«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان علیهم السلام، بویژه سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّه و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیه‌ الله الاعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

موضوعِ بحثِ ما فصل سوم از مجموعه‌ی «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» است.

یکی از دلایلِ رده‌بندی ما آدم‌ها، مؤمنین، مسلمانان، رده‌بندیِ معرفتیِ ماست، و بخش زیادی از این معرفت، تصویرِ ذهنیِ ماست. چکیده و محصول روایتِ ما از آن موضوع است.

اینکه ما نسبت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه روایتی داریم و نگاه ما به حضرت چگونه است، بسیار مهم است. البته معرفتِ ما فقط منحصرِ به این موضوع نیست.

عرض می‌کردیم که بویژه در پنجاه شصت سالِ اخیر این مسئله به برکتِ انقلابِ امام خمینی رضوان الله تعالی علیه رخ داد که بینِ مؤمنین تضاربِ آراء بر سر این موضوع صورت گرفت که حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چیست؟

حداقل دو گروه در میان انقلابیون و یک گروه هم در مقابلشان از ضدانقلاب‌های مسلمان، شروع کردند به کتاب نوشتن و بحث کردن و تحلیل کردن راجع به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه. در طول تاریخ این میزان گفتگو و نوشته راجع به حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداریم.

هر جلسه گوشه‌ای از این بحث را با یکدیگر مطرح کردیم.

نباید این بحث را ساده درنظر گرفت، چون اگر عزاداران در این زمینه روی مبانی معرفتی خود کار نکنند، می‌شود آن‌ها را براحتی دچارِ شبهه کرد. کمااینکه الآن هم عدّه‌ای دچار هستند.

اگر کسی حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بزند تقریباً تکیه‌گاه مکتب ما را زده است. این مسئله‌ی روز هم هست، اتفاقاً الگوی مابقیِ مباحث هم هست. تجربه‌ی شخصی به من نشان می‌دهد که جامعه‌ی ما بشکلِ کاریکاتوری رشد کرده است، در بعضی از امور رشد داریم و در بعضی از امور بسیار افت داریم. یکی از جاهایی که بسیار افت داریم این است که براحتی نسبت به یکدیگر سوءظن داریم. یعنی اول سوءظن داریم، بعد اگر نشود به هیچ طریقی توجیه کرد، می‌گوییم شاید درست باشد. یعنی راه را برعکس می‌رویم، برای همین موضوع هم خیلی ضربه می‌خوریم.

اصل بر حسنِ‌ظنّ است

در مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و اسلام همه چیز بر اساسِ حسنِ نیّت بین مسلمانان است، همه بی‌گناه هستند مگر اینکه اصلِ گناهکار بودنشان ثابت بشود، باید سعی کرد محملِ خوب پیدا کرد. اگر کسی حرفی زد باید تا جایی که می‌شود جستجو کنیم و برای حرف او یک معنای خوب پیدا کنیم. ما نمی‌توانیم به این راحتی به کسی بهتان بزنیم، دین اجازه‌ی این کار را به ما نمی‌دهد. ولی روی اشکالِ جدی‌ای که وجود دارد و سیاسی‌کاریِ پُررنگی که صورت گرفته است، هم دشمنِ بیرونی ما را می‌زند و هم ما خودمان را می‌زنیم. فکر می‌کنیم به ما اجازه داده شده است که راجع به هر کسی هر قضاوتی که خواستیم کنیم و این قضاوتِ خود را هم رسانه‌ای کنیم!

رسانه‌های غربی هم از ما استفاده می‌کنند، آن‌ها اصلاً هنرمند و استادِ این کار هستند، هر روز جامعه را با یک دروغ و خزعبل یا با یک راستِ کوچکی که این میزان قابلیتِ توسعه‌پذیری ندارد، در جامعه آشوب ایجاد می‌کنند.

کرم‌خوردگی در درخت است که اینطور می‌شود، درخت آفت‌زده است که او به این راحتی می‌تواند جامعه را دچارِ آشوب کند و جامعه را با جَو‌زدگی به سمتِ باطل ببرد. اگر جامعه درست تربیت شده باشد که به خودش اجازه ندهد راجع به شخصیتِ یک انسان اظهارِ نظر کند، یعنی تا جایی که یقین ندارد هم این فرصت را نمی‌دهد که رسانه‌های دشمن هر روز به یک جا حمله کنند.

اگر واقعیت را بخواهید این است که اگر داخلی‌ها هم فرصت پیدا کنند همین کار را می‌کنند، و ما هم اگر کسی در تیم ما باشد، صدایمان درنمی‌آید.

زمانی می‌گفتند به فلان مجری فلان مقدار پول می‌دهید، همه هم انکار می‌کردند. بعد که طرف بر سرِ اختلافِ نظری اشتباه کرد و می‌خواستند دهانِ او را بشکنند، گفتند: ای نامردِ نمک‌نشناس! تازه سی میلیارد تومان پول گرفته‌ای!

چه کسی این سی میلیارد تومان را داده است؟ مگر شما نمی‌گفتید از این پول‌ها به کسی نمی‌دهید؟ چون او حرف زده بود این موضوع را افشاء کردید، اگر حرف نزده بود که این موضوع را افشاء نمی‌کردید. باید اول آن کسی که این پول را داده بود را دستگیر می‌کردند.

این همان شیوه‌ی رسانه‌های دشمن است که رسانه‌های داخلی هم بسیاری از اوقات از این شیوه استفاده می‌کنند و جامعه را صدپاره می‌کنند. مانند ریگ دروغ می‌گویند. برداشت‌شان هم این است که چون طرف در حزب ما نیست می‌توان به هر طریقی آبروی او را برد و حرمت ندارد و انگار دیگر مسلمان نیست. اصلاً گویی هر کسی که در حزب ما نیست بالفطره دزد است و فقط ما خوب هستیم!

اگر شما در بین بسیاری از این اظهار نظرها بروید می‌بینید که دین درنوردیده شده است.

آنقدری که من می‌فهمم این است که عمده اظهارِ نظرِ سیاسیِ جناحی است، ولی متأسفانه فضا و عرصه طوری باز شد که قبحِ بهتان زدن و افشاءگری کردن ریخت.

کافی است که شما بروید و یک صفحه‌ی دینی را بررسی کنید و نظرات را بخوانید، ببینید که این‌ها مؤمنین و عزاداران هستند… واقعاً این موضوع باعث تأسف است که چقدر راحت نسبت به یکدیگر بهتان می‌زنند و جسارت می‌کنند. اگر موضوع راست باشد هم شما حق ندارید اینطور افشاء کنید.

افشاءگری و تشهیر جزوِ مجازات‌هاست. قاضی باید بگوید که آبروی چه کسی را ببرید. چه کسی به ما اجازه داده است که بگوییم نظر خود را گفته‌ایم؟ شما حق ندارید نظرتان در تخریب آبروی کسی را بصورت عمومی انتشار بدهید. روز قیامت معلوم می‌شود، «أَنذِرهُم یَومَ الحَسرَهِ إِذ قُضِیَ الأَمرُ»،[۴] وضع دینداران در این زمینه بهیچ وجه بهتر از بی‌دین‌ها نیست، بلکه دینداران بهتان‌های دیگر هم می‌زنند، مانند تفسیق و تکفیر و ضدّ فلان و… هرچه رشته کرده بودیم، خودمان پنبه کردیم.

باید در اظهار نظر دقّت کرد

این بحثِ «کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟» به دنبال این است که بگوید یک اظهار نظر راجع به یک موضوعی که مثلاً شما سی سال است در مراسم عزاداری شرکت می‌کنید، چقدر جزئیات دارد و نمی‌شود به این راحتی در این مورد اظهار نظر کرد. چه برسد به موضوعاتی که ما اشراف و علم کمتری داریم.

زمانی من می‌خواستم ببینم که این FATF چیست، چند جلسه برگزار کردم و خرج کردم و آدم‌ها مختلف را آوردم یا نزد آن‌ها رفتم و با آن‌ها گفتگو کردم، دیدم تقریباً اصلاً آن چیزی که دو طرفِ ماجرا می‌گویند نیست! این یک گیری است که اگر ما به سراغ آن برویم دردسرهایی دارد، و اگر به سراغ آن نرویم هم دردسرهایی دارد. اصلاً اینطور نیست که بگویی با بر علیه آن هستی یا له آن هستی. مسئله اینجاست که شما مصلحت را در کدام ببینید. این میزان دردسر و این میزان منافع در رفتن به سمت این موضوع است، این میزان دردسر و این میزان منافع در نرفتن به سمت این موضوع است.

این موضوع تبدیل شد به وجه المصالحه‌ی احزاب!

عدّه‌ای به طرفداران این موضوع غربزده می‌گفتند، عدّه‌ای هم به مخالفانِ این موضوع متحجّر می‌گفتند!

بعد اگر عدّه‌ای بگویند مرده‌شورِ این سیاست را ببرد و ما اصلاً نمی‌خواهیم به دنبال سیاست برویم، می‌گویند تو لیبرال هستی!

در صورتی که تو نباید کاری با سیاست کنی که حالِ مؤمنین را بهم بزنی.

خودمان را قاضی و محور نبینیم

من الآن در روزگار خودمان می‌بینم که عدّه‌ای انقلابی از میانِ انقلابیان، که من هم خودم را جزو انقلابی‌ها می‌دانم، انگار این وظیفه را دارند که انقلاب را وحشی و بداخلاق و بی‌حوصله و متحجّر نشان بدهند، معلوم نیست چه کسی نقشِ میرغضب را به این‌ها داده است و مسئولِ مجازات شده‌اند!

چرا کاری می‌کنید که کسی نتواند با ما حرف بزند و تبادل محبّت داشته باشد؟

این میزان از انتقام‌گیری… چه کسی به شما گفته است که مسئول انتقام باش؟ کجای دین اینطور است؟

اینکه دیگران چکار می‌کنند، خودشان می‌دانند. من خودم را جزو آن‌ها نمی‌دانم که دلم خیلی برایشان بسوزد، ولی دلم برای انقلاب می‌سوزد که اینقدر خونِ شهید داده است، تریبون و ویترین و نمایش و عَلَمِ آن در بعضی از امور بدست کسانی افتاده است که نمی‌شود با آن‌ها ارتباط گرفت.

نه مداهنه و کوتاه آمدن از حق در جایی که وظیفه نیست درست است، نه اینکه میرغضب باشی. چه کسی گفته است که میرغضب باشی؟

من نه می‌گویم اهلِ مرگ بر فلان نیستم، مرگ بر دشمنِ خدا، مرگ بر دشمنِ بشریت، مرگ بر قاتلِ حضرت زهرا سلام الله علیها، مرگ بر قاتلِ کودکانِ فلسطینی، اما نباید این «مرگ» را در هر جایی خرج کرد.

بجای اینکه برگردیم و اشکالاتمان را جبران کنیم، می‌گردیم تا در بقیه اشکال پیدا کنیم. کجای دین اینطور است؟ چه زمانی به ما اینطور گفته‌اند؟ چه کسی ما را قاضی و نقطه‌ی معیار قرار داده است؟ بزودی صدا درمی‌آید که خواجه رفت… ان شاء الله خدای متعال آسید حسین عرب را رحمت کند، بعد انسان باید در گروی اعمال خود باشد.

جامعه‌ای که بیش از هشتاد میلیون نفر جمعیت دارد نمی‌تواند مثلاً نسبت به هفتاد میلیون نفر بی‌تفاوت باشد. البته می‌شود هر کسی نظری داشته باشد، اما در جاهایی که با مردم سر و کار دارید نمی‌توانید نظرِ خودتان را قالب کنید.

باید در سیاست مبنا داشت

اگر می‌بینید بعضی از علما به اهل منبر می‌گویند راجع به سیاست اظهار نظر نکنید، بعضی از این‌ها انقلابی هستند، برای این است که بعضی از بس به نام سیاست گناه کرده‌اند، طرف می‌گوید رها کن و راجع به دین حرف بزن.

وگرنه اگر سیاست یعنی دفاع از حق، دفاع از حق مسلمین، تمهیدِ زندگیِ مسلمین، دیگر هیچ عاقل و مسلمانی نمی‌تواند از این موضوع صرف نظر کند، اما اگر سیاست به باند و حزب و جناح تبدیل بشود که من مثال‌های زیادی برای این موضوع دارم، آنوقت دیگر معلوم نیست که چیست، مبررِ همه‌ی افشاءگری‌ها و اهانت‌ها و جسارت‌ها و دروغ‌ها و بهتان‌ها و…

مسیرِ خوبی نمی‌رویم، اینجا رشد نکرده‌ایم، ما در محبّت کردن به یکدیگر رشد نکرده‌ایم، در بغضِ بی‌جهت به یکدیگر ورزیدن رشد کرده‌ایم! هر روز هم می‌گوییم «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ»! دروغ هم می‌گوییم، کجا «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ»؟ ما هر کسی که در حزبمان نباشد را نابود می‌کنیم.

طرف در جایی اظهار نظر کرده است، اصلاً غلط هم گفته است؛ تمام پرونده‌ی اقتصادی او را که حرام هم انجام نداده است، مثلاً کاسبی کرده است را افشاء می‌کنند! به این کارِ او چکار دارید؟ او حرفی زده است، یا غلط گفته است و یا درست. امنیتی‌بازی خطرناک است، این کار برایِ مسئولِ این کار است که باید حواس او مثلاً در موضوعی به جامعه باشد که داعش و دشمنی به سراغ جامعه نیاید، وگرنه بقیه که حق ندارند اینطور اظهار نظر کنند. مخصوصاً که اصلاً کسی اشراف هم ندارد!

این رسانه‌چی‌ها ما را با یک پست ایتا و تلگرام بر سرِ دست می‌چرخانند، بعد هم آنقدر موضوع را داغ می‌کنند که همه می‌گویند چرا شما موضع نمی‌گیرید؟ یا با مایی و یا بر علیه ما هستی!

مگر جرج بوش هستی؟ جرج بوش می‌گفت هر کسی با ماست با تروریست مبارزه می‌کند و هر کسی هم که بر علیه ماست، تروریست است!

معیار حق ما معلوم است که چیست، چه کسی گفته است که همه باید نسبت به یک پست که ابتدا و انتهای آن هم معلوم نیست اظهار نظر کنند و موضع بگیرند؟

با این کار مدام حال جامعه را بهم می‌زند، نتیجه هم این است که داغ‌بازی در انقلابی‌گریِ آن گروهِ محدود، توسعه‌ی سکولاریزم در جامعه را بهمراه دارد، چون عدّه‌ای با این کار از دین زده می‌شوند. بعد می‌گویند چرا این‌ها بی‌تفاوت هستند! چون آن‌ها را خفه کرده‌اید که مجبور شده‌اند بی‌تفاوت شوند، حال آن‌ها را بهم زده‌اید. چه زیبایی نشان داده‌اید که جذب شما شود؟ چرا باید جذب شما شود؟ روز به روز هم تنهاتر! بعد هم خیال می‌کند که این تنها شدن هم قیام در راه خداست!

اگر مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و در آن مسیر عمل کردیم و به حق عمل کردیم، اگر تنها شدیم هم فدای سرِ دین. اگر انسان یک نفر هم باشد حق را می‌گوید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «لا یَزِیْدُنى کَثْرَهُ النّاسِ حَوْلى عِزَّهً، وَ لا تَفَرُّقُهُمْ عَنّى وَحْشَهً»،[۵] اگر همه‌ی مردم دورِ من باشند ذرّه‌ای به عزّت من اضافه نمی‌شود، اگر همه بروند هم من نمی‌ترسم.

اما حضرت اینطور نبودند که همه را به زور از خود دور کنند.

ما آنچه دیدیم، در طول تاریخ وقتی کتب طبقات می‌نوشتند، هر کسی می‌خواست تیم و حزب خود را حساب کند، هر کسی از کنارشان رد شده بود هم جزو خودشان حساب می‌کردند. کتبی مانند «طبقات اعلام الشیعه» را ببینید، «طبقات سُبکی» را ببینید، «طبقات حنابله» را ببینید، هر کسی رد شده است را می‌گویند جزو ماست.

ما نسبت به همه می‌گوییم که شما جزو ما نیستید! اصلاً این میزان از بلاهت عجیب است! لابد نفوذ است. عدّه‌ای مسئولِ غربال شده‌اند که تمحیص کنند! مگر تو خودت چه کسی هستی که تمحیص می‌کنی؟ اصلاً چه کسی تو را تأیید کرده است که می‌خواهی دیگران را تأیید کنی؟

اگر جامعه از این موضوع تنفّر داشت، احتیاط می‌کردند.

متأسفانه رسانه‌های داخلی همان مسیرِ غلطِ رسانه‌های غربی را با اندک تفاوتی طی می‌کنند، یعنی دین معیار نیست، فقه معیار نیست. فقه چارچوب دارد، اگر شما می‌خواهید نسبت به یک مسلمان اظهار نظر کنید مشخصات دارد، اینطور رها نیست که هر کاری که دوست دارید انجام دهید. غربیِ گبرِ نوکرِ استکبار که باید این کار را انجام بدهد، اما تو که ادّعای اسلام داری چرا شبیه او عمل می‌کنی؟

تأسّی به قیامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

آمدند نگاه کردند وقتی امام خمینی رضوان الله تعالی علیه قیام کرد، عدّه‌ای به دنبال این موضوع بودند که خالصانه از رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین الگو بگیرند، عدّه‌ای به دنبال این موضوع بودند که پشتوانه درست کنند که به آن وصل شوند، عدّه‌ای هم به دنبال این موضوع بودند که در مقابلِ این دو گروه مخالفت کنند.

آن گروهی که به دنبال الگوی خالصانه بودند، دیدند کربلا ظرفیت خیلی زیادی دارد که مغفول است، هزار سال هم هست که مغفول است، یعنی ویژگی‌هایی در کربلا وجود دارد که هزار سال است که مغفول است.

من اشاره می‌کنم تا ببینید.

مسئله‌ی این‌ها اسقاطِ پهلوی بود ولی به دنبال الگو می‌گشتند، رفتند و حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تماشا کردند، همچنین حرکتِ ائمه‌ی قبل و بعد را دیدند.

عدّه‌ای به سمت این موضوع رفتند که گفتند وقتی یزید آمد اینطور شد، که جلسه‌ی قبل توضیح دادیم که خیلی روشن است یزید ادامه و میوه‌ی یک فتنه است، منتها یزید به پیچیدگیِ قبلی‌ها نبود.

سیاست ما عینِ دیانتِ ماست؟

حال ما از کجا بفهمیم که امام حسین علیه السلام می‌خواست چکار کند؟

اجازه بدهید کمی هم ایجابی از این زاویه حرف بزنیم.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حوالی سال ۵۵ و ۵۶ با یزید بیعت نکرد، معاویه هم در حد قتل فشار نیاورد، تلاش کرد اما فشار نیاورد، عدّه‌ای از مخالفانِ درجه یک را هم از سرِ راه برداشت. مثلاً بنی امیّه رفتند و به معاویه گفتند که این پسرِ خالد بد نیست و می‌تواند اداره کند. معاویه او را کشت که رقیبی بر سرِ راه یزید نباشد. عبدالرحمن بن ابی‌بکر گفت: اگر بناست که نوبت به پسرها برسد، من پسرِ خلیفه‌ی اول هستم. معاویه او را هم کشت. حساب کار به دستِ بقیه آمد!

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیعت نکرد. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زمان معاویه تحرّکاتی داشت اما این تحرّکات خیلی پُررنگ نبود، برای اینکه معاویه اجازه نمی‌داد. معاویه قدرتی داشت که اگر حضرت درگیر می‌شد جامعه نمی‌فهمید حق با کیست. لذا حضرت بصورت مخفیانه…

به نقلی مثلاً حضرت در مراسم حج سال ۵۹ نخبگان اصحاب و تابعین را در جایی در مکه جمع کرد، شروع کرد به صحبت با این‌ها.

مشکل امام حسین علیه السلام درواقع با یزید نبود، اما حال که یزید آمده بود می‌شد این مشکل را فریاد زد. مشکل این بود که یک تدیّن و فقه سیاسی ایجاد شده بود که یزید بصورت طبیعی خلیفه مسلمین شده بود و خلیفه‌ی مسلمین یعنی کسی که اگر دستور جنگ داد، بر همه واجب باشد که به جنگ بروند، همه هم این موضوع را شرعی می‌دیدند. امروز هم در جهان اسلام، اکثریت همان یزید را شرعی می‌بینند.

حضرت می‌خواست بفرماید یکی از روش‌هایی که می‌شود متوجّه شد یک سیستم غلط کار می‌کند، محصولِ معیوبِ آن سیستم است.

در روایاتی که هم شیعیان و هم اهل سنّت دارند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است که «بَنُو إسرَائِیلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبیاءُ»، یعنی در بنی اسرائیل انبیاء سیاست‌ورزی می‌کردند، و هر نبی که از دنیا می‌رفت، نبی بعد می‌آمد.

یعنی در بنی اسرائیل انبیاء حکومت را اداره می‌کردند.

قرآن کریم هم دارد که به پیامبر خود رجوع کردند و عرض کردند: «ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»،[۶] تو مَلِکی برای ما انتخاب کن تا برویم و بجنگیم.

در روایتشان هم هست که انبیاء سیاست‌ورزی می‌کردند. بعد از هر نبی، نبی دیگری می‌آمد.

بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید که اما بعد از من نبی‌ای نیست، یا علی! «‌أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِی بَعْدِی».

یعنی مسیرِ سیاست‌ورزی باید مسیرِ افرادِ برجسته باشد.

اصلاً بنی امیّه و پس و پیشِ بنی امیّه باعث شد که اینقدر هر کسی از راه می‌رسد احساسِ تکلیف کند و خیال کند که می‌تواند کاری کند.

اگر الآن در اینجا بگویند بیماری داریم که مغز او ایراد دارد و باید جراحی بشود، چه کسانی در این جمع احساس تکلیف می‌کنند؟ هیچ کسی! مگر متخصص. اما در قرون اولیه جهان اسلام کار را به جایی رساند که هر یزید و پلیدی احساس کرد که می‌تواند خلیفه‌ی مسلمین باشد. حتّی امروز هم در بین ما استانداردهای این موضوع بشدّت پایین آمده است. گاهی اوقات حتّی بعضی از نامزدها در جلسات مناظره مایه‌ی تمسخرِ مردم می‌شوند.

سیاستِ ما عینِ دیانتِ ما هست، منتها باید از دیانتِ ما ریشه بگیرد، لذا نباید سطح آن را پایین آورد.

امام خمینی رضوان الله تعالی علیه که با پهلوی مقابله کرد، بغیر از شخصیت معنوی خود، در علوم اسلامی یک نابغه‌ی دهر بود. وگرنه اگر کسی مانند من می‌خواست حرف بزند که اتفاقی رخ نمی‌داد، نه اثری می‌گذاشت و نه معلوم بود که چقدر درست تشخیص داده است.

جلساتِ انتخاباتی و مناظرات و گفتگوهای اول انقلاب را ببینید، خیلی باکلاس هستند، اینطور یقه‌ی یکدیگر را پاره نمی‌کنند.

این‌ها درد است، یعنی محصول معیوب نشان می‌دهد که ما باید مسیر خود را اصلاح کنیم.

حکومت از آنِ خداست، برای اینکه جای خیلی حساسی است، و نمی‌تواند به هر کسی تعلق بگیرد. در جایی که امام معصوم هست اصلاً غیر از او حق ندارد که بخواهد نزدیک شود. حال بیچاره هستیم و در دورانِ غیبت زندگی می‌کنیم، یک فقیهِ عادلِ جامع‌الشرایط می‌آید. منتها چون این فقیهِ عادلِ جامع‌الشرایط معصوم نیست، همه‌فن حریف هم نیست، در بعضی امور رسماً می‌فرماید که من تخصص ندارم. تقسیم مسئولیت صورت می‌گیرد.

اول انقلاب را ببینید، وقتی مجلس شورای اسلامی می‌خواهد در قانون‌گذاری ورود کند، از امام اذن می‌گیرد.

هرچه مسیرِ سیاست‌ورزی ریشه در دین داشته باشد، احتیاط بیشتری دارد، دقّت بیشتری در دین دارد، هر کسی هم نباید به خودش اجازه بدهد که ورود کند.

این حکومتی که رایگان بدست ما رسیده است، حدود سیصد هزار شهید، در برابرِ فرصتی که یک حکومت دارد، اصلاً خونی نیست. خدای متعال شاهد است که اگر قدرِ این موضوع دانسته می‌شد و دانسته بشود، اتفاقات خیلی زیادی رقم می‌خورد. من یقین دارم که اگر علمای دوره‌ی مثلاً مغول، یعنی علامه حلّی اعلی الله مقامه الشّریف و سیّد بن طاووس اعلی الله مقامه الشّریف و شیخ طوسی اعلی الله مقامه الشّریف و… می‌آمدند و به این‌ها می‌گفتند در روزگاری هستیم که کسی ما را بخاطر دینداری نمی‌کشد، این‌ها از خوشحالی غش می‌کردند و ممکن بود جان خود را از دست بدهند.

یک فرصت عظیم بدست ما آمده است، ولی چون نگاه تاریخی نداریم در حالِ باختنِ این فرصتِ عظیم هستیم. چند سال اخیر بین مردم شکافِ جدّی افتاده است، راهِ التیامِ این، فقط تفاهم و گفتگو است. دشمن را کنار بگذار، ولی مردم نباید دشمن‌انگاری شوند. جریان‌های سیاسی برای اینکه به قدرت برسند شکاف را عمیق می‌کنند، خودشان را خودی می‌پندارند و دیگری را غیرخودی. اگر خودی و غیرخودی هم داریم معلوم است که باید بر سرِ چه چیزی باشد.

شکاف روز به روز عمیق‌تر می‌شود، وقتی شکاف عمیق‌تر بشود، اگر بچه‌ای از پدر خود ناراحت بشود، ممکن است هر شایعه‌ای نسبت به پدر خود را قبول کند، ولی در حالت عادی اگر به پدر کسی جسارت کنند، حتماً او مقابله می‌کند و شایعه‌ی راجع به پدرِ خود را قبول نمی‌کند.

ان شاء الله خدای متعال ما را مدیون خون شهیدان نکند.

ان شاء الله خدای متعال به ما صداقت در دینداری عطاء کند.

خدایا! این نشست و برخواست ما را، این جلسه‌ای که ما در آن نشسته‌ایم را جزو لشگرهای نصرتِ امام زمان ارواحنا فداه قرار بده.

خدایا! این حکومت ما را هم با اصلاح، جزو لشگرهای اصلی نصرتِ امام زمان ارواحنا فداه قرار بده.

روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام

امشب الحمدلله بر سرِ سفره‌ی قمرِ بنی هاشم علیه السلام هستیم، آقایی که شاید اگر به میدان رفته بود و جنگیده بود، اتفاقات دیگری افتاده بود.

در احد چند نفر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حفاظت می‌کردند، یک به یک افتادند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک تنه در مقابل نزدیک به نهصد و پنجاه نفر مقاومت کرد.

همه‌ی سی هزار نفر که وارد جنگ نشدند، عدّه‌ی زیادی سیاهی لشگر و تیم‌های پشتیبانی بودند، اگر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به میدان رفته بود و می‌خواست بجنگد، حداقل اوضاع متفاوت می‌شد. او کسی است که خودش را نگاه نکرد.

ان شاء الله خدای متعال حاج قاسم رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، خدای متعال به او عزّت داد، در روزگار معاصر وقتی نام حضرت اباالفضل العباس علیه السلام می‌آید… البته واضح است که ما هیچ کسی را با حضرت اباالفضل العباس علیه السلام قابل قیاس نمی‌دانیم، ولی خدای متعال می‌خواست وقتی آن ماشین منفجر شد و هیچ چیزی از ایشان نماند، فقط یک دست بماند. خدای متعال می‌داند چطور آثارِ قدرتِ خود را نگه دارد، اتفاقاً انگشتر هم بماند!

ایشان خیلی زیاد به ختم رزمنده‌های خود برای سخنرانی رفته بود، زار می‌زد و گریه می‌کرد، نسبت به برخی از آن‌ها می‌گفت من از خدا می‌خواستم که من را بگیرد ولی او زنده بماند.

فرمانده اگر فرمانده باشد حاضر است تکه تکه بشود اما نیروهای او آسیب نخورند.

قمر بنی هاشم علیه السلام سرلشگرِ کربلاست، صفتی دارد که شبیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. در احد که نهصد و پنجاه نفر یک نفر بودند و این طرف فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، هم آن‌ها حمله می‌کردند و هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به آن‌ها حمله می‌کرد! با اینکه بدلیل حفاظت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمی‌توانست خیلی از ایشان دور بشود.

ابن شهر آشوب در مورد قمر بنی هاشم سلام الله علیه هم می‌گوید: او پرچمدارِ کربلا بود. به او «سقّا» گفته می‌شد، چون یکی دیگر از وظایف ایشان آب آوردن بود.

در ادامه می‌گوید: وقتی روز عاشورا شد و خواست به سمت علقمه برود، یک نفر بود اما به سمت آن‌ها حمله می‌کرد، آن‌ها هم حمله می‌کردند.

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شباهت‌های زیادی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارند.

وقتی سربازها یک به یک از دنیا رفتند، برای فرمانده که مدام به میدان می‌رود و پیکار سربازها را به خیمه‌ی دارالحرب می‌آورد خیلی سخت است.

وقتی کنار خیمه بود می‌دید که این بچه‌ها از خیمه بیرون می‌آیند و این مشک خالی را نشان می‌دهند.

از یک طرف شهادتِ نیروها، از یک طرف العطشِ بچه‌ها…

کار به جایی رسید که دیگر طاقتِ ایشان به نهایت رسید…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اهلِ حرف زدن نبود، اصلاً چون در زمانِ حیاتِ معصومین از دنیا رفته است ما خطبه‌ی زیادی از ایشان سراغ نداریم.

اما علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه در نقلی می‌گوید که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۷] دیگر سینه‌ی من تنگ شده است، «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ» دیگر از زندگی در دنیا سیر و بیزار شده‌ام…

من فرمانده‌ی این شهدا بودم که یک به یک رفتند، العطشِ اطفال هم مرا بیچاره کرده است، اجازه بدهید به میدان بروم…

اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه‌ی شدیدی کردند… یعنی تو که غیرتی هستی، تو که می‌بینی ناموس خدا تنهاست، «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی» تو پرچمدار من هستی…

اما نگاهی به قمر بنی هاشم علیه السلام کرد و دید که دیگر روی زمین نیست… این مرتبه دیگر آرام آرام گریه کرد، فرمود: حال اگر می‌خواهی بروی «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»، آخرین امیدِ اطفال برای آب این است که تو بروی… وضع شیرخوار وخیم است…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام «نه» نگفت… اهلِ محاجه کردن هم نبود نعوذبالله… مطیعِ محض بود… چشم… رفت و رجز خواند و به شکل حیرت‌انگیزی از سدّ محافظانِ شریعه گذشت، خیلی از کسانی که خواستند این ماجرا را تصویر کنند، اینجا بهتشان برده است که چطور یک نفر از بین هزاران تیرانداز و سنگ‌انداز و نیزه‌دار عبور کرد؟

سید جعفر حلّی می‌گوید: «لَو سدَّ ذو القَرنَینَ دُونَ وُرُودِهِ» اگر سدّ ذوالقرنین که نماد سختی و نفوذناپذیری است هم بود، وعده داده بود، عبور کرد… وعده‌ای داده‌ای و راهیِ میدان شده‌ای…

اگر چشم دل را به خیمه‌ی بچه‌ها ببریم، آن لحظه‌ای که به آب رسید و شاید صدای او بلند شد که «أنا بنُ علیٍ المُرتَضَی»، به حضرت رباب سلام الله علیها گفتند الآن می‌رسد، بچه را نگه دارید…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برگشت، می‌دانست برای اینکه تیر نخورد باید بدونِ اینکه هدفِ او معلوم باشد حرکت کند، ولی فرصت نداشت، وضعِ شیرخوار وخیم بود، مستقیم حرکت کرد. آن هیکلِ تنومند به یک هدفِ آسان برای تیراندازها تبدیل شد، با سرعت می‌آمد و از پشت تیر می‌زدند، بدن غرقِ تیر شد ولی برای او اصلاً اهمیّتی نداشت، دستورِ مولا این است که آب بیاور… باسرعت می‌آمد، اینجا دیگر رجز را از قبل آماده نکرده بود، بلکه وقتی دست قطع شد سلول سلولِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام می‌گفت: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی»، اصلاً برای او مهم نبود… وقتی دست دیگر هم افتاد همینطور بود، باسرعت می‌آمد…

پناه می‌برم به خدا از آن لحظه‌ای که «فَوَقَفَ العَبّاس مُتَحَیّراً»، دیگر متحیّر شد، اگر حرکت کنم، با این بدنِ از هم پاشیده، اطفال فقط روحیه‌ی خود را می‌بازند، آب هم در کار نیست…

همینکه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام متوقف شد آن‌ها ریختند، هر کسی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کینه داشت، هر کسی با هر چیزی که داشت… نمی‌توانم بعضی از حرف‌ها را بزنم، کاری کردند که مطمئن شدند کار تمام شد، بلکه باز هم رها نکردند… دشت را پُر کردند…

وقتی شهیدی در حال احتضار به زمین می‌افتاد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را مانند باز شکاری بالای سر او می‌رساند، اینجا کار از کار گذشته بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هیچ عجله‌ای نداشت، بلکه شاید اصلاً نمی‌خواست آن صحنه را ببیند… چون در نقل‌های متأخر می‌گوید: آرام آرام و خَم می‌رفت… آرام آرام می‌آمد و برمی‌گشت و خیمه‌ها را نگاه می‌کرد… باید چه جوابی به این‌ها بدهم؟…

وقتی بالای سرِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آمد و آن بدنِ از هم پاشیده را نگاه کرد، دست به کمر گرفت، گفت: «اَلیَومَ نَامَتْ اَعْیُنٌ بِکَ لَمْ تَنَمْ. وَ تَسَهَّدَتْ أُخْری فَعَزَّ مَنَامُهَا» هر کسی تا امروز از ترسِ تو نمی‌خوابید، امشب راحت می‌خوابد، اما زینبِ من… خواب را از چشمِ خواهرم بردی…

بعد با کمرِ خَم برگشت، بچه‌ها نگاه می‌کردند، کسی رویش نمی‌شد که از حضرت بپرسد، به قولِ آیت الله غروی اصفهانی اعلی الله مقامه الشّریف: در صورتِ او آثار شکست پیدا بود…

همین اشکی که جاری بود و اشک‌های خود را با آستین پاک می‌کرد، در حال برگشتن بود که همه بُهت‌زده بودند، حافظِ خیام افتاده بود، هیچ کسی جرأت نمی‌کرد بپرسد، دیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام تا نزدیک حضرت زینب کبری سلام الله علیها آمد و کنار گوش ایشان فرمود: خواهر جان! به این دخترها بگو معجرها را محکم گره بزنند…


[۱]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۹ (وَأَنذِرهُم یَومَ الحَسرَهِ إِذ قُضِیَ الأَمرُ وَهُم فی غَفلَهٍ وَهُم لا یُؤمِنونَ)

[۵] نهج البلاغه، نامه ۳۶

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۴۶ (أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا ۖ قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا ۖ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ)

[۷] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۵ ، صفحه ۱۳