وقتی جریر پیشِ معاویه رفت، امیرالمؤمنین علیه السلام سردارانِ خود را جمع کردند، یک عدّه گفتند که از معاویه بگذریم، چند نفر سخنرانی کردند، این‌ها چه کسانی هستند؟ اشتر نخعی، یعنی مالک اشتر، عدی بن حاتم، شریح بن هانی، «قَامُوا إلَی عَلیٍ» اینها در مسجد بلند شدند و صحبت کردند، «فَتَکَلَّموا بِلِسانٍ واحِد» در حال خواندن از «امامه و سیاسه» هستم، در «وقعه الصّفین» هم هست، در منابع قدیمیِ تاریخی اینطور آمده است: «إنَّ الّذِینَ أشَارُوا عَلَیک بِالْمَقَام، إنَّمَا خَوَّفُوکَ بِحَرْبِ الشَّام» آن‌هایی که گفته‌اند فعلاً دست نگه ‌دارید، خواسته‌اند شما را بترسانند، آقا نترسید، ما هستیم… بترسانند نه اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام بترسد، یعنی می‌خواستند خوف در دل شما بیندازند که شما بگذرید، خواستند شما را از جنگ بترسانند و بگویند که شما کمک کار ندارید، اینطور نیست، ما برای شما نیرو می‌آوریم… بحثِ عقلی است، چون امیرالمؤمنین علیه السلام که قرار نیست یک تنه بجنگند، «وَ لَیْسَ فِی حَرْبِهِمْ شَیْ‌ءٍ أخْوَفْ مِنَ الْمَوْت» ترسی بالاتر از مرگ نیست، در نهایت مرگ است دیگر، «وَ نَحْنُ نُرِیدُهُ» ما دوست داریم در رکابِ تو کشته شویم، در نهایت این است دیگر، ما هستیم!

 

اینجا حضرت فرمودند: «إنَّ اسْتِعدَادِی لِحَربِ أهلِ الشّام»[۱] این که من رسماً اعلامِ آماده باش و تجهیزِ نیرو کنم، «وَ جَریرُ عِندَهُم» در حالی که یک میانجی به آنجا فرستاده‌ام، «إغلاقُ للشّام» این راه را بر اهلِ شام می‌بندد و می‌گویند: تو این جریر را هم بیخودی به اینجا فرستاده‌ای! مذاکره کننده فرستادی و همزمان هم در حالِ حمله هستی… نمی‌شود من این کار را کنم، بعداً می‌گویند که مذاکره کننده‌ها رفته بودند بدون درگیری معاویه را کنار بزنند و تو اجازه ندادی!…. حضرت فرمودند من نمی‌توانم این کار را انجام دهم. «وَ صَرفٌ لأهلِهِ عَن خَیرٍ إن أرادُوه» ممکن است در شام عدّه‌ای باشند که بخواهند بدون درگیری کنار بروند، این مقابلِ این کار را می‌گیرد، حجّت برای آن‌ها تمام نمی‌شود. «وَ لکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لاَ یُقِیمُ بَعْدَهُ» من یک زمانی برای جریر مشخّص کرده‌ام، «إِلاَّ أن یَکونَ مَخْدُوعاً» مگر اینکه او را فریب دهند «أَوْ عَاصِیاً» یا خیانت کند، نکته اینجاست «وَلاَ أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ» ولی ای مالک، ای عَدی، اگر شما لشکر قبائلِ خود را آماده کنید من از این ناراحت نیستم. یعنی همزمان که مسئول مذاکرات به آنجا رفته است، اگر من اعلام جنگ کنم که مذاکرات معنی ندارد، ولی به نیروهای نظامی فرمودند که شما آماده باشید. این نشان می‌دهد که آماده شدنِ این‌ها اینطور نبود که وقت…. ممکن است شخصی بگوید که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام جریر را انتخاب کردند؟ من خدمت شما عرض کردم با قرائنی که جریر سفیرِ امام نیست، بلکه میانجی است! نکته‌ی بعدی این است که حضرت زمان نیاز دارند، هم برای آمادگیِ روانی مردم کوفه و هم برای آمادگی نظامی مردم کوفه.

 

جریر می‌رود و معطّل می‌کند، اما امیرالمؤمنین علیه السلام کارهای نیروهای نظامی را معطّل نمی‌کنند، آن‌ها باید با قوّت کارِ خود را ادامه دهند، حضرت فرمودند: من اعلامِ جنگ نمی‌کنم. لذا حتّی اگر جریر خیانت هم کرده باشد، به سپاهِ امام آسیبی می‌خورد. منتها این حجّت برای آن‌هایی که می‌گفتند این مشکل با مذاکره حل می‌شود تمام می‌شود، یعنی حضرت همزمان در چند جبهه کار می‌کنند، لذا هیچ مشکلی نیست، لذا وقتی را که جریر معطّل می‌کند، حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام معطّل نمی‌ماند، چون یکی از نکاتِ مهم در حکومت این است که شما مخاطبین را از جهت روانی با خود همراه کنی، اینکه مخاطبین با شما همراه نباشند و تصوّر کنند که شما جنگ‌طلب هستید بعداً به نیروهای نظامی آسیب می‌زند، لذا حضرت همزمان هم کارِ روانی انجام می‌دهند و هم کارِ آمادگیِ نظامی.

 

جریر به شام می‌رود، مالک اشتر هم مقابل تهاجم‌های متفرّقه‌ی شامیان به سرزمینِ عراق را می‌گیرد و آن‌ها را به عقب می‌راند. جریر می‌رود آنجا یک سخنرانی بسیار انقلابی می‌کند که من دو خط از آن را خواندم، می‌رود و از امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع می‌کند و خطاب به معاویه می‌گوید: اصلاً تو شایستگی نداری، علی بن ابیطالب وصیِّ پیغمبر است، او انتخابِ شورای مسلمین است و… بالاخره اگر جریر می‌توانست در شام چیزی گیر بیاورد، در جبهه‌ی طرفداران امیرالمؤمنین علیه السلام یک امتیاز بود، یا اینطور گرم می‌کند که معاویه با او معامله کند.


[۱] خطبه ۴۳ (إِنَّ اسْتِعْدَادِی لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلاقٌ لِلشَّامِ، وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَیْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ. وَ لکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لاَ یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً. وَ الرَّأْیُ عِنْدِی مَعَ الْأَنَاه فَأَرْوِدُوا، وَلاَ أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذا الْأَمْر وَ عَیْنَهُ، وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِما جَاءَ مُحَمَّدٌصلى الله علیه وآله وسلم. إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلى الْأُمَّه وَ الٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً، وَ أَوْجَدَ لِلنَّاسِ مَقَالاً، فَقَالُوا، ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا)