«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمی‌مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه و فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

این جلسه که سومین جلسه از این بحثی بود که بایستی در این جلسه هم به اتمام برسانیم، می‌خواهیم ببینیم که نقش ما در تحقق عملیِ دین چیست، یا تیترِ تکراریِ آن این است که الگوهای میانی چه نقشی در پیشبردِ اهدافِ دینی دارند.

مقدّماتی گذشت که به آن‌ها نمی‌پردازم، هر کدام از آن‌ها قابلیتِ بسط داشت. یکی از آن‌ها این بود که ما در انواع الگوها انحصار ایجاد کرده‌ایم، به تنوّع و تکثّر جامعه توجّه نکرده‌ایم، برای بانوان که بیشتر، برای اصناف و گروه‌های مختلف هم همینطور. مثلاً برای یک دانشجو، برای یک طلبه، برای یک کاسب بازار. بخشی هم این بود که این الگوهای میانی می‌توانند چه اهمیّتی داشته باشند.

الآن چند جمله راجع به ایجاد اولویت توسط الگوهای میانی عرض می‌کنم، و چون می‌خواهم بحث را جمع کنم، عملاً نمی‌شود همه‌ی مباحث را مطرح کرد.

اهمیّت وجودِ الگوهای میانی

بر فرض در جامعه‌ای احتمال خیلی کم این است که آن الگوی اصلی رأس جامعه، مثلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بعضی اوقات در بعضی جاها، ممکن باشد که جامعه را حرکت بدهند، اما ایجادِ اولویت با الگوی میانی است، اینکه چه چیزی اصل است.

اگر شما دوره‌های زندگی خودتان را نگاه کنید… الآن من گوشه‌هایی از زندگی خود را می‌گویم، مثلاً زمانی رفاقت با «المیزان» و تحت تأثیر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه قرار گرفتن، هم برای بنده و هم برای بخش زیادی از جامعه، اقبال به سمت عرفان و عرفان نظری و مرحوم آقای قاضی رضوان الله تعالی علیه و… پیش آورد. اصلاً چه بسا که بشود گفت در دوره‌ای مردم آقای قاضی را به علامه طباطبایی شناختند. با وجود علامه طباطبایی بخشی از علوم دینی مانند عرفان، رونق گرفت.

اگر شما بروید و از عرفا بپرسید، این علوم را علومِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌دانند، حتّی بعضی از افراد برجسته مانند ابن عربی را هم شیعه می‌دانند، یعنی می‌گویند این‌ها معارفِ مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است؛ اما با علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه رونق گرفت. این همان الگوی میانی است.

قبل‌تر از ما فضای مارکسیسم در جامعه‌ی دینی فشار می‌آورد، علی شریعتی شکوفا می‌شود؛ به درست یا غلط بودن این موضوع کاری ندارم، به نقاط مثبت و منفی و فوائد و مضرات این موضوع کاری ندارم، برای عموم مردم باید علی شریعتی یا علامه شهید مطهری یا مرحوم علامه طباطبایی یا از این دست افراد باشند تا مردم حرکت کنند. مردم مستقیم با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توسّل و استغاثه دارند و گریه می‌کنند، ولی معارف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که اینطور نیست که ما مستقیم پای منبر امام معصوم باشیم، ضمن اینکه تکثّر و تنوع هم دارد. ارتباط ما با امام، در آنجایی که می‌خواهد جامعه را تکان بدهد، با افراد است، با تقریرهای مختلف، بنحوی با «کدام امام؟» است، لذا گفتگوهای دینی رونق می‌گیرد.

خود رهبر انقلاب در مشهد مقدّس باب سیره‌ی سیاسی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را باز می‌کنند، شهید صدر رضوان الله تعالی علیه هم شبیه آن حرف‌ها را با تفاوت‌هایی دارد، یعنی با توجّه به نیاز زمان، اما دو عالم، این فضا را پیش می‌برند.

این موضوع یعنی اگر شما بخواهید جامعه را به سمت یک حرفی ببرید که مثلاً ما می‌خواهیم به سمت کمال و خیر و برکت ببریم، عدّه‌ای آدم لازم داریم که مردم را به آن سمت ببرند، نمی‌شود حدیث بگویید، باید یک کسی با یک شخصیت شناخته‌شده و کارنامه‌ای پای کار بیاید، حال می‌خواهد علی شریعتی باشد یا شهید مطهری، شهید صدر باشد یا رهبر انقلاب.

در موضوع الگوهای میانی دچار خلأ هستیم

یکی از مشکلات جدّی امروز ما این است که در آن الگوهای میانی دچار خلأ هستیم، این امر هم جهاتی دارد، شاید جامعه رشد کرده است، و به نظر من امروز دیگر اگر خود شهید مطهری هم بود، نمی‌توانست مانند قبل به این میزان اثرگذاری کند، باید می‌پذیرفتیم که این‌ها را به بخش‌های کوچکتری متکثّر کنیم.

این موضوع یعنی اینکه لازم است ما در یک موضوع ده‌ها آدم داشته باشیم که یک حرف را با ادبیات مختلف، شکل مختلف، نوع استدلال مختلف، ورود و خروج مختلف، با تفاوت‌هایی بزنند، که از این تکثّر این‌ها یک خط کلّی مشترکی تقویت شود. امروز این موضوع نیست.

چرا جامعه دچار سردمزاجی شده است؟ چون نخبگان جامعه دچار سردمزاجی شده‌اند.

یک واقعیت این است که بخشی از جریان قدرت دوست ندارد آدم‌های متنوع ببیند، پس برای کسانی که بخواهند حرف بزنند هزینه درست می‌شود. وقتی تکثّر پایین بیاید، فقط آن گروهی که نماینده‌ی گفتمانی ندارد ضرر نمی‌کند، بلکه همه ضرر می‌کنند، یعنی همه بی‌حال می‌شوند.

جبهه‌ی دشمن را ببینید!

از بزرگترین نعمت‌های خدا این است که شما جبهه‌ی دشمن را ببینید.

ماجرایی مانند ماجرای کرمان که جگر ما را آتش زد، و اگر خدای نکرده کسی کم‌کاری کرده است باید خودش حساب پس بدهد، ان شاء الله خدای متعال مسببین این ترور را لعنت کند، ان شاء الله چشم‌شان را کور کند و در دنیا از آن‌ها انتقام بگیرد، اما یک نعمت است، آن هم این است که به شما نشان می‌دهد که دشمن هست، اگر شما چشمتان را ببندید دشمن از بین نمی‌رود.

ما دچار ندید گرفتن و سر در برفِ خواب‌گرفتگی فرو بردن شده‌ایم. عموم جامعه خوابیده است و تکان نمی‌خورد.

اهمیتِ تکثّرِ الگوهای میانی

بنده عرض کردم که من بخاطر علاقه به علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه و جهات دیگر طلبه شدم.

شما فرض کنید که ما یکی از فوتبالیست‌های خود را حفظ کرده باشیم و اجازه داده باشیم که بعنوان یک الگوی منطقه‌ای سالم مانده باشد، شما آن محل را در نظر بگیرید، در آن منطقه نوجوانان زیادی دوست دارند به تیم ملی فوتبال راه پیدا کنند.

شما فکر می‌کنید چرا فلان رشته‌ی ورزشی در فلان شهر، مثلاً در جویبار یک ورزش خاص هست؟ چون قهرمان دیده‌اند.

در مدرسه‌ی ما قهرمان المپیکِ کشتی آزاد نبوده است، مثلاً دوست من جودوکار بود و من هم به جودو علاقه‌مند شدم و به سمت جودو رفتم.

یعنی در شهری ورزشی وجود دارد، بقیه هم به سمت آن ورزش می‌روند. در منطقه یا محله‌ای یک آدم معنوی هست، مزاج‌ها به سمت آن حرکت می‌کند.

عموم مردم منفعل هستند، عموم مردم اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم باشد، چشم‌شان به دنبال مالک اشتر یا اشعث است، چون فاصله زیاد است.

در دوران مدرسه‌ی ما یک نفر پرورش اندام کار می‌کرد و رتبه آورد، دویست دانش آموز در آن مدرسه به سراغ ورزش پرورش اندام رفتند!

الگوی میانی می‌تواند اینقدر کار کند، البته به این موضوع کاری ندارم که آیا این‌ها شایستگی الگو بودن دارند یا ندارد، باید این موضوع را هم نسبی دید.

اگر می‌خواهید ببینید که آیا هر آدمی در مسیر رشد حرکت می‌کند یا نه، باید از او بپرسید که آدم موفقی که دوست دارد شبیه او شود را بگوید، اگر او چنین الگویی ندارد، بدانید که جامعه را به سمت خواب برده‌ایم.

من مثال‌های متنوع عرض می‌کنم که شما ببینید نمی‌توانید برای یک جامعه‌ی هشتاد میلیون نفری یک الگو درنظر بگیرید، مثلاً بگویید فقط شهید سلیمانی. شهید سلیمانی الگوی خیلی باکلاسی است ولی قابلیت الگو شدنِ همه جانبه برای همه را ندارد. بصورت کلّی می‌تواند الگو باشد ولی باید الگوی سطح پایین‌تر و متناسب‌تر هم پیدا کرد. غیر از اینکه خود شهید سلیمانی هم که همه‌ی جهات را نداشته است.

اگر الآن برگردیم و ببینیم که جامعه‌ی ما چه میزان فرهنگی است، چه میزان نشاط دارد، باید ببینیم که چقدر آدمِ بانشاط می‌شناسم. جامعه‌ی ما خسته است یا امیدوار؟ باید ببینید چقدر آدمِ خسته یا امیدوار می‌شناسید و به چشم شما می‌آید.

ما می‌خواهیم بگوییم که الآن این خلأ موجود است، اگر دل ما می‌سوزد و می‌خواهیم کاری برای جامعه کنیم، مباحث «نقش الگوهای میانی در پیشبردِ اهدافِ اهل بیت علیهم السلام» ادامه‌ی مباحث «دین داری فردی، لازمه نقش آفرینی اجتماعی» است، ما باید خودمان را در آن زمینه‌ای که توان و علاقه داریم توسعه بدهیم و تقویت کنیم.

شما از هر شهر و روستا و ده و کلان‌شهری که آمده‌اید، عدّه‌ای به شما نگاه می‌کنند. اگر شما برگردید و مدام در حال مطالعه باشید، برای جوان‌های آن منطقه احتمالِ تغییر هست که شاید چند نفر هم اینطور شوند، اما اگر کنار شما بنشینند و ببینند وقت شما برایتان مهم نیست، این موضوع هم توسعه پیدا می‌کند.

ربط الگوهای میانی به من و شما چیست؟ این است که وقتی عمّار سلام الله علیه شهید شده است، چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند «أینَ عَمّار؟»؟

یعنی علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] هست، عمّار نیست، باید عمّار باشد، باید کسی به جای او بیاید.

نقدی به عملکرد اردوهای راهیان نور

دوران نوجوانی ما با ایام شهادت شهید آوینی مصادف شد، باب فضای نگارش راجع به جنگ و فضای شهادت و… جدّی شد، این امر بخاطر شهید آوینی رضوان الله تعالی علیه بود.

چرا الآن فضای راهیان نور افول کرده است؟ آیا شهدا دیگر شفیع نیستند؟ آیا ارتفاع مقام شهدا کم شده است؟ نه! جای شهید آوینی رضوان الله تعالی علیه خالی است! وگرنه شهدا که شهدا هستند.

من بعد از جنگ با شهید آوینی رضوان الله تعالی علیه آشنا شدم، یعنی شهید آوینی از شهدا می‌گفت، شهدا شهید شده بودند و کار تمام شده بود.

اوایل ازدواج ما، نوروز به راهیان نور می‌رفتیم، اما راویِ به درد بخور نبود، عمده‌ی حرف‌های راوی هیجانی بود. حرف‌های هیجانی اینطور است که بعد از مدّتی تکراری می‌شود.

من جلسه‌ای برای راویان سیره‌ی شهدا صحبت کردم و عرض کردم: می‌خواهم مطلب عجیبی به شما بگویم، امروز مباحث من هیچ جذابیتی برای شما نخواهد داشت!

آن‌ها مبهوت شدند!

عرض کردم: می‌دانید چرا؟ چون اگر من یک دهه منبر بروم، یک معجزه هم نقل نمی‌کنم، اما شما در یک ربع حرف خودتان شانزده معجزه نقل می‌کنید، درواقع معجزه را خاک‌مال می‌کنید، معجزه را به عادت تبدیل می‌کنید، اینطور دیگر وقتی معجزه رخ ندهد معجزه است! و مخاطبین خودتان را سنگدل می‌کنید. حتماً باید شاخ غول شکسته شود؟ آیا باید حتماً شهیدی روی هوا پرواز کند؟

چرا رونقِ حرمِ امام رضا علیه السلام کم نشده است ولی رونق راهیان نور کم شده است؟ البته با حفظ فاصله. یعنی همیشه امام رضا علیه السلام قابل قیاس با شهدا نبوده است، ولی مردم هم به مشهد می‌رفتند و هم به راهیان نور، همانطور که شما الآن به امامزاده‌ها می‌روید، و از نظر ما شهدا امامزادگان عشقند. اما چرا کمرنگ شده است؟

چون راه ارتباطی ما با امام رضا علیه الصلاه و السلام راه ارتباطی درستی است، ولی راهیان نور اینطور نیست، برای راهیان نور گفتیم اگر می‌خواهید نمره‌ی آمادگی دفاعی بگیرید؟ باید به راهیان نور بیایید. بعد طرف نوشت «راهیان نور به ضربِ زور»!

هیچ قومی مقدّسات خود را اینطور لگدکوب نکرده است که ما کرده‌ایم، بدون آمادگی برای زائر، بدون آمادگی برای میزبان!

شما باید شهید آوینی رضوان الله تعالی علیه تربیت می‌کردید که مردم بیایند و کاوشگری کنند و ببینند شهدا چقدر عجیب بودند. عجیب بودنشان هم به هیکل خاص و فکر خاص و سواد خاص نبود، این کَندن و ندیدنِ دنیا خیلی شکوهمند است، گوهر یک شهید این نیست که حتماً زیبا و باسواد و کتابخوان و اهل نمازشب بودن نیست، شاید خیلی از شهدا اینطور بودند ولی همه اینطور نیستند، گوهرِ یک شهید این است که در حال زندگی دنیا بوده است، اما ناگهان دل کَنده است و رفته است، این خیلی باشکوه است.

اگر شما نمره‌ی در آمادگی دفاعی بچه‌های مردم را هم به زیارت حرم امام رضا علیه السلام گره می‌زدید، ممکن بود که در آنجا هم چنین افتضاحی را به بار بیاورید.

شما نمی‌توانید شهید آوینی نداشته باشید، بجای آن بقیه را بدون هیچ آمادگی دهنی به زور به اردو ببرید.

اگر ما می‌خواهیم جامعه را به سمت خیر و برکت پیش ببریم، اگر راست می‌گوییم، اول باید خودمان مصلح باشیم، و مصلحان بزرگتر از خودمان را به جامعه معرّفی کنیم.

اهمیّتِ معرّفی الگوهای میانی

مثلاً در رشته‌های ورزشی و مدال‌آوری شاخص‌هایی وجود دارد، مثلاً فلانی مدال جهانی دارد، دیگری مدال المپیک دارد، اما در عرصه‌های فکری ما چند نفر را می‌توانیم به جامعه معرّفی کنیم؟ آیا می‌شود گفت چنین الگوهایی اصلاً وجود ندارند؟ به نظر من اینطور نیست که بگوییم نیستند.

ما نمی‌توانیم آدم‌های موفقِ عرصه‌های مختلف را معرّفی نکنیم، بعد به جامعه بگوییم که به سمت موفقیت حرکت کنید!

ما برای معرّفی آدم‌ها ملاحظاتی داریم، لذا انگار که تا اورستِ فرهنگی ما که یک فرد بزرگوار است و ان شاء الله خدای متعال او را حفظ کند برهوت است، هیچ تپه‌ای در مسیر نمی‌بینیم، این موضوع جامعه را به سمت کرختی می‌برد.

آن جاهایی هم که معرّفی می‌کنیم پارازیت است!

همین امسال شما نگاه کنید، تلویزیون جشنواره‌ی فیلم فجر را بصورت زنده پخش می‌کند، به کسانی جایزه می‌دهیم که احتمالاً آن‌ها از نظر فکری، از نظر ما شایستگی الگوی میانی شدن ندارند، اما میلیاردها تومان هزینه‌ی آنتن زنده را برای آن‌ها خرج می‌کنیم.

بعد جشنواره‌ی کتاب سال هم هست، یک خبر می‌رویم که رئیس جمهور در جشنواره‌ی کتاب سال گفت، دو خط هم از حرف آقای رئیس جمهور را پخش می‌کنیم!

این موضوع می‌خواهد چه تأثیری بگذارد؟

بعد اگر برویم و بپرسیم که وضع کتابخوانی چطور است؟…

آدم‌ها چه زمانی کتاب‌خوان می‌شوند؟ وقتی کتاب‌خوانِ موفقِ راضی ببینند!

شما دوست دارید شبیه چه کسی بشوید؟ کسی که در عرصه‌ای موفقیت پیدا کرده است و خود او راضی است.

مثلاً اگر از آن نقاشی که ضریح حضرت رضا سلام الله علیه را طراحی کرده است بپرسید می‌گوید: من در فلان کشور هستم ولی میز خود را رو به ضریح امام رضا علیه السلام می‌گذارم و کار می‌کنم!

شما در عرصه‌های مختلف چقدر آدم موفق معرّفی کرده‌اید که راضی هم باشد و خسته هم نشود، مثلاً سی سال است که کار خود را انجام می‌دهد و روز به روز دوست دارد که بهتر از قبل انجام دهد؟! کدامیک از این‌ها را نشان داده‌ایم؟ هیچ کدام! چون شاخ می‌شوند! اینطور جامعه را به سمت کرختی برده‌ایم!

مردم باید چه کسی را ببینند؟ همان چند الگویی که ما می‌خواهیم معرّفی کنیم! اینطور هم آن الگوها آسیب می‌بینند و هم اتفاقی رخ نمی‌دهد.

بخشی از موضوع نگاه جامعه‌ای است، شما باید در این جامعه افراد برجسته را معرّفی کنید…

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که پیغمبرِ ختمی‌مرتبت است، هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را معرّفی می‌کند، هم عمّار را، هم سلمان را، هم ابوذر را، هم مقداد را، هم حذیفه را، این‌ها همگی به اندازه‌ی انگشتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نیستند، خاک پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نیستند؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بیشتر معرّفی می‌کند، اما مثلاً حذیفه را هم معرّفی می‌کند، «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَهِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَهُ اَللَّهِ عَلَیْهِ خَصْلَتَیْنِ اَلتَّفَکُّرَ وَ اَلاِعْتِبَارَ»،[۴] برای اینکه با یک جامعه طرف است، و برای اینکه این آدم‌ها برای گروه‌های مختلف هستند، هر کدام از این‌ها باید راهبری کنند که بقیه را به درِ خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاورند، تا جامعه به سمت صلاح حرکت کنند.

من نمی‌گویم ما در این زمینه صفر هستیم ولی خیلی کم‌کار هستیم.

آدم‌هایی داریم که بسیار مهم هستند، حتماً باید بمیرند و خاک بخورند تا شاید زمانی چیزی راجع به آن‌ها بگوییم!

زمانی که من کمی اهل فلسفه غرب بودم، راجع به یک فیلسوفی که پنجاه و یک سال سن داشت، دیدم بیش از ده پایان‌نامه و چند کنگره، چند کتاب راجع به افکار او، چند مستند راجع به شخصیت او ساخته بودند!

ما هم یک سری فیلم خام از زندگی الگوها نگه می‌داریم که وقتی اعلام کردند از دنیا رفته است، اخبار بیست و سی بتواند آن‌ها را نشان دهد!

شما نمی‌توانید این فاصله را با چیز دیگری جبران کنید، اگر جامعه بخواهد به سمت کمال حرکت کند، باید الگوهایی نزد خود ببیند.

الگوی میانی کوچک را هم ببینیم

اگر شما در یک ساختمان پنج واحدی یک همسایه داشته باشید که او چند مرتبه آشغال‌های راهرو را جمع کند و جلوی در را جارو کند، دیگر شما از اینکه بخواهید در آپارتمان خودتان آشغال روی زمین بیندازید خجالت می‌کشید، دیگر نیازی نیست که به شما تذکّر بدهد. الگوهای میانی تشکیکی هستند، منظور من همین ساده‌هاست.

ربط این موضوع به ما این است که اگر الآن در جامعه کمبود می‌بینیم بسم الله!

عدّه‌ای این کمبودها را نمی‌بینند، بالاخره خدای متعال هر کسی را برای کاری خلق کرده است. اگر من امکانِ این موضوع را دارم که دست چند نفر را بگیرم، باید آن‌ها مرا کمک کنند و من هم آن‌ها را کمک کنند. اینجا ضروری است که این اقدام صورت بگیرد.

در بابِ انتخابات

اثر مخرّب این کار این است که شما بیست روز مانده به انتخابات‌ها این کار را کنید. برای این انتخابات پیش رو تبلیغ کنید، ولی برای اصلاح این امر از الآن برای چهار سال بعد تلاش کنید.

باید اول برای خودمان حل شود که انتخابات چقدر اهمیّت دارد، کجای ما درست می‌شود؟ چه چیزی از کارهای ما خوب می‌شود؟ اگر نشود چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ اگر بشود چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

ادبیات واجب و حرام هم برای ده درصد مردم مناسب است، برای نود درصد مردم باید توصیف صورت بگیرد، یعنی همانطور که فلان غذا را به فلان غذا ترجیح می‌دهند، چون خوشمزه‌تر است، نه چون ثواب دارد!

وقتی شما به رستوران می‌روید برای ثواب که از روی منو انتخاب نمی‌کنید! یک غذا را به یک غذا ترجیح می‌دهید، چون بهتر است و بهره‌ی بیشتری از مزه دارد.

شما بین دو تابلوی نقاشی که قربه الی الله یک تابلو را انتخاب نمی‌کنید، آن تابلویی که زیباتر است را انتخاب می‌کنید.

باید به سمتی برویم که وقتی خواستیم با مردم صحبت کنیم، مردم ببینند چرا رأی دادن بهتر از رأی ندادن است، آنوقت خیلی مؤثر خواهد بود.

از اطراف خود شروع کنیم!

یک چیزی که الآن برای کسانی که سابقه‌ی فضاهای دانشگاهی را داشته‌اند این است که از بعد از کرونا، هنوز سردی و انجماد تحرّک، به فضاهای دانشگاه‌های ما برنگشته است، خط‌شکن لازم دارد.

من می‌گویم این موضوع را رها کنیم که می‌توانیم جامعه را به سمت تحرّک بکشانیم، ببینیم می‌شود چکار کرد که درس خواندن در دانشگاه شما به ارزش تبدیل شود، وقت تلف کردن در خوابگاه هم به ضدّارزش تبدیل شود. ببینید آیا می‌توانید کاری کنید؟

اگر ما نمی‌توانیم روی همکلاسی خودمان در خوابگاه اثر بگذاریم، حتماً نمی‌توانیم در جامعه اثر بگذاریم، یعنی حرف‌های هوایی نزنیم!

عدّه‌ای بخاطر خدا قیام کنند و بگویند می‌خواهیم کاری کنیم که فضای خوابگاه‌های ما «دانشجویی» شود، بعد شما ببینید آیا اثر این موضوع به همه جا کشیده می‌شود یا نه.

ما این مسیر را نمی‌رویم و رفتارهای ما شبه‌شوآف است، حرف می‌زنیم.

من در این بحث الگوهای میانی حرف‌های تاریخی زیادی داشتم که بزنم، اما دیدم اگر بخواهم آن‌ها را بگویم مصرف بی‌رویه و اصراف در مصرف است، «إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ»،[۵] خدا به ما اینطور فرموده است: «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى»، اگر ما توانستیم یک خوابگاه دانشجویی در میان دانشگاه امام صادق علیه السلام درست کنیم، که اگر دیگران این موضوع را نامحسوس می‌دیدند، یک دانشگاه تراز از این دانشجوها ببینند، آنوقت می‌شود خیلی کارهای دیگر هم انجام داد.

ادبیات انتظار

دوران ائمه علیهم صلوات الله، مانند دوران امام هادی علیه السلام، مانند دوران امام عسکری علیه السلام، انسداد سنگینی بود. دولت بنی‌عباس قاهر شده بود، تقریباً معارض‌های خود را شکست داده بود، ظاهر آزاداندیشی را کنار گذاشته بود، مخصوصاً با وجود متوکل و بعد از او… فضا بشدّت سنگین شد، فشار مالی بر مسلمین زیاد شد، خفقان سنگین شد، کشتار جدّی شد.

گاهی بانوان و مخدّرات از نوامیس رسول خدا در یک مکان واحدی که مرد نبود، به اندازه‌ای که جلوی یکدیگر تحرّک کنند، لباس مناسب نداشتند.

یعنی اینقدر فقر بود، ما اصلاً چنین چیزی را درک نکرده‌ایم.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برای اینکه این فضا را بشکانند تا شیعیان سرد نشوند، چون عمده‌ی اتّهام هم روی سر شیعیان بود، هر کسی از راه می‌رسید سعی در تخریب شیعیان داشت، دو امام پایان ما در تبعید بودند، ارتباط‌گیری مشکل بود، باید چکار می‌کردند؟

یک نقطه‌ی آرمانی!

هرچه ارتباط با امام سخت‌تر می‌شد، مسئله‌ی مهدویت پُررنگ‌تر می‌شد، که این آمادگی برای آن نقطه‌ی اوج انتظار است. یعنی شما اول باید یک حرف کلان در انتها داشته باشید، که این از عهده‌ی الگوی میانی برنمی‌آید.

یکی از جهاتی که از زمان حضرت زین العابدین سلام الله علیه تا زمان امام عسکری سلام الله علیه، ائمه‌ی ما علیهم السلام خط مهدویت بدست گرفته بودند… نمی‌گفتند من مهدی موعود هستم، ولی آدم‌های بزرگی از امام عصر خود می‌پرسیدند که آیا شما مهدی موعود هستید؟ یعنی آنقدر مسئله‌ی مهدویت را پُررنگ جلوه داده بودند، که پُررنگ هم هست، که احتمال می‌دادند که مثلاً امام صادق علیه السلام مهدی موعود باشد، امام رضا علیه السلام مهدی موعود باشد، امام جواد علیه السلام مهدی موعود باشد!

البته توجّه کنید که با مدلِ روی هوا هم نبود! که ما هر اتفاقی رخ می‌دهد بگوییم علائم ظهور است، اصلِ موضوع!

ما منجی داریم!

اینکه ما منجی داریم و «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»، لذا می‌پرسیدند که آیا شما مهدی موعود هستید؟ آنقدر نزدیک می‌دیدند که می‌گفتند شاید امام صادق علیه السلام یا حضرت موسی بن جعفر علیه السلام یا… است، بعضی از انحرافاتی هم که رخ می‌داد، سوء استفاده از همین فضا بود، اگر واقفه رخ داد، درواقع سوءاستفاده از مسئله‌ی مهدویت بود، گفتند حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مهدیِ موعود است که غیبت کرده است و ظهور می‌کند، لذا به دنبال امام بعدی نرفتند. یعنی سوء استفاده‌ی عده‌ای منحرف از همان فکر اصیل بود.

نجات بدست امام زمان ارواحنا فداه است، اگر کسی ادبیات نجات را غیر از امام زمان ارواحنا فداه بلند کند، جامعه را به سمت ناامیدی می‌برد، چون نمی‌تواند نجات بدهد، مردم را از اصل ناامید می‌کند. ادبیات نجات ادبیات خطرناکی است که درواقع دزدی هم هست، ادبیات نجات ادبیات امام زمان ارواحنا فداه است.

شعارهای جریان‌های سیاسی نباید نجات محض باشد، باید شعار نسبی بدهند، چون حتماً نمی‌توانند انجام دهند و حتماً هم جامعه را ناامید می‌کنند، بعد دیگر کسی هم نمی‌تواند حرف بزند.

گاهی انسان باید سیلی بخورد تا به عقاید خود برگردد، ادبیات نجات برای امام معصوم است، برای امام زمان ارواحنا فداه است.

یکی از چیزهایی که من فکر می‌کنم در این زمینه خطا داریم این است که، وقتی ما ضربه‌ای می‌خوریم باید ضربه‌ای بزنیم، بنده هم طرفدار انتقام سخت بوده‌ام و هستم، برای کرمانی‌ها هم حرف از انتقام نزدم، چون ترسیدم آن چیزی که مورد انتظار ماست نشود، اما حدود صد نفر در کرمان کشته شد، ادبیات «یا بقیه الله» در جامعه‌ی ما پُررنگ نشد، به نظر من این انحراف فکری است.

نمی‌گویم از انتقام حرف نزنیم!

مختار آمد و تمام قتله‌ی کربلا را کشته است، ما «أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ» می‌گوییم، چون انتقام تلقّی نشده است.

شیعیان هر وقت به فشار می‌افتادند، به امام توسّل می‌کردند و انتظارِ روزِ موعودِ حضرت بقیّه الله روحی فداه.

ناگهان حدود صد نفر از مردم مظلوم ما را کشتند، ان شاء الله خدای متعال قاتلینشان را لعنت کند، ان شاء الله خدای متعال آن شهدا را شفیع ما قرار بدهد، ان شاء الله انتقام خونشان هم نسبی گرفته شود، ولی ما آنقدر در نقش خودمان فرو رفته‌ایم که وقتی چنین فاجعه‌ای هم رخ داد «یا بقیه الله» یا «اللهم عجّل لولیک الفرج» نگفتیم! فرصتِ این شد که یکدیگر را بزنیم!

من نمی‌گویم مسئولین و مردم و گروه‌ها وظایفشان را انجام ندهند، اما وقتی چنین فاجعه‌ای رخ می‌دهد، باید ادبیات عمومی «دعای فرج» باشد.

اگر قرار باشد شما نقش امام زمان ارواحنا فداه را ایفاء کنید، پس ظهور را برای چه می‌خواهیم؟

عرض کردم که منظور من از «ادبیات ظهور» هم این نیست که هر اتفاقی افتاد آن را نشانه‌ی ظهور بدانیم، ادبیات انتظار با ادبیات توقیت تفاوت دارد، منتظر می‌داند که یک نفر باید مرا نجات دهد، ادبیات انتظار ادبیاتِ آن آدمی است که مشرف به غرق شدن است و به الوارِ روی آب معلّقی آویزان است، انتظار دارد که کسی مرا نجات دهد.

«انتظار نجات امام زمان ارواحنا فداه» یعنی ظهورِ نصرتِ الهی به دست باکفایتِ حضرت حجّت ارواحنا فداه، کسی نمی‌تواند این کار را بجای امام زمان ارواحنا فداه انجام دهد.

ما وقتی به سمت توقیت می‌رویم، بیشتر خودمان را خرج می‌کنیم.

عزیزی در برنامه‌ای گفته بود که چرا ظهور به تأخیر افتاد؟ چون امام زمان ارواحنا فداه معطل ما ایرانی‌ها بود!!!

دیگر بهتر از این نمی‌شود مهدویت را خراب کرد، ما نفهمیدیم که قرار است ما او را نجات بدهیم یا او ما را نجات بدهد؟

«ادبیات انتظار» یعنی همه جا را رصد کنیم که ببینیم آیا از او نجوا و بیان و علامت و نشانی می‌یابیم؟ دعا و توسل… در «ادبیات انتظار» عبادت دارد، ضجّه زدن دارد. نه اینکه ما وظایف خود را انجام ندهیم، اما می‌داند که من نمی‌توانم آن کار را انجام دهم.

زمان ائمه ما علیهم السلام، در اوج فشار، آن نقطه‌ی اوج را «امام» می‌دیدند و می‌گفتند که امام باید ما را نجات بدهد. البته این بدین معنا نیست که بقیه وظایف خود را انجام ندهند، بلکه بقیه باید وظایف خود را انجام دهند، ولی هیچ کسی امام نیست!

اهمیّتِ ارتباط با عالم ربّانی

دوم: عالمانی… منظور بنده از «عالم» در اینجا، افرادِ پخته در آن موضوع است، که در امور دینی عالمان ربّانی است… مردم باید با عالمان ربّانی ارتباط بگیرند.

دوره‌ی غیبت امام زمان ارواحنا فداه است، اما آیا نسل علمای ربّانی منقرض شده است؟ آیا این دغدغه را داریم؟

به امام رضا علیه السلام عرض می‌کردند: آقا جان! فدای شما شویم! ما در شهر قم هستیم، وقتی شما را نمی‌بینیم، چکار کنیم؟

حضرت نمی‌فرمودند که به روایات ما مراجعه کنید، فرمودند: دین را از «یونس بن عبدالرحمن» بگیرید که او سلمان زمان ماست.

اگر کسی برود و سلمان را ببیند، با آن علم عجیبی که داشت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است که علم سلمان دریایی است که انتها ندارد؛ علم برای او شرافت پیدا می‌کند.

اگر شما آدمی را از نزدیک دیده باشید که او عمر خود را تلف نمی‌کند، وقتی در حال تلف کردن عمر خود باشید، حس بدی پیدا می‌کنید. این همان نقشِ الگوهای میانی است.

ائمه‌ی ما مانند امام هادی و امام عسکری صلوات الله علیهما، یک: با ادبیات انتظار، که نقطه‌ی اوج آنجاست؛ دو: امام عسکری علیه السلام به مردم نیشابور فرمودند که من شما غبطه می‌خورم که «فضل بن شاذان» آنجاست!

مسلّماً شما نمی‌توانید امام زمان ارواحنا فداه شوید، اما فضل بن شاذان هم نیستید، پس باید اول جایگاه او را بفهمید.

به سمتِ الگوی میانی موفق…

جامعه‌ای می‌تواند به سمت الگوی میانی موفق برود که خودِ این الگوهای میانی «مراجع فکر» داشته باشند، این موضوع هم همینطور بدنه به بدنه، پایین بیاید.

در جنگ هشت سال دفاع مقدّس این موضوع فایده‌ای ندارد که فقط امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در جماران خوب باشد، باید فرمانده‌ی لشکر هم ویژه باشد، باکری باشد، همّت باشد، اما این هم کافی نیست، چون شب عملیات هم باکری و همّت را نمی‌بیند، پس باید فرمانده‌ی گردان خود را قبول داشته باشد.

ما فرمانده گردان‌هایی داشته‌ایم که من از نیروهای او شنیده‌ام که می‌گفتند من به عشق اینکه نماز شب او را ببینم، گردان خود را عوض می‌کردم! مثلاً شهید عبدالله نوریان که در امامزاده علی اکبر علیه السلام چیذر دفن است.

آن شخص می‌گوید که من به عشقِ عبدالله نوریان دینداری می‌کردم، چون دیدم که چقدر دینداریِ نوریان به درد بخور است!

یعنی دینداری شهید نوریان باعثِ اخلاق خوب این شخص شده است، دینداری شهید نوریان باعث شده است که وقتی نام امام حسین علیه السلام می‌آید این شخص بیچاره می‌شود، می‌گوید دیدم که شهید نوریان به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عشق دارد، من که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را نمی‌شناختم، من با شهید نوریان عاشقِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شدم، من برای اینکه با شهید نوریان بمانم سعی کردم توانایی‌های خود را زیاد کنم که اگر شهید نوریان شب عملیات نیروی ویژه خواست، من را هم انتخاب کند.

مسلّماً همین رزمنده هم شهید نوریان را با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قابل قیاس نمی‌دانست، ولی از طریق شهید نوریان درست رفته بود، با شهید نوریان رفته بود، به اینکه به سمت شهید نوریان رفته باشد.

اگر ما می‌خواهیم جامعه را تکان بدهیم، اول باید خودمان تکان بخوریم. در هر معضلی که در جامعه داریم، اول آن معزل را در دانشگاه خودتان برطرف کنید، باور کنید که جامعه تحت تأثیر قرار می‌گیرد، وگرنه حرف زدن هیچ اثری ندارد و برای گزارش کار خوب است.

امام عسکری سلام الله علیه می‌تواند فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفرماید، چرا می‌فرماید «به مردم نیشابور غبطه می‌خورم که فضل بن شاذان دارند»؟ چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که سر جای خود است، ادبیات انتظار هم سر جای خود است، اما آن کسی که در گردان این مردم است، فضل بن شاذان است.

حال اگر یک شهری فضل بن شاذان نداشت باید چکار کرد؟

بر طلاب و مستعدین آن شهر لازم است که به آن سمت بروند.

این چیزی است که به نظر ما تعیّنِ آن در مورد شما روشن است.

یکی از ویژگی‌های الگوی میانی یا الگوی کامل این است که خودش به آن چیزی که می‌گوید ایمان داشته باشد، در اینصورت اثر وضعی در کلام او محسوس می‌شود.

مثلاً امام خمینی رضوان الله تعالی علیه چه حرف مهم خاصی زد که تکراری نباشد؟ «عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید»، شاید یک بچه هم این حرف را می‌دانست، ولی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه این حرف را با یک باوری گفت.

امام خمینی رضوان الله تعالی علیه چون خودش اول مؤمن به خودش است، برای همین کلام او روی قلوب اثر می‌گذارد، ان شاء الله خدای متعال ما را از دو رویی و نفاق و ریا نجات دهد، ان شاء الله خدای متعال به ما توفیق دهد که اول مؤمن شویم.

اگر کسی دو رکعت نماز آقای بهجت را می‌دید، می‌گفت «آیا نماز به درد می‌خورد یا نه؟»، چون او به نماز خودش باور داشت! شاید اگر همین شخص نماز مرا ببیند این سؤال برای او پیش بیاید.

امام هادی علیه السلام مرگ را باور دارد، اگر ما بخواهیم اتفاقی برایمان رقم بخورد، اولین قدم این است که خودمان باور کنیم. این ضعف ماست.

روضه و توسّل

به متوکّل خبر دادند که امام هادی سلام الله علیه در حال جمع کردن اسلحه است و می‌خواهد بر علیه تو قیام کند.

امام هادی علیه السلام جوان بود، متوکل با اینکه امپراطوری و قدرت داشت ترسید، بصورتِ ناگهانی به خانه‌ی حضرت هجوم بردند و حضرت را با سرِ برهنه به سمت دارالحکومه بردند. خانه را بازرسی کردند، اصطبل حیوانات حضرت را نگاه کردند، ارتباطات حضرت را بررسی کردند تا ببینند آیا اسلحه‌ای پیدا می‌کنند یا نه.

امام هادی علیه السلام را با سرِ برهنه به مجلس حرام آوردند، من نمی‌توانم درست بگویم…

متوکّل ملعون نشسته بود، امام هادی علیه السلام را بر سر آن سفره آوردند، آن ملعون به حضرت تعارف زد، امام هادی علیه السلام فرمود: گوشت و پوست ما با این حرامی بیگانه است، ما معصیت خدا نمی‌کنیم…

آن مستِ ملعونِ پلید گفت: پس شعر بخوان…

من اینطور می‌فهمم که شاید مستی باعث شده بود که متوکل از خودش بهتر شود، یعنی خود منتخب متوکل از خودِ لایعقل او بدتر بود، اگر خودش می‌خواست انتخاب کند پلیدتر از این بود…

امام هادی سلام الله علیه همان چیزی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مردم و سربازان کوفه می‌فرمود را در قالب ابیاتی فرمود… «بَاتُوا عَلَی قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ»،[۶] در خانه‌هایی که از سنگ‌های کوه در شکافِ کوه‌ها درست کرده بودند، «غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ» مردم قوی‌پنجه آن‌ها را حفاظت می‌کردند و در حفاظ شدید امنیتی بودند، نه ارتفاع محل‌شان، نه مردانِ قوی‌پنجه، نتوانستند از آن‌ها در برابر مرگ محافظت کنند. اگر الآن بروی و قبرها را باز کنی، می‌بینی آدم‌هایی که تا دیروز اگر گردی بر دامانشان می‌نشست، چند نفر می‌آمدند تا آن گرد را بتکانند، الآن کرم‌های قبر روی سر و صورتشان حرکت می‌کنند…

اگر من عباراتی که امام هادی علیه السلام فرموده‌اند را کامل هم بخوانم، آن اثر به شما منتقل نمی‌شود، چون آن کسی که این سخن را می‌گفت به کلام خود مؤمن بود، آنقدری که متوکل شروع کرد به گریه کردن. یعنی قدری اختیار از او سلب شده بود و در آنجا شروع کرد به گریه کردن و عذرخواهی کردن.

به متوکل ملعون هم خبر دادند که در خانه‌ی امام هادی علیه السلام اسلحه پیدا نکردند.

عذرخواهی کردند و امام را بااحترام برگرداندند…

یک مرد را بردند، متوکل هم بود، عذرخواهی کرد…

لا یوم کیومک یااباعبدالله…

وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها وارد شد، دید اینجا جمعیت زیاد است و برای تماشا آمده‌اند… اگر من در بخش قبلی می‌گفتم که عدّه‌ای را آورده بود که امام هادی علیه السلام را با سرِ برهنه تماشا کنند، برای ما سخت بود… اینجا همه را آورده بود تا ناموسِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینند…

با همین یک بیت عرض می‌کنم، ان شاء الله خدای متعال جمع ما را جزو گردان‌های نصرت امام زمان ارواحنا فداه قرار بدهد و ما را به شهدا ملحق کند، ابن عرندس حلّی می‌گوید: حالِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها این بود که جلسه را بهم ریخت، فرمود: «أَمِنَ الْعَدْلِ یَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ»[۷]… همان را با یک بیت عرض می‌کنم…

می‌گوید اگر آن طرفِ جلسه را نگاه کنی می‌بینی که پشتِ چند ردیف سربازهای یزید یک خیمه‌ای زده‌اند… «وَ رَمْلَهِ فِی ظِلِّ الْقُصُورِ مَصُونَهٌ» خواهرِ معاویه در امنیت نشسته است، «یُنَاطُ عَلَى أقرَاطِهَا الدُّرُّ وَ التِّبْرِ» به گوش‌های او طلا و جواهر آویزان است…

حال برگرد و این طرفِ جلسه را ببین که چه کسانی روی پا ایستاده‌اند، «وَ آلِ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبَى نِسَائِهِمْ»


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] الخصال، جلد ۱ ، صفحه ۴۲ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِیدِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی عِمْرَانَ اَلْهَمْدَانِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَهِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَهُ اَللَّهِ عَلَیْهِ خَصْلَتَیْنِ اَلتَّفَکُّرَ وَ اَلاِعْتِبَارَ .)

[۵] سوره مبارکه سبأ، آیه ۴۶ (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَهٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ)

[۶] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۲۹

[۷] اللهوف فی قتلى الطفوف، صفحه ۱۸۱