌که دعا کنیم می‌گوییم خدایا امام زمان ما را آدم حساب کند، در دعاهای خود ما را هم یاد کند. «هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَیْرَه‏».

علی بن مهزیار هندی؛ از اصحاب ویژه‌‌ی امام جواد علیه السّلام

برای این‌که ببینید سیره‌‌ی حضرت حجت چیست، چون سیره‌ی ائمّه مثل هم است. من دو یا سه جمله در مورد یکی از یاران او می‌خوانم که خیلی هوس برانگیز است. اسم او علی بن مهزیار است، اصلیت او هندی است. این علی بن مهزیار در اوج دورانی که امام جواد علیه الصّلاه و السّلام غریب بود می‌رفت راجع به شیعیانی که دچار فتنه شدند و از حضرت جدا شدند -در تبلیغات آن امامزاده‌هایی که هم قبلاً عرض کردیم- می‌رفت با این‌ها گفتگو می‌‌کرد و این‌‌‌ها را برمی‌‌گرداند. غیرت او قبول نمی‌کرد بعضی‌ها که خوب بود و زحمت کشیدند انحراف پیدا کنند. سراغ این‌ها می‌رفت و این‌ها برمی‌گرداند. در یک گزارش خبر داد: آقا به قم رفتم و چند نفر را برگرداندم. حضرت فرمود: «سَرَّکَ اللَّهُ بِالْجَنَّه»[۱۰] خدا با بهشت تو را شاد کند. «وَ رَضِیَ عَنْکَ بِرِضَائِی عَنْک‏» خدا از تو راضی باشد که من را راضی کردی. «سَرَرْتَنِی بِمَا ذَکَرْتَ مِنْ ذَلِک‏» من را خوشحال کردی، به جلوه‌ی حق کمک کردی. خیلی راحت‌تر بود که این‌ها بروند با جریان جامعه ملحق شوند. کلّی هم به آن‌‌ها رشوه می‌دادند.

نامه‌های امام جواد علیه السّلام به علی بن مهزیار رحمت الله علیه

یک روزی به حضرت نامه نوشت که آقا دست من خیلی تنگ است، یک وجوهاتی دست من است، اجازه می‌دهید مصرف کنم؟ حضرت فرمود: اصلاً برای تو اس!  بعد گفت آقا من را دعا کنید. عبارت را ببینید که چقدر لطیف است، جود امام جواد در آن پیدا است!

        بنازم به بزم محبت که آن‌جا                                      گدایی به شاهی مقابل نشیند

این علی بن مهزیار مسیحی بود. خیلی سابقه‌ی اسلام در خانواده‌ی خود نداشت. عبارات امام جواد علیه السّلام در مورد ایشان بنده نوازی را نشان می‌دهد. می‌فرماید: از من خواستی تو را دعا کنم. او گفته بود آقا التماس دعا، می‌شود ما را هم دعا کنید. حضرت می‌فرماید: «وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنَ الدُّعَاءِ‏»[۱۱] امّا این‌که خواستی من تو را دعا کنم، «فَإِنَّکَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرِی کَیْفَ جَعَلَکَ اللَّهُ عِنْدِی» تو نمی‌دانی چه جایگاهی پیش من داری، نمی‌دانی چقدر تو را دوست دارم! حضرت تعجّب می‌کند، می‌فرماید: به من می‌گویی تو را دعا کنم، تو نمی‌دانی چه جایگاهی پیش من داری. «وَ رُبَّمَا سَمَّیْتُکَ بِاسْمِکَ وَ نَسَبِکَ» من با اسم و نسب تو دائم تو را یاد می‌کنم، «کَثْرَهُ عِنَایَتِی بِکَ» توّجه من به تو خیلی زیاد است. «وَ مَحَبَّتِی لَکَ وَ مَعْرِفَتِی بِمَا أَنْتَ فیه إِلَیْهِ فَأَدَامَ اللَّهُ لَکَ أَفْضَلَ مَا رَزَقَکَ مِنْ ذَلِکَ» خدا بیش از این محبّت من باز هم روزی تو کند؛ یعنی حضرت دعا می‌کند که محبّت من نسبت به تو بیشتر شود. بهتر از این چه می‌خواهی. «وَ بَلَّغَکَ أَفْضَلَ نِیَّتِکَ» خدا نیّت تو را بهتر کند. «وَ أَنْزَلَکَ الْفِرْدَوْسَ الْأَعْلَى» خدا تو را در فردوس اعلی خود جای دهد. «وَ دَفَعَ الشَّرَّ عَنْکَ» خدا بلا را از تو دفع کند. «وَ کَتَبْتُ بِخَطِّی» این را با خطّ خود برای تو نوشتم، نگفتم کاتب بنویسد. خواستم دست خط من را داشته باشی. إن‌شاءالله دفعه‌‌ی بعد که دعای ندبه می‌خوانیم با همه‌ی وجود بگوییم «هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَیْرَه‏».[۱۲]

یکی دیگر را هم بخوانم. حضرت ۲۲ دفعه به او نامه نوشته است. خدا شاهد است که ارتباط با ائمّه پایانی ما سخت بود. حضرت جواد سلام الله علیه در کاخ زندگی می‌کرد، به خاطر این‌‌که تقریباً محصور بود. ائمّه بعدی که در پادگان بودند، ارتباط مشکل بود. حضرت به علی بن مهزیار فرمود: «هَلْ إِلَیْکَ یَا بْنَ أَحْمَد»[۱۳]؛ حضرت به علی بن مهزیار نامه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ یَا عَلِیُّ أَحْسَنَ اللَّهُ جَزَاکَ»[۱۴] خدا به تو جزای خیر بدهد. «وَ أَسْکَنَکَ جَنَّتَهُ» تو را بهشت نشین کند. «وَ مَنَعَکَ مِنَ الْخِزْیِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ» خدا تو را از خواری دنیا و آخرت حفظ کند. این کَرَم را نشان می‌‌دهد. ما وقتی می‌خواهیم دعا کنیم مثلاً می‌گوییم خدا ما را با آقای بهجت محشور کند. ما دعا می‌کنیم و در آخر زیارت عاشورا هم می‌گوییم خدایا ما را با سیّد الشّهداء علیه السّلام محشور کن.

 این‌جا حضرت جواد به علی بن مهزیار می‌فرماید: «وَ حَشَرَکَ اللَّهُ مَعَنَا» خدا تو را با ما محشور کند. «یَا عَلِیُّ قَدْ بَلَوْتُکَ وَ خَبَرْتُکَ» من تو را امتحان کردم. ویژگی‌هایی که دارد این است «فِی النَّصِیحَهِ» تو واقعاً خیرخواه ما هستی. «وَ الطَّاعَهِ» به حرف ما گوش می‌کنی. «وَ الْخِدْمَهِ» تو به ما خدمت کردی. «وَ التَّوْقِیرِ» تو بزرگی من را در جامعه نشان دادی. «وَ الْقِیَامِ بِمَا یَجِبُ عَلَیْکَ» امام جواد علیه السّلام در خردسالی به امامت رسید و یک عدّه‌‌ی معدودی بار تبلیغ امامت حضرت را به دوش گرفتند. حتّی بزرگان شیعه کم آورده بودند. حالا ببینید حضرت چه می‌فرماید. «فَلَوْ قُلْتَ» اگر بگویم «إِنِّی لَمْ أَرَ مِثْلَکَ لَرَجَوْتُ أَنْ أَکُونَ صَادِقاً» اگر بگویم مثل تو نمی‌شناسم راست گفتم، مثل تو ندیدم. «فَجَزَاکَ اللَّهُ جَنَّات‏ِ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا فَمَا خَفِیَ عَلَى مَقَامِکَ» هر کاری می‌کنی من دارم تو را می‌‌بینم. «أَشْهَدُ أَنَّکَ تَشْهَدُ مَقَامِی‏».[۱۵]

 «وَ لَا خِدْمَتِکَ فِی الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ»[۱۶] هر جا هر کاری کردی من دارم تو را نگاه می‌کنم. «فِی اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَأَسْأَلُ اللَّهَ إِذَا جَمَعَ الْخَلَائِقَ لِلْقِیَامَهِ» از خدا می‌خواهم موقعی که مردم را در قیامت جمع می‌کند، «أَنْ یَحْبُوَکَ بِرَحْمَهٍ تُغْتَبَطُ بِهَا» خدا یک طوری به تو عنایت کند که مورد غبطه‌‌ی همه واقع شوی.

نزول فرشتگان از آسمان برای کمک به اباعبدالله الحسین علیه السّلام

اگر چشم ما به جمال امام زمان علیه السّلام روشن شده بود از این کلام او سرمشت می‌شدیم. در آستانه‌ی محرّم هستیم. متأسّفانه و به ظاهر ما محبّت حضرت را نچشیدیم، گرچه همیشه در سر سفره‌ی او هستیم. مجمل این روایت با سند صحیح دو بار در کافی آمده است، ولی مفصّل‌تر آن در منابع روایی مقتل آمده است.

 کار که بر سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) سخت شد، یکی یکی جوان‌ها پر پر شدند، وقتی که تنهای تنها شد، جز امام سجّاد صلوات الله علیه که به مشیّت الهی بیمار بود، مردی نبود که بتواند از امام دفاع کند صبر ملائکه‌ی آسمان تمام شد. اذن گرفتند و پایین آمدند. مجمل آن در کافی است که می‌گوید نصر نازل شد و اباعبدالله الحسین سلام الله علیه نپذیرفت. دو جواب داد؛ یک جواب این است که ما به عهد خود وفا خواهیم کرد. آن عهدی را که بستم عالم را نجات دهیم، نجات خواهیم داد «یا رَحمَهَ اللهِ الواسِعَه، یا بابَ نِجاهِ الاُمَّه».

امّا یک جوابی داد که این جواب خیلی هوس انگیز است. وقتی فرشته نازل شد گفت: یا اباعبدالله ملائکه‌ی آسمان و زمین آمدند «بِیَدِهِم حَرابٌ مِنَ النّار» همه اسلحه به دست هستند، تحمّل ندارند. آسمان و زمین را غُلغُله گرفته است. اذن دهید این‌ها را نابود می‌‌کنم. این‌جا روایت داریم که می‌گوید نگاهی به دشت نگاهی کرد و دید جوان‌ها یکی یکی روی زمین افتادند. فرمود: «بَعدَ الاحِبَّه» دیگر من این‌ها را از دست دادم نمی‌خواهم زنده بمانم.  


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی توبه، آیه ۲۵٫

[۵]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۵٫

[۶]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏ ۳، ص ۱۳۴٫

[۷]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵۳٫

[۸]– بحار الأنوار، ج ‏۱۷، ص ۲۵۸٫

[۹]– همان، ج‏ ۹۹، ص ۱۰۹٫

[۱۰]– رجال الکشی – إختیار معرفه الرجال، النص، ص ۵۵۰٫

[۱۱]– همان، ص ۵۵۱٫

[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۹، ص ۱۰۹٫

[۱۳]– الإقبال بالأعمال الحسنه (ط – الحدیثه)، ج‏ ۱، ص ۵۱۱٫

[۱۴]– الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص ۳۴۹٫

[۱۵]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج‏ ۱۰، ص ۳۴۵٫

[۱۶]– الغیبه (للطوسی)/ کتاب الغیبه للحجه، النص، ص ۳۴۹٫