هر کسی دشمن امیر المؤمنین بوده است، در آخر عمر خود این ابراز تأسّف را کرده است. خلیفه‌ی اوّل گفت: ای کاش من فضله‌ی گنجشک‌ها بودم «وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا»[۱] هیچ کسی من را نمی‌شناخت. خلیفه‌ی دوّم گفت: کاش مدفوع گوسفند بودم یا مدفوع انسان بودم. عایشه گفت: «یا لَیْتَنی‏ مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» -این چیزهایی که دارم می‌گویم از منابع شیعه نیست، به عنوان کلمات قصار، آقایان و خانم‌ها در پایان عمر خود کلمه‌ی ربّانی گفتند. خلیفه‌ی اوّل گفت که من بر هیچ چیزی در طول عمر خود تاسّف نمی‌خورم الّا سه چیز «یا لَیْتَنِی لَمْ‏ أَکْشِفْ‏ بَیْتَ‏ فَاطِمَهَ».[۲] آن لحظه می‌فهمد که ای کاش به این خانه حمله نکرده بودم.

عبدالله هم همین را گفت، گفت: ای کاش همان روزی که علی دست دراز کرد، با او بیعت کرده‌ بودم. پدر زن او حَکَم شده است، عبدالله خود را دوان دوان از حجاز به عراق رساند. گفت: اگر کاری یا زحمتی دارید، ما هستیم یک وقت بار مسلمین روی زمین نماند.

معاویه کسی را با خنجر فرستاد، خنجر را از زیر لباس به پهلوی عبدالله چسباند، عبدالله خیلی هم ترسو بود. این خانواده کلّاً همین‌طور بودند. از این خانواده جز عبیدالله که در رکاب معاویه جنگید و در صفّین به درک رفت، هیچ کدام از این‌ها سر سوزنی به کفّار خراشی نینداختند. تاریخ که این‌ همه به نفع این‌ها مطلب ساخته است، هرگز نگفته است: مثلاً جناب خلیفه‌ی دوم یک سبیل آتشین برای کافر کشیده است، در این حد هم نداریم. هیچ چیزی نداریم. یعنی من تحدّی می‌کنم یک نفر بگوید: خلیفه‌ی دوم در یک جنگی یک مو از سبیل یک کافر را کنده است، این‌که از جنگ‌ها فرار کرد است، بسیار داریم، خود او هم گفته است و دیگران نیز گفته‌اند. در هیچ جنگی به اندازه‌ی یک سبیل آتشین کاری نکردند، بلکه برای کشته‌های بدر و کفّار هم گریه کرده است.

معاویه یک نفر را فرستاد خنجر را کنار پهلوی او گذاشت، گفت: به این‌جا آمد چه کاری انجام دهی؟ آمدی تا هدیه‌ی معاویه‌ را بگیری؟ بگیر و برو. این هم گرفت و رفت و اگر می‌بینید یک نفر مثل مختار با نامه‌ی عبدالله بن عمر در زمان یزید آزاد می‌شود، برای این‌که این آدم پسر خلیفه‌ی دوم است، بالاخره به عنوان یادگار خلیفه‌ی دوم می‌توانند او را به جامعه تحمیل کنند و آدمی نیست که هرگز یک قدم بر خلاف مصلحت حکومت بردارد. می‌دانند دردسر ندارد، پس چرا این بت را بشکنیم، این می‌تواند برای ما کار کند، لذا با او بودند.

 

پی نوشت ها


[۱]– سوره‌ی مریم، آیه‌ ۲۳٫

[۲]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۶، ص ۵۱٫