«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

«وَ بَعْدُ فَقَدْ قَالَ الْعَظِیم فِی کِتَابِهِ الْکَرِیم: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی * وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏».[۱]

اهمّیّت حرکت امام حسین در بقای اسلام

بحث در این کلام مشهوری بود که معروض داشتم در بعضی از جاها هم تصوّر شده است که این روایت و حدیث باشد ولی یک کلام حکیمانه‌ای است و این کلام هم سخن و کلام نغزی است و گفته شده است: «إنَّ الإسلام محمّدیّه الحدوث و حسینیّه البقاء». آن کسی که این کلام از او صادر شده است، او توجّه به یک مبانی داشته است یا این‌که باید به مبانی توجّه بکند. فلذا این سخن هم در خیلی از جاها دیگر جا افتاده است و در بعضی از موارد هم حتّی بعضی تصوّر این می‌کنند که این روایت باشد و آن‌گاه یک مختصری در فضای جزیره العرب پیش از اسلام بحث کردند و آن فضا و بستره‌ای که در آن فضا و بستره عرب در دو شاخه پیش می‌آمد.

Akhavan-13940729-Moharram07-ThaqalainSit (2)

تشکیل دو شاخه در جزیره العرب پیش از اسلام

 یک شاخه بین اخصّ خواص بود که آن شجره‌ی طیّبه‌ی آباء و اجداد نبی مکرّم اسلام است و در فرمایشات معصومین (علیهم الصّلاه أجمعین) به این شجره خیلی توجّه داده شده است. در قرآن در جاهای متعدّد یا تصریحاً یا تلویحاً مثل «مِلَّهَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَ فی‏ هذا»[۲] و مثل آیه‌ی «الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ‏»[۳] و بحث هر کدام از این‌ها شد و شجره‌ی خبیثه‌ای که در آن جامعه پیش می‌آمده است و در نهایت هم به جریان موسوم به جریان بنی امیّه منتهی شد و در قرآن هم باز به همین شجره‌ی خبیثه تحت عنوان رؤیای نبی مکرّم اسلام پرداخت شده است که نبی مکرّم (علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام) این‌ها را به شکل بوزینگان دیدند که بر منبر ذات مقدّس رسالت مآب صعود کرده بودند، بالا می‌رفتند و پایین می‌آمدند.

تأویلی بر آیه‌ی قرآن

 فلذا در تأویل آیه‌ی مبارکه‌ی سوره‌ی شریفه‌ی بقره که «لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئینَ‏»[۴] در تأویل آن گفته شده است: که این همان جماعت بنی امیّه هستند ولو این‌که تفسیر و تنزیل آن مربوط به همان طایفه‌ی یهود عنود و اصحاب سبت است. این بستره یعنی در دو شاخه؛ ۱- شاخه‌ی اخصّ خواص که آباء و اجداد نبی مکرّم اسلام باشند و جناب ابوطالب. ۲- هم این طایفه‌ی خبیثه‌ی بنی امیّه بوده باشد این‌ها به ظهور اسلام منتهی شد.

ایمان ابوطالب

یعنی این‌که آغاز بعثت نبی مکرّم در یک چنین فضایی شکل گرفته است. مرحوم آقای علّامه‌ی امینی (رضوان الله تعالی علیه) در موسوعه‌ی شریفه‌ی الغدیر خود، یک فصل مشبعی را در ایمان جناب ابوطالب (سلام الله علیه) باز می‌کنند بعد در زمره سؤالات که از معصوم (علیه الصلاه و السّلام) شده است، این‌که سؤال می‌کند آیا جناب ابوطالب به پیغمبر خدا حجّت بود؟ و امام (علیه الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: او تا به محضر پیغمبر رسید، عرض ارادت و اخلاص کرد و ابراز ایمان نمود و وصایا و مواریث سلف را به محضر پیغمبر خدا تقدیم کرد.

Akhavan-13940729-Moharram07-ThaqalainSit (1)

هدایت برای خواص پیش از اسلام

 یعنی  امام (علیه الصّلاه و السّلام) می‌خواهد بفرماید: که این «عَلى‏ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ»[۵] که در قرآن آمده است، این به این معنای رایجی نیست که گاهی از اوقات این مورد بحث دارد قرار می‌گیرد که فضا کلاً فضای جهالت بوده است و در این فضا هیچ انسان موّحدی نبوده است، بلکه این از باب تغلبیب است. این را مرحوم علّامه‌ی مجلسی (روّح الله روحه) در ۱۳ بحار آورده است. ۱۳ آخوندی- در آن‌جا جناب مجلسی (روّح الله روحه). در بیان سیر جناب خالد بن سنان عبسی یا عنبسی بعد از آن که جناب مجلسی چهار روایت می‌آورد و این‌ها را هم تلّقی به قبول می‌کند بر این‌که جناب خالد بعد از جناب عیسی بن مریم پیغمبر عرب بوده است. پیش از نبی مکرّم اسلام بر همان نسقی که در فتوحات رفته است، جناب مجلسی بر همان نسق رفته است. ولو این‌که ایشان با فتوحات کاری ندارد با فصوص کار ندارد بر همان نسقی که در فصوص وجود دارد. امّا بعد از آن‌که جناب مجلسی (روّح الله روحه) جناب خالد بن سنان عبسی (سلام الله علیه) را ذکر می‌کند و ایشان را تلّقی به قبول می‌کند چهار روایت هم می‌آورد -عرض کردم در ۱۳ بحار است- آن‌جا می‌فرماید: معلوم می‌شود که اخباری که در زمینه‌ی فترت آمده است در ذیل آیه‌ی مبارکه‌ی «عَلى‏ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ» آن فترت به این معنای متداول نیست که اصولاً فضای جامعه خالی از هر گونه هدایتی بوده است. بلکه این هدایت برای اخصّ خواص بوده است. نهایت این‌که بله از باب تغلیب عموم مردم در انحطاط بودند، در کجی بودند، در فساد و تباهی بودند امّا یک اخصّ خواصی بودند که این‌ها بر شاه راه هدایت می‌رفتند. این مناسب همین بحث است.

 تجلیل از جناب ابوطالب در کتاب انوار القدسیه

باز جناب مجلسی تلّقی به قبول فرموده است. یعنی در فضای جزیره العرب یک کسانی از اخصّ خواص بودند که این‌ها از اهل توحید بودند. امّا بله عموم مردم در فساد و تباهی و پلیدی و پلشتی بودند تا امر به اسلام منتهی شده است. یکی از موّحدین در همان دوره خود جناب ابوطالب است. مرحوم آیت الله شیخ محمّد حسین اصفهانی (کمپانی) آن فقیه فهل اصولی و آن شخصیت نابغه‌ی فلسفی وقتی در منظومه‌ی انوار القدسیه خود، منظومه‌ی عالی‌ است که این بزرگوار دارد. چطور مرحوم حاجی (رضوان الله تعالی علیه) در فلسفه منظومه دارد، مرحوم آقای کمپانی (رضوان الله تعالی علیه) در عرفان اهل بیت منظومه دارد. به نام منظومه‌ی انوار القدسیه. آن‌جا وقتی به جناب ابوطالب می‌رسد می‌فرماید:

«نورُ الهدى فی قلبِ عمِّ المصطفى       فی غایهِ الظهور فی عین الخفا».

نور هدایت در سودای قلب جناب ابوطالب بود. در غایت ظهور بود، با این‌که این ظهور عماییه است. بعد به این‌جا می‌رسد:

«وَ کَیفَ لَا وَ هُوَ أبُو الأنوارِ         وَ مَطَلَعُ الشَّموسِ وَ الأقمار»

چگونه این‌گونه نباشد او پدر همه‌ی نورها است. همه‌ی نورها از او شروع شده است و خود او باید از این معنا بی‌بهره باشد؟!

روایت امیر المؤمنین در مورد جایگاه ابوطالب

یک روایتی است، من این را هم در مجامع عامّه زیاد دیدم، هم در مجامع خاصّه. شاید تا امروز بیشتر از ۳۰، ۴۰ جا من این را دیدم، نوشتم. می‌گوید: «أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ … جَالِساً فِی الرَّحْبَهِ»[۶] یعنی امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در میدان‌گاهی بیرون کوفه نشسته بودند. «وَ النَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ» مردم اطراف امیر المؤمنین (سلام الله علیه) همین‌طور اجتماع کرده بودند، حلقه زده بودند. «فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ» یک نفر آن‌جا به سوی امیر المؤمنین بلند شد. «فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْزَلَکَ اللَّهُ بِهِ وَ أَبُوکَ مُعَذَّبٌ فِی النَّارِ» یعنی تو در آن‌ جایگاهی در قیامت هستی که آن‌ جایگاه قسیم النّار و الجنّه است که خداوند متعال شما را به عنوان قسیم بهشت و دوزخ قرار داده است، آن وقت پدر شما در آتش است -بنابر آن تفکّر رایجی که این را بنی امیّه آن دوره رواج داده بودند. دستگاه معاویه و امثال معاویه این را رواج داده بودند- می‌فرماید: وقتی این را گفت، امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) خشمگین شدند. «فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (علیه السّلام مَهْ فَضَّ اللَّهُ فَاکَ» ساکت شو، خدا دهان تو را خرد بکند. «فَضَّ اللَّهُ فَاکَ» خدا دهان تو را بشکند. «أَبِی مُعَذَّبٌ فِی النَّارِ وَ ابْنُهُ قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ» پدر من در آتش باشد، بعد پسر او قسیم نار و جنّت باشد؟! «لَوْ شَفَعَ أَبِی فِی کُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ» سوگند به خدا که اگر پدر من هر گناهکار روی زمین را شفاعت بکند، خداوند متعال شفاعت او را می‌پذیرد. «إِنَّ نُورَ أَبِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُطْفِئُ» پدر من در قیامت نوری دارد که این نور خاموش می‌کند «أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ إِلَّا خَمْسَهَ أَنْوَارٍ» یعنی تمام نورها را خاموش می‌کند، مگر پنج نور را. نور خمسه‌ی طیّبه را. بعد برخی از شرّاح گفتند که نور باقی معصومین هم در همان نور خمسه‌ی طیّبه است، این‌طور استفاده کردند. یعنی جناب ابوطالب این‌گونه در زمان خودش ممثّل توحید بوده است. یعنی جناب عبدالمطّلب این‌گونه ممثّل توحید بودند. خوب این بزرگواران به آن‌ها که  اهلیّت داشتند از توحید می‌آموختند امّا فضا فضای کفر بوده است. آن «عَلى‏ فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ».

خالی نبودن زمین از حجّت

 فلذا می‌فرماید: یعنی رسول صاحب شریعت دیگر نیامده بود، نه آن کسی که هدایت‌گر باشد؛ هدایت‌گر اصلاً سلسله‌ی آباء و اجداد نبی بودند. یعنی این بزرگواران در عرب این‌ها مسئولیت هدایت مردمان را داشتند. این در روایات است که از این بزرگواران به سلسله‌ی اوصیا تعبیر شده است. این را جناب مسعودی -مقبول فریقین- در کتاب مستطاب خود، کتاب اثبات الوصیه که از تألیفات مسعودی است مقبول فریقین است آن‌جا آورده است که خداوند متعال هیچ‌گاه زمین را از وصی خالی نگذاشته است. و امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم در همان فرمایشی که به جناب کمیل دادند، باز همین را می‌فرمایند که «بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»[۷] خداوند متعال هیچ گاه زمین را از حجّت خالی نگذاشته است. این حجّت چه ظاهر مشهور باشد، چه خائف مغمور باشد. «لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ» تا این‌که حجّت‌های خدا باطل نشود و الّا خوب حجّت‌های خدا باطل می‌شود.

فضیلت فاطمه بنت الحسین

 اصلاً سلسله‌ی اوصیاء مربوط به این امّت نیست، در سایر امم بوده است. می‌فرماید: اصلاً نگرانی جناب زکریا همین بود که عرض می‌کرد: «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی‏ وَ کانَتِ امْرَأَتی‏ عاقِراً فَهَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا * یَرِثُنیوَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ‏»[۸] میراث همین‌طور ادامه دارد. حتّی سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) وقتی می‌خواستند به میدان تشریف ببرند، در فضیلت دختر بزرگوار خود جناب فاطمه بنت الحسین (صلوات الله علیها) این را برخی از اهل دقّت فرمودند که می‌گویند: چه بگوییم در وصف بانویی که سیّد الشّهداء وقتی می‌خواستند به میدان تشریف ببرند، او را ساعتی میراث‌دار مواریث انبیاء و رسول کردند. در شأن جناب فاطمه بن الحسین (صلوات الله علیها) می‌فرمایند: ما چه بگوییم در وصف خانمی که او را سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) در وقت وداع ساعتی میراث‌دار مواریث انبیاء و رسل کردند. چرا؟ امام (سلام الله علیه) این دختر بزرگوار خود را صدا زدند. فرمودند: دخترم من دارم به میدان می‌روم. من یک امانت‌هایی را دارم به تو می‌سپارم شما این‌ها را به برادر خود علی بده. یعنی امام سجّاد (صلوات الله علیه). می‌گوید: این چه خانمی است، این شخصیت بزرگوار چه شخصیت عظیم القدری است که سیّد الشّهداء او را ساعتی در مقام میراث‌داری قرار داده است. «وَارِثُ مَن حَازَ مَواریثِ الرُّسُل أبو العُقُولِ وَ النُّفوسِ وَ المُثُل‏» این در مورد دیگری است امّا با این معنا مطابقت دارد. «وَارِثُ مَن حَازَ مَواریثِ الرُّسُل أبو العُقُولِ وَ النُّفوسِ وَ المُثُل‏» مرحوم آیت الله کمپانی این را در مورد حضرت ابو الفضل می‌گوید:

«ذَاکَ أبُو الفَضل أخُو المَعالی                سُلالَهِ الجَلاَل وَ الجَمالِ».

 می‌گوید: ابو الفضل وارث آن آقایی است که آن آقا میراث‌دار انبیاء و اوصیا است. مَن حَازَ مَواریثِ» این ذات مقدّس امیر المؤمنین است. آن شخص که آن شخص میراث‌دار انبیاء و رسل است. «أبو العُقُولِ وَ النُّفوسِ وَ المُثُل‏» ابوّت او بر عقول، ابوّت بر نفوس، ابوّت او بر مثل ثابت است. این فضایی است که در این فضا نبی مکرّم اسلام شروع به دعوت اسلام می‌کنند.

ابوطالب جزء سبقت‌گیرندگان در توحید

در این فضا آن کسانی که از بوارق توحیدی بهره‌مند شده بودند «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»[۹] آن کسانی که اینان در توحید، در پذیرش توحید بر دیگران سبقت گرفته بودند، این‌ها سبقت‌گیرندگان هستند. مثل جناب ابوطالب و آن کسانی که این‌ها بعداً ملحق شده‌اند «فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ»[۱۰] باز خداوند متعال دارد تفهیم می‌کند.

توصیف اصحاب مشئمه

امّا یک کسانی هستند این‌ها از اصحاب مشئمه هستند. اصحاب شومی اصحاب پلیدی، اصحاب پلشتی آن کسانی که هیچ گونه همراهی با توحید نمی‌کنند.

توحید از منظر ائمّه و اولیاء

 این توحیدی که از آن همه‌ی انبیاء و اولیاء (علیهم صلوات الله اجمعین) دارد دم می‌زنند، این توحید عبارت از این است که انسان وجه خود را متوجّه بکند به آن ذاتی که آن‌گاه که به او توجّه کرد دیگر به چیز دیگری نمی‌شود توجّه بکند. خوب آن کسی که اهل هوا است، آن کسی که اهل هوس است، آن کسی که به تعبیر قرآنی اهل الهاه است، بازیگری خوب این که نمی‌تواند به او توجّه بکنند. آن کسی که «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ»[۱۱] آن کسی که «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»[۱۲] آن کسی که این‌گونه است که «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[۱۳] خوب این چطور می‌خواهد اصلاً به آن عالم توجّه بکند؟! ولو خداوند متعال این ماده را در هر کسی قرار داده است. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[۱۴] ولو این‌که خداوند متعال هر انسانی را مفطور به فطرت کرده است. امّا آن‌گاهی که انسان خودش با خود قهر بکند، آن‌گاهی که انسان با اصل خود، با ذات و سودای خود بخواهد در بیگانگی به سر ببرد، خوب این یک پرده‌ی غلیظی روی فطرت می‌کشد.

TasvirShakhes-Akhavan-13940

برخورد حاج رحیم ارباب با تارک الصّلاه

 یک موقعی به مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب (رضوان الله تعالی علیه) گفته بودند: این کسی که می‌آید شما را برای نماز می‌برد، ایشان تارک الصّلاه است. ایشان نماز نمی‌خواند. یک کسی بوده است، به آقای ارباب ارادت می‌ورزیده است.

اهمّیّت هم‌نشینی با عالم ربّانی

ببینید آقایان الحمدلله همه‌ی شما اهل تقوا هستید در این مجلس این‌طور دیگر اخصّ خواص این شهر می‌آیند. طلبه، فاضل، افراد علم دوست این‌ها به این‌جا می‌آیند. من برای شما نمی‌گویم امّا شما این را به دیگران بگویید، بگویید سعی بکنید در طول زندگی خود با یک عالم ربّانی دوست بشوید که این دوستی است که کار می‌کند، این از هر کاری مهمتر است. او یک موقعی در طول زندگی یک چیزی به تو می‌گوید، آن چیز تمام زندگی تو را زیر و رو می‌کند.

توصیه‌ی میرزا مهدی آشتیانی در لحظات آخر عمر

 یک کسی می‌گفت: من با مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی (رضوان الله) فیلسوف صاحب کتاب اساس التّوحید من با دوست دوست بودم، به خانه‌ی او می‌رفتم، خدمت او را می‌کردم، کلید خانه‌ی او در دست من بود. گفت: وقتی ایشان داشت جان می‌داد -یعنی آن ساعت آخر- من خدمت ایشان بودم و داشتم گریه می‌کردم. ایشان همین‌طور که خوابیده بود، چشم خود را باز کرد، من را به اسم صدا زد، گفت: فلانی آن چیزی که برای تو مفید بود، من تا به حال به تو گفتم، یک چیزی را گذاشتم در این ساعت به تو بگویم، این‌جا به تو بگویم، من همین‌طور داشتم گریه می‌کردم. گفت: آن که هستی خودت را همان‌طور نشان بده. یک مقدار ناچیز خود را بیشتر نشان نده. همین که هستی همین باش. (یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد) یک مرتبه زندگی را عوض می‌کند.

 به حاج آقا رحیم ارباب گفتند: این‌که می‌آید شما را برای نماز می‌برد و می‌آورد دست حاج آقا رحیم را می‌گرفته است. حاج آقا رحیم این اواخر خمیده شده بود. ایشان برای نماز می‌خواست برود و بیاید یک زاویه‌ی ۹۰ درجه را تشکیل می‌داد واقعاً خم خم بود، ۹۰ درجه خم می‌شد، منتها منحنی خم می‌شد. گفتند: ایشان که می‌آید شما را برای نماز می‌برد و می‌آورد، خود این نماز نمی‌خواند. همین. مرحوم آقای ارباب این را شنید و دیگر هیچ چیزی نگفت. از روزی که این کلام را شنید چیزی نگفت. یک سال گذشت، یک روز که ایشان را تا نزدیک مسجد آورد، آقای ارباب همین‌طور او را نگاه کرد گفت: دیگر نمی‌خواهی با خدا آشتی بکنی، همین یک کلمه. او گفت: بله آقا می‌خواهم آشتی بکنم. آشتی کرد و خوب شد. چه خوبی شد. با خدا آشتی کردن، با خود دوست شدن است. «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[۱۵] نیست جایی که نه آن‌جا است ولیکن جویی در دل خویشتن آن دلبر هر جایی را.

توجّه به فطرت

 «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» اساس توحید همین است. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[۱۶] تو مفطور یک فطرتی هستی، این وجه خود را به همان سمت بکن. به همان سمت فطرت خود بکن. این فطرت آن نقطه‌ی وجود تو است که به ذات ذوالجلال توجّه دارد. خوب این آدم از یک‌جایی خلق شده است. این ؟؟۲۸:۵۴ از یک شأنی شروع شده است، این حیثیّت آدمی از یک نقطه‌ای آغاز شده است. آن نقطه‌ی آغاز آن همان فطرت است و این فطرت با مقام فاطمه‌ی صدّیقه (سلام الله علیه) سر و کار دارد امّ همه است.

توجّه و دوستی با دین

 به همین معنا. آن کسی که با خدا قهر است، او با مادر خلقت قهر است. او با ریشه‌ی خود قهر است، او با اساس خود قهر است. آن وقت آن کسی که با خود قهر است، شما می‌خواهید با ولی خدا دوست باشد؟! شما می‌خواهید با دین دوست باشد؟! تا با خود دوستی نکند، نمی‌تواند.

عذاب جهنّمیان در اثر منیّت

این‌ها با خود دعوا دارند، اهل دوزخ این‌ها روده‌ی خود را می‌خورند، این‌ها دست خود را می‌جوند. این‌ها خود را می‌زنند، این‌ها خود را می‌مسخره می‌کنند. تمام شئونی است که حاصل خودیّت است و همین‌طور دارد در خود می‌پیچد. خود دارد خود را مضحکه می‌کند. خود دارد خود را مسخره می‌کند. آن کسی که با فطرت خود قهر بکند، این آدم همین‌طور است.

از بین رفتن تعادل با شرک به خدا

خود او سرگیجه دارد. «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ»[۱۷] آن کسی که به خدا شرک ورزید، این مانند کسی است که از ارتفاع به پایین پرت بکنند. هیچ تعادلی ندارد. حالا در این بی‌تعادلی یک بلایی هم بر سر او بیاید. «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ» حالا پرنده هم روی سر او بنشیند، مدام روی سر او بکوبد. هم خود او پرت شده است، هم پرنده هم بنشیند مدام روی سر او بکوبد. این‌که خود تعادل ندارد، این بی‌تعادلی را حالا دارد اضافه می‌کند به این‌که یک پرنده هم روی سر او بکوبد.

 این از یک جریانی که در عرب مشاهد و محسوس بوده است، این نشئت گرفته است. یکی از اعدام‌ها در عرب به صلیب کشیدن بوده است. مسیحیّت‌ها این‌ها خود عرب نبودند، امّا این‌ها در عرب زندگی می‌کردند. وقتی این‌ها می‌خواستند کسی را اعدام بکنند، یکی از راه‌های آن‌ها این بود به صلیب می‌کشیدند. وقتی صلیب می‌کشیدند، شخص را بین زمین و هوا می‌بردند. به یک ارتفاعی به آن‌جا این را روی زمین به چوب کوبیده بودند، به آن بالا می‌بردند. این در آن‌جا تعادل خود را از دست می‌داد. یک روز، دو روز، سه روز آن بالا بود. بعد در ابتدا مدام فریاد می‌زد، داد می‌زد، هوار می‌کشید. دیگر به تدریج تعادل این از دست می‌رفت. در این حالت این پرندگان لاشه‌خور روی سر او می‌نشستند که این بمیرد مثلاً چشم او را دربیاورند، از اجزای او بخورند. وقتی روی سر او می‌نشستند، به دوش او آویزان می‌شدند، می‌خواستند ببینند مرده است یا نه، آیا واکنش نشان می‌دهد یا نه، با نوک روی سر او می‌کوبیدند. این یک دفعه می‌خندید، این در همین انجیل معرّف هم وجود دارد. یک دفعه می‌خندید، این دارد روی سر این می‌کوبد، خوب این‌جا باید ناله بکند، گریه بکند. یک دفعه شروع به قهقهه زدن، خندیدن می‌کرد. می‌گفتند: این دیگر تعادل خود را از دست داده است. «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ»[۱۸] مثل این آدمی است که تعادل خود را از دست داده است. او را از یک ارتفاعی به پایین پرت کردند. در این حالت «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ» این پرنده هم بر سر او می‌کوبد.

مثالی دیگر از قرآن در مورد عدم تعادل

باز دارد مثال دیگری می‌زند از عدم تعادل. «أَوْ تَهْوی بِهِ الرِّیحُ فی‏ مَکانٍ سَحیقٍ‏ٍٍٍٍٍٍ» باد او را به این طرف و آن طرف بکشاند و در یک جای تنگی. وقتی این‌ها به مسافرت می‌رفتند، یک موقع‌ها در تنگه‌ها که می‌رفتند، آن‌جا طوفان می‌گرفت می‌دیدند چطور تعادل را از دست می‌دهند. می‌خواست این طرف برود، باد او را به آن طرف پرت می‌کرد.

نتیجه‌ی دوری از خدا

 می‌گوید: ای انسان اگر تو با فطرت خود دوست نباشی، با خدا دوست نباشی، آن‌جا که باید بخندی، گریه می‌کنی، آن‌جا که باید گریه بکنی می‌خندی. آن‌جا که باید استقامت بکنی، می‌افتی، آن‌جا که باید بیفتی استقامت می‌کنی. تو انسان بی‌تعادلی هستی، چون خود خود را فراموش کرده‌ای.

از منزل اصل، نیاری یاد.           پیوسته، به لهو و لعب دلشاد.

(تا کی به ذخایر دنیی دون) همین‌طور می‌آید می‌فرماید.

یارب یارب که بهائی را            این بیهده گرد هوائی را.

که به لهو و لعب شده عمرش صرف                   ناخوانده ز لوح وفا یک حرف.

بیهوده ندانستن خلقت انسان

وفا به چه کسی؟ ما باید به خود وفا بورزیم. ما باید خود، خود را تصدیق بکنیم. ما خود را باور نداریم. ما هنوز خود را یک موجود بیهوده می‌انگاریم. «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً‏ً»[۱۹] آیا آدمی خیال کرده است به بیهودگی رها شده است؟! «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَهً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏»[۲۰] آیا ندید این حرکت در جوهره‌ی او چگونه سیرورت را نمی‌نمایاند؟ به از نطفه به علقه، از علقه به مضغه از مضفه به مخلّقه، همین‌طور مدام دارد می‌آید تا شده است جناب آقای زید و عمرو و بکر و خالد. «ثم إلی صرت» حالا می‌خواهد بعد آن چه بشود؟

مناجات شیخ جعفر کبیر با خود

 گفت: جناب شیخ جعفر کبیر (رضوان الله تعالی علیه) شب‌ها سر به خاک می‌گذاشت، خود با خود داشت مناجات می‌کرد، خود به خود می‌گفت: «کنت جعیفرا ثم صرت جعفرا ثم سمیّت الشیخ جعفر ثم صرت شیخ مشایخ الامامیّه ثم إلی صرت» اوّل جعفر کوچک بودی، بعد جعفر شدی، بعد شدی شیخ جعفر، بعد شدی شیخ عراق، بعد شدی شیخ مشایخ امامیّه. خوب بعد از آن می‌خواهی چه بشوی. این همان سؤالی است که اگر ما از فطرت خود بکنیم.

آرام گرفتن فطرت با خدا

 مرحوم آقای شاه آبادی این‌جا می‌فرماید، می‌فرماید: فطرت به غیر از خداوند متعال به هیچ چیزی آرام نمی‌شود. خود این ادلّ دلایل به توحید ذات اقدس اله است. آقایان موحّد بودن حرکت قسری نیست، بلکه تابع هوا بودن حرکت قسری است. منتها طبع آدمی خراب شده است. انسان بالتّبع بالفطره آن هم با تبعی که در این عالم آلوده شده است دارد سراغ عالم کثرت می‌رود.

فطرت انسان به سوی توحید

«أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ»[۲۱] امّا بالفطره انسان به سراغ توحید است. فطرتاً آدمی سراغ توحید است. آن وقت در قیامت آن خواسته‌ی فطری با این حرکت قسری این دو با هم تعارض می‌کند، می‌گوید: اهل دوزخ خود با خود دعوا دارند. خود با خود جنگ دارند. خود با خود ستیز دارند. خود با خود می‌پرد. خود اهل دوزخ، خود را می‌گیرند. خود با خود جنگ دارند. پیغمبر خدا آمده است در این فضا می‌خواهد این مردم را با خود آشتی بدهد. خوب این ابوسفیانی که یک عمر با خود قهر بوده است، این‌که به آن دعوت جواب نمی‌دهد. ابولهبی که یک عمری خود فقط خود را دیده است.

منیّت علّت دشمنی فرعون با خدا

تمام جرم فرعون در یک کلمه است، تمام بدی او در یک کلمه است، «فَتَوَلَّى بِرُکْنِهِ»[۲۲] از تمام کمالات به مقام منیّت خود روی کرده است. همه‌ی آن همین یک دانه است. ما هم اگر چنین باشیم (نستجیر بالله) در ما هم تفرعن است. فرعون خصوصیت که ندارد. هر کسی که متفرعن باشد او هم با فرعون شریک است هیچ فرقی نمی‌کند.

Akhavan-13940729-Moharram07-ThaqalainSit (3)

اساس توحید خارج شدن از بیت منیّت

 این آیه‌ی شریفه ختم کلام است. «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ»[۲۳] خدای تو به تو منّت گذاشت، تو را از بیت منیّت خود خارج کرد. «وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکارِهُونَ‏» یعنی این را باید هر مؤمنی هم به آن مبادرت بورزد. «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ»[۲۴] هر کسی از این بیت منیّت خود خارج شد «مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» از سوی خدا و رسول هجرت کرد، «ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ» همه‌ی حرف این است که ابوسفیان از این بیت منیّت خود نمی‌خواهد خارج بشود، ابولهب از این بیت منیّت خود نمی‌خواهد خارج بشود، ابوجهل از این بیت منیّت خود نمی‌خواهد خارج بشود. اگر من هم در بیت منیّت خود قرار گرفته باشم من هم با او شریک هستم، هیچ فرقی نمی‌کند. تمام اساس توحید این است که از این بیت منیّت خود ما خارج بشویم.

ای باد صبا، به پیام کسی                     چو به شهر خطاکاران برسی

بگذر ز محله‌ی مهجوران                     وز نفس و هوی ز خدا دوران

وانگاه بگو به بهایی زار                      کای نامه سیاه و خطا کردار

کای عمر تباه گنه پیشه!                      تا چند زنی تو به پا تیشه؟

یک دم به خود آی و بیین چه کسی                  به چه بسته دل، به که همنفسی

شد عمر تو شصت و همان پستی            وز باده‌ی لهو و لعب مستی

گفتم که مگر چو به سی برسی              یابی خود را، دانی چه کسی

درسی، درسی ز کتاب خدا                            رهبر نشدت به طریق هدا

وز سی به چهل، چو شدی واصل           جز جهل از چهل، نشدت حاصل

اکنون، چو به شصت رسیدت سال          یک دم نشدی فارغ ز وبال

در راه خدا، قدمی نزدی                      بر لوح وفا، رقمی نزدی

مستی ز علایق جسمانی                      رسوا شده‌ای و نمی‌دانی

حرکت سیّد الشّهداء، خروج از بیت منیّت

آن بساطی که سیّد الشّهداء در کربلا آن بساط را به پا کردند، همان بساط خروج از بیت منیّت و هجرت سوی خدا و رسول است. «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی»[۲۵] این آیه تکان‌دهنده است. «قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدینِ»[۲۶] سمت رب حرکت کردند. آن وقت سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) همان بساطی را که جدّ بزرگوار خود در فضای جزیره العرب گسترانیدند . «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ»[۲۷] حضرت سیّد الشّهداء این بساط را در کربلا برپا کردند. گفت:

 ای گروه هر که ندارد هوای ما             سر گیرد و برون رود از کربلای ما.

 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 

[۱]– سوره‌ی فجر، آیات ۲۷ تا ۳۰٫

[۲]– سوره‌ی حج، آیه ۷۸٫

[۳]– سوره‌ی شعراء، آیات ۲۱۸ و ۲۱۹٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۶۵٫

[۵]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۹٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۳۵، ص ۶۹٫

[۷]– نهج البلاغه، ص ۴۹۷٫

[۸]– سوره‌ی مریم، آیات ۵ و ۶٫

[۹]– سوره‌ی واقعه، آیات ۱۰ و ۱۱٫

[۱۰]– همان، آیه ۸٫

[۱۱]– سوره‌ی تکاثر، آیه ۱٫

[۱۲]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۴٫

[۱۳]– سوره‌ی جاثیه، آیه ۲۳٫

[۱۴]– سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۱۵]– سوره‌ی حشر، آیه ۱۹٫

[۱۶]– سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۱۷]– سوره‌ی حج، آیه ۳۱٫

[۱۸]– سوره‌ی حج، آیه ۳۱٫

[۱۹]– سوره‌ی قیامه، آیه ۳۶٫

[۲۰]– همان، آیه ۳۷٫

[۲۱]– سوره‌ی تکاثر، آیه ۱٫

[۲۲]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۳۹٫

[۲۳]– سوره‌ی انفال، آیه ۵٫

[۲۴]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۰۰٫

[۲۵]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۲۶٫

[۲۶]– سوره‌ی صافات، آیه ۹۹٫

[۲۷]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۰۰٫