«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۲]

«إلهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏»[۳]

صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها

هدیه به پیشگاه اهل بیت علیهم صلواه الله صلواتی هدیه بفرمایید.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم

صلوات زهرای اطهر سلام الله علیها را از طرفِ اهل بیت علیهم السلام، خاصّه حضرت حجّت ارواحنا فداه تقدیم به روح مطهّرِ صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها می‌کنیم، ان شاء الله که از ما بپذیرند.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَهِ فاطِمَهَ الزَّکِیَّهِ حَبیبَهِ حَبیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ اُمِّ اَحِبّآئِکَ وَ اَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَ اخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَ کُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَ کَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّهِ الْهُدى وَ حَلیلَهَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَ الْکَریمَهَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الأعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَ عَلى اُمِّها صَلوهً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّبِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَهِ اَفْضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلامِ.[۴]

تعجیل در فرج حضرت حجّت روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُم

مقدّمه و یادآوری

عرض کردیم امیرالمؤمنین علیه السلام در دویست و هفتاد و هفتمین کلماتِ کوتاهی که در اواخر جلد بیستم شرح ابن ابی الحدید، به عنوان بعضی از جملات امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است راجع به جریر بن عبدالله بجلی و اشعث بن قس کندی می‌فرمایند: این دو شیطان هستند.

در مورد جریر فرمودند: ریاست طلب است و به دنبالِ حکومت است، و چون او در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام مسئولیّتی داشته است و اتّفاقاً معرکه‌ی آراء و بحث‌ها هم هست، لذا ما درباره‌ی او شروع به بحث کردیم.

بصورت مختصر عرض کردیم وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام از بصره به سمت کوفه تشریف آوردند، جریر و اشعث را از همدان و آذربایجان عزل نمودند، جریر بظاهر بصورتِ خیلی انقلابی از مردم همدان برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت گرفت، امیرالمؤمنین علیه السلام را وصیِّ پیغمبر معرّفی کرد، به ظاهر خیلی از امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع کرد و به کوفه آمد.

او به عنوان میانجی مابین امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه به شام اعزام شد، چرا میانجی؟ به جهت اینکه او با پیشنهاد آمده بود و جلوتر هم عرض می‌کنم که معاویه هم به او پیشنهاداتی می‌دهد، طبق دستوراتِ امیرالمؤمنین علیه السلام عمل نمی‌کند، و رفتارهای بعدی که هنوز به آن‌ها نپرداخته‌ایم.

محضر شما عرض کردم که خودِ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «إِنَّ حَوْلِی مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ»[۵] دورِ من از اصحابِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم انسانِ درست کم نیست، اگر تو را می‌فرستم، چون تو می‌گویی من می‌توانم بدون درگیری معاویه را کنار بگذارم، وگرنه اگر من بخواهم کسی را بفرستم انسان درست کم نیست که من بخواهم بفرستم با معاویه گفتگو کند، بعد از آن محضر شما یک توضیح دادم و فراموش کردم استدلال کنم، آن هم این است که امیرالمؤمنین صلواه الله علیه به یک زمان نیاز داشتند تا بتوانند لشکر جمع‌آوری کنند.

ارزیابی امیرالمؤمنین علیه السلام از مردم کوفه که نیروی خیلی اندکی از آن‌ها برای کمک به ایشان در جمل رفتند… حضرت مطمئن نبودند که برای صفّین نیروی جنگی به اندازه‌ی کافی داشته باشند.

حضرت هم باید فضای شهر را ارزیابی می‌کردند و هم رئیسِ قبیله‌ی بجیله که جریر بود می‌گفت: من می‌توانم معاویه را بدون درگیری کنار بگذارم، هم اینکه حتّی اگر امیرالمؤمنین علیه السلام به اندازه‌ی کافی نیرو داشتند باز هم زمان برای تجهیز و آماده‌سازی لازم بود، لذا برای امیرالمؤمنین علیه السلام ضرری نداشت که جریر را بفرستد. این استدلالِ بنده غیر از این تحلیل یک سند تاریخی هم دارد، آن هم این است که اگه به نقشه نگاه بفرمایید می‌بینید که شمالِ عراقِ فعلی می‌شود سوریه، معاویه همان اوائل حکومت، زمانی که امیرالمؤمنین علیه السلام به سمت بصره رفته بودند، نیرو به سمت «قرقیسیا»، منطقه‌ی «جزیره» فرستاده بود، (یعنی تا نزدیک موصل) که درواقع پیشروی هم انجام دهد، یعنی هنوز جنگ صفّین شروع نشده است، معاویه از شام یک قدم در عراق گذاشته بود.

مالک اشتر قبل از جنگ صفّین

امیرالمؤمنین صلواه الله علیه مالک اشتر را بخاطر اهمیّتِ او، بخاطر ضریب نفوذ بسیار زیادِ مالک در بین کوفیان، به او فرمانداریِ مناطق اصلی مانندِ مصر را نمی‌دادند، چون آن زمان دیگر دور بود، بعدها هم زمانی که او را به مصر فرستادند به مردم مصر فرمودند: من ایثار کردم، چون من به او نیاز داشتم. امیرالمؤمنین علیه السلام برای اداره‌ی کوفه و حکومت به مالک اشتر نیاز داشتند، لذا به مالک یک فرماندهی نه درخورِ شأنِ او، ولی بعنوان پیش‌قراول و سپر دفاعی مقابل شام قرار دادند، ایشان را بعنوان فرماندارِ شمالِ عراقِ فعلی، یعنی موصل، قرقیسیا، جزیره و شهرهای کوچکی که در آن اطراف نوشته شده است قرار دادند، که بعنوانی اگر قرار شد معاویه هجوم بیاورد، مقابلِ هجومِ او را بگیرد، و اگر قرار شد به جایی اعزام شوند، مالک نزدیک باشد و فرصت نخواهد.

لذا مالک با این عنوان که لشکر را بیرون از کوفه مستقر کند راه افتاد، اینجا چند نبرد با پیش‌قراول‌های معاویه و مالک اشتر رُخ داد، یک عدّه از آن‌ها جنگیدند، یک عدّه فرار کردند…. مالک یک شخصیّتِ عجیب و غریب در نبرد است، شاید در بحث اشعث هم عرض کردم، وقتی سمتِ راستِ سپاهِ حضرت در اثر کم‌کاریِ اشعث فرو ریخت، امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر فرمودند: برو خودت را به مردم معرّفی کن، این مردم می‌دویدند…

خلیفه‌ی دوم گفته است: ما در جنگ احد مانند بز از کوه فرار می‌کردیم! چون انسان اگر از کوه بالا برود آرام می‌رود، هر کسی نمی‌تواند مانندِ بز بدود و بالا برود، باید انگیزه‌ی فرار خیلی سنگین باشد.

وقتی این‌ها در حالِ فرار بودند، مالک اشتر خودش را به سمتِ راستِ سپاهِ امام رساند و گفت: «أنا مالکُ بنُ الحارِث»… می‌گویند آنقدر آن‌ها ترسیده بودند که اصلاً نمی‌فهمیدند، همین که فریاد زد: «أنا الأشتَر»… ناگهان آن‌ها ایستادند، مانندِ اینکه یک کودک پدرِ خود را وسطِ یک کارزار می‌بیند… و دیگر فرار نکردند، به مالک اشتر پناه بردند، روی مالک می‌شد در جنگ‌ها اینطور حساب کرد.

لذا چون مالک درگیری داشت، دیده بودند معاویه آماده‌ی رزم است، وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام می‌خواستند جریر را به سمتِ شام بفرستند یک نظرسنجی کردند، عرض کردم که حضرت می‌خواستند ببینند اوضاعِ کوفه چطور است؟ یک عدّه گفتند که بُرد بُرد هم چیزِ بدی نیست، لشکرِ معاویه زیاد است! چند نفر بلند شدند و صحبت کردند، جریر به سمت معاویه رفته بود، امیرالمؤمنین علیه السلام همزمان…

از همان لحظه‌ای که جریر می‌خواست برود مالک اشتر به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد که جریر گزینه‌ی مناسبی نیست، دلِ او با آن‌هاست، جریر به دنبالِ این است که چیزی عایدِ خودِ او شود، می‌خواهد وقت را تلف کند که معاویه از زمان استفاده کند… شاید به همان دلایلی که ما هم امروز در تحلیل ارائه کردیم، امیرالمؤمنین علیه السلام نمی‌توانستند گزینه‌ی جریر را وقتی یک ادّعایی دارد رد کنند، غیر از اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام به زمان هم نیاز داشتند، از این جمله‌ای هم که الآن می‌خواهم بگویم نشان می‌دهد که امیرالمؤمنین علیه السلام دوراندیشی هم انجام داده‌اند.

علت حمله نکردن سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام به شام

وقتی جریر پیشِ معاویه رفت، امیرالمؤمنین علیه السلام سردارانِ خود را جمع کردند، یک عدّه گفتند که از معاویه بگذریم، چند نفر سخنرانی کردند، این‌ها چه کسانی هستند؟ اشتر نخعی، یعنی مالک اشتر، عدی بن حاتم، شریح بن هانی، «قَامُوا إلَی عَلیٍ» اینها در مسجد بلند شدند و صحبت کردند، «فَتَکَلَّموا بِلِسانٍ واحِد» در حال خواندن از «امامه و سیاسه» هستم، در «وقعه الصّفین» هم هست، در منابع قدیمیِ تاریخی اینطور آمده است: «إنَّ الّذِینَ أشَارُوا عَلَیک بِالْمَقَام، إنَّمَا خَوَّفُوکَ بِحَرْبِ الشَّام» آن‌هایی که گفته‌اند فعلاً دست نگه ‌دارید، خواسته‌اند شما را بترسانند، آقا نترسید، ما هستیم… بترسانند نه اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام بترسد، یعنی می‌خواستند خوف در دل شما بیندازند که شما بگذرید، خواستند شما را از جنگ بترسانند و بگویند که شما کمک کار ندارید، اینطور نیست، ما برای شما نیرو می‌آوریم… بحثِ عقلی است، چون امیرالمؤمنین علیه السلام که قرار نیست یک تنه بجنگند، «وَ لَیْسَ فِی حَرْبِهِمْ شَیْ‌ءٍ أخْوَفْ مِنَ الْمَوْت» ترسی بالاتر از مرگ نیست، در نهایت مرگ است دیگر، «وَ نَحْنُ نُرِیدُهُ» ما دوست داریم در رکابِ تو کشته شویم، در نهایت این است دیگر، ما هستیم!

اینجا حضرت فرمودند: «إنَّ اسْتِعدَادِی لِحَربِ أهلِ الشّام»[۶] این که من رسماً اعلامِ آماده باش و تجهیزِ نیرو کنم، «وَ جَریرُ عِندَهُم» در حالی که یک میانجی به آنجا فرستاده‌ام، «إغلاقُ للشّام» این راه را بر اهلِ شام می‌بندد و می‌گویند: تو این جریر را هم بیخودی به اینجا فرستاده‌ای! مذاکره کننده فرستادی و همزمان هم در حالِ حمله هستی… نمی‌شود من این کار را کنم، بعداً می‌گویند که مذاکره کننده‌ها رفته بودند بدون درگیری معاویه را کنار بزنند و تو اجازه ندادی!…. حضرت فرمودند من نمی‌توانم این کار را انجام دهم.

«وَ صَرفٌ لأهلِهِ عَن خَیرٍ إن أرادُوه» ممکن است در شام عدّه‌ای باشند که بخواهند بدون درگیری کنار بروند، این مقابلِ این کار را می‌گیرد، حجّت برای آن‌ها تمام نمی‌شود.

«وَ لکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لاَ یُقِیمُ بَعْدَهُ» من یک زمانی برای جریر مشخّص کرده‌ام، «إِلاَّ أن یَکونَ مَخْدُوعاً» مگر اینکه او را فریب دهند «أَوْ عَاصِیاً» یا خیانت کند، نکته اینجاست «وَلاَ أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ» ولی ای مالک، ای عَدی، اگر شما لشکر قبائلِ خود را آماده کنید من از این ناراحت نیستم.

یعنی همزمان که مسئول مذاکرات به آنجا رفته است، اگر من اعلام جنگ کنم که مذاکرات معنی ندارد، ولی به نیروهای نظامی فرمودند که شما آماده باشید. این نشان می‌دهد که آماده شدنِ این‌ها اینطور نبود که وقت…. ممکن است شخصی بگوید که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام جریر را انتخاب کردند؟ من خدمت شما عرض کردم با قرائنی که جریر سفیرِ امام نیست، بلکه میانجی است! نکته‌ی بعدی این است که حضرت زمان نیاز دارند، هم برای آمادگیِ روانی مردم کوفه و هم برای آمادگی نظامی مردم کوفه.

جریر می‌رود و معطّل می‌کند، اما امیرالمؤمنین علیه السلام کارهای نیروهای نظامی را معطّل نمی‌کنند، آن‌ها باید با قوّت کارِ خود را ادامه دهند، حضرت فرمودند: من اعلامِ جنگ نمی‌کنم. لذا حتّی اگر جریر خیانت هم کرده باشد، به سپاهِ امام آسیبی می‌خورد. منتها این حجّت برای آن‌هایی که می‌گفتند این مشکل با مذاکره حل می‌شود تمام می‌شود، یعنی حضرت همزمان در چند جبهه کار می‌کنند، لذا هیچ مشکلی نیست، لذا وقتی را که جریر معطّل می‌کند، حکومتِ امیرالمؤمنین علیه السلام معطّل نمی‌ماند، چون یکی از نکاتِ مهم در حکومت این است که شما مخاطبین را از جهت روانی با خود همراه کنی، اینکه مخاطبین با شما همراه نباشند و تصوّر کنند که شما جنگ‌طلب هستید بعداً به نیروهای نظامی آسیب می‌زند، لذا حضرت همزمان هم کارِ روانی انجام می‌دهند و هم کارِ آمادگیِ نظامی.

این تا اینجا تا وقتی که جریر به شام می‌رود، مالک اشتر هم مقابل تهاجم‌های متفرّقه‌ی شامیان به سرزمینِ عراق را می‌گیرد و آن‌ها را به عقب می‌راند.

جریر می‌رود آنجا یک سخنرانی بسیار انقلابی می‌کند که من دو خط از آن را خواندم، می‌رود و از امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع می‌کند و خطاب به معاویه می‌گوید: اصلاً تو شایستگی نداری، علی بن ابیطالب وصیِّ پیغمبر است، او انتخابِ شورای مسلمین است و… بالاخره اگر جریر می‌توانست در شام چیزی گیر بیاورد، در جبهه‌ی طرفداران امیرالمؤمنین علیه السلام یک امتیاز بود، یا اینطور گرم می‌کند که معاویه با او معامله کند.

شُرَحبیل که بود؟

عرض کردیم که همزمان معاویه عمروعاص را صدا کرد و عمروعاص گفت: علی با تو قابل قیاس نیست، مگر اینکه بگویی چه می‌دهی؟ چون می‌خواهم دینِ خود را بفروشم قیمتِ من بالاست، معاویه هم گفت: مصر را به تو می‌دهم، عمروعاص هم قبول کرد.

همزمان شُرَحبیل را به سراغِ جریر فرستادند، شرحبیل از سرانِ قبائل بود که سرانِ قبائل تصمیم می‌گرفتند، در شام حدود چهار نفر برجسته هستند، یعنی وقتی شما می‌گویید کوفه، وقتی من بگویم فرماندهان لشکر کوفه، ابتدا نامِ مالک در ذهنِ شما می‌آید، یا عمّار یا هاشم بن مرقال…

شام هم حدود چهار فرمانده داشت، فرمانده‌ها رئیس قبیله بودند و نیرو داشتند، اصلاً اگر کسی رئیس قبیله نبود فرمانده نمی‌شد، بعد اینکه در قبیله‌ی خود صاحب نفوذ بود که سربازها پشت سرِ او بیایند، در شام سه نفر بزرگ بودند، ذوالکلاع، حَوشَب و شُرَحبیل.

معاویه از یک طرف به شرحبیل نامه داد و از طرف دیگر به اطرافیان پول داد و آن‌ها را خرید و آن‌ها به سراغ شرحبیل رفتند گریه کردند که عثمان کشته شد، در مسیر که می‌آمد هر کسی می‌رسید شیون می‌کرد و می‌گفت عثمان کشته شده است، و اینطور شرحبیل را تحریک کردند، طوری که آمد به معاویه گفت: اگر تو نخواهی از خونِ عثمان دفاع کنی و بخواهی با علی بیعت کنی، تو را اخراج می‌کنیم و شام را خودمان اداره می‌کنیم.

جریر با شرحبیل حرف زد و استدلال کرد، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را گفت، گفت: مردم و مهاجرین و انصار او را می‌خواهند، عایشه با آن سابقه و نفوذ مقابل علی شکست خورد، مردم او را می‌خواهند، کمی شرحبیل متقاعد شد، در ادامه جریر برای امیرالمؤمنین علیه السلام شعر گفت و اینکه او وصیِّ پیغمبر است.

باز مجدداً مردم را تحریک کردند، شرحبیل را بردند تا در شهر یک اردوی یک روزه بزند، مناطق مختلف را ببیند، حواشی را ببیند، هرکجا که می‌رفت همه شعار می‌دادند که یا دفاع از خون عثمان و یا ما معاویه را اخراج می‌کنیم، دید که مردم اینطور هستند. شرحبیل پیش معاویه رفت و گفت: ما کوتاه نمی‌آییم، معاویه هم گفت: من اصلاً بدون نظر شما کاری نمی‌کنم، هرچه شما بگویید، شرحبیل گفت: ما می‌گوییم شما باید بروید انتقام خون عثمان را بگیرید، معاویه گفت: من هم بخاطر شما این کار را انجام می‌دهم.

پاسخ معاویه به جریر برای امیرالمؤمنین علیه السلام

یک پیشنهاد به جریر داد و گفت این پیشنهاد را برای علی بن ابیطالب بفرست، گفت: «اکْتُبْ إِلَی صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ اَلشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَهً»[۷] به علی بگو شام را به من بده، خراجِ مصر هم دستِ من باشد، «فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ» اگر علی بن ابیطالب از دنیا رفت «لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ فِی عُنُقِی بَیْعَهً» بعد از علی، بیعت کسی به گردنِ من نباشد، که بگویند مثلاً مسلمین کسی را انتخاب کردند، من هم حکومتِ او را قبول می‌کنم. یعنی حتّی یک پلّه بالاتر از آنچه که خودِ جریر تصوّر می‌کرد، جریر گفت: من به معاویه می‌گویم یکی از استاندارانِ تو باشد مادامی که به کتاب و سنّت عمل می‌کند، که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: من قبول نمی‌کنم.

معاویه یک پلّه بالاتر گفت، نگفت من علی را قبول می‌کنم، گفت: من با علی کار ندارم، او هم با من کار نداشته باشد، مانندِ اینکه یک تکّه از جهان اسلام را جدا می‌کنیم، شام و مصر برای من و مابقیِ آن هم برای علی، بعد از علی بن ابیطالب هم یک اتّفاقی می‌افتد، من وظیفه ندارم به آن خلیفه‌ای که بعد از علی می‌آید وفادار باشم.

حضرت پاسخ دادند و فرمودند: «فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَهُ أَلاَّ یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ»[۸] معاویه می‌خواهد از بیعتِ من خارج شود و هر کاری که دوست دارد انجام دهد، «وَ أَنَّ اَلْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَهَ عَلَی اَلشَّامِ» یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، قبلاً بنده مفصّل گفته‌ام، الآن مختصر عرض می‌کنم این است: حضرت فرمودند: این را قبلاً مغیره هم به من گفته بود…

آقا امیرالمؤمنین علیه السلام گاهی کوتاه می‌آیند، گاهی کوتاه نمی‌آیند، گاهی ابوموسی اشعری را ابقاء می‌کند و گاهی به هیچ وجه زیرِ بارِ یک خطِّ قرمزی نمی‌رود، در مورد معاویه به صورت استثناء به عنوانِ دشمنِ اسلام اینطور است، ابتدا ابن عباس اوایل حکومت حضرت نزد امیرالمؤمنین علیه السلام می‌رود و می‌گوید: با معاویه کاری نداشته باش و او را رها کن، شام در اختیارِ او باشد، دست زدن به معاویه خیلی خطرناک است، او را ابقاء کن، چند مرتبه می‌رود و به امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گوید.

حضرت فرمودند: من امام هستم و من باید تصمیم بگیرم.

مغیره هم نزدِ حضرت می‌رود و می‌گوید: اگر ابتدا معاویه را نصب کنی و بعد از شش ماه او را عزل کنی، چون او شش ماه پذیرفته است که حاکم تو باشد، بعد از شش ماه که نمی‌تواند بگوید تو ناحق هستی، (البته این‌ها خیالِ خام بود)، آن وقت حکومت را از او می‌گیرید. یعنی شما شش ماه او را تأیید کنید.

امیرالمؤمنین علیه السلام به مغیره فرمودند: تو دلسوزی کردی، یعنی واقعاً می‌خواستی به من کمک کنی.

چرا مغیره می‌خواست به امیرالمؤمنین در اوایل حکومت کمک کند؟ بالاخره یک مشکلاتی بین آن‌ها بود، یک کمکی به امیرالمؤمنین علیه السلام کند که…. بالاخره الآن امیرالمؤمنین علیه السلام حاکم بودند، بعضی‌ها استعداد دارند…

وقتی حضرت قبول نکردند، فردای آن روز آمد به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: آقا! من فکرهایم را کردم، برو با معاویه بجنگ! حضرت فرمودند: خیلی خائن هستی، برو بیرون!

دیروز که به من گفتی با معاویه مدارا کن، از نظر خودت مشورتِ دلسوزانه کردی، امروز خیانت کردی، چون می‌دانی که جنگ با معاویه به ضررِ من است، و تو خیانت کردی، برو بیرون!

یعنی از قبل برای امیرالمؤمنین علیه السلام مشخّص است که جنگ با معاویه آسیب دارد.

خود فروشی و شهوت‌رانی که کاری ندارد، عمل کردن به شهوات سهل است.

امیرالمؤمنین علیه السلام می‌دانند که درگیری با معاویه برای ایشان ضرر دارد، قبلاً هم فرموده است که اصلاً من حکومت را پذیرفتم که معاویه دیرتر به حکومت برسد، چون حضرت نمی‌خواستند حکومت را با عنوانِ خلیفه‌ی عُمَر قبول کنند، فرمودند این بُزِ نَر از بنی‌امیّه می‌آید و به حکومت می‌رسد، لذا من پذیرفتم با اینکه این جایگاه را قبول نداشتم بیایم و به حکومت برسم، حضرت برای اینکه معاویه مشروع به حکومت نرسد خیلی تلاش می‌کنند، و لذا با اینکه می‌دانند برای ایشان ضرر است به جنگ با معاویه می‌روند.

حضرت اینجا هم اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: روزِ اول حکومت مغیره همین را گفت که شام را به معاویه بسپار و عافیت‌طلبی کن. حضرت فرمودند: بخدا سوگند به معاویه مهلت نمی‌دهم که دو روز حکومت داشته باشد، این دقیقاً خلاف آن چیزی است که امروز در فضاهای سیاسی، چه عمدتاً در داخل کشورِ ما و همه‌ی جهان قاطبتاً می‌گویند، که می‌گویند: حبّ و بغضِ سیاسی وابسته به منافع است، امروز مرگ بر فلان، فردا درود بر او! اگر منافعِ ما را تأمین کند!

در اسلام اینطور نیست، در اسلام اعلامِ حبّ و بغض مصرفِ داخلی و خارجی ندارد، ما با کسی که طاغوت است نمی‌توانیم محبّت داشته باشیم، ولو اینکه حکومت را از دست بدهیم.

برای امیرالمؤمنین علیه السلام مانند روز روشن است که اگر با معاویه درگیر بشود آسیب می‌بیند، ولی اینکه حاکمیّتِ اسلامی بصورت مشروع به معاویه نرسد آنقدر مهم است که حاضر هستند همه‌ی این دردسرها را بعهده بگیرند. این همان چیزی است که بعضی‌ها نمی‌خواهند بفهمند و می‌گویند مصرفِ داخلی دارد، مصرفِ خارجی دارد.

سال ۹۴ یکی از مسئولین بندپایه‌ی ما که من هر شب نزدیک افطار او را با قتله‌ی کربلا یاد می‌کنم گفت: چه حرف‌های عجیبی می‌زنید، آمریکایی‌ها دیگر دنبالِ براندازی نیستند… ما نمی‌گوییم نروید مذاکره کنید، بروید مذاکره کنید ولی اینکه بخواهی معاویه را به یک انسانِ غیرِ درّنده تبدیل کنی، بخواهی معاویه را به یک انسانی تبدیل کنی که می‌شود به او مشروعیّت داد، او را به یک انسانی تبدیل کنی که می‌شود به او یک شهر داد، او را به یک انسانی تبدیل کنی که می‌شود او را جزوِ خودمان حساب کنیم… جذبِ حدّاکثری به معنای جذبِ معاویه‌ها نیست.

مثلاً فرض کنید در دوره‌ی صفّین یک عدّه بیایند بگویند این معاویه بسیار باهوش است، او بسیار میهمان‌نواز است… حضرت اجازه نمی‌دهند، حتّی اگر شکست بخورند!

آن‌هایی که علمِ غیبِ امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول ندارند با این استدلالی که من الآن عرض کردم که یک استدلالِ تاریخی است، مشخّص است که تحلیلِ امیرالمؤمنین علیه السلام این است که جنگ با معاویه به ضررِ امیرالمؤمنین علیه السلام است! وقتی مغیره هم به عنوان یک متخصّصِ نظامی به حضرت می‌گوید: برو بجنگ… برای این است که می‌خواهد به حضرت خیانت کند، امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرمایند: چون می‌خواستی خیانت کنی گفتی برو با معاویه بجنگ. ولی من می‌روم و می‌جنگم!

بین امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه دو راه است، یک راه نیست! بغضِ ما نسبت به معاویه مصرف داخلی و خارجی ندارد، همینطور بغضِ ما نسبت به قاتل حضرت زهرا سلام الله علیها! بعضی از بغض‌ها نسبت به دشمنانِ خدا تاریخ انقضاء ندارد، بغض ما نسبت به کافر حربی و طاغوت تاریخ انقضاء ندارد، حتّی اگر ضرر کنیم، حتّی اگر جوان بدهیم، حتّی اگر کشته بدهیم، حتّی اگر شکست بخوریم، حتّی اگر سرزمین بدهیم، این منطقِ امیرالمؤمنین علیه السلام است، اگر کسی می‌خواهد نپذیرد می‌تواند امامتِ امیرالمؤمنین علیه السلام را نپذیرد، ولی برای امیرالمؤمنین علیه السلام ارزش حفظِ سرزمین از اعلام انزجار نسبت به معاویه کمتر است.

لذا امیرالمؤمنین صلواه الله علیه قبول نمی‌کنند و به جریر می‌فرمایند برگرد، جریر هم دست از پا درازتر برمی‌گردد. وقتی جریر برمی‌گردد، چون خیلی طول می‌دهد و بی‌دقّتی می‌کند، حالا باید در مورد عمدی یا سهوی بودنِ آن بحث کنیم، اما اوضاعِ شهر را می‌دید، حضرت فرموده بودند که خیلی طول نده، اوضاع شهر را می‌دید که معاویه شهر را خریده و همه دم از خونِ عثمان می‌زدند، اما او کار را خیلی طول داد، وقتی برگشت مردم او را متّهم به خیانت کردند، یک مهاجّه‌ای با مالک اشتر داشت که مالک او را مفتضح کرد، جریر رفتارِ عجیبی نشان داد.

درگیریِ لفظیِ مالک اشتر و جریر

مالک محضر امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: من از ابتدا عرض کردم که این شخص را نفرستید، جریر با آن‌هاست. جریر گفت: چکار می‌توانستم انجام دهم؟ مالک گفت: می‌رفتی پیام امیرالمؤمنین علیه السلام را می‌دادی و اینقدر کار را طول نمی‌دادی، جواب می‌گرفتی و برمی‌گشتی، برای چه اینقدر معطّل کرده‌ای؟ اگر من می‌رفتم اجازه نمی‌دادم این اندازه کار را طول بدهند، جریر گفت: اگر تو می‌رفتی، تو را به عنوان قاتل عثمان در لحظه می‌کشتند، بین مالک اشتر و جریر مهاجّه شد.

بعد از مهاجّه مالک گفت: «إِنَّ عُثْمَانَ اشْتَرَی مِنْکَ دِینَکَ بِهَمَدَانَ»[۹] می‌دانی چیست؟ آن زمانی که عثمان تو را کارگزارِ خود در همدان کرد، دینِ تو را خرید و به تو همدان را داد، دلِ تو با عثمانی‌هاست… اگر در خاطر داشته باشید عرض کردم که خواهرزاده‌ی او هم در یک شعر گفت: «حُبِّ عثمان را کنار بگذار و به سمتِ علی برو»… این نشان می‌دهد که سابقه‌ی طرفداری از عثمان دارد.

در ادامه مالک اشتر به جریر گفت: «وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَهْلٍ أَنْ تُتْرَکَ تَمْشِی فَوْقَ الْأَرْضِ حَیّا» به خدا سوگند تو لیاقت نداری که روی زمین زنده باشی… کنایه از اینکه تو باید بمیری، مالک را به این موضوع متّهم کردند که گفته است تو را می‌کشیم.

«إِنَّمَا أَتَیْتَهُمْ» تو به سمت معاویه رفتی «لِتَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً بِمَسِیرِکَ إِلَیْهِمْ» از نظرِ خودت رفتی برای آن‌ها زمان بخری که معاویه بعداً به تو چیزی جایگزین بدهد، یعنی این همه طول دادی که معامله کنی.

«ثُمَّ رَجَعْتَ إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِمْ تُهَدِّدُنَا بِهِمْ» چون جریر که آمد، مالک گفت: چرا این اندازه معطّل کردی؟ جریر گفت: تو ندیدی ذوالکلاع چه لشکری دارد، تو حوشَب را ندیدی، تو شُرَحبیل را ندیدی… مالک گفت: بعداً در جنگ مشخّص می‌شود، تو شش ماه ما را علّاف کرده‌ای و الآن در حالِ دشمن‌هراسی هستی، تو خائن هستی…

اینجا بینِ اهلِ تحقیق بحث شده است که این دلواپس‌بازی که مالک انجام داد اشتباه بوده است یا جریر خیانت کرده بود. جریر دید که در شهر همه او را متّهم می‌کنند، یعنی او در شهر به خیانت متّهم شد، می‌گفتند: تو رفته‌ای وقتِ ما را گرفته‌ای، تو رفته‌ای با آن‌ها زد و بند کرده‌ای، حالا هم آمده‌ای و ما را از جنگ با شامی‌ها می‌ترسانی، که درخواستِ معاویه را به کرسی بنشانی. درخواستِ معاویه چیست؟ شام و مصر را به دستِ من بدهید، یعنی بدونِ جنگ زمین را بدهیم… جریر به خیانت متّهم شد.

بعضی‌ها اینجا شدیداً به مالک حمله کرده‌اند، فحّاشی کردند، شیعه هم بودند، یک عدّه شیعه داریم که این‌ها برای منافعِ سیاسی خیلی کارها می‌کنند، اینکه چیزی نیست… گفتند: مالک اینجا خیانت کرد، تندروی کرد، دلواپس‌بازی درآورد، اگر مالک او را تهدید نکرده بود، اگر به او فحش نداده بود او دیگر حرکاتِ بعدی را انجام نمی‌داد؛ درحالی که زهی خیالِ باطل!

چرا؟ چون اگر ما امیرالمؤمنین علیه السلام را ملاک بگیریم، اولاً جمعِ مردم نسبت به رفتارِ جریر اعتراض داشتند، نه فقط مالک! ثانیاً بعد از این گفتگو که مالک به جریر گفت حیفِ تو که روی این زمین زنده باشی، گزارش نشده است که امیرالمؤمنین علیه السلام مالک را توبیخ کرده باشند، نکته‌ی سوم اینکه جریر به «قرقیسیا» فرار کرد، یعنی شمالِ عراق در نزدیکیِ شام، اقوامِ او آنجا بودند. تا جریر به قرقیسیا رفت امیرالمؤمنین علیه السلام فردای آن روز خانه‌ی جریر را خراب کردند و سوزاندند.

چرا؟ یکی از کارها این بود که اگر یک انسان سرشناسی خیانت می‌کرد خانه‌ی او را تخریب می‌کردند و به آن دست نمی‌زدند، هر کسی رد می‌شد می‌دید همه‌ی خانه‌ها سالم است و یکجا تبدیل به خرابه شده است، می‌پرسیدند که این خانه برای کیست؟ می‌گفتند: خانه‌ی یک خائن است!

آن‌هایی که گفتند مالک اشتر تندروی کرده است، باید بگویند امیرالمؤمنین علیه السلام هم تندرو است، چون امیرالمؤمنین علیه السلام می‌توانستند به جریر پیغام بدهند بیا و من مالک را توبیخ می‌کنم، اما امیرالمؤمنین علیه السلام برای حفظِ جریر هیچ کاری انجام ندادند، یعنی برداشتِ امیرالمؤمنین علیه السلام چه بود؟ همان جملاتی که همان ابتدا خواندیم، ما نظرِ آخر امیرالمؤمنین علیه السلام را ابتدا عرض کردیم، اینجا بود که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: او از ابتدا هم همه را کوچک می‌دید، دنبالِ ریاست‌طلبی بود، مثلِ شیطان است، و امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد مالک فرمودند: «یَری فِی عَدُوّی ما أرَی» آن چیزی که من در دشمنان می‌بینم او نیز می‌بیند.

امیرالمؤمنین علیه السلام خانه‌ی جریر را تخریب کردند، خانه‌ی یکی از سرانِ قبائل هم که به جریر پیوسته بود خراب کردند، و خانه‌ی این دو نفر را سوزاندند، یعنی آنها را به عنوانِ خائن معرّفی کردند و رفتنِ آن‌ها را فرار تَلَقّی کردند.

کینه‌ی اشعث و جریر شعله‌ورتر شد، اشعث معزول از آذربایجان و آن درگیری‌ها که اگر در خاطر داشته باشید امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «عَلَیکَ لَعنَهُ الله وَ لَعنَهُ اللّاعِنیِن مُنافِقُ بنُ کافِر»… خانه‌ی جریر را هم تخریب کردند، بعد از حادثه‌ی نهروان این‌ها با هم رفته بودند…. این‌ها با هم بودند، در خاطر دارید که عرض کرده بودم شرحبیل چرا با جریر دعوا داشت، چون جریر رفته بود به نفعِ اشعث علیهِ شرحبیل اقدام کرده بود، این‌ها رفتند در بیابان که ببینند باید چه کنند، یک سوسمارِ کوچک دیدند و به او گفتند: «هاتِ یَدَکَ یا امیرالمؤمنین» نستجیربالله یعنی دست دراز کن تا با تو بیعت کنیم ای امیرِ مومنان! و خندیدند…

امیرالمؤمنین صلواه الله علیه فرمودند: این‌ها روز قیامت در حالی محشور می‌شوند که زیرِ پرچمِ یک سوسمار هستند، امامِ آن‌ها یک سوسمار است… این کینه‌ی شدیدی که این‌ها نتوانستند در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام جایگاهی کسب کنند و تخطئه شدند تا لحظه‌ی آخر بود.

توسّل به حضرت زینب سلام الله علیها

ان شاء الله امشب اگر زنده باشیم به حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روحی له الفداه متوسّل هستیم، چون حالِ من مساعد نیست سعی می‌کنم خیلی به سمتِ مقتل نروم، روضه حضرت زینب سلام الله علیها سخت‌تر از روضه‌ی سیّدالشّهداء علیه السلام است.

مطلبی که ان شاء الله امیرالمؤمنین علیه السلام راضی باشند را عرض می‌کنم.

انسانی که در صورتِ او لَک هست، ممکن است برای از بین بردن و مخفی کردن عیبِ صورتِ خود کِرِم بزند، مثلاً چشمی که خوش‌رنگ نیست برای اینکه زیبا جلوه کند روی آن لنز می‌گذارند، کسی به زینت نیاز دارد که ضعفی دارد، چیزی که به کمال رسیده است نیازی به زینت ندارد، به روی چشمی که رنگِ آن زیباست لنز نمی‌گذارند…

یک زن باید چقدر جایگاه داشته باشد که زینتِ امیرالمؤمنین علیه السلام بشود؟! از عقولِ ما خارج است، امیرالمؤمنین روحی له الفداه در یک مواجهه‌ای که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن حادثه‌ی دردناک را به او خبر دادند نتوانستند روی زانوهای خود بایستند، زمین افتادند… با شنیدنِ آن خبر… برای آن کسی که معرفت دارد سنگین است، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام بالای سر زهرای اطهر سلام الله علیها چند جمله فرمودند که خیلی عجیب است…

یکی اینکه فرمودند رُکنِ من شکسته شد… رُکن شکسته شد یعنی آن ستونی از مسجد که اگر بشکند دیگر مسجدی باقی نمی‌ماند، مانندِ رکوعِ نماز، حتّی اگر سهواً خراب شود باید مجدداً نماز بخوانید، دیگر نماز، نماز نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام بالای سر حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها نفرمودند خدایا کمرِ من شکست، فرمودند: رُکنِ من شکست.

آن کسی که ما در زیارتِ ایشان می‌گوییم «یا رُکْنِ الْأَوْلِیَاءِ وَ عِمَادِ الْأَصْفِیَاءِ»  کسی که رُکنِ عالَمِ وجود است  بالای سرِ حضرت زهرا اطهر سلام الله علیها فرمودند: رُکنِ من شکست، و محضر حضرت رسول عرض کردند: «قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»[۱۰] یا رسول الله… صبر من کم شده است، «وَ ضَعُفَ عَنْ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِی» این داغِ فاطمه توانِ من را گرفته است، دیگر نمی‌توانم روی زانوهای خود بایستم، این کلامِ أصبر الصّابرین است…

زینت امیرالمؤمنین علیه السلام کجاست؟ آنجاست که وسطِ گودال قتلگاه می‌رود و دستانِ خود را زیرِ آن بدنِ مطهّر می‌برد… اصلاً نمی‌شود تصوّر کرد، در مقابل سی هزار نامرد در حالِ استهزاء و خنده کف می‌زنند… یک زنِ عفیفه در بینِ سی هزار نامرد، داخلِ قتلگاهی برود که نمی‌تواند امام حسین علیه السلام را بشناسد، باید چقدر به خود مسلّط باشد؟ دست زیرِ آن بدنِ مطهّر ببرد و بگوید: «اللّهُمَّ وَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلْ» خدایا! این ناقابل را از ما قبول کن… این قربانی کوچک است…

حق این است که بگویند زینتِ امیرالمؤمنین علیه السلام…

از این بالاتر اینجاست، اصلاً من مبهوتِ این فضیلت هستم، حضرت زین العابدین سلام الله علیه فرمودند: من دیدم زمین و آسمان در حالِ لرزیدن است، خودم را با عصا و شمیر به سختی بیرونِ خیمه آوردم، سعی کردم بایستم، نگاه کردم دیدم اسب‌ها دارند به سمتِ قتلگاه می‌روند، احساس کردم که آسمان در حال زمین آمدن است، تاب و توانِ خود را از دست دادم، عمّه‌ام زینب نزدیک قتلگاه بود، در آن اوجِ داغِ برادر بود، یک لحظه برگشت و مرا دید، سریع به سمتِ من آمد، روی مرا از سمتِ قتلگاه برگرداند، به من گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ» چرا داری جان می‌دهی؟

امام زین العابدین علیه السلام می‌فرمایند: من گفتم عمّه! ببین دارند با بدنِ حجّتِ خدا چکار می‌کنند؟ عمّه‌ام به من فرمودند: نگاه کن! آسمان را ببین، انبیاء آمده‌اند به استقبالِ او…

شما ببینید که باید چقدر ایمان داشته باشد، دارند به امام اینطور می‌گویند، انبیاء آمده‌اند به استقبالِ او… مادرم آمده است… جدِّ من رسول خدا آمده… «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیَّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» یادگارِ برادرم… تو امامِ ما هستی…

حضرت سجّاد علیه السلام می‌فرمایند: عمّه‌ام مرا برگرداند…

حق است که بگویند زینب کبری سلام الله علیها زینتِ امیرالمؤمنین علیه السلام است، چند مرتبه خود را فدای حضرت زین العابدین علیه السلام کردند، به خیمه‌ها حمله کردند، دیدند یک نفر باقی مانده است، شمشیر کشیدند، حضرت زینب سلام الله علیها خودشان را روی بدن حضرت سجّاد علیه السلام انداختند، اول بی‌ادبی کردند، دیدند بلند نمی‌شود…

سلام بر آن بدنی که از تازیانه‌ها در راه خدا کبود شد…


پی نوشت:

[۱] سوره مبارکه غافر، آیه ی ۴۴

[۲] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۳] صحیفه سجّادیه، صفحه ۹۸

[۴] مصباح المتهجد شیخ طوسی، ج‏۱، ص ۴۰۱

[۵] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۷۳

[۶] خطبه ۴۳ (إِنَّ اسْتِعْدَادِی لِحَرْبِ أَهْلِ الشَّامِ وَ جَرِیرٌ عِنْدَهُمْ، إِغْلاقٌ لِلشَّامِ، وَ صَرْفٌ لِأَهْلِهِ عَنْ خَیْرٍ إِنْ أَرَادُوهُ. وَ لکِنْ قَدْ وَقَّتُّ لِجَرِیرٍ وَقْتاً لاَ یُقِیمُ بَعْدَهُ إِلاَّ مَخْدُوعاً أَوْ عَاصِیاً. وَ الرَّأْیُ عِنْدِی مَعَ الْأَنَاه فَأَرْوِدُوا، وَلاَ أَکْرَهُ لَکُمُ الْإِعْدَادَ. وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذا الْأَمْر وَ عَیْنَهُ، وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِی فیهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِما جَاءَ مُحَمَّدٌصلى الله علیه وآله وسلم. إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلى الْأُمَّه وَ الٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً، وَ أَوْجَدَ لِلنَّاسِ مَقَالاً، فَقَالُوا، ثُمَّ نَقَمُوا فَغَیَّرُوا)

[۷] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۸۴ (وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنِ اَلْجُرْجَانِیِّ قَالَ کَانَ مُعَاوِیَهُ قَدْ أَتَی جَرِیراً قَبْلَ ذَلِکَ فِی مَنْزِلِهِ فَقَالَ لَهُ یَا جَرِیرُ إِنِّی قَدْ رَأَیْتُ رَأْیاً قَالَ هَاتِهِ قَالَ اکْتُبْ إِلَی صَاحِبِکَ یَجْعَلْ لِیَ اَلشَّامَ وَ مِصْرَ جِبَایَهً فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ بَعْدَهُ فِی عُنُقِی بَیْعَهً وَ أُسَلِّمُ لَهُ هَذَا الْأَمْرَ وَ أَکْتُبُ إِلَیْهِ بِالْخِلاَفَهِ فَقَالَ جَرِیرٌ اکْتُبْ مَا أَرَدْتَ أَکْتُبُ مَعَکَ)

[۸] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۸۴ (فَکَتَبَ مُعَاوِیَهُ بِذَلِکَ إِلَی عَلِیٍّ فَکَتَبَ عَلِیٌّ ع إِلَی جَرِیرٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَرَادَ مُعَاوِیَهُ أَلاَّ یَکُونَ لِی فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ وَ أَنْ یَخْتَارَ مِنْ أَمْرِهِ مَا أَحَبَّ وَ أَرَادَ أَنْ یُرِیثَکَ وَ یُبْطِئَکَ حَتَّی یَذُوقَ أَهْلَ اَلشَّامِ وَ أَنَّ اَلْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ قَدْ کَانَ أَشَارَ عَلَیَّ أَنْ أَسْتَعْمِلَ مُعَاوِیَهَ عَلَی اَلشَّامِ وَ أَنَا حِینَئِذٍ بِالْمَدِینَهِ فَأَبَیْتُ ذَلِکَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً فَإِنْ بَایَعَکَ الرَّجُلُ وَ إِلاَّ فَأَقْبِلْ وَ السَّلاَمُ)

[۹] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۳، صفحه ۱۱۶ (وَ رَوَی نَصْرٌ عَنْ نُمَیْرِ بْنِ وَعْلَهَ عَنِ اَلشَّعْبِیِّ قَالَ اجْتَمَعَ جَرِیرٌ وَ اَلْأَشْتَرُ عِنْدَ عَلِیٍّ ع فَقَالَ اَلْأَشْتَرُ أَ لَیْسَ قَدْ نَهَیْتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْ تَبْعَثَ جَرِیراً وَ أَخْبَرْتُکَ بِعَدَاوَتِهِ وَ غِشِّهِ وَ أَقْبَلَ اَلْأَشْتَرُ یَشْتِمُهُ وَ یَقُولُ یَا أَخاَ بَجِیلَهَ إِنَّ عُثْمَانَ اشْتَرَی مِنْکَ دِینَکَ بِهَمَدَانَ وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَهْلٍ أَنْ تُتْرَکَ تَمْشِی فَوْقَ الْأَرْضِ إِنَّمَا أَتَیْتَهُمْ لِتَتَّخِذَ عِنْدَهُمْ یَداً بِمَسِیرِکَ إِلَیْهِمْ ثُمَّ رَجَعْتَ إِلَیْنَا مِنْ عِنْدِهِمْ تُهَدِّدُنَا بِهِمْ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ لاَ أَرَی سَعْیَکَ إِلاَّ لَهُمْ لَئِنْ أَطَاعَنِی فِیکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَیَحْبِسَنَّکَ وَ أَشْبَاهَکَ فِی حَبْسٍ لاَ تَخْرُجُونَ مِنْهُ حَتَّی تَسْتَتِمَّ هَذِهِ الْأُمُورُ وَ یُهْلِکُ اللَّهُ الظَّالِمِینَ.)

[۱۰] أمالی، شیخ طوسی، صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰