«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سیِّدِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

عزیزان موعظه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به آن شخص که درخواست کرده بود، تقریباً نصف آن را دیشب برای شما خواندیم و آقایان و خواهرانی که تشریف داشتند گفتم که سیّد رضی (رضوان الله علیه) می‌فرماید که اگر در این کتاب فقط این قسمت نبود بس بود برای موعظه و شفای روحی. حالا ما بقی آن را هم برای شما می‌گویم.

FatemiNia-13950327-Nahjolbalaghe07-ThaqalainSite (2)

بزرگ بانوی جهان اسلام، حضرت خدیجه (سلام الله علیها)

قبل از این‌که این بقیّه را شروع کنم می‌خواهم یک عرض ادب کنم به مقام مقدّس بزرگ بانوی اسلام حضرت خدیجه‌ی کبری (سلام الله علیها). البتّه وفات این بزرگ بانو را نهم نوشتند یا دهم نوشتند شاید این‌طور باشد، من نمی‌دانم. آن چیزی که بنده در این مطالعات ناقص به دست آوردم معیّن نشد که نهم یا دهم یا هشتم است. اجمالاً همین ایّام بوده است، حالا شاید اگر آدم بیشتر ببیند بیشتر بفهمد. إن‌شاءالله درود خدا و ملائکه به روان این بزرگ بانوی اسلام برسد که خدا تمام زنان عالم را محاسبه فرموده است و چهار بانو را از بین این‌ها انتخاب کرده است، یکی حضرت خدیجه‌ی کبری (سلام الله علیها) است.

 من به شما بگویم خیلی چیزها پشت پرده است و ما نمی‌دانیم امّا یک بشر چقدر می‌تواند لیاقت داشته باشد که مادر ۱۲ معصوم باشد. شوخی نیست! ۱۲ معصوم از نسل پاک حضرت خدیجه به دنیا آمده است و این خانم خلاصه چقدر در راه اسلام و اعلاء کلمه‌ی حق کوشید و بذل مال کرد و همّت کرد و زحمت کشید از عقل ما خارج است.

FatemiNia-13950327-Nahjolbalaghe07-ThaqalainSite (1)

حامیان واقعی دین اسلام

فقط یک جمله به شما می‌گوییم که شما این را جزء خطابه و صحبت حساب نکنید. یک واقعیّتی است که خدا بالا سر من است و دارم می‌گویم. دو نفر هستند یک حضرت شیخ الاباطح، حضرت ابوطالب (سلام الله علیه و ارواحنا له الفداه)، آن یکی هم حضرت خدیجه. آن دو نفر نبودند یک «لا اله الاّ الله» به دست مردم نمی‌رسید. حضرت ابوطالب مانند فرزند خود امیر المؤمنین بسیار مظلوم است. من نمی‌خواهم همه‌ی حرف‌ها را بزنم امّا می‌‌دانید که این بزرگوار چقدر خدمت کرده است. وقتی از دنیا می‌رفت پیغمبر اکرم اشک می‌ریخت و آن سالی که حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه از دنیا رفتند، پیغمبر اکرم آن سال را عام الحزن نام گذاری کرد یعنی سال غصّه، سال اندوه.

اشعار ابوطالب، فوق معلّقات سبع

دیوان حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) از نسخه‌های قدیم به دست آمده است، چاپ شده است، البتّه چاپ سنگی آن هم شاید بوده است، ولی این نسخه‌ا‌ی که اخیراً پیدا شده است و از نسخ عتیق استفاده شده است زحمت کشیدند. چون ایشان از نظر شعری هم خیلی عجیب است و می‌دانید که عرب‌ها معلّقات سبع داشتند که این‌ها را در ردیف اوّل قرار می‌دادند. معلّقات سبع بسیار مهم بوده است که می‌دانید بر این شرح‌ها شده است که معروف‌ترین شرح آن شرح عبدالله زوزنی که ایرانی هم بوده است، فارسی زبان بوده ولی به ادبیات مسلّط بوده است و یکی از شرح‌های مشهور برای عبدالله زوزنی برای معلّقات سبع است. می‌خواهم بگویم که این معلّقات سبع را خیلی بالا می‌گیرند، امّا ابن کثیر که یکی از علمای بزرگ تسنّن است و شخصی است که تعصّب دارد، ایشان می‌نویسد که اشعار ابوطالب فوق معلّقات سبع است! در تاریخ خود نوشته است و می‌گوید که هیچ کسی قدرت ندارد نظیر آن‌ها را بیاورد جز خود ابوطالب.

امّا راجع به دیوان او یک مختصر صحبتی به عرض شما برسانم. چون این شب‌ها محفل ما، محفل اهل ادب و اهل فضل است، خدا را شکر می‌کنم. عرض می‌شود که دیوان همیشه باید راوی داشته باشد. حالا اشعار ما، شعرای ما مانند حافظ و سعدی، ثنایی، نظامی، این‌ها سرآمد شعرای جهان هستند، حرفی نیست و آدم تأسّف می‌خورد که این‌ها با این همه عظمت، دواوین آن‌ها یک راوی درست ندارد. بحث علمی است، آدم خیلی ناراحت می‌شود. چرا باید دیوان لسان الغیب، خواجه حافظ یک روای شفّاف نداشته باشد یا دیگران.

اوّلین کتابی در نقد شعر فارسی

خدمت شما عرض شود یک آدرس به شما می‌دهم بعداً وقت کردید مطالعه کنید. کتابی به نام «المُعجَم فی معاییر اشعار العَجَم» که کتاب قرن ششم است و می‌شود گفت از اوّلین کتاب‌هایی است که در نقد شعر فارسی نوشته شده است و متأسفانه ما نداریم. با این‌که شعر فارسی این‌قدر عزیز است امّا چرا نقد ادبی الآن وجود دارد، امّا از قدما کم داریم، امّا در زبان عربی نقد ادبی از قدما فراوان داریم. حالا نمی‌خواهم وارد این بحث شوم. کتاب المعجم را مرحوم علّامه محمّد قزوینی (رحمه الله علیه) که این مرد به حق علّامه بوده است، را چاپ کرده است. مقدّمه‌ی آن را پنج بار هم بخوانید ارزش دارد. در مقدّمه‌ی المعجم می‌نویسد چطور شده است که از اشعار جاهلیّون عرب یک الف پس و پیش نشده است، ولی اشعار ما از لحاظ دقّت و ضبط به او آن اهمّیّت داده نشده است. این جای تأسف و ضعف است. حالا بگذریم از این‌که مصحّحینی پیدا شدند دواوین ما را هم شرح کردند و تصحیح کردند.

ارزش بالای دیوان حضرت ابوطالب

 امّا می‌خواهم این را بگویم که دیوان باید روای داشته باشد که البتّه این بحث بزرگی است. دیوان حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) دو روای دارد امّا من تعجّب می‌کنم که دو ادیب شیعه‌ی عراقی، واقعاً ادیب هستند، من کار آن‌ها را دیدم و خیلی پسندیدم، این دیوان را چاپ کردند و انگار راوی دیوان را ندیدند. خیلی جالب است که راوی دیوان از نواده‌های حضرت عباس بن امیر المؤمنین است، از نوه‌های حضرت قمر بنی هاشم. این موضوع خیلی ارزش دارد. چون در گذشته گفتم حضرت عباس بن امیر المؤمنین (سلام الله علیه) نسل درخشانی دارد که علما، ادبا در آن زیاد هستند و خلاصه بحث زیادی است. من خدا را شاکر هستم که بنده این بحث‌ها را به جلسه‌ها کشیدم، دوست نداشتم که این‌ حرف‌ها گفته نشود. یک شخصیّتی مانند قمر بنی هاشم که شخصیّت بسیار ممتاز و والایی است و نسل درخشان هم دارد. راوی دیوان حضرت ابوطالب یکی از نواده‌های حضرت قمر بنی هاشم است. این دیوان خیلی ارزش دارد. ما در روایت داریم از ائمّه (علیهم السّلام) که فرمودند دیوان ابوطالب را به فرزندان خود یاد دهید که در آن علم کثیر وجود دارد.

 صفاتی که انسان باید از آن دوری کند

 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» می‌فرماید: «یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِه‏»[۱] در اوّل فرموده است از این افراد نباشید، صحبت شخصّ معیّنی نیست. «لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَرْجُو الْآخِرَه»[۲] از کسانی که نباشید چنین و چنان هستند، از این صفات دارند. شخص معیّنی نیست. «یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَهِ ذُنُوبِه» مرگ را دوست ندارد به خاطر کثرت گناهان خود. خیلی خوب گناه کردید و مرگ را دوست ندارید توبه کنید! امّا نه. «وَ یُقِیم‏ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ» چون مفعول «یَکرَه»ُ می‌شود. به خاطر کثرت گناهان خود مرگ را دوست ندارد امّا گناهانی را که به خاطر آن‌ها مرگ را دوست ندارد ادامه می‌دهد. این چطور آدمی است! خوب توبه کنید.

غافل شدن و غرور در زمان سلامتی

«إِنْ سَقِم‏ ظَلَّ نَادِماً»، ببینید امیر المؤمنین طبیب نفوس عالمیان است، نبض گرفته است. بشر این است که ایشان دارد می‌گوید. اگر بیمار شد پشیمان است، ای وای چه کار زشتی کردم، نکند من دیگر از این رختخواب بلند نشوم. نکند از این بستر بلند نشوم، نکند بمیرم. مرتّب پشیمان است.

حالا اگر خدا به او شفاء داد، «وَ إِنْ صَحَّ» شفا که پیدا کرد «أَمِنَ لَاهِیاً» با تمام خاطر جمعی به بازی‌های قبلی ادامه می‌دهد. باز هم همین گناهان و همین مسائل. «یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ» اگر در عافیت باشد به خود اعجاب دارد، مثلاً من پهلوان هستم! یک مشت به هر کسی بزنم ۱۰ دور، دور خود می‌چرخد. دیگر نه عیب و علّتی دارم، من چقدر خوب هستم، پهلوان هستم! اعجاب دارد.

«وَ یَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ» همان آدم تا سرما بخورد ناامید می‌شود، وای مگر من آن آدم قوی نبود، چرا این‌طور شد؟ ناامید می‌شود. «إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً» اگر بلایی به او برسد به حالت اضطرار دعا می‌کند. شب و روز دعا می‌کند. «وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً» اگر یک عافیّتی، آسانی، رخایی، نعمتی به او رسید مغرور می‌شود و از یاد او می‌رود.

غلبه‌ی نفس در عمل به ظنیّات

«تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ» دقّت کنید، خیلی عجیب است. «وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِن‏» می‌گوید سر ظنّیات نفس او بر او غلبه می‌کند. ظن است، اگر فلان کار را بکنید شاید یک لذّتی داشته باشد. فلان خلاف را بکنید شاید یک پولی باشد و لذّتی باشد. این یک گمان است، امّا سر این گمان نفس بر او غلبه می‌کند. «وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِن‏» سر یقینیّات نفس او بر او غلبه نمی‌کند. یقین دارد نماز اوّل وقت خوب است، یقین دارد دل شکستن بد است، یقین دارد غیبت بد است.

گفتم جوانان عزیز إن‌شاءالله خدا شما را حفظ کند، بسیار وقت‌ها روی این پاکی خود سراغ استاد می‌‌گیرند. حضرت آیت الله العظمی آقای بهجت، این ولی خدا شاید مفاد صحبت ایشان این بود، جوانان بارها به شما گفتم، این را بشنوید و روی این حساب باز کنید. من نمی‌گویم که آقای بهجت فرمودند. فرمود اگر استاد نباشد به یقینیّات عمل کنید. این حدیث را ایشان خیلی می‌خواند. «مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ یَعْلَم»[۳] هر کسی عمل کند به آنچه که می‌داند خدا به او می‌‌دهد چیزی را که نمی‌داند. این‌جا دقّت بفرمایید «مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ» گفته است. آقای بهجت هم گفتند به یقینیّات عمل کنید. نگفته است «من عمل بما توهّم» به توهّمات خود عمل کند.

یک کاغذی است چروک شده است. چیست؟ یک خانمی در جلسه دادند. نه این «مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ» نمی‌شود. یکی پیدا شده است دکّان باز کرده است، ویترین درست کرده است. بعضی‌ها عارف‌نماها هستند از عرفان کلمه‌ای نمی‌دانند امّا یک قیافه‌ای می‌گیرند، مشتری هم دارند! به شما گفتم، جوانی به من گفت آقای ما خیلی بالا است. گفتم چطور است؟ چه چیزهایی خوانده است؟ گفت: حاج آقا سیم او وصل است. گفتم از کجا می‌دانید؟ گفت: از صورت او پیدا است که دیدیم فقط ایشان سیم دارد. من به این‌ها عرفای سیمی می‌گویم. به خدا پناه می‌بریم از این عرفای سیمی، سیم این‌ها وصل است.

اسلام دین عقل است

«وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِن‏»[۴] نفس او بر یقیّنیّات غلبه نمی‌کند. الآن از این‌جا بروید بعد از تحقّق نیمه شب اگر خواب بودید که بخوابید. فردا می‌خواهید به سر کار بروید، درس دارد، بحث دارید. ببینید اسلام دین عقل است. هیچ وقت نگفته است شما تا صبح بنشینید و در اداره هم که می‌روید آن‌جا چرت بزنید، اعصاب شما به هم بریزد. نه، آن مقدار که می‌توانید. یقین دارید اگر دو رکعت نماز بخوانید نصف شب ماه رمضان یک چیزی به شما می‌دهند. یقین دارید خوب این را عمل کنید. یقین است دیگر. اگر نیشی زدند، یقین دارید اگر جواب ندهید درجات شما بالا می‌رود، جواب ندهید.

 نگاه خودبینانه در کوچک شمردن گناه خود و بزرگ شمردن گناه دیگری

«یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ» آقا برای دیگری که گناه او کمتر از این شخص است؛ ببینید آن دو درجه گناه کرده است، خود این ده درجه گناه کرده است، ولی برای او ترس دارد. می‌‌گوید من می‌ترسم برای این جوان یک اتّفاقی بیفتد، خدا عاقبت او را به خیر کند. بابا خود شما ۱۰ برابر او دارید، چه می‌گویید! خیلی عجیب است. «یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِه وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ» امید او برای خود بیشتر از عمل خود است. یک کاری کرده است، یک جایی رفته است، یک حرفی زده است، یک مختصر چیزی داده است حالا خیلی امید دارد که وسط بهشت را به این بدهند. «إِنِ اسْتَغْنَى بَطِر وَ فُتِن‏» اگر بی‌نیاز شود مغرور می‌شود و فتنه برپا می‌کند.

افعال قلوب چه افعالی هستند؟

در مورد بی‌نیاز بودن من می‌خواهم به شما یک چیزی بگویم. إن‌شاءالله دقّت کنید مهم است. ما یک افعالی داریم، در نحو به این‌ها افعال قلوب می‌گویند. این‌ها دو مفعول برمی‌دارند. اگر یک مفعول بردارد، جوهر همین است، مادّه همین است امّا افعال قلوب حساب نمی‌شود. چطور؟ مثال می‌زنم، رأیت چیست. ما دو رأیت داریم امّا اگر رأیت یک مفعول بردارد افعال جسم می‌شود. شما می‌گویید «رأیتُ زید» من امروز زید را دیدم، یعنی با چشم خود نگاه کردم و دیدم. امّا اگر دو مفعول بردارد افعال قلب می‌شود. مانند چه چیزی؟ «رأیت زیداً عالماً». زید را عالم دیدم، یعنی علم خود را نشان شما داد؟ از جیب خود درآورد؟ نه، این‌که نمی‌شود. یعنی با باطن خود درک کردم که ایشان اهل علم است. «وجدته صابراً» من با علم خود او را صابر دیدم.

داستانی در مورد ذو القرنین در توضیح افعال قلوب

 یکی از کفّار به قرآن ایراد گرفته بود، آیت الله العظمی آقای خویی «قدّسه سرّه» یک جواب زیبایی به او نوشته بود. هم ایشان بوده است و شاید استاد شیخ محمّد جواد هم بوده است. که آن این بوده است که در داستان ذی القرنین می‌گوید «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ»[۵] ذی القرنین که به مغرب رسید «وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَه» خورشید را یافت که در آب گل آلود دارد غروب می‌کند. خورشید چند صد هزار برابر زمین است، چطور می‌شود در یک چشمه‌ی گل آلود غروب کند! جواب چیست؟ جواب این است که آن ایراد گیرنده، آن مستشرق بی‌سواد بوده است. نمی‌گوید که خورشید در آن‌جا غروب کرد. دارد به چشم و خیال ذو القرنین نسبت می‌دهد. «وَجَدَها» او خیال کرد، چنین پنداشت که خورشید در آن چشمه می‌رود. چنان‌که اگر با کشتی مسافرت داشتید، آدم که در کشتی نشسته است صبح می‌بینید که خورشید از آب بیرون می‌آید. نه این‌که از آب بیرون بیاید، شما فکر می‌کنید. این چشم شما فکر می‌کند، چشم شما این‌طور برداشت می‌کند. دم غروب هم خیلی جالب است، خورشید در دریا می‌رود، چرا؟ با نگاه تو، نه این‌که واقعاً در آب برود.

در تبریز من به یاد دارم یک پیرمردهایی بودند. از آن‌ها نقل می‌شد می‌گفتند ما سفری داشتیم دو ماه خورشید صبح‌ها از دریا بیرون آمد و عصر هم به دریا رفت. این چه بود؟ این نگاه این‌ها بود، نه این‌که خورشید به دریا برود. این از افعال قلوب است، ذی القرنین فکر کرد، «وَجَدَها» آن کسی که اشکال کرده است سواد نداشت. فکر کرد که دارد در این چشمه می‌رود نه این‌که واقعاً در چشمه رفت.

 افترا به خدا و معصوم یکی از مبطلات روزه

حالا دقّت کنید، چون غنا گفته است می‌خواهم بگویم. ظرایفی در قرآن است. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»[۶] انسان طغیان می‌کند. من روز ماه رمضان منبر نمی‌روم، در جوانی می‌رفتم دیدم خیلی کلافه می‌شوم. می‌خواهم یک حدیث نقل کنم وسوسه داشتم که روزه گرفتیم. مثلاً من می‌گفتم بنا بر نقل این کتاب، بعد می‌گفتم گفتم بنا بر نقل یا نگفتم؟! امّا ببینید یکی از مفترات، مبطلات روزه چیست؟ افترا به خدا است و افترا معصوم است.

همه‌ی مداح‌ها را نمی‌گویم. روزه‌ی بعضی از مدّاح‌ها در روز ۲۱ ماه رمضان جمیعاً باطل می‌شود، باید کفّاره‌ی جمع دهند. چون افطار به حرام باید کفّاره‌ی جمع دهید. یک وقت است در خانه‌ی خود عمداً روزه خوردید، از یخچال آب خوردید، خدایی نکرده یک نفر، یکی روزه‌ی خود را با مال دزدی افطار کرد، او باید کفّاره‌ی جمع دهد. یعنی آن مبطل از سلسله‌ی گناهان باشد باید کفّاره‌ی جمع دهد. همه‌ی مداح‌ها را نمی‌گویم، خدا آن‌ها را حفظ کند. روزه‌ی بعضی از آن‌ها در ماه رمضان اجمعین  باطل می‌شود، روز بیست و یکم. چرا؟ چون روضه‌ی امیر المؤمنین می‌خوانند. می‌گویند امیر المؤمنین آن ساعت‌های آخر گفت: حسن جان بیرون برو، زینب جان تو هم بیرون برو، حسین جان تو بمان. من نمی‌دانم چرا کسی به این چیزها اعتراض نمی‌کند؟! دست حسین را گرفت و در دست عبّاس گذاشت، یک مشت بی‌خبر هم دعا می‌کنند و می‌گویند طیب الله عجب دهان گرم بود! نمی‌دانند که این بی‌خود گفته است و روزه‌ی او هم باطل شد. خوب مگر امام حسن نامحرم بود که او را بیرون کردند. حضرت زینب نامحرم بود. این‌ها این‌قدر نامحرم بودند پس آقای مدّاح از کجا به دست تو رسیده است؟! این خیلی جالب است، این‌ها نامحرم بودند و آن‌ها را بیرون کردند، آن وقت شما از کجا فهمیدید ؟ شما محرم‌تر بودید؟

 نکته‌ی قرآنی بسیار مهم

حالا آیه‌ی شریفه‌ی «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» فردا روز ماه رمضان اگر کسی این آیه را این‌طور ترجمه کند که انسان طغیان می‌کند اگر بی‌نیاز شود روزه‌ی او باطل می‌شود. هر کسی این‌طور ترجمه کند روزه‌ی او باطل می‌شود. چرا؟ برای این‌که انسان بی‌نیاز نمی‌شود!

 سیه رویی ز ممکن در دو عالم              نشد هرگز جدا والله اعلم

بنابراین این‌جا بی‌نیازی را به خود او نسبت می‌دهد. قرآن چقدر دقیق است! نمی‌گوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی * اذا استغنی» نه، انسان طغیان می‌کند اگر بی‌نیاز شود، ایشان بی‌نیاز نمی‌شود. «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» انسان طغیان می‌کند اگر خود را بی‌نیاز ببیند، فکر کند که بی‌نیاز است. آن غنای موهوم است. اگرچه همین هم باعث فتنه می‌شود، امّا غنای حقیقی نیست. این غنای موهوم است. نمی‌شود آدم بی‌نیاز شود. حالا فکر می‌کند بی‌نیاز شد، اگر همین فکر را کند باعث طغیان می‌شود. قرآن چقدر زیبا است. از آن طرف این غنای موهوم که سبب طغیان می‌شود خاطر نشان می‌کند، امّا به تعبیری می‌آورد که بدانیم این غنا موهوم بوده است، حقیقی نبوده است. نمی‌گوید «اذا استغنی» می‌گوید «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» این مزیّت قرآنی و نکته‌ی قرآنی را جوانان إن‌شاءالله به خاطر بسپارند.

ناامید شدن در سختی‌ها و مشکلات

«إِنِ اسْتَغْنَى بَطِروَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ»[۷] اگر همین آدم فقیر شود ناامید می‌شود و سست می‌شود. ما که چیزی نداریم! «یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ» اگر می‌خواهد عمل کند کوتاهی می‌کند. اگر بخواهد دو رکعت نماز بخواند خیلی آن را سبک می‌شمارد. «وَ یُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ» امّا اگر بخواهد درخواست بکند خیلی مبالغه می‌کند، خدایا می‌خواهم، حتماً بده، چنین بده، چنان بده. «إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَهٌ أَسْلَف‏ الْمَعْصِیَهَ» اگر شهوتی بر او عارض شد و در معرض آن قرار گرفت معصیت را مقدّم می‌دارد. باشد حالا نقداً یک لذّتی ببریم. «وَ سَوَّفَ التَّوْبَهَ» توبه را به تأخیر می‌اندازد. «وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَهٌ انْفَرَج‏ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّهِ» تن من می‌لرزد! اگر یک غصّه‌ای عارض شود از دین جدا می‌شود. می‌‌گوید بیا این هم خدا! ما این‌ همه زحمت کشیدیم، دعا خواندیم، بیا ببینید بی‌دین‌ها چقدر دارند! این هم من! خدایی نکرده، (نعوذ بالله) اگر جلوی زبان خود را نگیرد، کم کم کار به جاهای باریک می‌رسد.

عبرت نگرفتن از وقایع

«یَصِفُ الْعِبْرَهَ وَ لَا یَعْتَبِرُ» می‌گوید عبرت را وصف می‌کند، ولی هیچ عبرتی نمی‌گیرد. اصلاً عبرت نمی‌گیرد. اگر بخواهد عبرت هم بگیرد دو، سه لحظه می‌شود. مرحوم پدر من اعلی الله مقامه یک مثال می‌زد. می‌گفت یک وقت ما با ماشین مسافرت می‌کنیم می‌بینیم در طرفین جادّه یک جاهایی است که آب و علفی است و مناطق پر نعمت است یک مشت از این حیوانات سر به زمین دوختند و دارند می‌چرند، مشغول هستند. ماشین که می‌آمد رد شود یک صدایی می‌کرد این‌ها سر از زمین بلند می‌کردند و گوش‌های خود را تیز می‌کردند و یک لحظه به این‌ طرف و آن طرف نگاه می‌کردند. بعد دوباره به زمین سر می‌دوختند. می‌گفت خیلی از مردم این‌طور هستند. یک خبر فوت برسد، فلان کس مرد، عجب! «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۸] عجب دنیایی است، رفتگان رفتند و ما هم می‌رویم! امّا ۱۰ ثانیه بعد از آن دارد سر و صدا می‌کند، نقشه می‌کشد ربا بخورد. پس چه شد؟ همین دو یا سه لحظه! «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بعد دیگر همین روال ادامه دارد. «یَصِفُ الْعِبْرَهَ»[۹] عبرت را خوب بیان می‌کند، اگر به او میکروفن بدهید یک ساعت درباره‌ی عبرت حرف می‌زند امّا «وَ لَا یَعْتَبِرُ» خود او عبرت نمی‌گیرد.

موعظه کردن دیگران و نپذیرفتن موعظه‌ی آن‌ها

 «وَ یُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَهِ» در موعظه مبالغه می‌کند. آقا یک میکروفن به او بدهید، ببینید چه موعظه‌هایی! یک وقت یک کسی پای تلفن می‌خواست بین زن و شوهر اصلاح ذات البین کند. آقا من گوش دادم دیدم این‌قدر این بیانات زیبایی دارد، گفتم اگر من یک جا داشتم تو را دعوت می‌کرد. آقا گذشت کنید. خانم گذشت کنید. ببینید لذّتی که در عفو است در انتقام نیست. آقا یک شاخه گل بخرید وقتی به خانه خود می‌روید. خوش اخلاق باشید. یک ساعت موعظه امّا این شخص از بداخلاق‌ترین آدم‌های دنیا بود! آقا این‌قدر بلد هستید پس خود شما چرا این‌طور هستید. مرد خیلی محترم، پشت تلفن یک ساعت موعظه، گفتم شما را دعوت کنند حرف بزنید، در مورد اصلاح خانواده‌ها صحبت کنید. خیلی بد است، آدم این‌قدر زیبا صحبت کند ولی عمل نکند. «وَ یُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَهِ» در موعظه مبالغه می‌کند «وَ لَا یَتَّعِظُ» خود او هیچ وقت موعظه‌پذیر نیست. «فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ» می‌گوید در مقام گفتار آن‌چنان مسلّط می‌شود. احساس بلند مرتبه‌ای بر دیگران می‌کند. نشسته است پسر جان، مادر جان، چنین است و چنان است، در مقام گفتار خود را بالا می‌دارند. امّا «وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ» وقتی پای عمل می‌آید مُقل است، کم می‌گذارد.

منافسه و مسابقه در امور فانی

«یُنَافِسُ» ببینید منافست تقریباً به معنای مسابقه است. یک مطلبی است و یک عدّه مسابقه می‌گذارند که ببرند. «یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى» در آنچه که فانی می‌شود ایشان زحمت می‌کشد، می‌خواهد بر دیگران سبقت بگیرد. فانی است، بببینید یک چیزی است که این می‌خواهد بخرد و برای این شود. امّا می‌داند که فانی هم است، امّا این‌جا چه کار می‌کند؟ منافسه می‌کند، می‌خواهد بر دیگران سبقت بگیرد. «وَ یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى» در چیزی که آن باقی می‌ماند و آخرت هم به او تحویل می‌دهد در آن مسامحه می‌کند.

شهری که در ازای یک مشک آب به طلبه‌ای داده شد!

داستان آیت الله العظمی آقای بهجت را به شما در گذشته گفتم. آن‌هایی که نشنیدند بشنوند و دعا کنند که من آدم شوم. عرض می‌شود که آیت الله العظمی آقای بهجت فرمودند که استادی در نجف داشتیم، از مجتهدین بزرگ نجف اشرف. یکی از شاگردان جوان مرگ شد، فوت شد و از دنیا رفت، یعنی یک از هم شاگردی‌های آیت الله بهجت مرحوم شد. دل این استاد خیلی سوخت و ناراحت شد که شاگرد جوان او از دنیا رفت. می‌گوید یک روز این روزها سقّاهای نجف می‌آمدند و آب شیرین می‌آوردند. چون می‌گویند آب چاهای نجف تلخ و شور بود. بنابراین آب شیرین که از فرات می‌آوردند برای خوردن می‌فروختند. این سقّاها می‌آمدند و می‌گفتند یک نفر بانی شود و این آب در بین مردم توزیع شود، یعنی یک نفر بخرد و بانی شود. پول آن هم ناچیز بود. استاد آقای بهجت به یاد شاگرد جوان مرده‌ی خود افتاد و سقّا را صدا کرد و پول را داد و گفت به مردم بدهید و این آب را به مردم دادند که در هوای گرم نجف خوردند. بعد از مدّتی از یاد این استاد رفته بود، حالا این مشک آب چیست و  این شاگرد را خواب دید. دید این یک شهری دارد. نه یک قصری، یک شهر دارد. این قصرها سر به فلک زدند. گفت این‌ها کجا بود؟ تو طلبه‌ی یک لا قبا بودید، از کجا این‌ها را آوردید؟ گفت شما برای من خریدید. گفت چه زمانی؟ گفت همان مشک آب را که به مردم دادید این را به من دادند.

ما بواطن اعمال را نمی‌دانیم. ما ظاهر را می‌بینیم. حالا دقّت کنید. «یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى» در فانی  می‌خواهد بر دیگران سبقت بگیرد امّا «یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى» در باقی مسامحه می‌کند. بابا این احسان که می‌کنید برای شما می‌ماند. در قیامت هم نشان شما می‌‌دهند، در قبر شما هم داخل می‌شود. این دل را که شاد می‌کنید در قبر شما داخل می‌شود. همیشه هم است. چرا مسامحه می‌کند؟

عدم انفاق و بخشش به دیگران

«یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَما» غنیمت را جریمه حساب می‌کند. حالا آن‌ها که ندارند نمی‌گویم، آن‌ها پولدار هستند. آن‌ها که ندارد به خود نگیرد «المفلس فی امان الله»، آن را نمی‌گوییم آن در امان خدا است. به شما گفتم یک گدا داشت با بچّه‌ی خود می‌رفت دید یک جنازه را دارند می‌برند. آدم‌ها پشت سر جنازه می‌رفتند و می‌گفتند تو را الآن جایی می‌برند که نه فرش دارد، نه چراغ دارد، نه یخچال دارد. بچّه گدا گفت: بابا دارند به خانه‌ی ما می‌برند؟! ببینید «المفلس فی امان الله». آن کسی که دارد. حالا داشتن هم مراتب دارد. لازم نیست حتماً میلیاردها داشته باشید تا انفاق کنید. حالا نسبت به آن چیزی که دارید انفاقکی هم بکنید خدا قبول می‌کند. «یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَما» غنیمت را جریمه حساب می‌کند. آمدند گفتند فلان کسی مریض است، این پول دارد. آقا یک کمکی کنید. آقا آمده است با یک اخمی، با یک ترش رویی می‌گوید حالا این هم آمده است، فکر می‌کند این‌جا خبری است، عیب ندارد حالا یک میلیون تومان برای او بنویسید. بعد هم می‌گوید این‌ها چقدر مزاحم هستند! یعنی چه؟ بابا این پول  را به بیمار داده است، امّا این را جریمه حساب می‌کند.

عطش در جمع آوری مال دنیا

امیر المؤمنین دارد با ما حرف می‌زند. «یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَما» غنیمت را جریمه حساب می‌کند، امّا «وَ الْغُرْمَ مَغْنَما» امّا یک وقت زیان و ضرر را غنیمت حساب می‌کند. یک پولی را می‌خواستند از او بگیرند، یک کلکی زد و نداد. می‌گوید دیدید آمده بود بگیرد امّا نگذاشتم، گذاشت رفت. به من چه فلان کس مریض است! خود من هزار کار دارم و از این مسئله‌های عوامانه که به خدا پناه می‌برم. یک مثل‌هایی داریم که ما این مثل‌ها را بر قرآن و حدیث مقدّم کردیم. قرآن می‌گوید «أَنْفِقُوا»[۱۰] ما می‌گوییم برو بابا! چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است. یک مثلی از مادر بزرگ خود یاد گرفتیم این مثل در مقابل قرآن و کتاب شریف کافی و نهج البلاغه ایستاده است. عجب مثلی است! پس چه می‌شود؟ آقا غنیمت را جریمه حساب می‌کند و ضرر و زیان را غنیمت حساب می‌کند. خوب شد ندادم، اگر می‌داد خوب می‌شد ولی این را نداده است فکر می‌کند کار خیلی خوبی کرده است.


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]– نهج البلاغه، ص ۴۹۸٫

[۲]– همان، ص ۴۹۷٫

[۳]– بحار الانوار، ج ‏۷۵، ص ۱۸۹٫

[۴]– نهج البلاغه، ص ۴۹۸٫

[۵]– سوره‌ی کهف، آیه ۸۶٫

[۶]– سوره‌ی علق، آیات ۶ و ۷٫

[۷]– َ نهج البلاغه‌، ص ۴۹۸٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۹]– نهج البلاغه، ص ۴۹۸٫

[۱۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۹۵٫