ما در دعاهای خود، زیارت‌های خود می‌گوییم: «وَ اسْتَعْمِلْنِی» من را هم به کار بگیر. چقدر دوست داریم ما هم در یک جایی نوکری بکنیم، خادمی بکنیم، ما نوکر شما باشیم. یک باری بردارم، آن بار را که کسی برنمی‌دارد. عرض کردیم امام معصوم غربتی داشتند، ائمّه‌ی ما علیهم صلوات الله که اگر آن غربت درست تبیین بشود، توضیح داده بشود ما اوّلاً می‌بینیم خیلی فاصله داریم؛ ثانیاً باید خود را بکشیم. یعنی خدا می‌داند من بعضی وقت‌ها می‌گویم یا امام حسین من این جمله را به خاطر این‌که احترام شما حفظ بشود، در جلسه نمی‌گویم به خاطر این نگفتن به من نگاه بکند. خدا می‌داند بعضی از مظلومیّت‌های اهل بیت به ویژه اخیراً یک جسارتی دیدم آن زمان نسبت به حضرت سجّاد و سیّد الشّهداء علیهم السّلام آن موقع اتّفاق افتاده است، سر تا به پای وجود من می‌سوزد؛ یادداشت‌های خود را که نگاه کردم اصلاً تعجّب کردم که من چرا یک چنین عبارتی را نوشتم. رفتم مصدر آن را هم نگاه کردم، دیدم متأسّفانه خیلی هم قدیمی است. غربتی که امام معصوم داشته است، اصلاً احدی نداشته است. امّا عرض کردیم آن بزرگوار ناامید نمی‌شود؛ چون تکلیف‌مدار است؛ استقامت دارد. چون وصل به مبدأ است.

 

در بدترین شرایط ممکن است، ولی منفعل نیست. فاعل است. فعّال است. سعی می‌کند غربت را کم بکند. سعی می‌کند که دو تا گزاره از دین را بیشتر معرّفی بکند. یک قدم بیشتر جلو برود، یک قلب بیشتر فتح بکند. نگاه می‌کردم می‌دیدم نوشتم دو تا از خوارج روی کینه‌ای که با امیر المؤمنین داشتند بلند می‌شوند -خوارج در سپاه دشمن کم هستند معدود هستند- به کربلا می‌روند و روبروی حضرت می‌ایستند تا انتقام امیر المؤمنین علیه السّلام را بگیرند. این عبارتی که امام حسین علیه السّلام می‌فرماید: برای چه آمدید من را بکشید؟ می‌گویند: «بُغْضاً لاَبِیکَ» حرف حقّی است ولی تاریخی نیست. حرف درستی است، آمده بودند «بُغْضاً لاَبِیکَ» کار بکنند ولی این را نگفتند، این را به زبان نیاوردند. امّا این دو نفر آمده بودند؛ چون این دو نفر به شدّت با بنی امیّه مشکل داشتند، اصلاً خوارج بنی امیّه را قبول نداشتند ولی دشمن امیر المؤمنین علیه السّلام بودند؛ گفتند: عزیزان ما را در نهروان کشته است، می‌آییم انتقام می‌گیریم.

 

 شما آن حالت را نگاه می‌کنید می‌بینید سیّد الشّهداء علیه السّلام در اوج غربت است ولی منفعل نیست. بله می‌داند که به همه‌ی اهداف خود نخواهد رسید؛ ۳۰ هزار نفر جرّار آمدند؛ حضرت نگاه می‌کند، می‌بیند کدام یک از این‌ها را می‌شود جذب کرد. ما گاهی اوقات در جلسات خود به جای جذب دفع می‌کنیم. بنده نمی‌خواهم بگویم می‌خواهیم جذب بکنیم، از خطوط قرمز خود عدول بکنیم ولی از خطوط قرمزی که اهل بیت فرمودند، نه خطوط قرمز سلیقه ای. خطوط قرمز عرفی شخصی، این‌ها نه. حضرت می‌داند اگر سخنرانی بکند، دشنام می‌دهند. بعضی الفاظ این‌ها را هم نقل کردند. ولی نگاه می‌کند می‌بیند این دو نفر از خوارج هستند؛ این‌ها با بنی امیّه خوب نیستند، روی حادثه‌ای خیال کردند نستجیر بالله امیر المؤمنین علیه السّلام اشتباه کرده است، درگیری داشتند، فامیل‌های آن‌ها کشته شدند، حضرت سخنرانی می‌کند. حضرت سخنرانی می‌کند و آن‌ها تمسخر می‌کنند. امام استقامت دارد «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلاَّ تَخافُوا»[۱] آدم عادی استقامت بکند، نمی‌ترسد؛ مولای ما که لحظه به لحظه شاداب‌تر هم می‌شد.

 

هر کسی می‌خواهد این را درک بکند، یک ساعت به بلوار اندرزگو برود، یک جمله با آن جمع صحبت بکنی می‌توانی حرف بزنی. می‌داند الآن هجمه می‌شود، تمسخر می‌کنند. یک وقت آدم مجرّد است، تنها است، دارد جایی می‌رود؛ یک وقت است زن و بچّه به همراه او است، آن‌جایی که آدم زن و فرزند را به همراه دارد، خیلی بیشتر احتیاط می‌کند. سیّد الشّهداء علیه السّلام برای این‌که یک قدم غربت دین را کم بکند، یک نفر جذب بکند، یک نکته یادآوری بکند، آن‌جا ناموس رسول خدا است ولی صحبت می‌کند. این دو تا بعد از ظهر عاشورا می‌آیند. این‌ها یک نماز هم با شیعه‌ها نخواندند، حضرت جذب می‌کند. امام این‌طور است؛ دنبال این است که غربت را کم بکند.


[۱]– سوره‌ی فصّلت، آیه ۳۰٫