بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

مباحث فلسفه از نگاه کلی

بعد از پذیرش اینکه موجوداتی هستند این سوال مطرح می شود که  این موجودات واحدند یا کثیر؟ اگر کثیرند آیا با هم وجه اشتراکی هم  دارند یا نه ؟  اگروجه اشتراکی دارند آیا به یک نقطه ختم می شوند یا نمی شوند ؟ و در نهایت آن مبدأ چه خصوصیاتی دارد؟

مسائل فلسفه

۱ – هستی و دو نقطه مقابل آن (ماهیت / عدم )

۲ – اقسام هستی (واجب و ممکن / مادی ومجرد و… )

۳ – قوانین کلی حاکم بر هستی (علیت ، سنخیت)

۴ – طبقات هستی: ماده، مثال ، عقل و ذات اقدس اله

۵ – روابط عالم طبیعت با عوالم بالاتر

  

فایده و ضرورت فلسفه

پاسخگویی به حس حقیقت جویی.

شناخت خدا و اسماء و صفات او.

اثبات وجود موضوع در علومی که موضوعشان بدیهی نیست .

کلیت و قطعیت قوانین کلی علوم مبتنی براصول فلسفی است .

اثبات مسائل مهمی که در سرنوشت انسان موثرند.

تمییز موجودات حقیقی از موجودات اعتباری و پنداری ، با بیانِ خواص و آثار موجودیت .

 

توضیح

۱ – این امر بدیهی است که ما هستیم . ( از وجدانیات است)

۲ – موجوداتی غیراز ما نیز هستند که از ما متأثر می شوند یا بر ما تاثیر می گذارند . ( این قضیه جزو بدیهیات فطری است)

۳ – ما به دنبال ما وراء خود و یا به دنبال رهایی از آن هستیم.

۴ – اگر به دنبال چیزی هستیم و یا از آن فرار می کنیم از آن جهت است که آن را واقعی می دانیم .

۵ – لکن گاهی در تشخیص امور واقعی از غیر واقعی اشتباه می کنیم .

 پس لازم است که راهی را در پیش گیریم که جلو اشتباه در تشخیص امور واقعی از غیر واقعی گرفته شود.

 

نکته

امور به چند دسته تقسیم می شوند

حقیقی : اموری عینی  که هم خودشان عینی هستند هم آثارشان عینی است

اعتباری : اموری که خودشان عینی نیستند ولی، آثار عینی دارند. مثل مالکیت.

وهمی[۱]: اموری که عینی نیستند و آثار عینی هم ندارند. مثل غول وشانس

 

روش تحقیق در فلسفه

برای شناخت هستی راههای مختلفی  وجود دارد . بعضی راهها عمومی و برخی خاص اند.  راههای  حس ، نقل  و کشف  خاص هستند چون هر کدام برای اشخاص خاصی یا در محدوده خاصی قابل استفاده می باشند اما روش عقلی اختصاص به شخص یا محدوده خاصی ندارد .

در فلسفه روش هستی شناسی  ، عقلی است.

 

روش بحث در فلسفه روش برهان است. چراکه در میان استدلال ها تنها برهان یقین آور و کاشف از واقع است . در فلسفه از امور کلی بحث می شود نه امور جزئی ، زیرا برهان تنها در امور کلی جاری است و جزئی بما هو جزئی برهان پذیر نیست. زیرا در آن نمی توانیم بگوییم: این است و جز این نیست برای اینکه جزئیات در حال تغییر هستند و در لحظه بعد غیر از لحظه قبل هستند . به عبارت دیگر ما در فلسفه به دنبال شناخت موجود به نحو کلی هستیم . نه موجود به نحو جزئی زیرا اولا علم به جزئیات خارج از وسع انسان است  و ثانیا  جزئی، برهان پذیر نیست.

 

موضوع علم فلسفه

 مرحوم آخوند در کفایه  می فرمایند : موضوعِ علم همان موضوعِ مسائل آن است (موضوع کل علم الذی یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه هو نفس موضوعات مسائله). ولی این سخن قابل تامل است چراکه رابطه موضوعِ علم با موضوعاتِ مسائلِ آن ، رابطه کلی و جزئی یا رابطه کل و جزء است  نه رابطه عینیت.

منظور از عوارض ذاتی در تعریفِ موضوع علم ، خصوصیات و ویژگیهایی هستند که بدون واسطه بر موضوع حمل می شوند نه خصوصیاتی که به واسطه امری که با موضوع مرتبط است برموضوع حمل می شوند .

  موضوع فلسفه وجود بما هو موجود است .یعنی در فلسفه درباره احکام خودِ وجود از آن حیث که هست بحث می کنیم . بنابرین وقتی می گوییم این شیء اندازه اش فلان مقدار است؛ در واقع ما درباره  خود ِوجود ( بما هو وجود) صحبت نمی کنیم. بلکه در در رابطه با وجود آن (بما هو کم) بحث می کنیم.

به عبارت دیگر فلسفه علمی است که درباره موجود از جهت هستی آن بحث می کند نه از آن جهت که ماهیت خاصی دارد.

 

 

مرحله اول

فصل اول: اشتراک[۲] معنوی وجود:

دلیل اول : اشتراک معنوی مفهوم وجود امری وجدانی است. بدین معنا که وقتی ما به  خودمان رجوع کنیم در میابیم که معنای وجود در ماهیات مختلف یکسان است. یعنی وقتی می گوییم الانسان موجود و الفرس موجود ، این موجودیت بر انسان و فرس به یک معنا حمل می شود.

پس حملِ مفهوم وجود  بر ماهیاتِ مختلف یکسان است و این قریب به بدیهی است.

اما برخی گویند: وجود ، مشترک لفظی بین همه اشیاء است یعنی وجود در هر قضیه ای که به عنوان محمول به کار می رود  به معنای موضوعِ همان قضیه است. برای رد این قول چند استدلال ذکر شده است :

استدلال اول: می دانیم که ثبوتِ ماهیت برای خودش بدیهی است (ثبوت شیء لنفسه بدیهی) .  از طرفی  ثبوتِ وجود برای ماهیت نیازمند دلیل است  . حال اگر بگوییم وجود در هر قضیه ای به معنای موضوعِ آن قضیه است یعنی باید قائل شویم  معنای جمله  الماء موجود ، الماء ماء است که این امری اشتباه است. زیرا لازمه آن این است که قضایای هلیه بسیطه بی فایده باشند در حالی که قضایائی که محمول آنها وجود است افاده معنای جدیدی می کنند نه اینکه بیان کننده ثبوت شیء لنفسه باشند.

 

استدلال دوم: ما می توانیم به ماهیتِ چیزی علم داشته باشیم و در وجودش شک داشته باشیم  وبالعکس . حال اگر وجود به معنای ماهیت باشد باید همانطور که علم به ماهیت شیئی داریم علم به وجود  آن هم داشته باشیم .  اگر چنان بود به عنوان مثال باید  علم به مفهوم شانس ، منجر به علم به وجود آن در خارج می شد .در صورتی که چنین  نیست.  ما می دانیم شانس چیست، ولی  تحقق آن در خارج معلوم نیست .

 

برخی دیگر نیز قایل به اشتراک لفظی مفهومِ وجود بین ممکن و واجب شده اند. این قول نیز درست نیست زیرا:

در قضیه الله موجود یا از کلمه موجود معنایی فهمیده می شود  یا نه . اگر فهمیده نمی شود  باید بپذیریم که عقل در مباحث الهیات تعطیل است. اما اگر  فهمیده می شود ، از معنای موجود در این جمله ، یا همان معنایی که در مورد ممکنات بکار می رود فهمیده می شود  یا غیر آن ؟ اگر همان معنا فهمیده می شود پس  مفهومِ وجود بین واجب و ممکن مشترک معنوی است نه مشترک لفظی .  اما اگر غیر آن  فهمیده می شود پس باید معنای وجود در واجب ، مصداقِ نقیضِ وجود در ممکنات باشد  و واجب مصداقِ عدم باشد . زیرا واجب یا باید مصداق معنای وجود در ممکنات باشد یا مصداق عدم آن  ، چون ارتفاع نقیضین محال است .

 این گروه بین مفهوم و مصداق خلط کرده اند. می گویند أین التراب و رب الارباب ؟!!! ولی توجه نکرده اند که خدا وممکنات در مصداق وجود متفاوند نه در مفهوم آن و تفاوت در مصداق منجر به تفاوت در مفهوم نمی شود.


[۱] . وهم مشترک لفظی است و  معنای دیگر آن  قوه ادراک معانی جزئی است.

[۲] . اشراک لفظی در فلسفه با ادبیات فرق می کند: در فلسفه اشتراک لفظی یعنی: معنای محمول در حمل های مختلف، مختلف است و مشترک معنوی یعنی: معنای محمول در حمل های مختلف واحد است. ولی در ادبیات مشترک لفظی یعنی وضع یک لفظ برای معانی مختلف و مشترک معنوی یعنی وضع چند لفظ برای یک معنا.