ابن عبّاس یک خاطره‌ای گفته است این غربت را خیلی نشان می‌دهد. مرحوم سیّد رضی رحمه الله علیه در نهج‌البلاغه این را تلخیص کرده است، ولی در کتاب ارشاد شیخ مفید می‌بینید. پیشنهاد می‌کنم بروید و متن این را ببینید. ابن عبّاس یک سنّی نیست، غربت امیر المؤمنین علیه السّلام این‌جا مشخص است که ابن عبّاس به امیر المؤمنین علیه السّلام به چه صورت نگاه می‌کند. ابن عبّاس می‌گوید وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام به حکومت رسید. امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی تعلل داشت، چون آن چیزی که از امیر المؤمنین علیه السّلام غصب شده بود، خلافت رسول خدا صلّی الله علیه و آله بود این را که نیامدند پس بدهند. این را می‌خواستند پس بدهند یعنی باید عصمت را می‌پذیرفتند، این را که نمی‌خواستند پس بدهند. گفتند: شما بیا یاد خلفای اوّل و دوم را زنده کن، مسیر آن‌ها را پیش ببر. حضرت هم نمی‌پذیرفت. در را باز نمی‌کرد، اصرار، التجاء، التماس بالاخره حضرت قبول کردند. ابن عبّاس خیلی خوشحال بود که امیر المؤمنین علیه السّلام به حکومت رسیده است، تبلیغات انجام می‌داد که سخنرانی مولانا و مولی الکونین ابی الحسن و الحسین امیر المؤمنین علیه السّلام فلان وقت، فلان جا، مسجد مدینه. مردم هم آمدند؛ می‌گوید رفتم دیدم امیر المؤمنین علیه السّلام نشسته است. باز رفتم و برگشتم دیدم امیر المؤمنین علیه السّلام باز مشغول به کار خود هستند. نگاه کردم دیدم دارد یک کفش پاره را وصله می‌زند. خیلی ناراحت شدم. گفتم: آقا الآن این وقت شناسی است؟! مردم معطل هستند، سخنران دارد کفش خود را وصله می‌زند! الآن این وظیفه‌ی شما است؟! کسی نبود کفش شما را وصله بزند؟ فرمانده‌ی حکومت هستید، مردم آمدند، دوباره به سراغ طلحه می‌روند. نگاه ابن عبّاس، نگاه انتخاباتی است، من یک عدّه‌ای را جمع کردم و به کمک آن‌ها مردم را آوردم، بیا یک چیزی بگو، وعده بده که مثلاً در شش ما چه تغییراتی انجام می‌دهم. دیدم امیر المؤمنین علیه السّلام اصلاً گوش ندادند که من چه چیزی می‌گوییم، باز کفش خود را دارند وصله می‌کنند. خیلی ناراحت شدم. دوباره رفتم و برگشتم، دیدم وصله‌ی کردن کفش تمام شد. به من فرمود: این کفش چقدر می‌ارزد؟ گفتم: هیچ، کفش پاره ارزشی ندارد. اگر ما بودیم چه می‌گفتیم؟! می‌گفتیم آن کفشی که پای علیّ بن ابی‌طالب به آن خورده به عالم مقایسه شود، ضرر کردیم. ابن عبّاس می‌گوید: من گفتم هیچ نمی‌ارزد. حضرت فرمودند: یک قیمتی تعیین کن. شما به یک نفر بگویید: منزل ما چقدر می‌ارزد؟ بگوید: هیچ. به او بگوییم: یک قیمتی بگذار؟ بگوید: ده هزار و پانصد تومان این از فحش بدتر است. گفتم: «کَسْرُ دِرْهَمٍ»[۱] گفتم: نصف درهم، مثلاً هفتصد تومان. حضرت فرمود: این کفش که می‌گویی هیچ ارزشی ندارد از حکومت بر شما برای من بیشتر می‌ارزد. مگر این‌که من بتوانم یک حقّی را احقاق کنم. مگر این‌که بتوانم جلوی یک باطلی را بگیرم. تو دربه‌در دنبال کار انتخاباتی هستی، برای من حکومت ارزشی ندارد، بله با حکومت اگر بتوانم احقاق حق داشته باشم، یک حق احقاق کنم ارزش دارد. بتوانم جلوی یک باطل را بگیرم ارزش دارد. ابن عبّاس می‌گوید: آقا بخواهید بروید از این حرف‌ها بزنید… این جمعیّت را آوردیم که می‌خواهیم شعار بدهند و مثلاً شما فرض کنید میتینگ انتخاباتی شروع کار شما است، از این حرف‌ها بگویید که آن‌ها می‌روند، این حرف‌ها را نگویید. گاهی زمان امام پیش می‌آمد، امام سخنرانی می‌کردند، مثلاً رادیو آن را ویرایش می‌کرد. امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خواهند صحبت کنند، ابن عبّاس آن را ویرایش می‌کند، این سخنان را نگویید، می‌دانید با چه زحمتی این جمعیّت را آوردم که بیایند و بنشینند، شما بروید بگویید حکومت ارزشی ندارد، معامله هم نداریم. بذارید من بروم صحبت کنیم، شما صحبت کنید به مشکل برمی‌خوریم. در جامعه‌ی خود بگردیم برای آن خیلی مصداق پیدا می‌کنیم. چرا این‌جا این موضع را گرفتی؟! چرا آن‌جا آن موضع را نگرفتی؟!  این‌جا چرا این حرف را گفتی؟! آن‌جا چرا آن حرف را نگفتی؟!

 

ابن عبّاس گفت: من به جای شما صحبت کنم، یک جمله‌ای گفته است که خیلی جمله‌ی خوبی است، چون نمی‌خواسته است این حرف را بزند. می‌گوید: من ایستادم و گفتم: آقا تو را به دوستی و فامیلی که داریم، من پسر عموی شما هستم، اجازه بدهید من صحبت کنم. امیر المؤمنین علیه السّلام دست خود را به سینه‌ی من زد و من را به عقب هُل دارد. مشت نزد، ضربه هم نزد. دست خود را روی سینه‌ی من گذاشت و به عقب هُل داد، داشت سینه‌ی من خُرد می‌شد، با این‌که ابن عبّاس فرمانده‌ی لشکر است. حضرت فرمودند: نه، خود من صحبت می‌کنم. شما به آن صحنه بروید و ببینید که ابن عبّاس دنبال این است که حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام را نگه دارد، می‌گوید بعد از ۲۵ سال محرومیّت عالم اسلام، الآن فرصت شده است یک کاری انجام بدهیم و شما بیایید. امّا افق دید امیر المؤمنین علیه السّلام متفاوت است.

 

غربت یعنی این‌که ابن عبّاس عصر خود را با امیر المؤمنین علیه السّلام عصر یا در این راستا، منظور من از امیر المؤمنین عصر کسی است که حکومت می‌کند، حجّت در اطاعت او است، نه معاذ الله امیر المؤمنین. اصلاً ما این لفظ امیر المؤمنین را به امام‌های دیگر خود هم نمی‌دهیم. خود آن‌ها دوست نداشتند که بگوییم. خود را با ایشان تنظیم نکند، غربت یعنی این، یعنی افق دید آن‌ها فرق می‌کند. وقتی افق دین فرق می‌کند به نظر شما در راه این افق دید امیر المؤمنین علیه السّلام ابن عبّاس خود را خرج می‌کند؟ نه، چون قبول ندارد. از این موارد فراوان داریم، جامعه با او همراهی نمی‌کند.


[۱]ـ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۷، ص ۲۱۳٫